نوشته‌ها

عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.

می‌گفت:«کسی نفهمه زخمی‌شدم.همینجا مداوام کنید».دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد.

یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید.

گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم.

گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی،چی شد یهو از جا پریدی»؟

گفت:«بهت میگم.به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی.

وقتی توی اتاق خوابیده بودم،دیدم خانم فاطمه زهرا(س)اومدند داخل.فرمودند:«چیه؟چرا خوابیدی؟»؟ عرض کردم:«سرم مجروح شده،نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:«بلند شو بلند شو،چیزی نیست.بلند شو برو به کارهایت برس»

 به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌حسینیه فاطمه‌الزهرا ساخته است…

پدرم در کربلای 5 شهید شد/ مدیریت حاج احمد خیال مقام معظم رهبری را راحت کرده بود

محمدمهدی کاظمی گفت: 19 سال حسرت جا ماندن از کاروان شهدا در عملیات کربلای 5 بر دل سردار ماند تا در پرواز آخرش به جمع شهدای کربلای 5 بپیوندد.

در روزهای سرد دی‌ ماه یاد کربلای ۵ و آن عملیات غرورآفرین می‌افتیم. آن‌جایی که حاج احمد و حاج حسین خرازی فاتحان آن بودند. ۲۸ سال پیش سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. آن موشک همه همرزمانش را با خودش به بهشت می‌برد. اما ۱۹ سال بعد پس از این همه سال حسرت و بغض، به جمع دوستانش می‌پیوندد.

وقتی از محمدمهدی کاظمی پرسیدیم دوست داری از پدرت چه خصلتی را به عنوان الگو برداشت کنی؛ با یک نگاه خاصی گفت: خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاه حاج احمد به دنیا، اخلاص و آدم‌شناسی او و مدیریت خلاقانه و مبتکرانه ایشان را در خودم نهادینه کنم. او در مورد ملاقات خانواده شهید کاظمی با مقام معظم رهبری، ابتکارات و خلاقیت‌های سرلشکر شهید احمد کاظمی توضیحاتی به خبرنگار ما داد که مشروح آن در ذیل آمده است:

* آیا از پرداختن به شخصیت شهید کاظمی در جامعه رضایت دارید؟

جای کار زیاد دارد، می‌دانم شهید کاظمی برای خودش هیچ حقی را قائل نیست و بیشتر دوست دارد در مظلومیت باشد و در گمنامی بماند. ولی پیرامون این موضوع باید آینده روشنی اتفاق بیفتد. دوستان ایشان همواره به من می‌گویند مسیر و شخصیت حاج احمد در آینده بیشتر خودش را نشان می‌دهد. شخصاً دلم می‌خواهد جامعه با مدیریت شهید کاظمی آشنا شود و از آن به عنوان الگو استفاده کند.

* برخورد ایشان با کارکنان و نیرو‌هایشان را چگونه دیدید؟

آدم‌هایی هستند که امروز به آن‌ها برخورد می‌کنم که از دست شهید کاظمی دلخور هستند ولی با تمام وجود از او یاد می‌کنند. اعتقاد دارند که اگر حاج احمد جلوی ما را نمی‌گرفت و در قبال آن خطا متنبه نمی‌شدیم امروز در مسیر رشد و تعالی قرار نمی‌گرفتیم. برخوردی که از روی حب و بغض نبود و سیستم نظامی اقتضا می‌کرد تا آن برخورد انجام شود. فکر نمی‌کنم که کسی باشد و از دست شهید کاظمی به خاطر برخورد ناراحت باشد.

* راز موفقیت سرلشکر کاظمی را مشخصاً در چه می‌دانید؟

اخلاص، توکل به خدا، ولایت پذیری و عشق به اهل بیت. فکر می‌کنم این خصلت‌های ارزشمندی است که پس از ۸ سال شهادت پدرم به آن‌ها رسیده‌ام.

*گفتید عشق و محبت به اهل بیت ما را به یاد حسینیه الزهرا(س) یادگاری شهید کاظمی انداختید. آیا در این زمینه اتفاق یا ماجرایی پیش آمد؟

یک روز شخصی با لحن کنایه آمیزی به من گفت: \”شخصی را می‌شناسم که هرجا می‌رود برای کارکنان خودش مکان تفریحی یا هتل می‌سازد\”. اما پدر تو هرجا رفته یا حسینیه ساخته و یا یک مکان عزاداری؛ شما به حسینیه الزهرا(س) اشاره کردید، قبل از آن هم در زمان جنگ هم همواره دوست داشته فرصتی برایش پیش بیاید تا یک مکان برای عزاداری و برپایی هیئت ایجاد کند. می‌دیدم با تمام مشغله‌های کاری در نیروی هوایی سرکشی می‌کند تا در جریان احداث حسینیه قرار بگیرد.

یادم نمی‌رود یک روز دست مرا گرفت و با هم رفتیم تا از حسینیه در حال ساخت، بازدید کند. کار حسینیه در مرحله سفت کاری بود. دقت نظر ایشان به حدی بود که از کیفیت ساخت سرویس‌های بهداشتی هم باید مطمئن می‌شدند. واقعاً با عشق و علاقه و تمام وجود آنجا را می‌ساخت. فکر می‌کنم برای سپاه یادگاری خوبی باشد و فکرش را هم نمی‌کردیم تمام دوستان پدرم و حتی برای خود ایشان هم روزی در آنجا مراسم بگیرند.

* از ارتباطات شهید کاظمی با رهبری انقلاب و ولایت پذیری ایشان بگوئید

چهار سال پیش خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. برادر من از حضرت آقا سوالی کردند؛ گفت: چه رابطه‌ای میان شما و پدر ما بود؟ حضرت آقا جواب دادند: کارهایی که خیلی نسبت به آن حساس بودم و برایم اهمیت داشت را با خیال راحت می‌سپردم دست احمد! به نظرمن این بالا‌ترین افتخار است که ولی فقیه و ولی امر مسلمین خیالش از یک فرد آنقدر راحت باشد و مأموریت‌های سخت و مهم نظام را به او بسپارد.

* نقش مادر بزرگوارتان را در رسیدن شهید کاظمی به آرزویش چگونه می بینید؟

تا همین قدر برایتان بگویم که پدر ما نگرانی از تربیت و پرورش ما نداشتند و حتی به گونه‌ای مادر ما به ایشان کمک می‌کردند که پدرم متوجه بخش‌های جزئی زندگی هم نمی‌شدند.

*آیا فرزند شهید کاظمی علاقه‌ای به ادامه راه پدر دارد؟

توفیق می‌خواهد. دعا کنید ما داشته باشیم. البته اکنون در یک موسسه فرهنگی به نام سابقون فعالیت می‌کنم. دلمان می‌خواهد برای ارزش‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مستندسازی انجام دهیم.

* در آستانه سالروز عملیات کربلای ۵ از رشادت های شهید کاظمی اگر مطلبی به خاطر دارید بفرمائید

شهید کاظمی ۲۸ سال پیش همین موقع رفت که شهید بشود ولی نشد. ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع شهید شد. شاید‌‌ همان روز و ثانیه‌ای که پایش را از سنگر بیرون می‌گذارد و موشک می‌آید داخل سنگر و همه به شهادت می‌رسند و او جا می‌ماند. شهید کاظمی بلند می‌شود و سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. همه فکر می‌کردند حاج احمد شهید شدند. در نجف آباد به پدر و مادر و همسر او خبر دادند که احمد به شهادت رسیده است.

عملیات کربلای ۵ سال ۶۵ بود و پدر نیز دقیقاً ۱۹ سال بعد همزمان با سالروز عملیات کربلای ۵ سال ۸۴ شهید می‌شود. جالب است و باید حکمت‌ها و مقدرات خداوند متعال را دید که در این ۱۹ سال شهید کاظمی باید چه کارهایی را انجام می‌داده و چه می‌شود که می‌ماند و اصلاً چه تقدیری است که جا بماند و ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع به فیض شهادت نایل آید!، احمد کاظمی چرا باید در این ۱۹ سال حسرت این مدت را بخورد.

*از ابتکارات و خلاقیت‌های سردار کاظمی در طول مدت فرماندهی جنگ و پس از آن اطلاعاتی دارید؟

مهم‌ترین بُعدِ شخصیتی حاج احمد، مدیریت بسیار مبتکرانه و خلاق اوست. واقعاً نیاز است بر روی مدیریت سردار کاظمی مانور زیادی داده شود. ایشان چند اقدام مهم در دوران زندگی‌شان انجام داده‌اند. یکی در جنگ بود که در یکسری عملیات‌ها، خلاقیت انجام داده است و تأثیرگذار بوده بطوریکه در چند عملیات خصوصاً کربلای ۵ و فتح خرمشهر حضور و مدیریت حاج احمد نقش بسزایی داشته است. پس از دوران دفاع مقدس فکر می‌کنم سرکوب کردن ضدانقلاب در شمالغرب یک اتفاق مدیریتی خوبی بود که در کارنامه کاری شهید کاظمی ثبت شد.

شهید کاظمی چند تصمیم بزرگ برای نیروی هوایی گرفت که باید در تاریخ ثبت شود. دو بحث موشکی و ناوگان بود؛ هواپیمای جنگنده‌ای که تجهیز کرد و می‌شود گفت راه اندازی شد. روزی که قرار بود اولین هواپیمای جنگنده پرواز انجام دهد به شهید کاظمی خبردادند، او در پایگاه شیراز مستقر بود. در‌‌ همان جا گریه کردند و منتظر ماندند تا هواپیمای جنگنده پرواز خودش را انجام دهد. اعتقاد داشتند که اگر رزمندگان ما در جنگ این قدرت را داشتند و به این نقطه کنونی در تجهیزات رسیده بودند قطعاً الان مسیر جنگ به گونه‌ای دیگررقم می‌خورد. در نیروی زمینی هم اقداماتی انجام دادند در جهت احقاق یک نیروی زمینی مقتدر در خاورمیانه. موضوع آخر هم موفقیت در ساماندهی پرواز در زلزله بم بود؛ با اینکه هیچ مأموریتی به صورت رسمی به ایشان اعلام نشد به شکل خودجوش بحث هوایی فرودگاه کرمان را سامان بخشیدند. همه اعتقاد دارند که اگر نیروی هوایی وارد میدان نمی‌شد قطعاً فاجعه بم به لحاظ تلفات، گستردگی بیشتری پیدا می‌کرد.

*چه خصلت‌هایی را دوست دارید از پدر داشته باشید؟

همه خصلت‌های ایشان خوب است. خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاهی که ایشان به دنیا داشتند، اخلاص و آدم شناسی‌شان و همچنین نوع مدیریت‌شان را خیلی دوست دارم در خودم نهادینه کنم.

منبع : دفاع پرس

* در مورد خصوصیات خانوادگی و تربیت و پرورش شهید کاظمی در زمان کودکی ایشان اگر مطلبی دارید بفرمایید.

احمد کاظمی در خانواده‌ای بزرگ شدند که به خاطر کثرت جمعیت هرکس باید روی پای خودش می‌ایستاد. یادم هست پدرم به ما می‌گفت در مدرسه تحصیل می‌کردم برای تأمین هزینه‌های لوازم التحریر مدرسه‌ام باید کار می‌کردم. حتی پول خرید یک پیراهن را پدرم نداشت که ما پیراهنی که استفاده می‌کردیم را رنگ می‌کردیم تا از حالت کهنگی خارج شود. پدرشان نجاری می‌کردند. مادرشان به همراه خواهرانشان در منزل به قالیبافی می‌پرداختند. خود حاج احمد هم نجاری و بنایی انجام می‌داد.

* کلام آخر؛ اگر شهید کاظمی الان بود . . .

خیلی خوب می‌شد. به عنوان اینکه پسرش هستم و در خانه با او زندگی می‌کردم نمی‌گویم. در این مدتی که شهید کاظمی نبود خیلی چیزهایی از او شنیدم که حسرت نبودنش را می‌خورم. حقیقتاً دلم می‌خواست یک بار دیگر حاج احمد بود و من او را تمام و کمال می‌شناختم.

به مناسبت  هفته دفاع مقدس جدید ترین کد های پیشواز و آوای انتظار با صدای شهید کاظمی برای ایرانسل و همراه اول که توسط سایت شهید کاظمی تولید و عرضه شده است بر روی این پایگاه قرار گرفت .

از آنجا که اثر گذاری یک پیام دارای دو ویژگی مختصر و مفید بودن آن است ، طنین انداز شدن صدای یک شهید برای مخاطب در کمتر از 40 ثانیه  می تواند در انتقال پیام شهدا اثر ویژه و مثبتی داشته باشد .

عنوان

پخش آنلاین

همراه اول

ارسال به 8989

ایرانسل

ارسال به 7575

رزمنده

   36145

2211890

رایگان

فانوس

   39295

2211891

رایگان

پیام شهدا

39297

4417436

جامانده

  39296

4417435

تمنا

39294

4417437

تذکر مهم :

سایت شهید کاظمی در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت اقدام به تولید لین کلیپ های صوتی نموده و با واسطه شرکت های مربوطه آن را در اختیار اپراتورهای تلفن همراه و شبکه های گویای کشور قرار داده است .

این کدها علی رغم پیگیری و تلاش های انجام شده با همان نرخ مصوب اپراتورهای فوق عرضه گردیده و صرفا دو پیشواز رزمنده و فانوس (راه شهدا) برای ایرانسل بصورت رایگان می باشد و سایر کدها با تعرفه مصوب با نرخ 3000 ریال برای هرماه آماده فعال سازی می باشد .

روایت فرمانده قرارگاه شمالغرب سپاه از درگیری با پژاک/ خط قرمز ما «خط مرز» است

فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه اظهار داشت: در عملیات شمالغرب گفتیم که استثنائی نداریم و خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

 اواخر خردادماه سال 90 بود که نیروی زمینی سپاه دست به یک سلسله عملیات برای برقراری امنیت در منطقه شمالغرب زد.

اگرچه سابقه جهاد برای برقراری امنیت در مناطق کردنشین در انقلاب اسلامی به ماه‌های اول پیروزی انقلاب بر می‌گردد اما این بار با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن سالها، یک بار دیگر پاسداران انقلاب باید خون خود را برای امنیت هموطنان کُرد می‌دادند.

فتح قله‌های امنیت در شمال غرب البته به راحتی نبود چراکه گروهک‌های ضدانقلاب با حمایت‌های همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب (به سردمداری آمریکا) این بار با تمام توان آمده بودند تا خاک بخشی از ایران را به توبره بکشند.

این عملیات‌ها که در نیمه اول سال 90 انجام شد، تا اواخر شهریور به طول انجامید تا نهایتا با تقدیم ده‌ها شهید و جانباز در این عملیاتها، بار دیگر امنیت به منطقه بازگشت و گروهک‌های ضدانقلاب مجبور به ترک خاک ایران شدند.

آنچه در زیر می‌خوانید روایت سردار محمد‌تقی اوصانلو فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه در شمالغرب از درگیری با گروهک تروریستی پژاک است؛ قرارگاهی که در این عملیات‌ها در خط مقدم درگیری حاضر بود.

***

* نگاه شهید کاظمی به شمالغرب

منطقه شمالغرب شرایط خاص خودش را دارد. شهید کاظمی شش هفت سال اینجا بود، فرمانده هم بود. زمانی تشریف آوردند اینجا در قرارگاه حمزه گفت باید بررسی کنم. گفت: «اینطور نیست که یک نفر چند سال مسئول قرارگاه حمزه باشد برود مدتی بعد برگردد. باید به روز باشد.»

آن زمان من فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه استانی بودم، هر چند بی ارتباط با اینجا نبودم و رفت وآمد داشتم، وقتی آمدم بررسی کردم و متوجه شدم که چه مشکلاتی باید برطرف شود.

 

\"\"

 

 سردار اصانلو در کنار سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه در حال بازدید از منطقه

 * ضربات مهلک سپاه به 3 تیم سلفی و پ‌ک‌ک در فروردین 90

از جمله این مشکلات وجود خلاءهایی بود که در منطقه داشتیم.  سابقا در منطقه طوری رفتار می‌کردیم که دشمن اول هر سال ما را دنبال خود می‌کشید و این کش و قوس تا آخر ادامه داشت.

باید کار اساسی و زیربنایی انجام می‌شد. ما در سال 89 خلاءهای خودمان را پیدا و نسبت به آن برنامه‌ریزی کردیم.

خوشبختانه در سال 90 اقدامات جامعی انجام دادیم. هر چند آنها طبق سال‌های قبل از 3 فروردین، 3 تا تیم فرستادند و درگیری را آغاز کردند که این هم برای آن بود تا ما را در انفعال قرار بدهند.

مثل سال‌های قبل در اول کار ضربات مهلکی هم به تیمهای سلفی و هم پ.ک.ک زدیم و تلفات خوبی هم گرفتیم اما برنامه خودمان را به همین محدود نکردیم و برنامه‌های اساسی و زیر بنایی را انجام دادیم.

* غارهای زیرزمینی بزرگتر از یک میدان فوتبال

در بورالان ماکو، منطقه‌ای داریم به وسعت حدود 30 کیلومتر در 30 کیلومتر که همه‌اش سنگ‌های آذرین است و غارهای بزرگی در زیر زمین‌ دارد که وسعت بعضی از آنها از یک میدان فوتبال بزرگتر است ولی رها شده است. ورودی غارها به اندازه یک انسان هم نیست. سنگ‌های آذرین هم جزو سنگ‌های بسیار سخت است یعنی بالاتر از گرانیت و کمتر از الماس.

این مشکل باعث شده بود آنجا جاده نباشد و تردد امکان نداشت. برای تردد در میان آن سنگ‌ها نیاز به اعزام نیروی پیاده داشتیم که این هم آسیب پذیر بود و هم امکان پشتیبانی از آنها را سخت می‌کرد.

داخل آنجا، هم غار بود هم کانال‌های متعدد. سنگ‌ها هم طوری بود که هر کس اولین اقدام را می‌کرد، کاری نمی‌شد انجام داد.

پس اولین کار ما این بود که در این منطقه جاده بکشیم و فرمانده نیروی زمینی هم تاکید داشت که این کار انجام شود. برای همین گروهی از مهندسی وارد شد و احداث جاده را در دل این سنگ‌ها شروع کرد.

در آغاز، کار بسیار سخت بود و دو سه روز اول پیشرفتی حاصل نشد. چیزی نگذشت که ضدانقلاب متوجه شد که ما داریم سنگ ها را می شکافیم و جلو می‌آییم.

این منطقه موقعیت بسیار مهمی دارد چون بین ترکیه، ایران و ارمنستان واقع شده. یعنی از اینجا هم می‌توانستند به ارمنستان بروند، هم داخل ایران شوند و هم به ترکیه بروند.

* 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری برای جلوگیری از اقدامات مهندسی سپاه

ضدانقلاب وقتی این موضوع را دید، درگیری ها را شروع کردند البته ما هم می دانستیم که دست به این کار خواهند زد.

تیپ 36 انصار المهدی (عج) زنجان از قبل آنجا مستقر بودند. ضدانقلاب هر کاری کرد و به هر دری زد نتوانستند پیشروی کند و به در بسته خوردند.

حتی حدود 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری انجام دادند که جلوی این کار بگیرند، اما نتوانستند و در کل، موفق به انجام 2 عملیات شدند که یکی از آنها هیچ تلفاتی نداشت و در یکی دیگر هم فقط 2 نفر مجروح داشتیم. این در حالی بود که هر روز مردم محلی را تهدید می‌کردند، بسیج را آزار می‌دادند، عشایری را که به کارگیری کرده بودیم، آزار می‌دادند و مدام تهدید می‌کردند اما باز هم نتوانستند مانع کار شوند.

خلاصه جاده را به داخل سنگ‌های آذرین بردیم و در مهمترین نقطه آن منطقه پاسگاه احداث کردیم. در بزتپه 50 کیلومتر جاده احداث شد و مردم منطقه را هم بسیج کردیم.

* بیمارستان صحرایی سپاه با پذیرش 15هزار نفر

همزمان، خدمات مردم یاری به مردم بومی منطقه هم انجام می‌شد. در واقع قبل از این کارها، آمدیم بیمارستان صحرایی زدیم تا به مردم آنجا که خیلی هم محروم هستند، خدمات رسانی کنیم.

امکانات حمل و نقل هم برای آنها فراهم شد تا مردم را از روستاهای اطراف به بیمارستان منتقل کنند. بیمارستان هم کامل بود و همه امکانات تخصصی را داشت. حتی عمل جراحی هم می‌توانستند انجام دهند.

کار بیمارستان که شروع شد، قرار بود 5 روز فعال باشد که 3 روز دیگر هم تمدید کردیم.

در این مدت، 15 هزار نفر مراجعه کننده داشتیم. اغلب مردم، مشکلات پوستی و مشکل قلب و عروق داشتند که رسیدگی می‌شد.

* کشف و انهدام 50 تونل ضدانقلاب

این کار که انجام شد، همان مردم که تا پیش از این، به سوال بچه‌ها در مورد حضور ضدانقلاب جواب سربالا می‌دادند بعد از درگیری و دادن تلفات، به ضدانقلاب برای انتقال مجروحین، ماشین نداده بودند.

این نشانگر این است که وقتی با مردم کار کنید، نتیجه می‌بینید. یک عده از ضدانقلاب، جوانان این منطقه را جذب کرده بودند اما این اقدام سپاه موجب شد پدرها و مادرها بروند دنبال فرزندانشان و آنها را برگردانند.

50 تونلی که ضد انقلاب به عنوان سنگر از آن استفاده می‌کردند، کشف و منهدم شد. آنها تجهیزات و سلاحی داشتند که با این اقدام سپاه از بین رفت.

ضدانقلاب بعد از این کار ما، وقتی دید کاری از دستش بر نمی‌آید، منطقه را رها کرد و رفت.

امروز جذب مردم توسط ضدانقلاب تقریبا از بین رفته و امنیت بر منطقه حکمفرماست و دیگر درگیری رخ نداد.

* محدود شدن جذب ضدانقلاب با اقدامات خدماتی سپاه

در مناطق دیگر مثل خوی و سلماس که مناطق محرومی دارند و زمین کشاورزی کم و منطقه صعب العبور است و دشمن هم به این مناطق علاقه دارد، ما در منطقه رازی، قطور و سلماس بیمارستان صحرایی راه انداختیم که به 8 تا 10 هزار نفر خدمات داده می‌شد.

در روستاها کارهای خدماتی خوبی انجام دادیم از جمله تهیه خانه برای علمای آنجا. غسالخانه هم‌ نداشتند که احداث کردیم. مساجد را مرمت کردیم. جاهایی نیاز به پل داشت که بچه‌های ما احداث کردند. جاده‌ها محدود و صعب العبور بود که انجام شد.

این کارها باعث شد جذب نیروی ضدانقلاب محدود شود در عوض، جذب بسیج زیاد داشتیم که این هم خیلی مهم بود.

* احداث پایگاه‌های مختلف بسیج در روستاهای مورد علاقه ضدانقلاب

به بسیجیان بومی هم آموزش دادیم و هم کارها را به خودشان سپردیم. امنیت را هم به دست خودشان دادیم. البته در بعضی جاها ضدانقلاب درگیر شد و بسیجیان از آنها تلفات گرفتند.

الان پای ضدانقلاب از این روستاها قطع شده. یعنی امکان ماندگاری آنها در این روستاها از بین رفته است.

در یکی از روستاها، ضدانقلاب با بچه‌های بسیج درگیر شد که مردم هم به پشتیبانی بسیج وارد شدند. درواقع دیگر صف ضدانقلاب از مردم جدا شده بود.

در روستاهایی که مورد علاقه ضدانقلاب بود، پایگاه بسیج زدیم. اوایل تهدید می‌کردند اما دیدند فایده‌ای ندارد چون مردم می‌آیند، پایگاه را تحویل می‌گیرند و مسلح می‌شوند.

ضدانقلاب در دو راهی قرار گرفت. اگر می‌خواست درگیر شود، باید با مردم روبرو می‌شد که پایگاه قبلی‌اش را از دست می‌داد، اگر هم درگیر نشوند باز هم کاری از پیش نمی‌برند، چون ما آنجا پایگاه داریم.

 

\"\"

 

 * دشت‌های حاصلخیز و مهم زیر دید و تیر ضدانقلاب

در منطقه ارومیه، بین اشنویه و ارومیه خلاءهایی داشتیم که سراغ آنها رفتیم. در اشنویه خلاءهایمان در مرز بود. از روزی که کار را شروع کردیم  تا پایان سال 90 هیچ درگیری نداشتیم و توانستیم جاده احداث کنیم و جاده‌های نامناسب را هم آسفالت کنیم. همین موجب می‌شد جلوی مین‌گذاری آنها گرفته شود.

با این کار، 40 کیلومتر از مشکلات مرزی پر شد.

خلاء بزرگی هم در سردشت و پیرانشهر وجود داشت که در حین کار در اشنویه متوجه آن شدیم. دیدیم استفاده زیادی از منطقه سردشت می‌کنند. از کترال تا جاسوسان منطقه بزرگی بود. دشمن بر صفر مرزی متمرکز داشت و 15 الی 20 کیلومتر از خاک ما را زیر دید و تیر خود می‌گرفت.

دشت‌های حاصلخیز و مهم را زیر دید و تیر داشتند. ما در دشت وزینه در منطقه کترال یک پاسگاه داشتیم. پاسگاه می‌گفت، مهمات که می‌آمد، ضدانقلاب بلند می‌شدند و اسلحه‌هاشان را بلند می‌کردند و با این کار قصد تحقیر ما را داشتند. کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آمد. در مقابل این همه مرز یک پاسگاه بود آن هم با فاصله 6-7 کیلومتر از صفر مرزی. اسم پاسگاه، پاسگاه کنه مشکه بود.

* تصرف کترال ظرف یک روز و غافلگیری ضدانقلاب

قرارگاه‌های دوله کوکه یکی از مراکز مهم پژاک بود چون آموزش‌های نظامی آنها در این منطقه انجام می‌شد و تشکیلات فرماندهی‌شان هم آنجا قرار داشت.

ما هم می‌دانستیم دوله کوکه مقر مهمی برای پژاک است. وقتی  هم که وارد شدیم، اطلاعات مهم و زیادی به دستمان آمد.

خدا رحمت کند، شهید موسوی مسئول اطلاعات لشکر 17 که روی مین رفت، در عرض 15 روز اطلاعات و گزارش‌های مهمی به دست آورد.

با این تفاسیر، مسیرمان را از اشنویه  تغییر دادیم و به سراغ کترال آمدیم و تقریبا سه چهار روز بعد از دستیابی به اطلاعات منطقه در آنجا مستقر شدیم.

کترال منطقه وسیع و پرفراز و نشیبی بود که کاملا به محل‌های ورودی ضدانقلاب اشراف داشت. توانستیم از اول صبح و بعد از ظهر، یعنی در یک روز، کترال را تصرف کنیم.

دشمن چون غافلگیر شده بود، زیاد درگیر نشد و عقب نشینی کرد. در واقع این اولین درگیری ما بود. اصلا آنها فکر نمی‌کردند ما این همه مسیر طولانی منطقه را رها کنیم و به سراغ کترال برویم.

عقبه بین قندیل و دوله کوکه بسته شد. این خیلی کار مهم بود. با تصرف کترال، ارتفاعات پیش رو هم عملا به تصرف ما درآمد و با این کار توانستیم حدود 18 تا 20 کیلومتر از منطقه در عمق را تصرف کنیم.

بلافاصله جاده‌ها را آماده کردیم، پایگاه زدیم و به سراغ ارتفاعات مروان که الان به نام شهید رحمت است رفتیم. قسمتی از ارتفاع که سمت راست زیروینه بود، با درگیری محدود و بدون تلفات فتح شد.

* درگیری 12 ساعته و انهدام یک واحد نظامی ضدانقلاب

در سمت چپ که در قسمت اصلی زیروینه بود، درگیری سختی رخ داد به شکلی که از ساعت 9 صبح تا تا 8:30 شب یعنی حدود 12 ساعت طول کشید.

ضدانقلاب با تمام وجود در حال مقاومت بود. بعد از این ساعت، آنجا سقوط کرد و بچه‌ها توانستند قله اصلی را تصرف و تونل‌ها را کشف کنند.

آنها تا آخرین لحظه مقاومت کردند و هرچه در توان داشتند گذاشتند. دست آخر 4 نفر باقی مانده بودند که آنها هم خودکشی کردند و یک نفر را هم توانستیم زنده دستگیر کنیم. ضدانقلاب تقریبا یک واحد نظامی کاملش را از دست داد و حدود 38 نفرشان هم کشته شدند.

نیروهای زخمی و کشته را به دوله کوکه می‌بردند و از آنجا نیروهای تازه‌نفس را می‌فرستادند. نفری که دستگیر کردیم هم این را تائید کرد.

تا آن موقع ما دوله کوکه را نمی‌دیدیم. وقتی منطقه شهید رحمت را تصرف کردیم، تنها یک نفر شهید دادیم و 5 نفر مجروح.

شهید رحمت اواخر درگیری تیر خورد و شهید شد. قاتلش هم به محض تیراندازی، توسط دوست شهید رحمت به هلاکت رسید.

 

 * شهید رحمت، اولین شهید عملیات در درگیری مستقیم بود

با وجود پرتاب 200 نارنجک و مصرف بالای مهمات، ما تنها یک شهید دادیم. این دقت و هوشیاری بچه‌ها را نشان می‌داد که با دشمن درگیر می‌شدند.

بالا که رسیدیم، دوله کوکه زیر پای ما افتاد. آنها حتی نمی‌توانستند تکان بخورند. بعد از حضور ما، آنجا را هم تخلیه کردند. زاغه مهمات، قرارگاه و … داشتند که همه را رها کردند و رفتند.

فردای آن روز به سمت بال جاسوسان رفتیم که الان به آن موقعیت شهید جان‌نثاری می‌گوئیم.

با تصرف و تثبیت این موقعیت، دشمن امکان دور زدن ما را از دست می‌داد. ساعت 3 بعدازظهر و بعد از درگیری زیاد و سنگین، آنجا را تصرف کردیم و 8 کیلومتر پاکسازی شد.

دشمن یک گروهان دختر داشت و بقیه‌شان پسر بودند. تلفات محدودی دادند، اما بیشترشان مجروح شدند، ما اصلا در تصرف موقعیت شهید جان‌نثاری تلفاتی ندادیم.

نهایتا مجبور شدیم 3 پایگاه احداث کنیم، که خیلی سریع این کار انجام شد. روی ارتفاعات زیروینه و شهید رحمت هم پایگاه زدیم و منطقه تثبیت شد.

* تانک‌ها را شبانه به منطقه گسیل دادیم

به سراغ ارتفاع کناری کترال و زیروینه به نام گوئیدزه رفتیم. این محل ارتفاع مهم و تیزی بود که دشمن از آنجا تسلط کافی بر جاده‌های ما داشت. وقتی می‌خواستیم به کترال برسیم باید از زیر پای آنها رد می‌شدیم.

گاهی تیراندازی می‌کردند، گاهی هم می‌ترسیدند. ولی خب، محدودیت زیادی برای عبور از پایگاه داشتیم.

پشت آن هم پایگاه دوله کوکه 2 و 3 دشمن فعال بود. سراغ گوئیدزه آمدیم و از بچه‌های بومی لشکر 3 استفاده کردیم. یک تیم هم از صابرین تهران آمدند که با شهید جعفرخانی آنجا بودند. ولی یکی از کارهای مهم، استفاده از تانک بود. شبانه تانک‌ها را به منطقه آوردیم و آماده کردیم، که فردا صبح برای عملیات آماده باشند.

تانکه در درگیری خیلی موثر بودند. دشمن مقاومت سختی می‌کرد اما ما هم آتش خوبی روی ارتفاع داشتیم.

آنها روی ارتفاع بودند و تونل‌های دست‌نیافتنی داشتند. تقریبا سه بار ارتفاع دست به دست شد و ما در آن درگیری یک شهید دادیم، از ساعت 6 صبح تا 2:30 بعدازظهر طول کشید.

* شهید جعفرخان جلوی دهانه تونل ضدانقلاب ایستاد تا ارتفاع را تصرف کردیم

در گوئیدزه مسایلی دست‌مان آمد. اول اینکه توانمندی‌های بچه‌های ما فوق‌العاده بود. از حیث آمادگی جسمانی و آمادگی روحی روانی بچه‌های ما دست‌بردار نبودند. 3 بار قله را از دست دادیم ولی دوباره برگشتند که این خیلی موضوع مهمی بود.

بعد از 3 بار متوجه خلاءها شدیم. شهید جعفرخان خیلی خوب عمل کرد. چون متوجه مسیر عبوری آنها شد و جلوی دهانه تونل عبورشان ایستاد تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر ارتفاع گوئیدزه تصرف شد. دشمن حدود 38 نفر تلفات داشت. ما هم روی هم رفته 3،4 مجروح و یک شهید داشتیم.

* تصرف دوله کوکه پس از 40 تا 50 سال

این باعث شد کل دوله کوکه به دست ما بیفتد. دوله کوکه‌ای که از 40 تا 50 سال پیش دست اینها بود.

جلال طالبانی از پیش از انقلاب اینجا پایگاه داشت. بارزانی‌ها یک مدت اینجا بودند. بعد از انقلاب هم دمکرات و کومله بود. خیلی منطقه مهمی است. منطقه پیچیده‌ای است و نمی‌شود آن را بمباران کرد. مشکلات زیادی دارد و ارتش کلاسیک هم نمی‌تواند وارد آن شود. توپخانه هم تاثیر ندارد. به شکلی است که شلیک‌های توپ را رد می‌کند. آنجا ضدانقلاب امکانات زیادی از جمله نیروگاه برق، زاغه مهمات و… داشتند ومحل زندگی خوبی هم برای خودشان درست کرده بودند.

* هلاکت 4 فرمانده ضدانقلاب در جاسوسان

بعد از آن سراغ جاسوسان رفتیم. در مرحله اول، تیپ 48 اقداماتی را شروع کرد که 2 شهید هم دادند. چون قبل از طرح‌ریزی تپه جلویی شهید جان نثاری کار را شروع کردند. ما اینها را عقب کشیدیم و در ادامه طرح‌ریزی کردیم تا جاسوسان را تصرف کنیم.

دشمن هم در صورت تصرف، جنوب قندیل را از دست می‌داد. آنها سراغ اقلیم کردستان عراق، ترکیه و سوریه رفتند که بیائید به دادمان برسید، نگذارید درگیر شویم و پادرمیانی کنید. اما حرف ما این بود که از مرز ما عقب بنشینید نیاز به صحبت ندارد.

خلاصه گفتند ما تخلیه نمی‌کنیم و ما هم طرح‌ریزی عملیات را آغاز کردیم. بچه‌های صابرین وارد عمل شدند که موجب شهادت جعفرخان و چند نفر از دیگر از بچه‌های صابری شد.

ساعت 2 بعدازظهر، جاده را که بالا برده بودیم، ادامه دادیم و قوطمان را تصرف کردیم،

دستگاه‌های زرهی را هم برده بودیم و شروع کردیم جاسوسان را از پشت زدن. خلاصه‌کاری نمی‌توانستند بکنند و تلفات سنگینی دادند. سنگین به این معنا که 4 فرمانده‌شان را از دست دادند و این خیلی برایشان سنگین بود. نیروهایی که برای نجاتشان می‌آمدند هم کشته می‌شدند.

* مداوای مجروحین پژاک در بیمارستان صحرایی سپاه

فردایش یک بیمارستان صحرایی به داخل روستای دولتو فرستادیم که مورد استقبال مردم واقع شد. جایی که 8-7 سال بود کسی از مسئولین دولتی پایش را نگذاشته بود، بیمارستان مستقر شد و ترددها هم به حالت عادی برگشت.

جالب است که برخی از مجروحین پژاک که به خانه هایشان برگشته بودند هم برای مداوا به بیمارستان مراجعه کردند. کاری با آنها نداشتیم و همین برخورد خیلی موثر بود.

با این کار، پای ضد انقلاب از روستا قطع شد و یک جزیره‌ای در وسط ماند. وقتی عملیات را می‌خواستیم انجام دهیم، بهترین مسیر را شناسایی کردیم. بچه‌های صابرین با وجود اینکه وضعیت هوا تاریک مطلق بود، از امکانات دید در شب استفاده کردند و مسیر را شناسایی کردند.

* تخلیه جاسوسان کمر ضذانقلاب را شکست

اولین شلیک را آنها کردند و همین اشکال ما بود چون در مرحله اول عملیات جاسوسان، تعدادی از بچه‌ها تا دهانه سنگر ضدانقلاب رفتند و متاسفانه اولین شلیک را آنها انجام دادند و بچه‌ها شهید شدند.

ضدانقلاب اصرار ما را برای تصرف آنجا دید و مجددا تلاش کرد واسطه بیندازد که درگیر نشود. خودشان هم اولین قدم را برای آتش‌ بس برداشتند.

ما گفتیم تنها راه آتش بس این است که اینجا را تخلیه کنید. تنها راهش همین است. می‌دانستند که ما اصرار داریم که اینجا را بگیریم و بالاخره هم می‌گرفتیم.

24 ساعت به آنها فرصت دادیم کهمنطقه را تخلیه کنند. روز موعد که شد عمل نکردند. ما هم در همان روز روشن همه بلدوزرها و تانک‌ها راحرکت دادیم. باز 5-6 ساعت مهلت خواستند و گفتند ما فردا صبح اینجا را تخلیه می‌کنیم. همین برای نیروهای رزمی‌شان شکننده بود. وقتی منطقه تخلیه شد، از چهره‌هایشان معلوم بود که چقدر ضربه خورده‌اند.

بعد از تخلیه در 26 شهریور، ما در منطقه مستقر شدیم که عملا از کترال تا جاسوسان آزاد و مقرهای دوله کوکه 1 و 2 و 3 آزاد شدند.

جاسوسان منطقه بسیار مهمی بود. 50 سال است که تمام سیاست‌های کردستان عراق در آنجا رقم می‌خورد. هر گروهی با دولت به مشکل برخورد کرده، اینجا بود. این شکست برای ضد انقلاب هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی شکست بزرگی محسوب می‌شد.

 

\"\"

 

* هوشیاری رزمندگان در قبال عملیات غافلگیرانه ضدانقلاب

اقداماتی هم در پیرانشهر انجام دادیم. از منطقه بردناز تا حاج ابراهیم، منطقه حساس و پیچیده‌ای بود که ضدانقلاب تسلط کاملی روی آن داشت.

گفتیم باید جاده بکشیم، پاسگاه بزنیم و مستقر شویم. در داخل صخره‌ها که کار را شروع کردیم، ضدانقلاب شروع کرد به تیر اندازی. این کار همزمان با کارهایی بود که در سردشت و اشنویه انجام می‌دادیم.

بچه‌های سپاه پیرانشهر در آنجا درگیر شدند. یک گروه مهندسی هم می‌خواست این جاده را در مدت 45 روز تا 2ماه ببرد تا قله حاج ابراهیم که این کار را کرد.

ضد انقلاب، در مسیر با آنها درگیر شد و به پایگاه ما حمله کردند ولی کاری نتوانست بکنند. بلافاصله مستقر شدیم و لشکر 14 را در منطقه استقرار دادیم.

ما در این درگیری یک شهید دادیم و 5 مجروح و ضد انقلاب 8 کشته داد.

سعی کرده بودند تا عملیاتشان غافلگیر کننده باشد. طوری هم حرکت کرده بودند که اول صبح و طلوع آفتاب عملیاتشان را انجام دهند که با هوشیاری بچه‌های ما نقشه‌شان شکست خورد.

* سه شهید در زمستان برای کار عظیمی که در دفاع مقدس هم نشد

ما تا زمستان آنجا بودیم. یکی دو تا از پایگاه‌های بالا را تخلیه کردیم، اما پایگاه‌های پایین را تحت حفاظت داشتیم. واقعا در زمستان کار عظیمی انجام شد کاری که در دوران دفاع مقدس هم نشده بود.

در طول زمستان برف سنگینی می‌بارید اما بچه‌ها مقاومت کردند و در منطقه مستقر ماندند. البته در طول زمستان سه تن از رزمندگان را از دست دادیم و شهید شدند.

در منطقه حاج ابراهیم، بچه‌های سپاه پیرانشهر و لشکر 3 مستقر بودند که الحمدالله توانستند زمستان را به سر کنند. مطمئن بودیم اگر 10 متر هم برف می‌آمد و ما یک قدم عقب می‌گذاشتیم، آنها دوباره برمی‌گشتند.

اینجا برایشان خیلی مهم بود. ضدانقلاب هم می‌دانست جایی که ما مستقر بودیم، پشتش از لحاظ برفگیر بودن، بسیار خطرناک است.

جایی که مستقر شده بودند، بهمن آمده بود و 16 نفر همزمان کشته شدند. 3-4 نفر هم در مسیر پایگاه‌هایشان کشته شدند. به خاطر اینکه ما مستقر بودیم و انها سرگردان و جایی را هم پیش بینی نکرده بودند چون سال‌های قبل اینجا تونل داشتند و حالا ما تونل‌های آنها را گرفته بودیم.

* 15 ساعت پیاده‌روی در برف برای تصرف شیخان

سال 91 کارمان انجام شد. برنامه‌ریزی اساسی کردیم و کارهای آموزشی انجام دادیم.

با وجود اینکه برف سنگینی باریده بوداما ما کارمان را شروع کردیم. بعضی از نقاط را ضدانقلاب از سالهای گذشته به عنوان نقاط طلایی حفظ کرده بود و نمی‌گذاشت لو برود و در آن مناطق هم درگیر نمی‌شد، چون محل ترددشان بود.

سال 91 سراغ آنها رفتیم و آنها را تصرف کردیم. منطقه وسیعی بود به نام شیخان که همه‌اش به تصرف ما در آمد.

منطقه حدود 400 کیلومتر مربع وسعت داشت و بعضی از جاها، بچه‌ها 15 ساعت پیاده روی در برف داشتند که توانستند به آن پایگاه‌ها برسند.

پیش دستی انجام دادیم و قبل از اینکه ضد انقلاب در منطقه بتواند حضور پیدا کند، آنجا مستقر شدیم و جاده‌هایمان را احداث کردیم.

الحمدالله در سال 91 اقداماتی که کردیم از لحاظ حجم تصرفاتمان حدود 2 برابر سال 90 و با کمترین تلفات بود.

از لحاظ وضعیت کیفی، نقاطی که تصرف کردیم خیلی مهمتر از نقاط سال گذشته بود. در اصل با تصرف پانه‌سر، قندیل جنوبی را تصرف کردیم که خیلی برای ما ارزش داشت. ما الان در پانه‌سر جاده کشیدیم و پایگاه زدیم؛ جاده‌ای که از پایین تا بالا در میان صخره‌ها راه دارد.

این کار در طول 30 سال گذشته بعد از انقلاب اتفاق نیفتاده بود. در آنجا هیچوقت در طول تاریخ اصلا جاده وجود نداشت.

حتی در این نقطه میله مرزی هم نبود و در خاک خودمان و مرز خودمان میله مرزی نصب نکرده بودیم. یک میله داشتیم و آن هم روی یک یال بود.

* خط قرمز ما «خط مرز» است

اگر همه کارهایی که ما پیش بینی کردیم، تحقق پیدا کند، آینده شمالغرب را متحول خواهد کرد و امنیت آنجا را به صورت کامل و دائمی رقم می‌زند زیرا مناطق بسیار مهم و ارزشمندی است و تمام تشکیلات پژاک و پ‌.ک.ک هم در همین نقطه‌ بود.

الحمدالله توانستیم قسمت زیادی از اینها را تصرف کنیم. ضدانقلاب هم به این رسیده که چه بخواهد و چه نخواهد، ما دیگر در این نقاط مستقر هستیم.

گفتیم استثنائی نداریم. خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

* ایجاد 10 پایگاه سپاه در دل صخره‌ها

منطقه شهیدان کاملا بر منطقه ارومیه تسلط دارد و در مرز ترکیه است. جزو مناطق مهمی است که پ‌.ک.‌ک از سالهای 72 به بعد آنجا بوده و ما هیچ وقت آنجا جاده و پایگاه نداشتیم و حدود 35 کیلومتر کاملا خالی بود.

خلا مهمی بود که نه تنها ارتفاعات بلکه عمق آن هم خالی است، به همین دلیل قاچاق سوخت و … به وفور انجام می‌شد. روزانه بیش از 7-8 هزار اسب و قاطر آنجا تردد می‌کرد. از برنامه‌هایمان هم حل خلاء شهیدان بود.

الحمدالله از وقتی که اینکار را شروع کردیم، مقرهای ضدانقلاب کاملا دستمان افتاد و امروز قاچاق مطلقا قطع شده و خیلی‌ها هم ناراحت شدند.

اینجا حدود 40 کیلومتر در دل صخره‌ها جاده زدیم که جزو جاهای باور نکردنی بود که کسی بتواند جاده بزند. همچنین 10 پایگاه زدیم و بچه‌‌های لشکر 3 را آنجا مستقر کردیم. ماشین آلات مهندسی سپاه هم فعال شدند، چون این کار، امنیت را به منطقه می‌آورد.

* امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند

مقام معظم رهبری در کردستان فرمودند: «امنیت پایدار مردمی در منطقه باید ایجاد شود». ایشان سه کلمه گفتند اما دنیایی از مطلب در این سه کلمه نهفته است.

امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند. پایداری امنیت، کارهای دیگری لازم دارد. امنیت پایدار مردمی، کارهای زیادی می‌خواهد.

ما اقدامات نظامی را انجام دادیم و گام اول را برداشتیم اما ادامه‌اش این است که امنیت را پایدار و مردمی کنیم.

تازه گام اول را برداشتیم و درست است که حساس و خطرناک بود اما ادامه کار خیلی سنگین‌تر است. برای پایدار بودن امنیت، دولت باید وارد شود و کارهای توسعه‌ای انجام شود ما حاضریم کمک کنیم. بستر آماده است و ما نقاط ضعف و قوت را می‌شناسیم.

دشمن به خیلی از این مناطق چشم دوخته، همه باید کمک کنند که نتیجه بگیریم، اگر کار نیمه کاره رها شود، زحمات به باد می‌رود.

این امنیت شکننده است، باید کارهای زیادی انجام شود، وظیفه داریم دستور آقا را اجرایی کنیم. حالا ببینید آقا چقدر دستور دادند که هنوز اجرایی نشده، سه کلمه‌اش (امنیت پایدار مردمی) این همه پیگیری داشت.

منبع : خبرگزاری فارس

از اقدامات شهيد كاظمي در نيروي هوايي جمع آوری برجك‌هاي نگهباني مشرف به منازل مردم بود که استفاده امنیتی قابل ملاحظه ای هم نداشتند، وی می گفت ما نباید هیچ گونه مزاحمتی را برای مردم فراهم سازیم.

شهید کاظمی زماني هم كه به محيط‌هاي نظامي وارد مي‌شد ابتدا به سربازان سركشي مي‌كرد و ضمن بررسي مسايل و مشكلات آنها سؤالاتي از سربازان مي‌پرسيد كه شايد به ذهن هیچ یک از مسئولین آن مجموعه نمی رسید وی اول به امور سربازان رسيدگي مي‌كرد بعد فرماندهان. يك بار به شهيد كاظمي گله كردم كه به ما هم برسيد، گفت: سربازان در دست ما امانت هستند.

محمود احمدپور داریانی

شهید حاج احمد کاظمی، خلاق، نوآور

اوايل جنگ بود هيچ سلاحي به‌جز مقاومت و بسيج مردمي وجود نداشت كمبود امكانات كارشكني‏‌هاي مختلف بي‏‌تجربگي وعدم آمادگي و توانمندي دفاعي همه و همه كار را آن‏چنان سخت نشان مي‏داد كه گاهي ابتكار عمل را از ما مي‏‌گرفت. فقط توکل بر خدا و اميدها به امام و كمك‌‏هاي ملت روحيه‌‏بخش و كارساز بود. گروه‌‏هاي مردمي از شهرهاي مختلف عازم مناطق جنگي مي‏‌شدند. بچه‌هاي مشهد در نورد، بچه‌هاي اصفهان در دارخوين، تهراني‏‌ها و تبريزي‏‌ها در سوسنگرد و نيروهاي محلي خوزستان هم در مناطق بومي مشغول شدند؛ هركس مي‏‌خواست از همه‏ توانش براي مقابله و دفاع بهره بگيرد و كمكي باشد. هر كس به فراخور توانايي‏هايش جذب و مشغول مي‏شد و همه در راه خدا و بخاطر فرمان امام … مسئولیت تداركات هم قسمت من بود كه با شش نفر شروع به كار كردیم؛ يك نجار، يك خياط، يك برق‏كار يك انباردار، يك مكانيك و يك معاون كه همه‏گی خود را وقف خدا و جهاد كرده بودند.

 مدتي بود در چهارشير خدمت مي‏كردم. روزی جواني پيش آمد و گفت: «سلام؛ من احمِدم يخدِه آرد ميخام». رابطين تداركات از لشگرها و نواحي مختلف مراجعين ما بودند و آشنا؛ اما نمي‌شناختمش. پرسيدم از كجا آمدي گفت: «نساره» آنجا را هم نشناختم؛ پرسيدم \”نساره\” كجاست؟ گفت: دارخوين. گفتم دارخوين را بلدم. نساره كجاي دارخوين است؟ گفت بالاي دارخوين. گفتم چي ميخوايين؟ گفت: آرد كه اونجا براي بِچِه‌هام نون بپِزم. قايق هم ميخوام كه از رودخونه رد بشيم. جدّي بود. من هم جدي گفتم اينجوري كه نميشه من اوّل بايد بيام اونجا شناسايي. ماشين نداشت. با ماشين تداركات راه افتاديم سمت دارخوين. توي راه كه گرم صحبت شديم بيشتر از خودش گفت: احمد كاظمي كه اهل نجف‌آباد است و همراه آقا رحيم صفوي از اصفهان آمده و فرمانده يك دسته كوچك است كه مشغول حراست بخشي از  مسير شرق به غرب  رودخانه كارون است. ضمناً موقعيت نساره را كاملاً ‌تشريح كرد.

با لهجه شيرين و كلام دلنشين و خوشرويي زايدالوصفش مسير كوتاه شد. به كارون كه رسيديم ديدم يك قايق شكسته، لب آب است. به هر جان‏كندني بود از كارون رد شديم! چهل بسيجي نوجوان مشغول حفاظت از مسير رودخانه بودند. به تناوب گودال‏هايي در زمين حفر كرده بودند كه پا تا بالاي زانو در آن فرو ميرفت. گفت اين‏ها سنگر است، \”سنگر روباه\”. ديدم كه نيروها در آن محفوظ‌تر بودند، گودالي كه در آن مي‏نشستند و قدري حفاظت‏شان ميكرد از ديد دشمن و سنگري تك نفره بود برايشان. بي هيچ امكاناتي يك دسته را مديريت ميكرد.  همه دار و ندارشان چند اسلحه بود و يك بيسيم؛ پرسيدم اگه شب دشمن به اين محور نزديك بشه چيكار مي‏كنين؟ نگاهي كرد و با تانّي گفت توكل به خدا!

اول يكي دو تا قايق و كمي آرد بهش دادم. بعد گفتم يه دوربين هم داريم كه ميشه باهاش تو تاريكي هم ببيني. پرسيد مگه همچي چيزي هست؟ گفتم ارتش يكي بهمون داده ميدمش به تو. خوشحال شد، هم بخاطر بچه‌هاش كه آرد و قايقشون رديف شده بود و هم بخاطر دوربين كه كمك می‏كرد كارش نتيجه‌ي بهتري داشته باشد.

اين شروع آشنايي من با مردي بود كه بعدها دانستم اعجوبه‌ايست در عالم خلاقيت. از هيچ چيز به سادگي نمي‏گذشت از نيروهايش از حداقل آسايش و راحتي‏شان، از غنائم از فرصت‏ها از رفاقت‏ها و…. و همه‏ی اينها را در راه هدفش به كار مي‏گرفت. هرگز از نيروهايش غافل نمي‏شد. همين‏كه امروز در كتاب‏های مديريتي مي‏خوانيمش: «حفظ و نگهداری منابع انساني».

بعدها در عملیات کربلای ۴ و ۵ توفیق قائم مقامی لشکر ۸ نجف را بدست آوردم و در کنار او خیلی چیزها یاد گرفتم.

هيچ چيز از نگاه ريزبينش دور نمي‏ماند. در تمام بازديدهايي كه با او داشتم همه جزييّات را به دقّت از نظر مي‏گذراند تا مبادا چيزي كه امكان بهره‌برداري دارد از ديدش مخفي بماند. حتّي صداها را به دقّت گوش مي‏داد. براي حفظ نيروهايش هميشه گوشش به نواخت خمپاره‌ها تيز مي‏شد كه مبادا زمان سكوت توپخانه را از دست بدهد. در شناخت استعدادها و پرورش‏شان بسيار توانمند بود. و با همين نگاه مدبّرانه و تحليل‏گر فرماندهي لشگري خط شكن را با مهارت تمام  به سرانجام مي‏رسانيد. چندين رئيس ستاد در لشگر هشت نجف اشرف تعويض شد، آخرين‏شان جواني بود اربابي نام كه ثمره‌ي تلاش احمد بود. بيست و يكي دو سال داشت و بسيار مستعد. اوقات فراغتش مدام به تلاوت و حفظ قرآن مي‏گذشت؛ آن‏قدر بال و پر داد و شكوفايش كرد تا به رياست ستاد رساندش. حفظ و ارتقاي نيروي انساني دغدغه هميشگي او بود حتّي مطالبي را كه براي آموزش نيروهايش ضروري مي‏دانست خودش مي‏نوشت و جزوه مي‏كرد و در اختيار نيروهايش قرار مي‏داد.

بعضي چنان از جنگ سخن گفته ‏اند كه گويي جنگ باري به هر جهت و اتفاقي سپري شده، بي هيچ دانش و مهارتي. دفاع مقدس مرهون تفكّر خلاق نيروهاي جوان، نخبه، عاشق و مستعدّي بود كه با نگاه امام‏شان راه سعادت را برگزيدند چونان …. یاران امام حسین (ع)

هدايت و رهبري احمد نوع ويژه‌اي از فرماندهي و رياست بوده است. كشف و تقويت استعدادهاي موجود در سازمان و ارتقاء آنها تا سطوح بالاي مديريتي از ويژگي‏هاي منحصر به فرد احمد در ميان فرماندهان جنگ بود. مديريت ويژه‌ي منابع حتي از طرق غير معمول باعث شده بود دوست و دشمن لب از تحسينش نبندند. معروف بود كه نفربر‏هاي غنيمتي را زير خاك پنهان مي‏كند! يادم هست تا مدتها اجازه‏ی ديدن اسلحه‌خانه و ماشين‏هاي لشگر را به من هم نمي‏داد. بعد از مدتها كه به تاييدش اسلحه‌خانه را – كه در مجموعه‏ی ورزشي شهيد چمران اهواز بود- ديدم جا خوردم. همه اسلحه‌ها مرتّب، گريس خورده و منظم. ماشين‏ها و ساير تجهيزات هم به همين منوال. شنيدم كه بعد از اتمام عمليات تمام سوئيچ‌ها را تحويل مي‏گرفت و ماشين‏ها را با كمك چند مهندس و مكانيك بازسازي و تعمير مي‏كرد و دوباره به لشگر مي‏فرستاد. اصولاً لشگر زرهي از همين‏جا به راه افتاد: در جريان استفاده از غنائم جنگي به مشكل تامين قطعات برخورد، بعضي غنائم جنگي نياز به تعمير داشت و گاهي به خاطر نبود يك قطعه برخي ادوات زرهي از قبيل تانك از رده خارج مي‏شد. اين در حالي بود كه كمبود امكانات بزرگترين معضل جبهه‌هاي جنگ بود.

احمد با زكاوت تمام قطعات تانک معیوب را به اصفهان برد و به مهندسين ذوب آهن نشان داد. از آنجائیکه فن آوری بکار رفته در ذوب آهن روسی بود، از ظرفيت‏هاي آنها براي ساخت و طراحي قطعات يدكي بهره برد. همين موضوع، كليد طراحي مهندسي و ساخت قطعات در جنگ بود و بدین ترتيب يگان زرهي به دست احمد شكل گرفت و بالنده شد. حتی بیاد دارم برای اولین بار کارگاه ساخت قسمتی از قطعات تویوتا لندکروز را با کمک بچه های فنی اصفهان در محوطه فعلی دانشگاه شهید چمران اهواز به راه انداخت. همين جرقه در ذهن مهندسین حالا به خودكفايي در ساخت و توليد برخي قطعات در صنايع مختلف منجر شده است.

پيرمردي را از اصفهان به منطقه آورده بود براي ساخت حمام. در آن شرايط استثنايي حمام‏هايي برپا كرده بود تميز با آب گرم و تجهيزات مناسب كه زبان‏زد خاص و عام بود. آشپزخانه‌هايي در مناطق جنگي تاسيس كرد كه تا پايان جنگ بهترين آشپزخانه‌هاي موجود بود. هيچ چيز در نگاهش كم يا بي اهميت نبود. حتي يادم هست در پايان جنگ گاهي غذاي گرم و نوشابه‌ي سرد به رزمنده‌ها مي‏داديم. همان شگردها پايه‌هاي تاسيس شركتي است كه حالا انواع غذاهاي خوراكها و خورش‏هاي ايراني را در قالب كنسرو در سراسر كشور توزيع كرده است.

يكي  از وجوه شخصيت احمد الگو بودنش در مديريت كارآفرينانه است، هنوز آثار مديريتش از سبك ويژه‌ي رهبري و تصميم‏گيري و طرح‏ريزي و تحليل‏گري و سازمان‏دهيِ دقيق منابع و سرعت و دقّتش در تصميم‏گيري، باقي و نمايان است.

امروزه كارآفريني صرفاً ايجاد شغل محسوب نمي‏شود. جوهره‏ی كارآفريني، نوآوريِ فردِ تصميم‏گير در راس سازمان است. حالا كه در ادبیات کارآفرینی مطالعاتی دارم و به آن زمان نگاه می¬کنم، مي‏بينم نمونه‌ي عيني كارآفرينان موفق را آن‏روزها پيشِ چشم داشته‌ام و حالا كه نيازمان به او دوچندان است الگوي عملي در دسترسم نيست.

روياي هميشگي رفتاري و شغلي بشر در قدم اول آن است كه الگوي عمل خود را بيابد و در مسير رشد از آن بهره بگيرد. در دنياي غرب اين روياها از طريق سياست‏مداران، هنر پيشگان ، قهرمانان و دانشمندان زيادي الگوسازي و تامين شده ‏اند. ولي به حق بايد گفت دفاع مقدس «الگوهاي نقش» برجسته و متنوعي را كه نشأت گرفته از تربيت الهي انبيا و اوليا بوده‌اند به منصه‏ ظهور و تعريف گذاشت كه تا هميشه مي‏توانند الگوهاي فرماندهان و حتي هنرمندان و ورزشكاران سرزمين‏مان باشند.

احمد با توكل به خدا و ارادت و توسل حقيقي به حضرت زهرا سلام الله عليها، همه توان كسب و كارش را لشگرش و معامله‌اش را خدايي كرد و مزد و محصول آن را شهادت خواست و البته به آن رسيد.

سردار سرلشگر قاسم سلیمانی در آیین گرامیداشت یاد و خاطره شهید مهدی باکری و سرداران شهید لشگر ۳۱ عاشورا، همزمان با سالگرد عملیات‌های بدر و خیبر در تالار همایش مصلای امام خمینی (ره) تبریز از مردم ایران به ویژه مردم آذربایجان خواست آخرین مکالمه شهید کاظمی و شهید مهدی باکری در جزایر مجنون از پشت بی‌سیم را گوش کنند.

 وی با بیان اینکه حتی قبل از اخبار صدا و سیما در استان این مکالمه پخش شود، افزود: یکی از سرداران شهید لشگر عاشورا همچون مهدی و حمید باکری، شفیع‌زاده و تجلایی برای یک ملت کافی بوده و روح این شخصیت‌ها به آذربایجان معنویت بخشید.

 فرمانده سپاه قدس ادامه داد: به غیر از فرهنگ جهاد حتی مقدس‌ترین مکان‌های تربیتی و حوزه‌های علمیه هم نمی‌توانستند جوهره وجودی سرداران شهید را متجلی کنند.

 داستان عروج شهید مهدی باکری/ آخرین مکالمه رد و بدل شده شهید مهدی باکری و شهید احمد کاظمی قبل از شهادت آقا مهدی

 این نوشته‌ها آخرین گفت‌وگوهایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی‌سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته، در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاصره و زیر آتش شدید دشمن است و با وجود اصرار شدید قرارگاه به مهدی مبنی بر اینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب، وی همچنان می‌گوید بچه‌هایم را رها نمی‌کنم برگردم.

 مکالمه با آقا مهدی به نقل از شهید احمد کاظمی:

  …مهدی تماس گرفت گفت می‌آیی؟

 گفتم: با سر

گفت: زودتر                             

  آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق‌ها را آتش زده‌اند، با مهدی تماس گرفتم، گفتم چه خبر شده، مهدی؟

 نمی‌توانست حرف بزند، وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد و گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمی‌توانم.

  از آن طرف از قرارگاه مرتب تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب تو تنها کسی هستی که آقا مهدی از سر علاقه حرفت رو قبول می‌کند.

 مهدی می‌گفت، نمی‌تواند. من اصرار کردم.به قرارگاه هم گفتم، گفتند پس برو خودت بردار و بیاورش.

نشد یعنی نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره‌ای جز اصرار برایم نماند.

 گفتم،\”تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست داری، هر جوری هست خودت را به ما برسان بیا ساحل، بیا این طرف.\”

 گفت: «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم»

 گفتم: اینجا،با این آتش، نمی‌توانم. تو لااقل…

 گفت: «اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد. پاشو بیا! بچه‌ها این جا خیلی تنها هستند»

 فاصله ما ۷۰۰ متری می‌شد. راهی نبود. آن محاصره و آن آتش نمی‌گذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می‌گفت: پاشو بیا، احمد!

 صداش مثل همیشه نبود. احساس کردم زخمی شده. حتی صدای تیرهای کلاش از توی بی‌سیم می‌آمد. بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اینکه دیگر جواب نداد. بی‌سیم‌چی‌اش گوشی را برداشت و گفت: آقا مهدی نمی‌خواهد، یعنی نمی‌تواند حرف بزند…

ارتباط قطع شد. تماس گرفتم، باز هم و باز هم، نشد که نشد…

اينجا جهنم دره است!

سروان فني هوايي، رحيم نظري در يادداشتي با عنوان \”اينجا جهنم دره است!\” در روزنامه تهران امروز به بيان خاطراتش از دوران دفاع مقدس و سردار شهيد كاظمي پرداخته است.

\” بعد از دوران دفاع مقدس به عنوان كروچف در ماموريتي ۲۰ روزه عازم پادگان ارتش جمهوري اسلامي اروميه شديم، اما در اختيار نيروهاي سپاهي قرار گرفتيم. به ما ابلاغ شد كه سردار كاظمي مي‌خواهد با بالگرد ۲۱۴ به منطقه برود. اسم سردار كاظمي حس كنجكاوي‌ام را برانگيخت و زير لب گفتم سردار كاظمي كيست؟ منتظر او بوديم كه بعد از چند دقيقه‌اي پا به پادگان گذاشت. با ديدن چهره ايشان به ياد آوردم كه چند بار او را ملاقات كرده‌ام، اما به علت افتادگي، تواضع و ساده زيستي‌اش نه درجه مي‌زد و نه درباره شغل و مقامش صحبتي مي‌كرد. او در پروازهاي قبلي خود را معرفي نكرده بود. به هر حال سردار به ما نزديك شد و با لبخند شيرين و زيبايي كه بر لب داشت، با ما و خلبان روبوسي كرد، سپس به اتفاق چند نفر ديگر سوار بالگرد شديم و بنده رو به ايشان كردم و پرسيدم سردار كجا تشريف مي‌بريد؟

او با همان لحن و آرامشي كه در چهره‌اش بود، گفت يك جاي خوب! به سمت مرزهاي غربي اروميه به پرواز درآمديم، هيچ‌گونه اسكورتي نداشتيم و در ارتفاعات كوه‌هاي سر به فلك كشيده منطقه در حال عبور بوديم كه بر فراز دره عميقي رسيديم. سردار كاظمي گفتند همين جا ته دره مرا پياده كنيد. بالگرد به درون دره سرازير شد، دره بسيار عميق و وحشتناك بود، خلبان با تلاش بسيار به صورت عمودي درون دره پرپيچ و خم فرود آمد و بالگرد با كوچك‌ترين خطا به سنگ‌ها و صخره‌هاي دره برخورد مي‌كرد. هر لحظه احساس مي‌كرديم ملخ‌هاي بالگرد به كوه برخورد مي‌كند، مثل اين كه درون چاه عميقي فرو رفته بوديم، احساس عجيب، سرد و نگراني داشتيم كه سردار كاظمي گفت نترسيد با شما كاري ندارند! چند نفر به استقبال ايشان آمدند. از ته دره سرمان را بالا گرفتيم و تكه‌اي از آسمان به اندازه يك كف دست معلوم بود! با پياده شدن سردار و نزديك آمدن افرادي از درون دره كه معلوم شد همگي از نيروهاي خودي هستند، سردار به ما گفت بعد از ظهر همين جا سوار مي‌شويم. با سختي و سعي و كوشش زياد در ساعت سه بعد از ظهر در همان مكان فرود آمديم. سردار كاظمي همراه با چند نفر از پرسنل و همكارانش سوار بالگرد شدند. در سكوتي سرد و نفس‌گير از دره وسيع و پر پيچ و خم بيرون آمديم. نفس راحتي كشيدم كه بالاخره از اين دره وحشتناك سالم بيرون آمديم.

كنجكاو شده بودم، با آرامش و خونسردي رو به سردار كاظمي كردم و گفتم ببخشيد سردار نام اين دره چه بود و شما چه كاري داشتيد؟! سرم را پايين انداختم و در انتظار جواب او نشستم. ايشان به نقطه‌اي دوردست خيره شدند و با همان صداقت و گشاده‌رويي كه داشتند، با لحني آرام و مهربان گفتند اينجا جهنم دره است! در مورد سوال دوم شما تعدادي از پرسنل اينجا مشغول انجام وظيفه هستند و بنده براي بالا بردن روحيه آنها آمدم تا بگويم كه كاظمي هم در جهنم دره دوشادوش ديگر رزمندگان از اين مرز و بوم دفاع مي‌كند. كاظمي مي‌داند تعدادي از رزمندگان اسلام در اين دره شبانه‌روز از مرزها دفاع مي‌كنند. سردار با آرمش و احساس وصف‌ناپذيري حرف‌هايش را زد. از جايم بلند شدم و پيشاني نوراني‌اش را بوسيدم و به او گفتم درود بر شرفت! نزديك‌هاي اروميه ايشان پياده شدند و از همه ما تشكر كردند و به سمت قرارگاه عملياتي شمال غرب به حركت درآمدند.

منبع : تهران امروز

4 يار و سردار قرارگاه حمزه ي سيدالشهداء

 آري،4 يار و سردار قرارگاه حمزه ي سيدالشهداء را مي گويم.سردار شهيد حاج سعيد قهاري سعيد،سردار شهيد حاج احمد کاظمي،سردار شهيد نبي الله شاه مرادي(حنيف)، سردار شهيد سعيد مهتدي.

\"\"

سردار شهید حاج احمد کاظمی و سردار شهید سعید قهاری سعید

\"\"

سردار شهید سعید مهتدی

\"\"

سردار شهید نبی الله شاهمرادی (حنیف)

اينان 4يار و ياوري بودند که 8سال در قرارگاه حمزه با يکديگر در مسئوليت هاي اجرايي خدمت خالصانه نمودند.

وقتي که آنها از يکديگر جدا شدند، شهيد حاج سعيد قهاري سعيد از جمع سه يار جدا شد و به استان دارالعباده ي يزد براي خدمت رفت و مسئوليت فرماندهي ارشد سپاه استان يزد را به عهده گرفت و بقيه ي ياران در تهران،در نيروي زميني مشغول خدمت شدند که شهيد آذين پور هم با اينان بود که مشيت الهي تحقق ملاقات حق و دوستان در پرواز عرفه بود که سردار شهيد حاج سعيد قهاري سعيد به شدت متاثر شد و دائما اين جمله را تکرار مي نمود:\” من از قافله و يارانم جا ماندم\” و از همان روز عبادات و رازو نياز با معبود را مضاعف نمود.

در پرواز عرفه شهيد قهاري هم قرار بوده که به همراه شهيدکاظمي و ديگر دوستان باشد.ولي بدليل جرياناتي و بنا بر مصلحت خداوند آن روز با هواپيماي شهيد کاظمي و دوستانش همراه نشد روز قبل از پرواز آنها، شهيد کاظمي با منزل ما تماس گرفتند و به پدرم گفتند که شما در ماموريت بعدي به اروميه همراه ما بيا و قرار بود در اين ماموريت همراه آنها نرود و با سفر بعدي شهيد کاظمي همراه وي باشد، غافل از اينکه سفر ديگري وجود ندارد و آن پرواز آخرين پرواز آنهاست…

بالاخره مدتي پس از شهادت دوستان شهيدش(يکسال و دو ماه) درحاليکه فرماندهي لشکر3 حمزه سيدالشهداء را در اروميه به عهده داشتند و پس از 102 روز خدمت خالصانه در عملياتي با مزدوران و جيره خواران آمريکا، همچو پرستويي عاشق به ديدار ياران شهيدش شتافت و شهد شيرين شهادت که\” احلا من العسل\” است را نوشيد.

*پدرم،اي عزيزترينم، شهادت گواراي تو باد*

به نقل از خط سرخ شهادت وبلاگ فرزند سردار شهید سعید قهاری سعید

قبل از عمليات فتح‌المبين آقا رشيد دریکی از خيابان‌هاي شهر شوش نقشه‌اي را روي زمين پهن کرد و گفت:((به اين منطقه مي‌گند تنگه رقابيه مي‌ري آنجا را مي‌گيري و با يک اسلحه ژسه آن را نگهداري مي‌کنی)).احساس کردم اين تنگه آن‌قدر تنگ و باريک است که آيفا وقتي بخواهد بپيچد،به ديوار تنگه برخورد ‌می کند.گفتم:چقدر تا آنجا فاصله است.آقا رشيد هم اشاره کرد:((فقط چند کيلومتر)).

خط اول دشمن را که در عمليات فتح‌المبين شکستیم،به طرف تنگه راه افتاديم.بعد از طي چندين کيلومتر،حدود ساعت 4صبح با آقا رشيد تماس گرفتم گفت:کجايي؟ گفتم پنج شش کيلومتري آمديم ولي اثري از تنگه نمي‌بينيم.آقا رشيد فرمودند اطراف را خوب نگاه کن چه نشانه‌هايي دارد.سمت چپ و راستم کوه قرار داشت.مشخصات را برايش تعريف کردم،گفت: (( احمد خودشه،همانجا بايست ، الان درست در وسط تنگه‌اي)) با تعجب گفتم : آقا رشيد اين همان تنگه رقابيه است . مرد حسابي تو گفتي با يک ژسه آن را نگه داريد . برو ژسه رستم را بياور تا اينجا را به اين وسعت برايت نگه دارد . بعد همگي زديم زير خنده و به لطف خدا توانستيم تنگه را حفظ کنيم.

به نقل از شهید احمد کاظمی