برایمان از شهید کاظمی و تیپ ۸ نجف بگویید، خاطره ای از آن روزها یادتان هست؟

تیپ نجف مصداق همان حرفی بود که امام(ره) می گفتند: اگر صد وبیست و چهار هزار پیامبر(ص) یک جا جمع شوند و با هم کار کنند، باز هم مشکلی پیش نمی آید. ارتباط این ها با فرمانده‌شان و با هم ارتباط رئیس و مرئوس نبود. همه فکر می کردند که این کار باید برای خدا انجام شود، باید این جاده صاف شود، پس هر چه از دستم بربیاید، باید انجام بدهم، کسی به مقامش، به موقعیتش فکر نمی کرد و این وسط، اخلاق شهید کاظمی و روحیه بزرگ منشانه‌اش هم بی تاثیر نبود. همین بود که این تیپ از نظر نظم حرف نداشت. از نظر تاکتیک و تکنیک معروف بود. همین وحدت باعث می شد که مثلاً در یکی از همین عملیات‌ها، یک توپخانه در عرض یک ساعت و نیم روی ارتفاعات جابه جا شود و عملیات پیروز شود. مثلاً اصرار داشت که حتماً روز عملیات، ظهر به بچه های خط ناهار گرم بدهد. خیلی هوای بچه ها را داشت. شما کمتر تیپی را می بینید که موفقیت های تیپ نجف را داشته باشد. با تلفات بسیار اندک، عملیات پیروز می شد. یکبار یادم هست که فرمانده یک تیپ عراقی با کل نیروهایش به اسرارت گرفته شده بودند. فرمانده عراقی تحت تاثیر بسیار خاص آقای کاظمی قرار گرفت. شنیدیم وقتی برگشت با آنکه معمولاً فرمانده‌هایشان آدم های تغییر ناپذیری بودند، این یکی مبارز شده بود و جزو نیروهای سپاه سپاه بدر.

بعد از جنگ چطور؟ سردا کاظمی بعد از جنگ چطور بودند؟

آدم ها بعضی وقتها در یک بعد توانایی خاصی دارند و با قرار گرفتن در جاهای دیگر کم فروغ می شوند. اما آقای کاظمی بعد از جنگ در شرایط کاری کاملاً متفاوت، با سبک کاری متفاوت باز هم خوب عمل کرد. نموه اش، استراتژی اش برای برقراری امنیت در کردستان بود که باعث شد، مشی مسلحانه ضد انقلاب تغییر کند. سردا کاظمی آنها را به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آنقدر تحت فشار قرار داد که ضد انقلاب مجبور به اتخاذ چنین تصمیمی شد. برای این همه موفقیت هم باید درون خوب باشد، درون که روبه را باشد، بیرون هم درست می شود و نتیجه کار برکت دارد. نیت، اثر وضعی اش را روی اعمال انسان می گذارد. بزرگی می گفت: موقعی که یک سنگی جلوی یک کاری که دارید انجام می دهید، پیدا می شود، بروید نیت را بررسی کنید. ببینید که خدشه به آن وارد شده است یا نه. توی این چند سال تا همین آخر که من شهید کاظمی را می شناختم این یکی از امور ثابتش بود.

یکی از خصوصیات مدیریتی شهید کاظمی را که فکر می کنید او را نسبت به دیگر مدیران برجسته کرده بود، بیان کنید.

شهید کاظمی به همه مسایل با هم می پرداخت. مثلاً نمی گفت فلانی تو برو دنبال مسایل فرهنگی من وقت ندارم و هر کاری هم می کرد در حین انجام دادن آن همه‌ی هم و غمش همان کار بود. مثلاً در حسینیه‌ای که در نیروی هوایی ساخت، اگر کسی ایشان را در حسینیه می دید فکر می کرد ایشان کاری جزء ساختن این حسینیه ندارند، چون برای ریزترین مطالب هم خودش وقت می گذاشت. اینجا یک اما دارد و آن اینکه هیچ وقت یادش نمی رفت کار را برای خدا انجام می دهد. در نتیجه انحصارطلب نبود. سعی می کرد اگر می شود هزار نفر هم شریک بشوند می رفت دست آنها را می گرفت که شما هم شریک شوید. در عین مدیریت، که حتی مثلاً برای ساخت حمام هم فکر کرده بود که اصولی بسازد تا سربازها مشکل پیدا نکنند، همه را در کار شرکت می داد. به همه می گفت چه کار بلدی؟ می خواست همه از برکت یک کار خدایی استفاده کنند. این طور نبود که بگوید من می کنم، همه برای خودم. نه این طور نبود. یکی دیگر از خصوصیات او لطافت روحش بود. شهید کاظمی بسیار آدم لطیفی بود. در عین اینکه کارهای سخت را می توانست انجام دهد، توی روضه ها، توی جمع خودمانی‌مان که نشسته بود، وقتی اسمی از امام حسین(ع) یا شهیدی می آمد فوری آدم احساس می کردکه از این دل مهربان تر و لطیف تر نیست. به طرفه العینی گریه م افتاد. نه رو دربایستی داشت نه خجالت می کشید. خیلی سریع احساسش بروز پیدا می کرد. جمع این به ظاهر تناقض‌ها در یک نفر خیلی پیدا نمی شود. شهید کاظمی دلش جمع اضداد بود.

منبع : http://shabestarnews.ir

گفتم شما فرمانده ی لشکرید، اختیار همه ی امور را دارید. چند کپی که در راستای کارهای لشکر هم هست که دیگه شخصی حساب نمی شه. گفت: بگو چقدر می شه، بیت المال، فرمانده لشکر یا نیروی عادی نمی شناسه. از من اصرار از نگرفتن پول، از او اصرار به پرداخت. بالاخره کوتاه آمدم، پول کپی ها را داد البته دو برابر.

به نقل از برادر غلامرضا شفیعی

به بهانه ایام نهمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی برآن شدیم تا برگی نو و روایتی متفاوت از چهار تصویری که  از این شهید در ذهن فرمانده کل سپاه نقش بسته است مرور کنیم .

\"Shahidkazemi.ir-(114)\"

تصویر اول: مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. دشمن با تمام قوا و نیرو سایه‌ی کینه انداخته است روی سر بچه ها. خط یک لحظه آرام نمی گیرد و از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزش افتاده و تمامی فضا پر است از خاک و دود و بوی مشمئزکننده باروت و خون همه جا را گرفته است. نیروها چاره ای ندارند جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند. قرارگاه، مقاوم ترین نیروها را برای حفظ خط انتخاب کرده است و البته احمد و تیپ ۸ نجف اشرف هم از صبورترین نیروها.

احمد با سرباندپیچی شده در خط حضور دارد و از نیروها بازدید می کند. عمق خستگی در چشم هایش هویداست. از صبح که مجروح شد هر چه اصرار کردیم به عقب برگردد حاضر نشد. اول که ترکش به صورتش اصابت کرد بیهوش شد اما یکدفعه به هوش آمد و گفت مرا به جلو برگردانید. ترکشی که میمان احمد شده خیلی عمیق است اما هیچ کس حریف احمد نیست. وقتی تصمیم به کاری می گیرد هیچ کس نمی تواند جلودارش شود بالاخره با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود به جلو بر می گردد، به کنار نیروهایش.

تصویر دوم: در همه جا و در کلاسیک ترین ارتش های جهان، در هنگامه جنگ، فرماندهان باید چندین کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازند. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد. هیچ وقت نخواست و نتوانست که در بحبوحه ی عملیات، دور از فرزندش باشد، چرا که با بچه ها انس و الفت خاصی داشت. نمی دانم در عملیات رمضان بوده ای یا نه؟اصلاً چیزی از آن شنیده ای؟ وضعیت خیلی نابی برای تیپ و لشکرهای عمل کننده بوجود آمده بود. لحظات به سختی می گذشت. ارتباط یگانها با یکدیگر قطع شده بود. صحنه روز عاشورا تداعی می شد. احمد در آن بحبوحه‌ی گلوله باران دشمن با یک جیپ به خط می‌رود و پانصد متر پشت خاکریز اول به زیر ماشین می رود تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند. با اینکه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم؛ اما تیپ ۸ نجف اشرف جزء نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان گردد.

تصویر سوم: روز پنجم عملیات کربلای ۵ است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمی‌شود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آُسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.

تصویر چهارم: جنگ تمام شده و همه در اوضاع نابسمان بعد از جنگ به دنبال سازندگی اند و توسعه و آرامش. اما کردستان هنوز منطقه‌ی ناامن کشور بود.ما هر سال به صورت متوسط در این منطقه دویست نفر شهید می دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرمانده‌ی کل قوا غیرقابل تحمل شده بود. در آن سالها بنده فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم، از یالا مرا خواستند و گفتند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد و آن زمان بود که بنده، احمد را پیشنهاد دادم. آقا به من گفتند پس تکلیف لشکرشان چه می شود؟ من از قبل می دانستم که آقا با اینکه کسی بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است، اما احمد استثناء بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد، خیلی استقبال کرد. رفت ارومیه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع). آخر هفته ها هم می آمد اصفهان و به لشکر سر می زد. درباره‌ی اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرد؛ دیگران زیاد صحبت کرده اند. من نمی خواهم راجع به آن شجاعت ها و دلیری ها حرفی بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی شود، لبخند احمد است وقتی حکم ماموریت به ارویه را گرفت.

منبع : کتاب فاتح خرمشهر (یادواره شهید حاج احمد کاظمی و یارانش)

عملیات محرم در سال‌های ابتدای جنگ به مورد اجرا گذاشته شد . لشکر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش عراق را به اسارت گرفت. فرمانده تیپ عراقی چنان غافلگیر شده بود که باور نمی‌کرد که اسیر شده است . احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم و تیپ تو را خلع سلاح کنیم.

افسر عراقی به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور می‌دهی ؟

وقتی احمد کاظمی‌به او گفته بود که من فرمانده لشکر هستم ، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی!

طرف عراقی باور نمی‌کرد که یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را برق اسا محاصره کرده و این آقا را که فرمانده تیپ بود به اسارت گرفته است .

شهید کاظمی‌هم به او گفته بود حالا نشانت می‌دهم که آشپز تو هستم یا نه !

وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردان‌های تیپ را صدا زد و یکی پس از دیگری تسلیم شدند.

همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت متحول شد و بعد فرماندهی یکی از یگان‌های لشکر بدر را بر عهده گرفت.

منبع: سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی – ماهنامه شاهد یاران – دیماه ۹۰ – ص ۲۵

حاج حسن  طهرانی مقدم  سعی اش را کرد که نشان مان دهد حاج احمد کاظمی یک مدیر بود.

او شروع کرد برای مان از صفات حاج احمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتاب ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.
او برای مان توضیح داد که حاجی یک نقطه نبوده، بلکه یک جریان بوده، یعنی در غیابش توانسته کارهایش را به ثمر برساند.

سردار مقدم برای مان یک داستان تعریف کرد و گفت:

در یکی از عملیات ها که علیه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده. موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد؟ گفتم مثلاً شش هزار دلار. گفت: «مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.»
آقای مقدم می گفت، خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که این قدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر کسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیرالمومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربه الی الله دشمن را نابود کرد.

گفت که حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود، هر روز کار را با ابلاغ او شروع می کند. اگر اشتباه کند حاجی به او گوشزد می کند، انگار که همیشه هست و ما فهمیدیم که مدیر باید یک جریان باشد، نه یک نقطه.
مسائل در مرام او باید ریشه ای حل می شدند. ولو این که هر درد را موقتاً باید با مسکن آرام کرد، ولی درد نیازمند یک درمان واقعی است، یعنی در مدیریت بحران که جنگ یکی از بزرگ ترین بحران ها است، باید علاوه بر مقطعی و ضربتی عمل کردن، ترتیباتی به طور موازی چیده شود تا همراه با رشد آرامش، پایه محکم آن تدابیر بتواند اصل مرض را درمان کند. این ترتیبات نیاز به مطالعه، شناخت محیط و دانستن راهکارهای مشابه دارد و شاید در مواقع بحران خیلی ها اینقدرها طاقت درازمدت فکر کردن را نداشته باشند و این، یعنی عین تدبیر. پس مدیر باید مدبر هم باشد.
یکی از آفت های مدیریتی، سکون مدیران است. مدیر وقتی بخواهد مجموعه را آن طور که هست حفظ کند، دیگر جایی برای ایده های نو، پیشرفت و تحول باقی نمی ماند.
آقای «تهرانی مقدم» به ما گفت که سردار کاظمی در هر مجموعه ای که وارد می شد، به تحول فکر می کرد. تعریف می کرد که سردار کاظمی به من گفته بود: «می روم شده، پادگان ولیعصر(عج) را می فروشم، پول برایت می آورم فقط تو برو سلاحی که جنگ ما با دشمن را نامتقارن می کند، بساز.»
می گفت: نتیجه آن طرز تفکر هم این شد که امروز نیروی هوایی سپاه، اولین هلی کوپتر تک سرنشین را کاملاً موفق ساخته، آن هم از طراحی تا تولید. در بخش هواپیمای بدون سرنشین سه مدل هواپیما ساخته است که هرکدامش در محیط رزم خود نوآوری جدیدی است. در بخش پدافند موشکی زمین به هوا، ساماندهی پدافند موشکی، سیستم های هوشمندی طراحی و ساخته شده است و همه اینها ثمره مدیریت شهید کاظمی است؛ ثمره روح آزادیخواه و تسلیم نشدنی اش.
این گونه فکر کردن خلاقیت می خواهد و البته جرئت، آن هم جرئتی که از یک اعتقاد مقدس سرچشمه بگیرد و در وجودت یقینی شده باشد. تنها ققنوس می تواند در دامنه آتشفشان مسکن کند. پس مدیر باید آزاده باشد و به یک زندگی عادی تن درندهد.


همه این خصوصیات را که گفتیم، شاید کم و بیش با شرح و تفسیر بشود توی کتاب های مدیریتی پیدا کرد. هر چند که بررسی رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم می کند و فکر می کنم بعضی از این دکتر ین ها با ظرافت های خاص، عملیاتی کردن شان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد، اما هیچ کجا نمی نویسند؛

 مدیر باید برای رضای خدا کار کند، نمی نویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط، خدا باشد و آخرش هم خدا، طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند، اما فکر می کنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خدایی اش. که سردار مقدم هم با آن همه صفات ریز و درشت که گفت مبهوت همین یکی مانده بود.
اما نکته آخر این که شیفتگی حاج حسن به شهادت و دیدار با همرزمان شهیدش شاید بیت الغزل صحبت های همرزمان دیروز او باشد، اما شنیدن این شیفتگی از زبان خود سردار، قطعاً حلاوت دیگری دارد. تک جمله ای که به نظر می رسد در هیاهوی وداع با او نشنیده باقی ماند. روزی که سردار مقدم در مراسم تودیع همرزم شهیدش حاج احمد کاظمی از فرماندهی نیروی هوایی سپاه، پشت تریبون گفت:«حاج احمد! ما شما را رها نخواهیم کرد و حتی تا بهشت هم دنبال تان خواهیم آمد.»

حاجي حواسش به همه چيزبود؛ ازمحتواي سخنراني و مداحي‌ها و نماز جماعت‌ها يظهرعاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفش‌هاي عزاداران و گرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه وغذا ي ظهرعاشورا و تاسوعا که به بهترين شكل انجام شوند .

برگزاري هيأت ومراسم عزاداري در دهه اول محرم، برايش از اهم واجبات به شمارمي‌آمد وسنگ تمام مي‌گذاشت، اما کيفيت اجراي آن برايش خيلي مهم‌ تر بود. طوريکه مي‌توان ازهيأت عاشقان ثارالله (ع)، لشکر «8 نجف اشرف» ، به‌عنوان يک الگوي نمونه عزاداري نام برد. از چند وقت پيش بزرگ ‌ترها و معتمدین خود را در لشکر خبر مي‌کرد؛ چندتا بسيجي و يکي،دوتا پيرغلام امام حسين(ع) . بعدهم تقسيم کارمي‌کرد. «حاج حسين ، حاج عباس، سيدناصر، حاج فاضل، حاج رضا ،حاج غلام‌علي، حاج‌آقا جنتيان، برادر احمدپور» و بسيجي‌ها،هرکدام براساس تخصص و توانشان، مسئوليتي را برعهده مي‌گرفتند. آن‌ها هم حاجي را خوب مي‌شناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدي ،منظم و ريزبين . اول کار تذکرات را مي‌داد، سخنران و تک‌ تک موضوعات و مطالب قابل بحث برايش خيلي مهم بود و مي‌گفت : انقلاب ما بر گرفته از قيام امام حسين (ع) وهمين مراسم‌ها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس بايد محتواي اين مراسم‌ها قوي باشد .

احترام به عزاداران از بزرگ‌ ترها گرفته تا اطفال و حتي همسايگان مسيحي نيز از توصيه‌هاي ويژه ‌اش بود . حتي نگران سربازها هم بود. به تداخل نداشتن برنامه‌ها باساعات کاري و تعطيل نشدن امور اداري لشکرهم تأکيد مي‌کرد . مهم‌تر ازهمه، برگزاري نماز جماعت ظهر تاسوعا و عاشوراي هيأت‌ها درتکيه و خيابان‌ها ي اطراف بود . معمولا خودش دم در مي‌ايستاد و همه چيز را با دقت کنترل مي‌کرد، البته مديريتش هم اينگونه بود و همه مي‌دانستند کارشان را بايد به بهترين شكل انجام دهند . ديگر نيازي به تذکر مجدد نبود و کم‌تر به او مراجعه مي‌شد . ياد گريه‌هايش بخير . هميشه شانه‌هايش چنان مي‌لرزيد که آدم به يادش گريه‌هاي حضرت امام(ره) مي‌افتاد . مثل يک مادر فرزند ازدست‌داده، يا زهرا(س) يا زهرا(س) مي‌گفت. حاجي ارادت ويژه ‌اي به بي‌بي داشت. در نمازها هم اينگونه بود . ديگر سردار کاظمي نبود .

هواسش به توزيع صبحانه هرروز وغذاي روزهاي تاسوعا و عاشورا بود . شايد او هم مثل من خاطرات خوبي در کودکي از توزيع غذاي امام حسين (ع) نداشت . يادم نمي‌ رود با اين ‌كه بسيار دوست داشتم، به ‌دليل برخورد بد بعضي از بزرگ‌ترها، خجالت مي‌کشيدم از غذاي امام حسين (ع) بخورم. اما دراين مجلس اينگونه نبود، حاجي مثل پدر، مراقب همه بود؛ به‌ ويژه کوچک‌ترها . همه مي‌نشستند و خادمان غذا را پخش مي‌کردند. خودش هم اين دو روز با پاي برهنه و لباس‌هاي خاکي، اين طرف و آن طرف مي‌دويد و نظارت مي‌کرد. او خادم واقعي آقا بود. اين دو روز، هيأت‌هاي مذهبي از سراسر اصفهان در خيمه ‌ي عزاداري حضرت امام حسين (ع) در لشکر 8 نجف اشرف شرکت مي‌کردند و به نوبت و نظم خاص عزاداري مي‌کردند.

حاجي مي‌گفت : ما سپاهي‌ها و رزمنده‌ها بايد با برگزاري اين مراسم‌ها ، ضمن انتقال پيام اين حماسه، زيبايي‌ها را نشان بدهيم و آفت‌ها يي که گاهي در اين‌گونه مراسم‌ها هست را ازبين ببريم. بايد تمام امکانات درهرچه بهتر و باشکوه برگزارشدن اين مراسم به‌ کارگرفته شود.» و اين بود که يکسال نشده ، هيأت در کل استان مطرح شد و سال‌ها ي بعد جمعيت بيش‌تري شرکت ‌کردند. حاجي همين رويه را نيز در نيروي هوايي ادامه داد و حسينيه‌ ي حضرت فاطمه زهرا (س) كه درکنار 5 شهيد گمنام است، يادگاري است از آن مرد بزرگ .

در روزهای سرد دی‌ ماه یاد کربلای ۵ و آن عملیات غرورآفرین می‌افتیم. آن‌جایی که حاج احمد و حاج حسین خرازی فاتحان آن بودند. ۲۸ سال پیش سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. آن موشک همه همرزمانش را با خودش به بهشت می‌برد. اما ۱۹ سال بعد پس از این همه سال حسرت و بغض، به جمع دوستانش می‌پیوندد.

وقتی از محمدمهدی کاظمی پرسیدیم دوست داری از پدرت چه خصلتی را به عنوان الگو برداشت کنی؛ با یک نگاه خاصی گفت: خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاه حاج احمد به دنیا، اخلاص و آدم‌شناسی او و مدیریت خلاقانه و مبتکرانه ایشان را در خودم نهادینه کنم. او در مورد ملاقات خانواده شهید کاظمی با مقام معظم رهبری، ابتکارات و خلاقیت‌های سرلشکر شهید احمد کاظمی توضیحاتی به خبرنگار ما داد که مشروح آن در ذیل آمده است:

* آیا از پرداختن به شخصیت شهید کاظمی در جامعه رضایت دارید؟

جای کار زیاد دارد، می‌دانم شهید کاظمی برای خودش هیچ حقی را قائل نیست و بیشتر دوست دارد در مظلومیت باشد و در گمنامی بماند. ولی پیرامون این موضوع باید آینده روشنی اتفاق بیفتد. دوستان ایشان همواره به من می‌گویند مسیر و شخصیت حاج احمد در آینده بیشتر خودش را نشان می‌دهد. شخصاً دلم می‌خواهد جامعه با مدیریت شهید کاظمی آشنا شود و از آن به عنوان الگو استفاده کند.

* برخورد ایشان با کارکنان و نیرو‌هایشان را چگونه دیدید؟

آدم‌هایی هستند که امروز به آن‌ها برخورد می‌کنم که از دست شهید کاظمی دلخور هستند ولی با تمام وجود از او یاد می‌کنند. اعتقاد دارند که اگر حاج احمد جلوی ما را نمی‌گرفت و در قبال آن خطا متنبه نمی‌شدیم امروز در مسیر رشد و تعالی قرار نمی‌گرفتیم. برخوردی که از روی حب و بغض نبود و سیستم نظامی اقتضا می‌کرد تا آن برخورد انجام شود. فکر نمی‌کنم که کسی باشد و از دست شهید کاظمی به خاطر برخورد ناراحت باشد.

* راز موفقیت سرلشکر کاظمی را مشخصاً در چه می‌دانید؟

اخلاص، توکل به خدا، ولایت پذیری و عشق به اهل بیت. فکر می‌کنم این خصلت‌های ارزشمندی است که پس از ۸ سال شهادت پدرم به آن‌ها رسیده‌ام.

*گفتید عشق و محبت به اهل بیت ما را به یاد حسینیه الزهرا(س) یادگاری شهید کاظمی انداختید. آیا در این زمینه اتفاق یا ماجرایی پیش آمد؟

یک روز شخصی با لحن کنایه آمیزی به من گفت: \”شخصی را می‌شناسم که هرجا می‌رود برای کارکنان خودش مکان تفریحی یا هتل می‌سازد\”. اما پدر تو هرجا رفته یا حسینیه ساخته و یا یک مکان عزاداری؛ شما به حسینیه الزهرا(س) اشاره کردید، قبل از آن هم در زمان جنگ هم همواره دوست داشته فرصتی برایش پیش بیاید تا یک مکان برای عزاداری و برپایی هیئت ایجاد کند. می‌دیدم با تمام مشغله‌های کاری در نیروی هوایی سرکشی می‌کند تا در جریان احداث حسینیه قرار بگیرد.

یادم نمی‌رود یک روز دست مرا گرفت و با هم رفتیم تا از حسینیه در حال ساخت، بازدید کند. کار حسینیه در مرحله سفت کاری بود. دقت نظر ایشان به حدی بود که از کیفیت ساخت سرویس‌های بهداشتی هم باید مطمئن می‌شدند. واقعاً با عشق و علاقه و تمام وجود آنجا را می‌ساخت. فکر می‌کنم برای سپاه یادگاری خوبی باشد و فکرش را هم نمی‌کردیم تمام دوستان پدرم و حتی برای خود ایشان هم روزی در آنجا مراسم بگیرند.

* از ارتباطات شهید کاظمی با رهبری انقلاب و ولایت پذیری ایشان بگوئید

چهار سال پیش خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. برادر من از حضرت آقا سوالی کردند؛ گفت: چه رابطه‌ای میان شما و پدر ما بود؟ حضرت آقا جواب دادند: کارهایی که خیلی نسبت به آن حساس بودم و برایم اهمیت داشت را با خیال راحت می‌سپردم دست احمد! به نظرمن این بالا‌ترین افتخار است که ولی فقیه و ولی امر مسلمین خیالش از یک فرد آنقدر راحت باشد و مأموریت‌های سخت و مهم نظام را به او بسپارد.

* نقش مادر بزرگوارتان را در رسیدن شهید کاظمی به آرزویش چگونه می بینید؟

تا همین قدر برایتان بگویم که پدر ما نگرانی از تربیت و پرورش ما نداشتند و حتی به گونه‌ای مادر ما به ایشان کمک می‌کردند که پدرم متوجه بخش‌های جزئی زندگی هم نمی‌شدند.

*آیا فرزند شهید کاظمی علاقه‌ای به ادامه راه پدر دارد؟

توفیق می‌خواهد. دعا کنید ما داشته باشیم. البته اکنون در یک موسسه فرهنگی به نام سابقون فعالیت می‌کنم. دلمان می‌خواهد برای ارزش‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مستندسازی انجام دهیم.

* در آستانه سالروز عملیات کربلای ۵ از رشادت های شهید کاظمی اگر مطلبی به خاطر دارید بفرمائید

شهید کاظمی ۲۸ سال پیش همین موقع رفت که شهید بشود ولی نشد. ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع شهید شد. شاید‌‌ همان روز و ثانیه‌ای که پایش را از سنگر بیرون می‌گذارد و موشک می‌آید داخل سنگر و همه به شهادت می‌رسند و او جا می‌ماند. شهید کاظمی بلند می‌شود و سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. همه فکر می‌کردند حاج احمد شهید شدند. در نجف آباد به پدر و مادر و همسر او خبر دادند که احمد به شهادت رسیده است.

عملیات کربلای ۵ سال ۶۵ بود و پدر نیز دقیقاً ۱۹ سال بعد همزمان با سالروز عملیات کربلای ۵ سال ۸۴ شهید می‌شود. جالب است و باید حکمت‌ها و مقدرات خداوند متعال را دید که در این ۱۹ سال شهید کاظمی باید چه کارهایی را انجام می‌داده و چه می‌شود که می‌ماند و اصلاً چه تقدیری است که جا بماند و ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع به فیض شهادت نایل آید!، احمد کاظمی چرا باید در این ۱۹ سال حسرت این مدت را بخورد.

*از ابتکارات و خلاقیت‌های سردار کاظمی در طول مدت فرماندهی جنگ و پس از آن اطلاعاتی دارید؟

مهم‌ترین بُعدِ شخصیتی حاج احمد، مدیریت بسیار مبتکرانه و خلاق اوست. واقعاً نیاز است بر روی مدیریت سردار کاظمی مانور زیادی داده شود. ایشان چند اقدام مهم در دوران زندگی‌شان انجام داده‌اند. یکی در جنگ بود که در یکسری عملیات‌ها، خلاقیت انجام داده است و تأثیرگذار بوده بطوریکه در چند عملیات خصوصاً کربلای ۵ و فتح خرمشهر حضور و مدیریت حاج احمد نقش بسزایی داشته است. پس از دوران دفاع مقدس فکر می‌کنم سرکوب کردن ضدانقلاب در شمالغرب یک اتفاق مدیریتی خوبی بود که در کارنامه کاری شهید کاظمی ثبت شد.

شهید کاظمی چند تصمیم بزرگ برای نیروی هوایی گرفت که باید در تاریخ ثبت شود. دو بحث موشکی و ناوگان بود؛ هواپیمای جنگنده‌ای که تجهیز کرد و می‌شود گفت راه اندازی شد. روزی که قرار بود اولین هواپیمای جنگنده پرواز انجام دهد به شهید کاظمی خبردادند، او در پایگاه شیراز مستقر بود. در‌‌ همان جا گریه کردند و منتظر ماندند تا هواپیمای جنگنده پرواز خودش را انجام دهد. اعتقاد داشتند که اگر رزمندگان ما در جنگ این قدرت را داشتند و به این نقطه کنونی در تجهیزات رسیده بودند قطعاً الان مسیر جنگ به گونه‌ای دیگررقم می‌خورد. در نیروی زمینی هم اقداماتی انجام دادند در جهت احقاق یک نیروی زمینی مقتدر در خاورمیانه. موضوع آخر هم موفقیت در ساماندهی پرواز در زلزله بم بود؛ با اینکه هیچ مأموریتی به صورت رسمی به ایشان اعلام نشد به شکل خودجوش بحث هوایی فرودگاه کرمان را سامان بخشیدند. همه اعتقاد دارند که اگر نیروی هوایی وارد میدان نمی‌شد قطعاً فاجعه بم به لحاظ تلفات، گستردگی بیشتری پیدا می‌کرد.

*چه خصلت‌هایی را دوست دارید از پدر داشته باشید؟

همه خصلت‌های ایشان خوب است. خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاهی که ایشان به دنیا داشتند، اخلاص و آدم شناسی‌شان و همچنین نوع مدیریت‌شان را خیلی دوست دارم در خودم نهادینه کنم.

* در مورد خصوصیات خانوادگی و تربیت و پرورش شهید کاظمی در زمان کودکی ایشان اگر مطلبی دارید بفرمایید.

احمد کاظمی در خانواده‌ای بزرگ شدند که به خاطر کثرت جمعیت هرکس باید روی پای خودش می‌ایستاد. یادم هست پدرم به ما می‌گفت در مدرسه تحصیل می‌کردم برای تأمین هزینه‌های لوازم التحریر مدرسه‌ام باید کار می‌کردم. حتی پول خرید یک پیراهن را پدرم نداشت که ما پیراهنی که استفاده می‌کردیم را رنگ می‌کردیم تا از حالت کهنگی خارج شود. پدرشان نجاری می‌کردند. مادرشان به همراه خواهرانشان در منزل به قالیبافی می‌پرداختند. خود حاج احمد هم نجاری و بنایی انجام می‌داد.

* کلام آخر؛ اگر شهید کاظمی الان بود . . .

خیلی خوب می‌شد. به عنوان اینکه پسرش هستم و در خانه با او زندگی می‌کردم نمی‌گویم. در این مدتی که شهید کاظمی نبود خیلی چیزهایی از او شنیدم که حسرت نبودنش را می‌خورم. حقیقتاً دلم می‌خواست یک بار دیگر حاج احمد بود و من او را تمام و کمال می‌شناختم.
برگرفته از سایت شهدای ایران …

شهید کاظمی پله ای برای رسیدن به خداست

سایت شهید کاظمی در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی  وبا هدف آشنایی با این شخصیت بزرگ با همکاری مرکز توزیع کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی شهید کاظمی اصفهان این بار در اقدامی نو در سالروز ولادت این شهید اقدام به توزیع رایگان کتاب \”احمــــــد\”  در تعداد محدود نموده است .

این کتاب که از جمله کتاب های برگزیده و پر تیراژ و با کیفیت از لحاظ محتوایی و … است توسط نویسنده و یادگار دفاع مقدس سردار سیدعلی بنی لوحی جمع آوری و تنظیم شده است .

حضور بسیجی او در این عرصه باعث شده است کتاب‌های او با استقبال چشمگیری از سوی جوانان مواجه شود.

نگاه او به جنگ و دفاع مقدس، بیشتر فرهنگی است و به همین جهت است که در بسیاری از صفحات کتاب \”احمد\” سخنی فرهنگی از امام خمینی (ره) را گوشزد کرده است.

بنی لوحی در مقدمه کتاب ارزشمند \”احمـــد\” می‌نویسد؛

\”آن چه پیش روی شماست، قطره‌ای از دریای وجود مردی است که یکی یکدانه بود، از آن دست جوانانی که نفس امام (ره) او را متحول کرد. به قول خودش \”بچه‌ای دهاتی بود که کسی او را نمی‌شناخت\” اما وقتی بار سفر بست و رفت، میلیون‌ها نفر در سوگ او گریستند. احمد کاظمی، اگر هیچ فایده‌ای نداشته باشد، حداقل برای لحظاتی تنهایی خوب است و می‌تواند پلی برای رسیدن به آن، روشنایی رویایی، باشد که خیلی وقت‌ها جوانان ما در آتش شوق رسیدن به آن می‌سوزند. احمد پله‌ای برای رسیدن به خداست.\”

علاقه مندان جهت تهیه این کتاب می توانند از طریق فرم زیر اطلاعات خود را تکمیل و جهت دریافت کتاب به مرکز توزیع کتاب شهید کاظمی اصفهان واقع در خیابان هشت بهشت غربی ، بعد از چهار راه گلزار .جنب قرض الحسنه رسالت (03132660882_09369226945)  مراجعه نمایند .

لازم به ذکر است به مناسبت سالروز تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی آن مرکز کلیه کتاب های خود را از تاریخ 2 تا 8  مردادماه تخفیف ویژه عرضه می نماید.

نکات قابل توجه در توزیع رایگان :

1-      تعداد \”توزیع رایگان\” این کتاب محدود بوده و اولویت با کسانی است که زودتر ثبت نام نمایند .

2-      درج نام و نام خانوادگی ، شماره تلفن همراه و آدرس پست الکترونیکی در فرم پیوستی جهت ارسال پیامک و زمان دریافت کتاب الزامی است .

3-      برای کسانی که در اولویت دریافت کتاب قرار می گیرند از طریق پیامک اطلاع رسانی های بعدی صورت خواهد گرفت .

4-      برای هر نفر از ثبت نام کنندگان صرفا یک جلد کتاب در نظر گرفته شده و ملاک تحویل کتاب پیامک ارسالی از سایت و شماره تلفن همراه فرد می باشد .

نکات قابل توجه در توزیع نیم بهاء :

1-      در صورت اتمام تعداد جلد رایگان کتاب و استقبال و به حد نصاب رسیدن کاربران گرامی این کتاب با تخفیف 50% در اختیار آن ها قرار خواهد گرفت که لازم است تمایل خود را در فرم پیوستی اعلام نمایند .

2-      هزینه این کتاب در چاپ جدید 38000 ریال بوده که با تخفیف 50% با قیمت 20000 ریال توزیع خواهد شد .

3-      نظر به اینکه بر حسب سفارش و تقاضای افراد این کتاب با تخفیف خریداری و بعد عرضه خواهد شد ،خواهشمند است کاربران در سفارش خود دقت لازم را  به عمل آورند .

4-      پرداخت هزینه نیم بهاء پس از اطلاع رسانی از طریق لینک پرداخت آنلاین سایت شهید کاظمی و یا پرداخت وجه نقدی در زمان تحویل کتاب میسر خواهد بود .

شماره تلفن 09217750482 وسامانه پیامک کوتاه 30008900191084 آماده دریافت انتقادات و پیشنهادات شما کاربران گرامی می باشد.

———————————————————————————

فرم ثبت نام دریافت رایگان کتاب احمد

خطا: فرم تماس پیدا نشد.

\"\"
یادمان شهدای عملیات رمضان (معروف به پاسگاه زید)

در سالروز عملیات رمضان در تیرماه سال ۱۳۶۱ به منظور ارج نهادن بر ایثار و فداکاری ملت شجاع و رزمندگان دلاور اسلام و همچنین زنده نگه داشتن یاد و خاطره تمامی شهیدان گرانقدر ۸ سال دفاع مقدس و عملیات رمضان و بخصوص شهیدان حسین خرازی، رضا حبیب الهی، مصطفی ردانی پور، احمد کاظمی گزارش مستند زیر توسط راوی قرارگاه فتح در صحنه عملیات تهیه شده است که پیرامون احداث شبانه خاکریز جنوبی منطقه در مرحله پنجم عملیات که از ۱۰ کیلومتر خاکریز، ۱۰۰ متر آن به روز کشیده شده است و شهید احمد کاظمی با تمام توان تلاش می کند تا ۱۰۰ متر مذکور خاکریز را کامل کند و این در حالی است که در زیر دید و تیر مستقیم انواع سلاحهای دشمن قرار دارد.

 

این گزارش، نمونه کوچکی از ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام است که ۸ سال نه با رژیم بعثی عراق (روایت اسناد) بلکه با تمام دنیای مبارزه نمودند.

شرح ماجرا:

با شروع عملیات، نیروهای تأمین کننده دستگاه‌های مهندسی همراه نخستین گروه تک ور شروع به پیش روی کردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودر و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با یک تأخیر یک و نیم ساعته، مقاومت دشمن از هر دو جناح در هم شکسته شد و نیروها به محل مورد نظر رسیدند.

آن‌ها احداث خاک ریزها را از محل مثلثی‌ها در عمق ۱۰ کیلومتری منطقه دشمن به سمت مواضع خودی شروع کردند.

خاک ریز احداث شده در شمال منطقه (یعنی خاک ریز سمت راست) با دقت و سرعت پایان یافت. حاج رضا حبیب الهی خودش مستقیماً از جلوترین نقطه ای که نیروهای خودی حضور داشتند بر عملیات مهندسی نظارت می کرد.

اما در جناح چپ منطقه عملیاتی کار گره خورد. در این جناح به دلیل مقاومت شدید دشمن و وجود تیربارهای فراوان، تیم‌های عملیاتی به سختی توانستند نفوذ کنند و تانک‌های متعدد دشمن که در این منطقه بودند، کار را به نحو دیگری رقم زد و در مجموع مقاومت نیروهای عراقی، آتش تیربارها و تیر مستقیم تانک اجازه نداد تا کارها طبق طراحی قبلی پیش برود.

نیروهای خودی کار خود را متوقف نکردند و به آن ادامه دادند ولی بر اثر اوضاع به وجود آمده، عملیات احداث خاک ریز طبق برنامه پیش نرفت و به صورت کامل تمام نشد.

قرار بود خاک ریز احداثی در منطقه دشمن و خاکریز ایجاد شده از منطقه خودی در نهایت و در وسط به هم وصل شوند که عملیات به طور کامل صورت نگرفت و حدود یک صدمتر در وسط بین دو خاک ریز باز مانده بود که عملیات احداث به سبب روشنایی صبح و فشار مضاعف دشمن و ، متوقف شد. نیروها و تجهیزات خود را چندین برابر کرد.

دشمن اگر موفق می شد که مانع اتصال این خاکریز شود، می توانست با زرهی به مواضع نیروهای خودی نفوذ کند و کار را پایان دهد و یا چون نیروها از این جناح آسیب پذیر بودند، مانع رفت و آمد و تدارک آن‌ها در جلو باشد. دشمن برای این کار، بیش از ده دستگاه تانک آورده و در فاصله حدود یک کیلومتری در مقابل این شکاف قرار داده بود.

تانک‌ها و تیربارها به نوبت به این حد فاصل یک صد متری تیر مستقیم می زدند تا به هرصورتی که شده مانع اتصال خاک ریزها باشند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و کاتیوشا نیز منطقه مورد نظر را هدف گرفته بودند.

ولوله عجیبی آن محدوده را فراگرفته بود؛ نیروهای خودی و مسئولان عملیاتی تیپ ۸ نجف و قرارگاه فتح همه جمع شده بودند و می خواستند به هر نحوی که شده دو خاک ریز را به هم وصل کنند و به این مسئله خاتمه بدهند.

شهید حبیب الهی هم از سمت راست فارغ شده و به یاری آمد، ولی چشمان سرخ شده او که به پیاله خون شبیه بودند، نشان از خستگی و بی خوابی زیاد وی می دادند که توان او را گرفته و جسمش را فرسوده کرده بود به نحوی که هنگام راه رفتن تلوتلو می خورد و حتی حرف زدنش هم طبیعی نبود. غیر از ایشان، »ردانی پور« فرمانده قرارگاه فتح و »خرازی« فرمانده تیپ ۴۱ امام حسین(ع) نیز آمده بودند.

«احمد کاظمی» فرمانده تیپ ۸ نجف که شب سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود، و در این محور علاوه بر شکستن خط دشمن و پیشروی تا عمق ۱۰ کیلومتری منطقه دشمن مسئولیت تامین چپ منطقه عملیات نیز به عهده وی بود، لذا در تلاش بود که این صد متر خاکریز را به هم وصل کند.

برادر کاظمی چند نفر راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از میان بچه‌های تیپ را انتخاب کرد. او به راننده نفربرها مأموریت داده بود تا در حدفاصل یک صدمتر باقی مانده خاکریز، در مقابل دید دشمن به چپ و راست بروند و گرد و خاک به پا کنند تا دشمن نتواند این رخنه را به خوبی تشخیص داده و دستگاه‌های مهندسی را هدف قرار دهد.

 علاوه بر این در دو طرف خاکریز چند دستگاه تانک و توپ ۶۰۱ و چندین قبضه تیربار مستقر کرده بود تا پاسخ آتش دشمن را بدهند خودش هم بلندگویی دست گرفته و بدون ترس در وسط این یک صد متر به چپ و راست حرکت می کرد ، در حالی که گاهی دعای فرج می خواند و گاهی به دستگاه‌ها دستور می داد خاک کنند.

 او علی الدوام قدم می زد و دعا می خواند، می گفت: «نفربر خاک کن، لودر بیل بزن، بیلتو بالا بیاور، بالاتر، بارک الله لودر! آفرین لودرچی! نفربر خاک کن، نفربر خاک کن تانکها شلیک کنند دیده بان به توپخانه بگو جواب آتش دشمن را بدهند تیرچی‌ها شلیک کنند اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن العسکری.»

تمامی این کارها در جلو دید دشمن صورت می گرفت. نفربرها، لودرها فرمانده تیپ و نیروهای رزمنده همه و همه در زیر آتش شدید و دید تیرمستقیم دشمن این فعالیت‌ها را انجام می دادند؛ همه سینه به سینه تانک‌های دشمن جسورانه در فکر ادامه کار و تکمیل خاک ریز بودند، صحنه غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت به اسلام و ایثار و اوج فداکاری بود. …

در این حین راننده لودر از فرط خستگی از حال رفت و به پایین افتاد. بچه‌ها فوراً دور و برش را گرفتند، آبی به صورتش زدند. شهید ردانی پور نیز که در آن جا حضور داشت سریعاً به بالینش رفت و او را تشویق کرد و از زحمات او قدردانی نمود، احمد کاظمی فرمانده تیپ ۸ نجف سر و صورتش را بوسید و چون نیرویی برای جایگزینی وی وجود نداشت ناچار دوباره برخواست و کار را ادامه داد.

چند دقیقه بعد یک گلوله توپ به کنار دستگاه لودر خورده و آن را به آتش کشید. راننده لودر نیز زخمی شده و به عقب منتقل شد.

در همین لحظات چند دستگاه مهندسی با راننده از راه رسیدند و با وجود شهید شدن چند نفر، خاکریزها به هم وصل شد و نزدیکی‌های ظهر کار تمام شد.

در حقیقت خاک ریزی را که تقریباً ده کیلومتر بود، در طول هشت ساعت شب احداث کرده بودند. در طول روز که دشمن به مقابله برخواسته بود، یک صد متر باقی مانده را حدوداً در طول پنج ساعت ایجاد کردند.

ظهر که مسئولان عملیات تیپ‌ها و تیم‌های مهندسی برای ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگی با چشم‌های سرخ شده، لباس‌های خاک آلود و تنی خسته بر سر سفره نشستند …

حبیب الهی که به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد کرده، انگار می خواست از حدقه در بیاید ! شاید دو روز بود که نخوابیده بود. از بس که گرد و خاک و دود بر روی مژه‌هایش نشسته بود، مژه‌هایش به هم چسبیده بودند.

لباس‌ها و صورتش پر از گرد و خاک و دود و باروت بود، اصلاً قیافه غیرطبیعی داشت، انگار از وسط آتش در آمده بود! منظره عجیبی پیدا کرده بود. هر کس که حاج رضا را می دید، مات می ماند که این آدم چه قیافه ای پیدا کرده است.

فرمانده کاپیتان!

ته ورزشی احمد، والیبال بود و آن روزها مسئولیت کاپیتانی تیم ما روی دوش او قرار داشت. او آبشارزن و من پاسورش بودم. توی بازی‌ها اون شایستگی و لیاقت خودش را نشون داد و به خاطر همین بیشتر اوقات تیم ما برنده بود.

اما صبر احمد در همه جا مثال‌زدنی بود. بارها من به شوخی پاس‌ها را به گوشه و کنار زمین می‌انداختم. احمد از عصبانیت صورتش قرمز می‌شد اما هیچ کلامی نمی‌گفت که باعث ناراحتی شود.

 سال 1360 در پادگان امام رضا (ع) در دوی استقامت و پرش ارتفاع نفر اول شد. او به عنوان فرمانده اولین کسی بود که روزهای ورزش می‌آمد. لباس‌های ورزشی را می‌پوشید و شروع می‌کرد به دویدن و نرمش؛ بعد هم با بچه‌ها بازی می‌کرد. در آخر نیز از همه ما جلوتر زد و گوی سبقت را در ایمان به حق و شوق لقا از دیگران ربود.

به نقل از یکی از همرزمان