به نقل از راهی بسوی اسمان وبلاگ برگزیده جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت
در یک سپیده نزدیک به ظهر، پیش از طلوع آفتاب راه افتادیم. تا شلمچه، سرزمین عشق، راهی نبود. همچون عاشقان اباعبدالله، پیشانی بندهای سبز و سرخ بر پیشانیمان بستیم. آنجا هم گوشهای از کربلاست. کربلای شلمچه، کربلای عاشقان حسین.
جادهها را یکی پس از دیگری پیمودیم. وارد جاده پررمز و راز شلمچه شدیم. جادهی مطهر به خون که اکنون میبایست با وضو وارد آن شویم، چرا که گوشه گوشه این خاک به خون شهدا مطهر است. به سرزمین شلمچه رسیدیم، پا را که بر خاک شلمچه میگذاری، آرام و قرار از کفت میرود، پاها لرزش عجیبی پیدا میکند، از درون میلرزی و سست و بیحال بر خاک خون گرفته میافتی.
اشتیاق زیارت آنجا دلهامان را بیتاب میکند. به یاد غربت حسین میافتیم و تنهائی زینب. وقتی از دور، زیارتگاه عاشقان شلمچه را میبینی، دیگر اشک مجالت نمیدهد. مگر نه این است که کربلا صحنه شکستن دال است؟ پس کدام دل است که با دیدن این صحنهها نشکند؟ کدام چشم است که نبارد؟ کدام شانه است که نلرزد؟
آن روز بقیةالله با ما همنوائی میکرد. همه با هم مهدی را فریاد میکردیم:« بیا یابن الحسن دورت بگردم / بیا تا دست خالی بر نگردم / بیا مهدی که ما یار تو هستیم / بسیجیها و انصار تو هستیم.
لحظهای از گروه جدا و به گوشهای در دور دست خیره می شوم، به نخلهای سرسوخته شلمچه، به روزهای جنگ باز میگردم… به روزهای خون و شهادت.
آنروز شلمچه سرزمین خون بود، آنروز با خون هم آغوش بود. صدای الله اکبر در صحرا طنین انداز شده، گوشه گوشه آن را خون گرفته، عاشقان اباعبدالله، یا زهرا گویان به مصاف تیربار دشمن میروند و حماسه میآفرینند و عاشقانه و غریبانه بر خاک گرم و سوزان شلمچه میافتند و روح سبکبالشان عاری از هرگونه وابستگی و آلودگی به آسمانها پرواز میکند. آنجاست که میبینی عشق با عاشق دلداده چهها میکند!
امروز در این سرزمین مقدس با که هستیم؟ اینان که اشک میریزند، کیانند؟ اینان را باید دوباره شناخت، جگر گوشههای آفتاب و نوادگان عشق را اینان گمان میکنند از قافله عقب افتادهاند…
همه رفتند و تنها ماندهام من زکاروان عشق، جاماندهام من، اما آیا این چنین است؟ اینان چون مجنون از لیلی بازماندهاند؟ اگر چنین باشد بالاخره روزی به وصال خود میرسند و آنروز، روز وصل به حقیقت است، روز رسیدن به معشوق ازلی…
هنوز فرات در خون خفته است و به یاد دارد دلدادگان بحر معرفت دوست را، که دل به دریای دلدادگی میسپردند و آنگاه که گوهر معرفتش میجستند، در طریق عشق خود را به آب میزدند و به آسمان پر میگشودند. امروز فرات با شتاب میرود، تا پیام رسان خون باشد.
شلمچه! هنوز میدانهای مین تو، چشم به راه شبهای قرعه کشی هستند، ای سرزمین شقایقها! هنوز خاک سوختهات از دلسوختگانی حکایت میکند که نیمه شبان از فراق یار، بیقراریها میکردند و ناله جانسوزشان دشت را سوزانتر میکرد و هنوز وصیتنامههای نیمه تمام با خون نوشته شده، به روی خاکریزهای تو، یادآور روزها و شبهای خونین توست. اکنون از عملیات رمضان، والفجر 8، بیت المقدس، کربلای 4 و کربلای 5 بگو، بگو که چگونه ضامن آزادیت شدند؟
رازهای نخلهای خم شدهات، میدان پاک نشده مین،خاک خون گرفتهات، حدیثی است ناگفته که خود باید لب بگشائی و بگوئی.
بس کن ای قلم! بیا فقط بگوئیم و تو ای تاریخ دیدی این همه عظمت را و خاموش شدی، شنیدی بانگ یا حسین بچهها را و دم بر نیاوردی. شلمچه تا ابد زیارتگاه عاشقان معبود خواهد بود و او قصهی عاشقان را همیشه در سینه جای خواهد داد.
* * *
جنگ به پا شد تا مردترین ِ مردان در حسرت قافله کربلایی عشق نمانند. در پس این ویرانی ها (تصاویر ویرانی های حاصل از دوران جنگ را نشان می دهد) ، معارجی به سال ۶۱ هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن امــام عـشــق ، حـســیـن بـن عــلــی ع ، آغوش گشوده بود.
کلُ مَن عَلیها فان ٍ و یَبقی وجه ُ ربُکَ ذوالجلال و الإکرام
«سید شهدای اهل قلم»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.