با اینکه میدانستم آدم جدی و سختگیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم. وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند: در محوطه است. همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف میزدند. هنوز مانده بود بهشان برسم. حاجی از ماشین پیاده شد. تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد. دستی به شانهام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگیاش گفت: بفرمایید بسیجی! همهی حرفهایم یادم رفت. نامه را دادم. حاجی، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت: همین امروز تمام چیزهایی که …
توضیحات بیشتر »دوران بعد از دفاع مقدس
حق همسایگی
در ستاد لشکر ۸ نجف اشرف هر سال دههی محرم مراسم داشتند. چند تا از همسایهها مسیحی بودند. چند روز مانده به مراسم، حاجی دو، سه نفر از مسئولان لشکر را میفرستاد تا با احترام از همهی همسایهها اجازه برگزاری مراسم را بگیرند. میگفت سروصدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی ممکن است باعث آزار همسایهها شود. آنها حق همسایگی گردن ما را دارند. باید با رضایت کامل آنها باشد. موقع توزیع غذا نیز سهم همسایهها را جدا میکرد و میفرستاد در خانههایشان. بعد از شام غریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایهها، مراسم تمام میشد.
توضیحات بیشتر »حاجی حواسش به همه چیز بود
حاجی حواسش به همه چیز بود،از محتوای سخنرانی و مداحیها و نماز جماعتهای ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مامور جهت جفت کردن کفشهای عزاداران وگرفتن اسفند دم درب و دقت در توزیع صبحانه و غذای ظهر عاشورای و تاسوعا که به بهترین نحو ممکن صورت پذیرند. برگزاری هیات و مراسم عزاداری در دهه اول محرم برایش ازاهم واجبات به شمار میآمد و خدایی سنگ تمام میگذاشت،اماکیفیت اجراء آن برایش خیلی مهم تر بود. بطوری که میتوان از هیات عاشقان ثارالله لشکر ۸ نجف اشرف بعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد. ازچند وقت قبل بزرگترها و معتمیدنش در لشکر را خبر میکرد ، چند تا بسیجی و یکی دو تاپیر غلام امام حسین (ع) سپس …
توضیحات بیشتر »تاکید بر قرائت روزانه قرآن کریم ،زیارت عاشورا و سوره جمعه
بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت.همیشه به من و سعید میگفت:قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که میتوانیم قرآن بخوانیم.میگفت تأثیرش را در زندگی تان میبینید.قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمیشد.هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا میخواند.صبحهای جمعه هم چهار تایی دور هم مینشستیم در همین اتاق و سوره جمعه میخواندیم. منبع : کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص ۱۳۹ روایت محمد محهدی کاظمی
توضیحات بیشتر »من دوست داشتم که در نیروی هوایی شهید شوم …
احمد در جلسه ی معارفه ی خود در نیروی زمینی سپاه میدانست به میعادگاهی آمده است که بیش از یکصدو پنجاه هزار نفر از بهترین فرزندان این امّت تحت نظارت و فرماندهی آن به شهادت رسیده اند.معلوم است که حرفهای یک عاشق،کلامیعاشقانه است: خدای متعال را بی نهایت سپاسگزارم که توفیق به من داد تا لباس شهدا را به تن بکنم و انشاء الله با این لباس ما را شهید کند و ما نا امید نشویم. واقعا نمیدانم که چرا از جنگ تا اینجا رسیدم ولی خدا را شاهد میگیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعا گیر در خودم است. از خدا میخواهم به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله …
توضیحات بیشتر »تو میخواهی با این قیافه به هم ریخته و نامرتب ات شهید بشوی؟!
گپ آخرمان،خیلی گپ با حالی بود.وقتی شب رسید خانه یک سی دی با خودش آورده بود. گفت محمّد این سی دی را بگذار ببینیم چی است! به قول خودش مشقهایش را هم پهن کرده بود جلوی خودش.سی دی یک گزارش ویدیویی بود از عملیات ثامن الایمه. بابا میگفت من خودم تا حالا این فیلم را ندیده ام.هر کس را که در فیلم نشان میداد،گفت خصوصیت اش این بوده و چه طوری شهید شده،خلاصه بیشترشان شهید شده بودند. در فیلم نشان میداد که بابا داشت نیروهایش را توجیه عملیاتی میکرد و فقط یک زیر پیراهنی تنش بود.ریشهایش هم خیلی بلند و به هم ریخته شده بود.حتما وقت نکرده بود به آنها برسد.امّا آنها که میگفت شهید شده اند،اغلب خیلی تمیز و …
توضیحات بیشتر »اهمیت به بیت المال
خیلی کم پیش میآمد که بچههایش را همراه خود بیاورد.آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد.از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت.جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود.یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم.نمیدانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد.محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد.وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد،طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم.با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید.گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ نخورده یه موز که به او بیشتر نداده ایم …
توضیحات بیشتر »یاد یاران سفر کرده
احمد با قلبی آکنده از دوستان شهیدش،بیش از هفت سال فرمانده ی شمال غرب کشور شد.جایی که صدها نفر از شهیدانمان در ارتفاعات غرب پیرانشهر مانده بودند و این فرمانده ی دلسوز که مسؤو لیت بسیجی ماندن را هم بر شانهها حمل میکند،شبهای زیادی را به یاد آنها گریسته است،در این دوره ی نسبتا طولانی که فرزندان احمد دوران رشد و شکوفایی خود را طی میکنند و بیش از هر زمانی به حضور پدر نیاز دارند،این مادر است که آن بار سنگین را تحمّل میکند و مانند همه ی دوران مشترک زندگی،خانه به دوش،مسؤولیت نبودن احمد را به انجام میرساند.و چه زیباست،در چنین شرایطی که لحظه لحظه ی آن بوی شهادت میدهد و هیچ شبی از آن بدون دلهره و …
توضیحات بیشتر »فرماندهی نیروی هوائی سپاه
احمد که از غرب بازگشت آنقدر کارنامه اش درخشان بود که فرمانده کل قوا حضرت آیت الله العظمیخامنه ای در فرازی از حکم انتصاب او نوشتند: \”فرماندهی نیروی هوایی جوان و پر نشاط سپاه پاسداران را به شما که از سرداران کار آمد و پر توان و شجاع و برخوردار از سوابق درخشان در دوران دفاع مقدس و پس از آن میباشید میسپارم\” حضور احمد کاضمیتحولی عظیم در نیروی هوایی بوجود آورد و از آنجا که او تحلیلی صحیح از شرایط سیاسی و نظامیو تهدیدات آینده داشت تمام توان خود را در تقویت بنیه ی موشکی جمهوری اسلامیایران معطوف داشت که موفقیت تولید و آزمایش موشک شهاب۳ نمادی از این اراده فولادین است.در همین دوره بود که زلزله ای ویرانگر،شهر …
توضیحات بیشتر »فاتح خرمشهر بعد از دفاع مقدس
احمد با کوله باری از تجربه و خاطراتی از حماسه و ایثار بسیجیان و دوستان شهیدش،راهی تهران شد.حالا باید مثل بچههای خوب و مودب لباسهای اتو کشیده به تن کند ،در جلسات پشت میز بنشیند و نامههایش را در کارتابل بخواند.خوب،چه اشکالی دارد! این نتیجه ی ماندن است.\”فاتح خرمشهر\” در آغاز راهی قرار گرفته که تحمل آن برای او مشکل و طاقت فرساست. احمد شیری را میماند که در قفس کرده اند،امّا شیر اگر در قفس هم باشد باز،هم شیر است.برای همین،احمد حتّی سخت تر از دوران دفاع مقدّس،چون سربازی فداکار خود را در اختیار فرمانده اش \”آقا سید علی آقا\” قرار میدهد و زمانی نمیگذرد که عشق به رهبری و ولایت پذیری او برسر زبانها میافتد.پذیرفتن مأموریت بسیار سخت …
توضیحات بیشتر »