به گزارش فرهنگ به نقل از دفاع، محمد مهدی کاظمی فرزند شهید کاظمی از خاطراتش با شهید حسن طهرانی مقدم می گوید:
به عنوان يكي از كساني كه حاج حسن را دوست داشت وافتخار آشنايي با ايشان را داشتم هيچوقت فكر نميكردم كه روزي برسد درباره ايشان بتوانم سخن بگويم.وقتي خبر شهادت ايشان را دادند باورم نميشد وهنوز نيز باور نميكنم چون كه خبر شهادت ايشان براي من سخت است، به خود تلقين ميكنم كه اين اتفاق نيفتاده است وهنوز حاج حسن در بين ما است.
نمي خواهم بگويم كه اين خبر عينا مثل خبر شهادت پدرم براي من سخت بود ولي كمتر از آن نيز نبود. حاج حسن هروقت مرا ميديد با مهرباني خاصي با ما برخورد ميكرد و ميگفت: محمد چطوري؟ هركس حاج حسن را در آن حالت ميديد فكر ميكرد هرگز انرژي او تمام نميشود. ما هميشه گرماي حضورشان را حس ميكرديم، چون شهدا زنده هستند ولي ما آنها را نميبينيم ومن با شهادت پدرم اين نكته را با تمام وجود درك ميكنم.
خاطرهاي از ايشان به ياد دارم به هنگامي كه با شهيد كاظمي وحاج حسن به كوه رفتيم و چيزي كه در كوه ديدم رابطهاي خارج روابط كاري وسازماني بود و واقعا رابطهاي عاشقانه بود و كلماتي از سر عشق بين آنان رد وبدل ميشد. از كوه كه بر ميگشتيم حاج حسن وشهيد كاظمي فاصله زيادي با يكديگر داشتند، من كنار حاج حسن بودم وپدرم ته ستون بود وشهيد كاظمي فرياد ميزدم مخلصتيم حاج حسن وايشان پاسخ ميداد نوكرتيم حاج احمد واين صداي صميمانه وعاشقانه در كوه ميپيچيد.
يا روزي ميخواستيم پيرامون عمليات محرم (سال ۷۹ عليه منافقين) براي سالگرد شهيد كاظمي مطلبي را آماده كنيم، نخستين كسي كه به ذهنم رسيد حاج حسن بود، ايشان به من گفت اين كار را نكن، اين منافقان نامرد هستند و ميخواهند انتقام بگيرند وچون الان دستشان به پدرت نميرسد از تو وخانواده ات انتقام ميگيرند وبايد مواظب باشيد. واقعاٌ مثل پدر دلسوزانه مراقب ما بود، بالاخره ايشان درباره عمليات با ما صحبت كردند ولي بعد از پايان مصاحبه گفت فيلمها را بده و برو، من گفتم اين زحمات كشيده شده تا از آن استفاده كنيم.
ولي ايشان آن نگراني را مجددا ابراز كردند، آن موقع خيلي ناراحت شدم ولي بعدها ديدم ايشان چه دلسوز ونگران ما هستند كه اتفاقي براي ما نيفتد ومن به اين افتخار ميكنم. او هروقت مارا ميديد ميگفت: من نوكر حاج احمد بودم والان هركاري از دستم برآيد برايتان انجام ميدهم. در سفر كوهنوردي به الموت در مسيري كه ميرفتيم به جايي كه ميخواستيم نرسيديم چون تاريك شده بود وهمه جا را مه فرا گرفته بود واحتمال گم شدن ما بود، نگراني را در چهره ايشان ميديدم.
ايشان نخستين نفر دسته بود و ميترسيد بچهها به دره بيفتند، در مسير رفتيم تا به كلبه شكاري رسيديم، چشمانم به ايشان افتاد كه دست درجيب خود كردند ودستهاي پول برداشتند وشروع به صلوات فرستادن كردند چون نيت كرده بودند كه اگر به سلامت به مقصد برسيم صدقه دهند، ايشان پس از رسيدن به مقصد گفتند براي شادي روح شهدا صلوات.
يك بار حاج حسن با همسرشان به منزل ما آمدند، تقريبا يك سال بعد از شهادت شهيد كاظمي، هميشه ميگفت منزل شما نميآيم مگر اينكه خبر خوبي ازفعاليتهايم براي شما بياورم، آن شب كه آمدند فيلمي از فعاليتهاي جديدشان براي ما گذاشتند كه واقعاٌ فعاليتهاي شبانه روزي ايشان تاثيرگذار بود.
حاج حسن در هفته شهادت شهيد كاظمي شهيد شد يعني هفت روز پس از ششمين سالگرد شهادت حاج احمد، وقتي خبر شهادت حاج حسن را شنيدم پشت فرمان بودم وبهشدت ناراحت ومتاثر شدم، من در مسير بازگشت از اصفهان به تهران بودم وپس از تاكيد صحت خبر در طول مسير بهشدت متاثر بوديم وآن لحظات برما سخت گذشت. پس از شهادت پدرم حاج حسن همواره به ما روحيه ميداد ودر برخوردش با ما وحتي در آغوش گرفتن صميمانهاش احساس ميكرديم تنها نيستيم.
آخرين باري كه حاج حسن را ديدم من كمي ناراحت بودم چون براي مباحث بزرگداشت شهيد كاظمي با ما همكاري نميشد وداشتم اين موضوع را به حاج حسن ميگفتم تا كمي آرام شوم، ايشان به من گفت: محمد هر كسي لياقت كار كردن براي شهيد كاظمي را ندارد. حاج حسن واقعا بعد از شهادت شهيد كاظمي براي من تكيه گاه بود،
من هميشه در حاج حسن افسوسي درباره شهيد كاظمي ميديدم چون اين دو مثل دو كبوتر عاشق هميشه با هم بودند وحاج حسن پس ازشهادت حاج احمد يك غمي در چهرهاش بود، حاج حسن معتقد بود حاج احمد بعد از شهادتش هست وحضور دارد وحاج حسن نيز كارهاي ايشان را ادامه ميداد و ميگفت ما ايستادهايم تا كارهايي را كه حاج احمد به ما گفته انجام دهيم.