نوشته‌ها

از دفتر فرماندهی زنگ زدند که سردار کاظمی با شما کار دارد ،

سریعا رفتم پیششان ، با تبسم و جدیت همیشگی گفت تو که مسئول قرارگاه لشکر و پادگان عاشورا هستی ، فکر می کنی توی پادگان چه چیزهایی است که خارج از یک سازمان نظامی می باشد ؟ سریعا بررسی کن ونتیجه را به من گزارش بده !

با اینکه از این سئوال تعجب کرده بودم چند روزی بررسی دقیق نمودم ، تمام پادگان را زیرو رو کردم ، چون امر ، امر سردار کاظمی بود و من هم قلبا به ایشان علاقه شدیدی داشتم. اما نتیجه ای نداد ، به آجودان ویژه حاجی مراجعه کردم وگفتم واقعا کلافه شده ام نمی دانم موضوع چیست، نمی شود یک راهنمایی برایم بگیرید، پس از یکی دو روز آجودان یک راهنمایی به من کرد وگفت ظاهرا موردی که سردار مد نظرشان است فلان منطقه پادگان می باشد

خود را به آن جا رساندم پس از بررسی دقیق متوجه شدم یک کلاغ بر روی درخت لانه گذاشته است ، با اینکه مطمئن نبودم که پاسخ سئوال همین است اما به ایشان مراجعه کرده و موضوع کلاغ را گفتم، ایشان احسنت گفتند . سپس با خنده فرمودند فرمانده قرارگاه و پادگان باید از تمام وقایع با خبر باشد واگر نداند که کلاغی به پادگانش آمده وای به حالش ، یک فرمانده باید به محیط تحت امرخود کاملا آگاه باشد.

\"\"روایتی تازه از شهادت حاج همت به روایت یک شهید عرفه

به بهانه 17 اسفند سالروز شهادت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت

شهید کاظمی : «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون،صدای حاج همت را شنیدم که گفت: «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر۲۷ محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی» از عملیات آبی – خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان.

… روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می‌گویند بی‌سیم تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت:

«سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

گفتم: «مفهوم شد حاجی، اجازه می‌دی من هم با شما بیام؟»

گفت: «نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همین جا باش تا خط رو تحویل بچه‌های لشکر امام حسین(ع) بدی و کمک‌شان کنی. هر وقت کارت تموم شد، بیا به همون سنگر… – منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی بود- … بعد بیا اونجا؛ من هم غروب می‌آم همون جا، تا با هم صحبت کنیم».

برگشتم پیش بچه‌های‌مان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزایر خواب از چشم‌هایش ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله‌باران جزایر برنمی‌داشت. ما هم داخل سنگرها و کانال‌های نفر روبی که به تازگی حفر شده بود، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم. چند ساعتی گذشت. از طریق بی‌سیم با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟!

گفتند: «نه، هنوز برنگشته!»

مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: «نه، خبری نیست!» دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌ها،‌ آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ ۱۰۶ که عازم عقب بود، راهی شدم به سمت سنگری که محل قرارم با حاج همت بود. وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج «قاسم سلیمانی»؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم حاج همت کجاست؟

ایشان گفت: «رفته قرارگاه لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته.»

قرارگاه تاکتیکی ما در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: «ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گرده اینجا، چون با من کار داره.»

حاج قاسم گفت: «هنوز که نیومده،‌ولی مرا هم نگران کردی، الان یه وسیله به شما می‌دم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکرتون، احتمال داره اینجا نیاد.»

با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله، سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷ در ضلع شرقی جزیره، آنجا که رسیدیم، [شهید] حاج عباس کریمی را دیدم.

به او گفتم: «عباس، حاج همت اینجا بوده انگار،‌ولی اصلا برنگشته پیش حاج قاسم.»

عباس با تعجب گفت: «معلومه چی می‌گی؟! حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من!»

این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعا بایستی بین راه برای همت اتفاقی افتاده باشد.

عباس ادامه داد: «… حاجی اینجا نیومده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم، گفتند حاجی اونجا نیست و شما هم دیگه در بخش مرکزی جزیره مسئولیتی ندارید، گفتند گردان لشکرتان همونجا باشه، ما خودمون لشکر امام حسین(ع) رو می‌فرستیم بیاد اونجا و خط رو از گردان شما تحویل بگیره.»

عباس که حرف‌اش تمام شد، خودم گوشی بی‌سیم را برداشتم. با قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «پس لااقل بگذارید ما بریم گردان رو عوض کنیم و برگردیم به اینجا.»

از آن سر خط جواب دادند: «نه، شما از این طرف نرید. شما از منطقه شرقی جزیره تکان نخورید و به آن طرف نرید.»

یک حس باطنی به من می‌گفت حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم. روی پیشانی‌ام عرق سردی نشسته بود. همین‌طور که گوشی بی‌سیم توی دست‌ام بود، نشستم زمین و گفتم: «بسیار خوب، حالا حاج همت کجاست؟»

جواب آمد: «فرماندهی جنگ اونو خواسته، رفته اون دست آب.»

رو کردم به شهید کریمی و گفتم : « «عباس، بهت گفته باشم؛ یا حاجی شهید شده، یا به احتمال خیلی ضعیف، زخمی شده».

او گفت: «روی چه حسابی این حرف رو می‌زنی تو؟!»

گفتم: «اگه حاجی می‌خواست بره اون دست آب، لشکر رو که همین‌جوری بدون مسئولیت رها نمی‌کرد، حتما یا با تو در اینجا، یا با من در خط تماس می‌گرفت و سربسته خبر می‌داد که می‌خواد به اون طرف آب بره.»

عباس هم نگران بود. منتها چون بی‌سیم‌چی‌ها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دل‌نگرانی‌مان جلوی آن‌ها صحبت کنیم. آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچه‌های لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت، چون او به شدت مورد علاقه بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر می‌رسید.

چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جای‌اش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بی‌تکلف حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی، لبخندهای زین‌الدین در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برای‌مان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همین‌جا بمون، من می‌رم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»

رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشم‌هایی مثل دو کاسه خون، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» می‌رفتند که تانک بعثی‌ آن‌ها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».

درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمی‌بینم، برایم محال به نظر می‌رسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور می‌بایست برای بچه رزمنده‌های لشکر مطرح می‌کردیم؟! طوری که خبرش، روحیه لطیف آن‌ها را تضعیف نکند.

– هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت … و رفت

منبع : فارس

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس باشگاه «توانا»، مراسم هفتمین سالگرد شهدای عرفه شب گذشته با حضور سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، ‌سردار حاجی‌زاده فرمانده هوافضای سپاه، سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه‌، سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه، حسین علایی‌، سردار مرتضی قربانی‌،دکتر محمدباقر قالیباف شهردار تهران، سردار اسماعیل کوثری، نماینده مجلس‌، سردار کاظمینی فرمانده سپاه تهران‌،سردار عراقی‌ جانشین نیروی زمینی سپاه‌، حجت‌الاسلام والمسلمین رشاد از شاگردان مرحوم حجت‌الاسلام حاج مجتبی تهرانی‌،سردار فروتن معاون هماهنگ‌کننده نیروی زمینی سپاه و سردار عبداللهی معاون امنیتی سیاسی وزیر کشور  و اقشار مختلف مردم در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد.

در ابتدای این مراسم برشی از زندگی خصوصی و مدیریتی دوران جنگ تحمیلی همراه با پخش تصاویر در قالب نمایشنامه‌ای از شهیدان احمد کاظمی، نبی‌الله شاه‌مرادی، مرتضی بصیری، عباس کروندی، غلامرضا یزدانی، محسن اسدی، سعید مهتدی، حمید آذین‌پور، سعید سلیمانی و صفدر رشادی، شهدای عرفه، پخش شد و در ادامه مراسم حجت‌الاسلام جلال عابدی در سخنانی اظهار داشت: خداوند متعال در آیه 218 سوره بقره می‌فرماید کسانی که جهاد و هجرت در راه خدا کرده‌اند امید به رحمت خداوند داشته باشند.

وی ادامه داد: امید به خدا و رسول نقش به سزایی در زندگی افراد دارد اما در مقابل این امید امید کاذبی وجود دارد که واهی است و به گفته فرمایش حضرت علی(ع) انسان‌ها باید آرزوهای خود را کوتاه کنند و بدانند مال دنیا برای آنها هیچ کارایی ندارد.

حجت‌الاسلام عابدی به شهدای عرفه اشاره کرد و افزود: آنها به واقعه آرزوی شهدا را داشتند و ما باید به فرمایش حضرت علی(ع) یاد مرگ را در خود زنده نگه داریم، زهد‌داشته و به تاریخ نگاه کرده و از آن عبرت بگیریم.

وی در پایان خاطر نشان کرد: زندگی شهدا به ما درس امید و استقامت می‌دهد و امید داشتن شهدایی به مثل شهدای عرفه به خداوند متعال سبب پیروزی و رسیدن آنها به خالق گردید.

در گلستان شهدای اصفهان در قطعه شهدای كربلای پنج مزار شهیدیست كه مادرش هر روز آن را با اشك دیده شست و شو میدهد. هوا سرد باشد یا گرم، بارانی  یا آفتابی برایش فرقی نمیكند. حتی حالا كه دیگر سنی دارد و افتاده شده. از بعد شهادت پسرش پایش را از اصفهان بیرون نگذاشته، روز ها با لباس مشكی اش به دیدن تك پسرش میرود.

36144181781626310263

رونمایی از داستان‌های مینی‌مال درباره شهید مسعود آخوندی

خبرگزاری فارس: مراسم رونمایی از کتاب «تک پسر» که داستان‌هایی درباره شهید «مسعود آخوندی»امروز در دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار می‌شود.

مجید شکرالهی، مدیر انتشارات «شهید کاظمی» در گفت‌وگو با خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا» درباره کتاب «تک پسر»، بیان داشت: این اثر به خاطرات شهید «مسعود آخوندی» اختصاص دارد که توسط «نسیبه استکی» به نگارش درآمده‌ است.

8sb40do24jeddhfyyz

وی با بیان اینکه این اثر در بردارتده حدود 120 صفحه است، بیان کرد: داستان‌های کتاب «تک پسر» به صورت مینی‌مال نوشته‌ شده‌اند یعنی در این اثر حدود یکصد داستان مینی‌مال از شهید «مسعود آخوندی» آورده شده است.

شکرالهی ادامه داد:  کتاب «تک پسر» امروز بعد از ظهر از ساعت 13:30 الی 16 همزمان با همایش بزرگ «یادواره شهدای دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان» با حضور مادر شهید، نویسنده کتاب، نورالدین عافی راوی کتاب نورالدین پسر ایران و مسئولان دانشگاه و استان، در تالار شماره هشت دانشگاه صنعتی اصفهان رونمایی می‌شود.

وی با اشاره به این مطلب که شهید «مسعود آخوندی»، دانشجوی نخبه رشته «مکانیک» دانشگاه صنعتی اصفهان بود که پس از شهادت، در گلزار شهدای اصفهان در قطعه شهدای کربلای پنج، آرام گرفته است.

مدیر انتشارات «شهید کاظمی» گفت: مادر شهید آخوندی، هر روز آرامگاه پسرش را با اشک دیده شست و‌شو می‌دهد یعنی با توجه به اینکه این مادر پا به سن گذاشته و پیر شده است از بعد شهادت پسرش پایش را از اصفهان بیرون نگذاشته و همه روزه با به تن کردن لباس مشکی خود به دیدن تک پسرش می‌رود.

و این ماه حرف هایمان حول محور زیر می گذرد:
\”همیشه شنیدن مصیبت های دیگران انسان را غمگین می سازد، اما نمی دانم چرا گریه بر مصائب و عزای ابی عبدالله علیه السلام احساس سبکی و نشاطی در من ایجاد می کند که قابل توصیف نیست\”

اینجا محلی است برای نوشتن. حرفهایی که شاید هیچوقت نتوان به راحتی بر زبان آورد و به کسی گفت. اما اینجا بدون نام و نشان می توان نوشت و به حرفها هستی داد.
منتظر دل نوشته هایتان از طریق سامانه پیامکی شهید کاظمی با شماره 30008900191084 هستیم .

ردیف

عنوان

حجم (کیلوبابت)

مدت زمان

1

سخنان شهید کاظمی در مورد شهید باکری

2066

00:11:44

2

سخنان شهید کاظمی در مورد شهید همت

275

00:01:33

3

سخنان شهید کاظمی در مورد رشادت نیروها

89

00:00:30

4

استخاره برای شهید کاظمی

147

00:00:59

5

مکالمه بیسیم  شهید کاظمی با سردار صفوی

189

00:01:03

6

سخنرانی شهید کاظمی شب عملیات قادر

9609

00:23:25

7

خاطره سردار قربانی از شهید کاظمی و خرازی

333

00:01:53

8

مکالمه بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 1

407

00:02:18

9

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 2

317

00:01:47

10

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 3

224

00:01:15

11

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 4

169

00:00:57

12

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 5

146

00:00:49

13

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 6

64

00:00:21

14

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 7

139

00:00:46

15

صحبت بی سیم در مورد موقعیت رزمی شهید کاظمی 8

265

00:01:29

 16  مکالمه تاریخی بی سیم شهید کاظم در زمان فتح خرمشهر  1030  00:02:48