آنچه مي‌خوانيد، روايت محسن رضايي است از اعلام خبر شهادت مهدي باكري توسط شهید احمد كاظمي:

مهدي [باكري] چون حساسيت منطقه را مي‌دانست، رفت آنجا مقاومت کرد. من تلاشي را که او در بدر کرد، در هيچ يک از فرماندهان جنگ نديده بودم. شرايط مهدي خيلي عجيب و پيچيده بود. پشت سرش يک پل پانزده کيلومتري بين جزيره شمالي تا آنجا بود، که با يک بمباران از کار افتاد. از محل پل تا آن کيسه‌اي هم حدود پنج شش کيلومتر راه بود. خود کيسه‌اي که اصلا وضع مناسبي نداشت. مهدي خودش با همان پنج شش نفري که آن جا بودند تا آخرين لحظه مقاومت کرد.

من خسته شده بودم. کمي قبل از اينکه سختي ها بيشتر شود رفتم به آقا رحيم و آقاي رشيد گفتم: «شما مواظب بي‌سيم‌ها باشيد تا من ده دقيقه استراحت کنم برگردم.» تاکيد هم کردم که زود بيدارم کنند. ربع ساعت خوابيدم که آمدند بيدارم کردند. به قيافه‌ها نگاه کردم، ديدم فرق کرده‌اند. گفتم: چي شده؟ نگران مهدي شدم، به خاطر حساس بودن کيسه يي. با احمد کاظمي تماس گرفتم، پرسيدم: «موقعيت؟»

گفت: «ديگر داريم مي‌آييم عقب. منتها روي پل ازدحام است. وضع ناجوري پيش آمده. مي‌ترسم عراق پل را بزند و هر هفت هشت هزار نفرمان بمانيم اين طرف اسير شويم.»

آن پل دوازده کيلومتري داستان عجيبي براي خودش داشت. در آن عقب‌نشيني توانست سه برابر تناژ استانداردش نيرو و ماشين را تحمل کند و نشکند.

به احمد گفتم: «مهدي کجاست؟ حالش چطورست؟»

گفت: «مهدي هم هست. پيش من است. مسئله ندارد.»

ديدم احمد حرف زدنش عادي نيست. رفتم توي فکر که نکند مهدي شهيد شده باشد. گمانم به آقاي رشيد يا آقا رحيم بود که فکرم را گفتم. گفتم: «احساس مي‌کنم بايد براي مهدي اتفاقي افتاده باشد و شما هم مي‌دانيد.»

گفتند: «نه، احتمالاً بايد زخمي شده باشد و بچه ها دارند مداوايش مي‌کنند.»

گفتم: «تماس بگيريد بگوييد من مي‌خواهم با مهدي حرف بزنم!»

طول کشيد. ديدم رغبتي نشان نمي دهند. خودم رفتم با احمد تماس گرفتم گفتم «احمد! چرا حقيقت را به من نمي‌گويي؟ چرا نمي گويي مهدي شهيد شده؟»

احمد نتوانست خودش را نگه دارد. من هم نتوانستم سر پا بايستم، پاهام همان طور بي‌سيم به دست، شل شدند. زانو زدم. ساعت‌ها گريه کردم.

آن روز ظاهراً همسر حاجي جايی رفته بود و حاجي مجبور شده بود، محمد مهدي را همراه خود بياورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدي را پيش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداري موز اضافه آمده بود يکي را به محمد مهدي دادم تا از او نيز پذيرايي کرده باشم نمي دانم چه کاري داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدي هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتي بچه را ديد چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجي اين بچه صبح تا حالا هيچ چيزی نخورده يک موز که بيشتر به او نداده ايم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جيبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همين الان مي روي و جاي آن موز یک کیلو موز می خرید و جایگزین می کنی!؟

شهید ، شهادت ، فرزند شهید …

MohammadMahdi-Kazemi

فرزند شهید …

فرزند شهید بودن کار آسانی نیست ، فرقی نمی کند فرزند یک بسیجی شهید باشی و یا یک سردار شهید ، البته تفاوت کوچکی می کند و آن اینکه شاید خیلی ها آن بسیجی شهید را نشناسند و تا ابد این فرزند شهید همچون پدرش گمنام بماند اما آن فرزند شهید باید یک فرد عادی در جامعه باشد اما نمی تواند عادی رفتار کند چون منسوب به یک واژه است : فرزند شهید

همه پدر او را کم و بیش می شناسند ، انتظارهایی که از ایشان و امثال محمد مهدی می رود به مراتب بیش از دیگران است و واقعا سخت است ، اما وقتی می بینی این فرزند سال ها تحت تربیت پدری همچون حاج احمد کاظمی بزرگ شده است و می تواند ادامه دهنده راه او باشد دلت قرص و محکم می شود که الحمدالله فرزندانش در راه این نظام و انقلاب هستند و می توانند مثل پدرشان جزو بهترین ها باشند .

محمد مهدی در دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدا در تاریخ 19 خرداد 1389  از ایشان می پرسد :

می خواستم بدانم انتظاری که شما از پدر ما داشتید ایشان توانستند برآورده کنند ؟ 

حضرت آقا فرمودند:

بله ، خیلی . من کارهای بزرگی را به عهده ایشان محول کردم ، کارهایی که به همه نمی دادم و اطمینان نمی کردم ، ایشان با بهترین وجه آن ها را به انجام می رساند. روزی که من یکی از این مأموریت ها را به آقای محول کردم ، بعضی ها بودند توی سپاه که باور نمی کردند ایشان بتواند این کار را انجام بدهد اما ایشان رفت و و به بهترین وجه آن را انجام داد. ایشان جزو بهترین های من بود.

سردار شهید حاج احمد کاظمی در تاریخ 19 دی ماه 1384 همزان با ایام عرفه در حین انجام مأموریت در یک سانحه هوایی جرعه شهادت نوشید و امروز که 10 سال از آن تاریخ می گذرد محمد مهدی همچون پدرش در قامتی استوار دست بر سینه گذارده و به میهمانان دهمین آئین بزرگداشت پدر شهیدش خوش آمد می گوید.

فاصله‌ي عمليات «فتح‌المبين» تا «بيت‌المقدس» کم‌تر از يک ماه بود و نيروها خسته شده بودند. از حاج احمد خواستيم نيروها پيش از آماده‌سازي و سازماندهي مجدد براي انجام عمليات، به مرخصي بروند. اصرار کم‌کم نتيجه داد و حاجي راضي شد تا نيروها به مرخصي بروند؛ به‌شرطي که او هم همراه آنان باشد. همه‌ي گردان سوار اتوبوس شدند و حاجي هم همراه‌شان بود. تا اين‌که به منطقه‌ي گلف در نزديکي اهواز رسيديم. حاجي ابتدا نيروها را به حمام فرستاد و سپس براي هر نفر يک آلاسکا خريد و گفت: مرخصي تمام شد! برمي‌گرديم منطقه.اين فرصت چند ساعته تمام مرخصي گردان بود، در فاصله سه ماه و دو عمليات بزرگ

با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعيان تشخيص مي‌داد. به کساني که کارآيي نداشتند، مسئوليتي كوچك هم نمي‌داد، چه برسد به مسئوليت‌هاي حساس. گاه مي‌شد يک مسئول را به خاطر بي‌لياقتي به «آپاراتي لشكر» مي‌فرستاد تا در آن‌جا پنچري بگيرد. در زمان جنگ هم چه بسيار بودند کساني را که به خاطر بي‌لياقتي و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوک‌زني مهندسي» فرستاده ‌بود.

مسئوليت‌هاي مهم از نظر او مسئوليت‌هايي بود که با بيت‌المال سر و کار داشت. به‌شدت با تخلف‌هاي فرماندهان و مسئولان برخورد مي‌کرد. به‌هيچ وجه اجازه نمي‌داد از بيت‌المالي که در اختيارش بود، کوچک‌ترين سوءاستفاده‌يي شود.

تشويق‌هايش هم روي دو اصل بود؛ اول حفظ بيت‌المال و نگهداري؛ دوم انجام درست وظايف محوله. آن هم بيش‌تر براي نيروهاي جزء بود و سخت‌گيري‌ها و تنبيه‌ها براي مسئولان.

از تمام ريز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد مي‌شد. چون خود در جنگ و در صحنه عمليات‌ها از نزديک حضور داشت، به همه‌ي جزئيات امور اشراف داشت و زحماتي که کشيده مي‌شد را به‌خوبي شناسايي مي‌کرد و به آن ارج مي‌نهاد. هيچ نيازي به گزارش مکتوب نداشت؛ با يک بازديد به همه‌ي جوانب کار پي مي‌برد.

بازديدهايش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصي بود؛ طوري‌که همه حضورش را حس مي‌کردند و هر لحظه آماده رسيدنش بودند. حتي سرباز راننده‌اش، تنهايي هم كه بود، جرأت تخلف نداشت و همه‌ي دستورالعمل‌هاي او را رعايت مي‌کرد؛ زيرا احتمال مي‌داد که حاجي مطلع شود.

بعد از عملیات خیبر زمانی كه جاده بغداد – بصره را از دست دادیم و فقط جزایر برای ما باقی ماند، حضرت امام اعلام فرمودند كه جزایر به هر قیمتی باید حفظ شود كه من بلافاصله به شهید كاظمی فرمانده پد غربی، شهید باكری و زین الدین در پد وسط و حاج همت در پد شرقی اطلاع دادم. از همه مهمتر به دلیل وجود چاه‌ها‌ی نفت پد غربی بود كه مانند ابر انبوه، گلوله،خمپاره و بمب از آسمان بر آن می‌بارید. شهید كاظمی در آن موقعیت، مقاومت بی سابقه‌ای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی برگشت سر و صورتش خاكی، سیاه و دودی بود و چند شبانه روز بود كه نخوابیده بود. وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم گفت: وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیدم چه شد، بچه‌ها‌ را جمع كردم و گفتم كه اینجا كربلاست، الان عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را حفظ كنیم.

محسن رضایی

وما رميت اذ رميت و لكن‌الله رمي

سردار سرتیپ پاسدار یعقوب زهدی

در پي پيروزي در عمليات طريق‌القدس و آزادسازي بستان، امام خميني(ره) در 8 آذر 1360طي پيامي اين عمليات را فتح‌الفتوح ناميدند و فرمودند:

Image10

«آنچه براي اينجانب غرورانگيز و افتخار آفرين است، روحيه بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادت‌طلبي عزيزاني كه سربازان حقيقي ولي الله اعظم ارواحنا فداه هستند مي‌باشد و اين است فتح‌الفتوح. من به ملت بزرگ ايران و به فرماندهان شجاع قبل از آنكه پيروزي شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبريك بگويم، وجود چنين رزمندگاني را كه دردو جبهه معنوي و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بيرون آمده‌اند تبريك مي‌گويم.

فرمانده ادوات

شهيد حسن طهرانی مقدم يكي از همان رزمندگان مورد خطاب حضرت امام خميني(ره) بود كه در اين عمليات مسئوليت واحد ادوات تيپ كربلا را برعهده داشت كه شامل انواع خمپاره‌انداز، سلاح‌هي ضد زره و تيربار بود. در حالي كه حدود بيست سال سن داشت، به خاطر جثه لاغر و نحيف و چهره استخواني‌اش بيش از هجده سال نشان نمي‌داد ولي هوش سرشار و نبوغ بالايي كه خداوند به او عطا كرده بود، باعث شده‌بود كه بيش از ده سال جلوتر از سن خودش حركت كند و توانايي و تخصص و ظرفيت و لازم براي چنين وظيفه مهمي را در عرضه نبرد كسب كند.

مسئول هماهنگي آتش توپخانه

درخشش حسن در طرح‌ريزي و به كارگيري ادوات و عملكرد موثر وي موجب شد كه توجه فرماندهاني چون برادر رحيم صفوي، برادر رشيد و شهيد باقري كه به آتش پشتيباني اهميت مي‌دادند،‌ به او جلب شود و در عمليات بعدي يعني فتح المبين، فرمانده (اسبق) كل سپاه، برادر محسن رضايي حكمي را براي هماهنگي پشتيباني آتش بين ارتش و سپاه كه عمليات مشترك انجام مي‌دادند، صادر كنند و حسن با حضور در قرارگاه مركزي كربلا و استقرار برادران همكار خود در قرارگاه فرعي چهارگانه فتح،‌ نصر، فجر و قدس توانست اين ماموريت مهم را به نحو احسن به انجام برساند و پشتيباني آتش مناسب و موثري را براي يگان‌هاي سپاه كه متشكل از نيروهاي پاسدار و بسيجي بود و در اين عمليات استعداد آنان به صد گردان مي‌رسيد فراهم گردد. عمليات بعدي بيت‌المقدس بود كه با همان ساختار قرارگاه كربلا و چهارقرارگاه فرعي به طور مشترك توسط ارتش و سپاه انجام شد و شهيد مقدم نيز با همان تركيب برادران همكارش، به ماموريت هماهنگي پشتبياني آتش ادامه دادند.

در عمليات‌هاي ظفرمند و موفقيت‌آميز فتح المبين و بيت‌المقدس علاوه بر آزادسازي قريب به هشت هزار كيلومتر مربع از مناطق اشغالي ميهن اسلامي از جمله سزمين‌هاي غرب دزفول و جنوب غربي اهواز كه خرمشهر در صدر آن فتوحات قرار داشت، در سايه نصرت وعنايت الهي ، غنايم بسياري نيز نصيب رزمندگان اسلام گرديد، كه از جمله آنها قريب به دويست قبضه توپ از انواع مختلف كه اكثرا نو و آماده به كار بودند و چندين زاغه بزرگ مهمات بود.

موسس و فرمانده توپخانه سپاه

شهيد مقدم و شهيد شفيع زاده كه ايده تشكيل توپخانه سپاه را در سر مي‌پروراندند توپ‌هايي غنيمتي را نعمت و هديه الهي به رزمندگان مخلص و خداجو تلقي كردند و شكرانه اين نعمت الهي را در سازماندهي سريع و به كارگيري عليه دشمن بعثي مي‌دانستند. لذا فرصت را مغتنم شمرده و پيشنهاد تشكيل توخانه براي سپاه را با فرماندهي كل مطرح كردند. برادران ارتشي كه توپخانه را رسته‌اي فوق‌العاده تخصصي كه مهارت در آن را مستلزم آموزش‌هاي بلند مدت در مراكز آموزشي مي‌‌دانستند، آن را از عهده سپاه خارج مي‌دانستند و از سوي ديگر برخي فرماندهان سپاه نيز اعتقاد داشتند كه يگان‌هاي رزمي سپاه بايستي سبك و چالاك باشند و نبايد به تجهيزات سنگين روي بياورند. حسن با نبوغ فكري‌اي كه داشت و همواره افق‌هاي آينده را برآورد مي‌كرد، استدلال مي‌كرد كه نبردهاي گسترده‌تر و سخت‌تري پيش رو داريم و توپخانه ارتش كفايت پشتيباني آتش يگان‌هاي خود را نمي‌كند و نمي‌توان براي يگان‌هاي سپاه كه در حال توسعه نيز بودند به توپخانه ارتش متكي بود. لذا سپاه بايستي توپخانه‌اي قوي راه‌انداز كند برادر محسن رضايي با اعتماد به حاج حسن طهرانی مقدم حكم فرماندهي مركز توپخانه را براي ايشان صادر كردند

شهيد مقدم، شهيد شفيع‌زاده را به عنوان قائم مقام خود تعيين وشروع به بسيج كادر كرد. بخشي از برادران كه تجربه كار در ادوات، خمپاره و ديده‌باني داشتند و بخش ديگري از برادران كه خدمت سربازي را در توپخانه ارتش سپري كرده‌بودند، هسته اوليه توپخانه سپاه در تيپ‌ها را تشكيل دادند و همزمان گردان‌هاي مستقل توپخانه نيز سازماندهي شدند. در عمليات‌هاي رمضان كه حدود دو ماه بعد از عمليات بيت‌المقدس انجام گرفت، بخش اعظم توپ‌هاي غنيمتي در قالب آتشبارها و گردان‌هاي توپخانه در كنار توپخانه ارتش عليه دشمن بعثي به كار گرفته شد.

باور اين امر براي برادران ارتشي مشكل بود. لذا شهيد صياد شيرازي به اتفاق مشاوره توپخانه ارتش و شهيد مقدم قبل از شروع عمليات از يگان‌هاي توپخانه سپاه بازديد كردند كه نتيجه آن تاييد و تحسين و ابزار شگفتي از كار بزرگي بود كه انجام شده‌بود. طولي نكشيد كه در پاييز 1361 حسن اولين گروه توپخانه را تشكيل داد و چون مقارن با ماه محرم بود،‌ نامآن را گروه 61 محرم گذاشت و شهيد حسن غازي را به فرماندهي آن گروه گمارد. او از مرزهاي دريايي جنوب هم غافل نبوده و گروه 56 يونس را هم براي پدافند ساحلي تاسيس كرد و كليه توپ‌هاي تير مستقيم با برد بلند را در آن يگان سازماندهي كرد.

نهال نوپاي توپخانه به سرعت بارور شد و به ثمر نشست وعمليات به عمليات گسترش پيدا كرد. تركيب دو حسن (طهرانی مقدم و شفيع زاده) مديريت قوي، جامع و كاملي را در راس توپخانه سپاه شكل داده‌بود. طهرانی مقدم بلند پرواز و ايده‌پرداز بود و شفيع‌زاده مديري توانا كه سازماندهي، كادرسازي و آموزش و هماهنگي يگان‌ها را برعهده داشت.

ساخت كاتيوشا

موشك‌انداز كاتيوشا سلاحي است داراي تحرك و سرعت در تيراندازي كه درعرض چند ثانيه منطقه وسيعي را با شليك 40 موشك زير آتش انبوه قرار مي‌دهد. تنها سلاح موشكي كه ارتش در اختيار داشت، همين كاتيوشا بود كه حداكثر برد آن 20 كيلومتر بود. مقدم در همان سال اول تشكيل توپخانه در سپاه به فكر تهيه اين سلاح افتاد و با در اختيار گرفتن يك سوله در حومه تهران و فراهم كردن امكانات محدودي از ماشين‌افزا وابزار مكانيكي، تيمي را براي ساخت يك نمونه كاتيوشا مامور كرد تابباوراند كه قادر به ساخت آن هستيم. حتي اعتبار آن را از محل كمك‌هاي مردمي تامين كرد و طولي نكشيد كه اولين قبضه كاتيوشا ساخته شد و با تحويل آن به صنايع دفاعي، سپاه زمينه توليد انبوه آن را فراهم ساخت.

مقابله به مثل

رژيم جنايتكار عراق كه از ابتداي جنگ برخي شهرها مثل دزفول را زير موشكباران قرار داده‌بود، با تداوم پيروزهاي رزمندگان اسلام و فقدان توان مقابله در جبهه‌ها روي به موشكباران و بمباران شهرها آورد تا از اين طريق مردم را به ستوه آورده و براي توقف جنگ به حكومت ايران فشار بياورند. ملت مسلمان و مقاوم ايران نيز با تحمل خسارات جاني و مالي، در خيابان‌ها فرياد مي‌زدند «موشك جواب موشك» مقدم با شنيدن نداي هل من ناصر مردم در اين فكر فرورفت كه چه كسي بايد جواب دشمن را بدهد. او با ديد بلند و آينده نگر خود دريافته بود كه اگر به موشك و تجهيزات بازدارنده دست پيدا نكنيم، ددمنشي‌هاي صدام ادامه خواهد يافت و شدت خواهد گرفت. او رسالت آينده خود را دريافته بود و ديگر موفقيت‌هاي توپخانه برايش جذاب و راضي كننده نبود.

اولين آزمايش موشكي را كه به شكل ابتدايي ساخته شده‌بود در علميات خيبر تست كرد كه تا پاي شهادت نيز پيش رفت ولي حكمت خداوند، زنده ماندن و انجام ماموريت سرنوشت‌ساز براي جمهوري اسلامي ايران را برايش رقم زده بود.

پايه‌گذاري قدرت موشكي

بعد از عمليات خيبر به شفيع‌زاده گفت با وجود تو و بچه‌هاي توپخانه ديگر نيازي به حضور من نيست ومن بايستي بروم دنبال موشك تا دست امام در برابر توحش صدام خالي نباشد. او با انتخاب تعدادي از برادران توپخانه به سراغ رسالت جديد خود رفت و يك سالي طول نكشيد كه اولين موشك ايران در تاسيسات نفتي كركوك فرود آمد (اسفند 1363). صدام كه كاملا غافلگير شده بود اعلام كرد كه انفجار ناشي از خرابكاري بوده وايران موشكي در اختيار ندارد. موشك بعدي در بانك رافدين بغداد فرود آمد تا جايي براي انكار باقي نمايند. با ادامه شرارت‌هاي صدام، سه موشك ديگر در همان ماه به بغداد پرتاب شد.

دستيابي ايران به توان موشكي كه ابتدا با خريد ودر ادامه با ساخت صورت گرفت و حاصل تلاش‌ بي‌وقفه و شبانه‌روزي حسن و يارانش بود موجب كنترل دامنه حملات صدام به شهرها و مناطق مسكوني شد.

صنعت موشكي كه امروزه ايران را درتراز بالايي از بازدارندگي قرار داده و از نظر علمي و تكنولوژيكي، توانمندي و ظرفيت بالايي را براي كشور ايجاد كرده، ميراث گرانقدري است كه شهيد مقدم در تاسيس و توسعه آن نقش بي‌بديلي داشته.

قدرت واقعي

او با اينكه در راس سازمان‌هاي به كارگيرنده سلاح‌هاي قدرتمندي چون توپ و موشك قرار گرفته بود لكن قدرت واقعي را ايمان و توكل به خداوند قادر و متعال مي‌دانست؛ به همين دليل به هنگام تاسيس مركز توپخانه سپاه آيه شريفه: «و ما رميت اذ رميت و لكن‌الله رمي» را در صدر تابلوي آن قرار داد و روي هر موشكي كه پرتاب مي‌كرد همين آيه را حك كرده بود و در كليه عمليات‌هاي موشكي در هنگام آمادگي به طور دسته جمعي دعاي توسل مي‌خواندند.

بالاترين مقام

درجه وپست و مقام و موقعيت در نظر او ارزشي نداشت. در سال 1370 كه به دريافت درجه سرتيپي از دست فرمانده معظم كل قوا نائل شدم، در همان مراسم پيش طهرانی مقدم كه آن موقع در جه سرتيپ دومي داشت رفتم و گفتم تو فرمانده من بودي و اين درجه مال تو بود كه به اعطا شد. او با خنده گفت «همين كه اين درجه روي شانه‌هاي توست انگارروي دوش من است. عنان و درجه به ماها هويت نمي‌دهد بلكه اين ما هستيم به آن ارزش مي‌دهيم». بارها از ويشنيده‌بودم و درعمل نيز اثبات كرده بود كه بالاترين پاداش خود را لبخند رضايت رهبري مي‌دانست.

 معنويت و پارسايي

توسل به ائمه (ع) و حضرت زهرا(س) تضرع و استغاثه در دعا و راز و نياز شبانه، او را از وابستگي‌هاي زميني رهانيده و آسماني كرده بود. اين مراتب معنوي كه به آن دست يافته بود و بحق باصفت «پارساي بي ادعا» از سوي رهبر و مقتدايش توصيف گرديد، از ظاهرش پيدا نبود و ماها كه با او همسنگر بوديم از آن اگاهي داشتيم. آيات و ادعيه زيادي راحفظ بود و مرتب زير لب زمزمه مي كرد؛ به خصوص به هنگام انجام ماموريت ودر خطوط مقدم نبرد.

در محضر معشوق و در جمع ياران

مدت‌ها بود كه همرزمان شهيدش همچون حسن شفيع‌زاده، حسن قاضي، حبيب‌الله كريمي، مصطفي تقي جراح،عليرضا ناهيدي، غلامرضا يزداني، مهدي پيرانيان و خيل عظيمي از شهداي توپخانه و موشكي سپاه جاي او را در صدر محفل خود آماده كرده و چشم به راهش بودند و حال در بزم الهي و نوراني خود، چون نگيني شهيد مقدم را در ميان حلقه خود قرار داده‌اند. روحشان شاد و راهشان پر رهروباد.

حاجی حواسش به همه چیزبود؛ ازمحتوای سخنرانی و مداحی‌ها و نماز جماعت‌های ظهرعاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفش‌های عزاداران و گرفتن اسفند دم در و دقت در توزیع صبحانه وغذا ی ظهرعاشورا و تاسوعا که به بهترین شکل انجام شوند .

برگزاری هیأت ومراسم عزاداری در دهه اول محرم، برایش از اهم واجبات به شمارمی‌آمد وسنگ تمام می‌گذاشت، اما کیفیت اجرای آن برایش خیلی مهم‌ تر بود. طوریکه می‌توان ازهیأت عاشقان ثارالله (ع)، لشکر «۸ نجف اشرف» ، به‌عنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد. از چند وقت پیش بزرگ ‌ترها و معتمدین خود را در لشکر خبر می‌کرد؛ چندتا بسیجی و یکی،دوتا پیرغلام امام حسین(ع) . بعدهم تقسیم کارمی‌کرد. «حاج حسین ، حاج عباس، سیدناصر، حاج فاضل، حاج رضا ،حاج غلام‌علی، حاج‌آقا جنتیان، برادر احمدپور» و بسیجی‌ها،هرکدام براساس تخصص و توانشان، مسئولیتی را برعهده می‌گرفتند. آن‌ها هم حاجی را خوب می‌شناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدی ،منظم و ریزبین . اول کار تذکرات را می‌داد، سخنران و تک‌ تک موضوعات و مطالب قابل بحث برایش خیلی مهم بود و می‌گفت : انقلاب ما بر گرفته از قیام امام حسین (ع) وهمین مراسم‌ها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس باید محتوای این مراسم‌ها قوی باشد .

با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعيان تشخيص مي‌داد. به کساني که کارآيي نداشتند، مسئوليتي كوچك هم نمي‌داد، چه برسد به مسئوليت‌هاي حساس. گاه مي‌شد يک مسئول را به خاطر بي‌لياقتي به «آپاراتي لشكر» مي‌فرستاد تا در آن‌جا پنچري بگيرد. در زمان جنگ هم چه بسيار بودند کساني را که به خاطر بي‌لياقتي و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوک‌زني مهندسي» فرستاده ‌بود.

مسئوليت‌هاي مهم از نظر او مسئوليت‌هايي بود که با بيت‌المال سر و کار داشت. به‌شدت با تخلف‌هاي فرماندهان و مسئولان برخورد مي‌کرد. به‌هيچ وجه اجازه نمي‌داد از بيت‌المالي که در اختيارش بود، کوچک‌ترين سوءاستفاده‌يي شود.

تشويق‌هايش هم روي دو اصل بود؛ اول حفظ بيت‌المال و نگهداري؛ دوم انجام درست وظايف محوله. آن هم بيش‌تر براي نيروهاي جزء بود و سخت‌گيري‌ها و تنبيه‌ها براي مسئولان.

از تمام ريز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد مي‌شد. چون خود در جنگ و در صحنه عمليات‌ها از نزديک حضور داشت، به همه‌ي جزئيات امور اشراف داشت و زحماتي که کشيده مي‌شد را به‌خوبي شناسايي مي‌کرد و به آن ارج مي‌نهاد. هيچ نيازي به گزارش مکتوب نداشت؛ با يک بازديد به همه‌ي جوانب کار پي مي‌برد.

بازديدهايش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصي بود؛ طوري‌که همه حضورش را حس مي‌کردند و هر لحظه آماده رسيدنش بودند. حتي سرباز راننده‌اش، تنهايي هم كه بود، جرأت تخلف نداشت و همه‌ي دستورالعمل‌هاي او را رعايت مي‌کرد؛ زيرا احتمال مي‌داد که حاجي مطلع شود.

فاتح خرمشهر

 Shahidkazemi.ir-(54)

          گفتن از او سخت است.چرا که هيچوقت از خودش نگفت. وقتی از او پرسيدند شما درعمليات فتح المبين چه کرديد؟ در بيت المقدس و در بدر و خيبر و کربلاي 5 و والفجر هشت کجا بودي؟فرماندهان جنگ از تو و دلاوری هايت بسيار گفته اند. خاطره ای بگو،حرفی بزن.

 اما گفت من هيچ کاري نکردم. هرچه کردند بسيجيان دريا دل کردند.من از همه رزمندگان اسلام سرافنکده ترم.من لياقت شهادت نداشتم و در فراق ياران شهيدم مي سوزم.خدايا شهادت را نصيبم بفرما.آري رسم بزرگان اين چنين است که از خود نگويند. مردان بزرگ هميشه در گمنامي بوده اند و تاريخ خود فرياد ميزند مظلوميت آنان را.

           سوم خرداد ماه ياد آور حماسه اي بزرگ است. حماسه ای که بزرگي اش مديون مردان و زناني است که ايستادند. جانانه هم ايستادند.آري همه ايران، خرمشهر شده بود. حالا اين خرمشهر بود که 36 ميليون جمعيت داشت و همانند فرزندي که از آغوش مادر جدا افتاده و بي تاب و بيقرار انتظار مي کشيد که آن روز برسد که بازهم در کنار هم باشند.

      وقتی  احمد پس از عروجش در نوزدهم دي ماه هشتاد چهار در اروميه، زادگاه يار صميمی و هم رزم ديرينه اش مهدی باکری، از سقوط هواپيما صعود کرد به افلاک،ستاره ای شد از ستاره های جاودان آسمان راه رستگاری. آنگاه تاريخ سازان حماسه هاي پرشور جنگ لب گشودند و با چشماني پر از اشک و گلوئي پر از بغض برايمان از او گفتند. گفتند همه جا بود.گفتند او براي قله هاي کردستان و خاک سوزان جنوب آشناتر بود تا مردمان اين سرزمين. در آغاز برادراحمد! با يک گروه بيست نفره اعزامی از سپاه نجف آباد و بعدها سرلشگر احمد کاظمي فرمانده لشگر زرهي هشت نجف اشرف و فرمانده نيروي زميني سپاه .

 Shahidkazemi.ir-(73)

        حالا  در آستانه سوم خرداد و سالروز آزاد سازي خونين شهر پاي صحبت سرداران و فرماندهان دفاع مقدس وگلچين خاطراتشان، چند خطي را بر روي کاغذ مي آوريم شايد روزي رسد که مظلوميت تو را آن کوهاي سر به فلک کشيده کردستان و آن ريگ های داغ و سوزان خاک خوزستان فرياد کنند.

           1) محسن رضائي(دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام) :” در مرحله سوم عمليات بيت المقدس وقتي که ما خرمشهر را تقريبا” دور زده و به نزديکي جاده شلمچه به خرمشهر رسيديم ، نيروهايمان تحليل رفته بودند. بيشتر مناطق را گرفته بوديم و بيش از پنج هزار کيلومتر را آزاد کرده بوديم ولی براي انجام هدف اصلي که آزاد سازي خود شهر بود نيروهايمان کم بود. من احمد و حسين (خرازي فرمانده لشکر چهارده امام حسين (ع)) را صدا زدم و گفتم هر طور شده بايد نيرو جمع آوري کنيد تا شهر را فتح کنيم.آن دو نفر واقعا” شاهکار کردند و تا صبح نيروها را جمع آوري کرده و به شهر زدند و پس از بازکردن دروازه خرمشهر، شهر آزاد شد. من هيچ عملياتي را به ياد ندارم که شهيد کاظمي پذيرفته باشد و با نيروي ايمان و شجاعت و ابتکار از آن سربلند بيرون نيامده باشد.حاج احمد فرماندهي بود برخاسته از دل جنگ.

 Shahidkazemi.ir-(111)

2سرلشگر حاج قاسم سليماني (فرمانده  سپاه قدس):

 من تصورم اين بود که وقتي خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تيتر همهء روزنامه هاي ما بايد اين جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهيد شد”. همان طوري که وقتي بزرگي از ما در ادبيات ، در هنر و در هرچيزي که از بين ما ميرود بلافاصله تيتر ميزنيم “پدر علم رياضي” ايران از دنيا رفت.  فکر ميکنم حقي که احمد به گردن ملت ايران داشت از حقي که ديگر انديشمندان مختلفي که مورد تجليل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ يعني در آن سلسله عمليات هاي اصلي جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست داديم، بر ميخوريم به چهره هاي محدودي که اينها محور اصلي جنگ بودند و مشهور هم هستند بين اهل جبهه، اما شايد در جامعه ما غريب باشند. از جمله کساني که غريب بود شهيد کاظمي بود،خب شهيد کاظمي محور چندين فتح بزرگ بود،                      مي توانم بگويم شاه کليد فتوحات جنگ او بود. يکي از برجستگيهاي شهيد کاظمي هم همين بود.يعني اگر گفته بشود که زيرک ترين فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافي گفته نشده است.

من يادم هست توي عمليات بيت المقدس که منجر به آزادسازي خرمشهر شد  فکر مي کنم روز پانزدهم، شانزدهم بودکه تقريبا” جبهه شمالي رسيده بود به کوشک. جبهه مياني از سمت دارخوئين رسيده بود به ايستگاه حسينيه و از طرف مرز به پاسگاه زيد.يعنی محدوده خرمشهر کامل باقي مانده بود.

 Shahidkazemi.ir-(104)

اما دشمن عقبه اش از دو جهت وصل بود، هم از سمت شلمچه وصل بود، هم از سمت اروند و مي توانست بيايد داخل شهر و آنجا تردد کند. در آن نقطه هم عرض رودخانه اروند سيصد،الي چارصد متر بيشتر نيست.خب همه خسته شده بودند. چون تقريبا” شانزده روز هيچ کس پلک نزده بود.بچه ها شبانه روز درگير جنگ بودند. احساس مي شد که نياز به تجديد قوا دارند.

فکر مي کنم بدون استثنا همه ي فرماندهان در سطح عالي زخمي شده بودند.

 يعني حسين خرازي زخمي شده بود.خود احمد زخمي شده بود.متوسليان زخمي شده بود که با برانکارد توي آمبولانس عمليات را هدايت مي کرد.جنگ سختي بود.توي اين موقعيت،  شب همه جمع شده بودند توي قرارگاه فتح. بحث اصلي اين بود که ما نياز به تجديد قوا داريم و بايد بنشينيم تصميم بگيريم و يکي دوهفته استراحت بکنيم و بعضي هم مي گفتند عمليات طول نکشد و سريعا” انجام بديم.بايد نيروهاي جديد بيايند تا بتوانيم آزادسازي خرمشهر را تمام کنيم.چون تمام قدرت و مقاومت دشمن براي حفظ خرمشهر بود و هم اين که براي دشمن حيثييتي بود و هم در واقع از نظر نظامي اهميت داشت.آن جا خدا رحمت کند شهيد حسن باقري يک سخنراني معروف کرد.            همه نشسته بودند، بلند شد و گفت:”ما به مردم قول داديم و هي گفتيم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان اين بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد مي کنيم ما مگر مي توانيم برگرديم پشت جبهه تا اين که بتوانيم تجديد قوا کنيم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.

        Shahidkazemi.ir-(96)

صحبت حسن بر همه تاثير گذاشت و تصميم گرفتند ادامه عمليات انجام شود.آن جا سه لشگر براي فتح خرمشهر انتخاب شدند که يکي شان تيپ 8 نجف اشرف بود و شهيد کاظمي فرمانده آن بود.در فتح خرمشهراحمد در واقع محوري را انتخاب مي کرد که سخت ترين محور بود.

احمد فلشي را انتخاب کرد که هم براي خودش خطرناک بود و هم اين که يک ضربه مهلکي بر دشمن بود. او مي توانست بيايد و عقبه ي خودش را بدهد به جبهه ي خودمان که حداقل اگر گير افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. يا اين که محوری بگيرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما اين کار را نکرد. آمد بين دشمن و در نزديکي خرمشهر مستقر شد و عقبه ي دشمن در شرق شلمچه که وصل مي شد به بصره  را، که راه خشکي دشمن براي رسيدن به خرمشهر بود را يک شکاف ايجاد کرد و آمد از همين شکاف باريک وارد شد و از کنار نهر عرايض رفت به طرف خرمشهر.

شهررا کامل دور زد و اولين فرمانده اي که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد. فاتح خرمشهر به معناي واقعي شهيد کاظمي بود.

3) سر لشگر غلامعلي رشيد(جانشين ستاد کل نيروهاي مسلح):

              احمد کاظمي و حسين خرازي به يک معنايي فاتح خرمشهر بودند و ملت ايران  در نوزدهم دي ماه سال هشتاد و چهار فاتح خرمشهر را ازدست داد. دو  فرمانده لشگر اول از همه وارد خرمشهر شدند حسين خرازي و احمد کاظمي. حسين خرازي تا زنده بود هرگز نگفت من فاتح خرمشهر هستم و احمد کاظمي هم تا زنده بود هرگز اين حرف را نزد ولي بنده در آن موقع فرمانده قرارگاه فتح بودم و بر اين دو يگان و يگان 25 کربلا فرماندهي مي کردم.ساعت ده صبح سوم خرداد احمد کاظمي با من تماس گرفت و گفت وارد خرمشهر شديم  به يک معنايي در حقيقت احمد کاظمي و حسين خرازي فاتح خرمشهر بودند.

4) محمد باقر قاليباف(شهردار تهران):

       يکي از ويژگيهاي شهيد کاظمي در عمليات ها اين گونه بود که در مجموع عمليات هايي که در جنگ داشتيم ايشان و شهيد خرازي و شهيد باکري فرماندهاني بودند که روحيه شان و نوع تصميم گيريهايشان و نوع طراحي هايشان که انجام مي دادند از ويژگي هاي برجسته شان بود. در آزادسازي خرمشهر که انصافا” بايد گفت احمد مابين فرماندهان مهمترين نقش را در آزادي خرمشهر داشت.

       احمد کاظمي بود که از محور دژ بالاي شلمچه عمل کرد به سمت پل عرايض و پل نو و شهرک وليعصر(ع) که عقبهء عراقي ها را به سمت شلمچه و به سمت خودشان بست و اگر بگوئيم شهيد کاظمي فاتح خرمشهر بود، هرگز حرف گزافي نگفته ايم.

فرازهايي از آخرين سخنراني شهيد احمد کاظمي در جمع فرماندهان نيروي زميني سپاه به تاريخ بيست و نهم آذر ماه سال هشتاد و چهار:

….خدا اخلاص را در ما مي ديد و به ما در بيت المقدس پيروزي داد.اما اگر بخواهيم کارهايمان را توجيه کنيم و بار خود را بر دوش ديگران انداختيم هيچ رافتي براي ما باقي نخواهدماند.

معامله ما با خدا جائي خواهد بود که خودمون رو فدا بکنيم.فداي راه خدا و اون مسووليتي که  پذيرفته ايم. اين را بدانيد که هيچگاه تکليف از ما ساقط نمي شود.

تهيه و گردآوری : وحيد سليمانی

منبع: فاتح خرمشهر- موسسه فرهنگی هنری جنات فکه – چاپ اول 1387