آن روز ظاهراً همسر حاجي جايی رفته بود و حاجي مجبور شده بود، محمد مهدي را همراه خود بياورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدي را پيش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداري موز اضافه آمده بود يکي را به محمد مهدي دادم تا از او نيز پذيرايي کرده باشم نمي دانم چه کاري داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدي هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتي بچه را ديد چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجي اين بچه صبح تا حالا هيچ چيزی نخورده يک موز که بيشتر به او نداده ايم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جيبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همين الان مي روي و جاي آن موز یک کیلو موز می خرید و جایگزین می کنی!؟

شهید ، شهادت ، فرزند شهید …

MohammadMahdi-Kazemi

فرزند شهید …

فرزند شهید بودن کار آسانی نیست ، فرقی نمی کند فرزند یک بسیجی شهید باشی و یا یک سردار شهید ، البته تفاوت کوچکی می کند و آن اینکه شاید خیلی ها آن بسیجی شهید را نشناسند و تا ابد این فرزند شهید همچون پدرش گمنام بماند اما آن فرزند شهید باید یک فرد عادی در جامعه باشد اما نمی تواند عادی رفتار کند چون منسوب به یک واژه است : فرزند شهید

همه پدر او را کم و بیش می شناسند ، انتظارهایی که از ایشان و امثال محمد مهدی می رود به مراتب بیش از دیگران است و واقعا سخت است ، اما وقتی می بینی این فرزند سال ها تحت تربیت پدری همچون حاج احمد کاظمی بزرگ شده است و می تواند ادامه دهنده راه او باشد دلت قرص و محکم می شود که الحمدالله فرزندانش در راه این نظام و انقلاب هستند و می توانند مثل پدرشان جزو بهترین ها باشند .

محمد مهدی در دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدا در تاریخ 19 خرداد 1389  از ایشان می پرسد :

می خواستم بدانم انتظاری که شما از پدر ما داشتید ایشان توانستند برآورده کنند ؟ 

حضرت آقا فرمودند:

بله ، خیلی . من کارهای بزرگی را به عهده ایشان محول کردم ، کارهایی که به همه نمی دادم و اطمینان نمی کردم ، ایشان با بهترین وجه آن ها را به انجام می رساند. روزی که من یکی از این مأموریت ها را به آقای محول کردم ، بعضی ها بودند توی سپاه که باور نمی کردند ایشان بتواند این کار را انجام بدهد اما ایشان رفت و و به بهترین وجه آن را انجام داد. ایشان جزو بهترین های من بود.

سردار شهید حاج احمد کاظمی در تاریخ 19 دی ماه 1384 همزان با ایام عرفه در حین انجام مأموریت در یک سانحه هوایی جرعه شهادت نوشید و امروز که 10 سال از آن تاریخ می گذرد محمد مهدی همچون پدرش در قامتی استوار دست بر سینه گذارده و به میهمانان دهمین آئین بزرگداشت پدر شهیدش خوش آمد می گوید.

به گزارش جهان، صادق خرازی در گفتگو با سالنامه روزنامه اعتماد با بیان اینکه تشریفات در زمان جنگ هم در اوج بود، گفت: یادم می‌آید اولین باری که میگو خوردم با اینکه من از خانواده متمولی بودم میگوهایی بود که روی دریای عمان در هنگام مانور با آقای هاشمی و روحانی خوردیم. عکس‌هایش هم هست. در حالی که من می‌دیدم که بچه‌های جنگ و فرماندهان سپاهی جنگ در‌‌ همان جلسات و ضیافت‌ها حضور داشتند اما نان و ماست می‌خوردند و امساک می‌کردند که خیلی درس‌آموز بود.

وی افزود: خاطره‌ای از شهید کاظمی برایتان می‌گویم. جلسه‌ای بود که احمد کاظمی، باقر قالیباف، قاسم سلیمانی و همه رفقا بودند. من دیدم که شهید کاظمی گفت گرسنه‌ام چرا غذا نمی‌دهند، جلسه هم خیلی مهم بود، وقتی برای غذا رفتیم یک سفره رنگین انداخته بودند و مشخص بود ارتش سنگ تمام گذاشته است. این موضوع مربوط به اوج جنگ یعنی بین سال‌های ۶۵-۶۴ است. من دیدم احمد کاظمی که از فرماندهان نیروی زمینی سپاه بود نشست و ظرفی کشید جلو، چند تکه نان و پنیر و سبزی گذاشت جلویش و خورد بعد هم چیز دیگری نخورد. گفتم این همه غذا هست چرا نمی‌خوری، احمد آقا گفت نه ما به این سفره‌ها عادت می‌کنیم بهتر است از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم. آن زمان بچه‌ها خودشان را حفظ می‌کردند. این طرف‌تر آمدم. آقا رحیم را دیدم که ظرفش تمیز تمیز است و هیچ چیز استفاده نکرده، گفت دل درد داشتم نان خوردم و سیر شدم. بعدا از آقا رحیم پرسیدم چرا چیزی نخوردی گفت یاد بچه‌های خودمان در جنگ که می‌افتم شرفم اجازه نمی‌دهد.

خاطره جالب از حاج قاسم

خرازی در ادامه گفت: قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه‌اش تا روی مثانه‌اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمی‌دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می‌خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی‌اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می‌گفتند برو دکتر می‌ترسید، تا می‌گفتند برو بیمارستان در می‌رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می‌کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد.

روایت داستانی لحظات قبل از عروج – 19 دی ماه 1384

رئیس ستاد ما را ! این جا چه کار می کنی تو؟!

برزگر کمی آشفته شد.

دعوتم نمی کنی به دفترت؟!

سردار لبخند زد.

چرا! چای هم می دهیم بهت، حالا که آمدی با هم برویم فرودگاه، و رو کرد به محمود:

اوضاع چطور است؟

محمود فقط یک کلمه گفت: بد!

بد؟!

محمود خواست توضیح بدهد اما چنان صدای آسمان قرومبه ای بلند شد که به نظر رسید شیشه ها خواهند ریخت. یک آن مات شان برد و سکوت کردند و گوش سپردند به صدا و نا خواسته چشم دوختند به پنجره تا شاید نور تندر را هم ببینند، بعد سردار رو کرد به محمود.

تو به این می گویی بد؟!

و با دست اشاره کرد به برزگر.

بفرمایید!

رفتند تو. سردار در را تمام باز گذاشت. شاید می خواست نشان بدهد این جلسه نمی تواند یا نباید طولانی بشود. محمود و بچه های دیگر دفتر، این حرکت را دیدند و برای همین، جرات نکردند در را ببندند. سردار به برزگر گفت که بنشینید و خودش سرپا ایستاد. منتظر.

پس کو ساک ات؟ اهل سبک سفر کردن شده ای تازگی ها!

برزگر گفت: ساک ندارم!

نداری؟!

نه!

چرا؟!

جواب نداد.معذب بود. از چشم سردار دور نماندحالت او. آمد و ایستاد روبه روی رییس ستاد. قیافه اش جدی شد و جدی تر شد.

راستش را بگو! چی شده که الان آمده ای دیدن من؟

برزگر سر را بالا آورد. زل زد به صورت سردار. نه کسوت رییس ستادی را داشت و نه کسوت یک نظامی را. انگار مستمند مضطرب ملتمسی بود فقط و فقط! سردار تعجب کرد.

خبری شده؟!

برزگر بلند شد. ایستاد، گفت:

نروید!

سردار جا خورد انگار.

بله؟!

دو دوست بی آنکه چیزی بگویند، مدتی به صورت هم زل زدند تا این که برزگر باز هم به زبان آمد:

نروید! به این سفر نروید!

سردار چند لحظه دیگر، روی صورت او مکث کرد. انگار می خواست مطمئن بشود که درست شنیده است یا نه.

شوخیت گرفته؟!

برزگر بلافاصله گفت: نه جدی می گویم. جدی جدی! نروید!

آخر برای چی؟!

برزگر گفت» برای اینکه به مقصد نمی رسد این سفر!

صدایش سرد و آرام و مطمئن بود. سردار برگشت به طرف میزش.

ساعتش را نگاه کرد و دوباره چهره اش شد همان چهره ی باز و همیشگی.

دست برقضا، من مطمئنم که می رسد!

برزگر سر را بالا آورد و نگاه کرد. نمی دانست سردار شوخی می کند یا جدی حرف میزند.

می رسد؟!

سردار باز هم ساعتش را نگاه کرد. بعد گفت:

چته برزگر؟! چنان مرموز شده ای که فکر کردم اتفاقی افتاده.

برزگر زیر لب گفت: می افتد!

و فرمانده اش را نگاه کرد. گویی نمی خواست از رو برود. سردار گفت:

اما نگفته بودی  پیش گو شده ای برزگر! این چه حرف هایی است؟

منظورت چیست؟

منظورم همان است که گفتم. نروید! این پرواز سقوط می کند.

سقوط؟!

بله!

تو از کجا می دانی؟

خواب دیدم، هواپیما سقوط می کند.

همین؟!

بله!

یعنی تو انتظار داری به خاط خواب دیدن تو، من جلسه به این مهمی را به هم بزنم؟ اگر این طور شد که باید طرح  وبرنامه  را هم تعطیل کنم و صفدر رشادی را بفرستیم برود پی کارش! حالا که همه چیز را می شود با خواب حل کرد، چرا بودجه بیت المال را هدر بدهیم؟ در مواقع لازم، تو خواب می روی و به ما می گویی چه کار کنیم. شاید دیگر به طرح دفاعی دیروز هم که بردیمش فرماندهی و آن همه درباره ا حرف زدیم نیازی نباشد.

اما این گفته هم باعث نشد برزگر کوتاه بیاید.

نروید! به این سفر نروید! خواهش می کنم.

چی چی را خواهش می کنم؟! مگر می شود؟ مضحکه می شویم.

راست می گوید حاجی! نروید!

سردار برگشت و محمود را روبه روی خود دید. انتظار این یکی را نداشت.

تو اینجا چه کار می کنی؟!

محمود نامه ای را جلو آورد.

در باز بود…

سردار سرپایی نامه را امضاء یا ارجاع کرد و برگشت سمت برزگر.

پس این طور!

برزگر دوباره گفت: نروید!

ومحمود هم تکرار کرد:

خواهش می کنم نروید! شما را به جان مهدی!

معلوم نبود منظورش محمد مهدی است یا مهدی باکری. اما سردار یاد هردوشان افتاد و این بار کمی عصبانی شد. رو برگرداند به سوی محمود.

صدایش را برد بالا.

برو بیرون محمود در را هم پشت سرت ببند!

محمود بیرون رفت و در را بست. سردار برگشت به سمت بزگر.

در آستانه  سفر به شهر مهدی، به جای حرکت، آمده ای این جا و بچه های دفتر را هم داری ناراحت می کنی؟ چت شده تو؟!

چیزی نشده! فقط نگرانم.

نگران؟! نگران چه؟ آمده ای این جا و می گویی هواپیما سقوت می کند؛

آن هم هواپیمایی که خودت می دانی  که جت معمولی نیست و سیستم پیشرفته ای دارد. تمام دلیلت هم دیدن یک خواب است. اما می دانی من چه فکری می کنم؟ فکر می کنم از این به بعد به جای واژه  مهجور و مجهول ترس، باید گفت نگرانی! آره! تو می ترسی برزگر! از پرواز می ترسی.من می توانم معافت کنم. خب مهم نیست. زمان جنگ سپری شده و همه ما محافظه کار شده ایم. می خواهیم زندگی کنیم! خوش بگذرانیم! چرا که نه! به اندازه خودمان زحمت کشیده ایم. حق مان است. من هم نمی خواهم کسی را از حقش دور کنم. همه ما شایسته چیزی هستیم که به دست می آوریم.

باز هم لحنش شوخی-جدی بود. برزگر گفت: باشد، سمش را بگذار ترس! اما من برای شما می ترسم.

صدایش لرزید و بعد شکست.

سردار دست زد به شانه او و خندید.

برای من؟! برای من نترس!

و رفت به طرف میزش. گوشی را برداشت. مصمم و جدی گفت: به همه آقایان بگو تو فرودگاه منتظر می شویم.

آیا واقعاً می خواست به استقبال برود؟

تندر دیگری غرید و چیزی پرده کرکره را تکان داد. باران شروع می شد به زودی. سردار آمد کنار پنجره. نگاه کرد به بیرون و به آسمان و شاید هم آن دور ها. معلوم نشد که آهش مال نفس عمیق است یا چیز دیگری: هوا دارد خوب می شود!

صدایش آرام و رازگو بود.

برزگر فهمید که هر تلاشی برای قانع کردن او بیهوده است. وقتی خسته و نا امید، بیرون می آمد، محمود هم چیزی نپرسید ازش.

می دانست که نا موفق بوده. از چهره اش معلوم بود. اما خود محمود هم کم اصرار نکرده بود به حاجی.آیا تصادفی بود این کارش؟

برزگر رفت به طرف محمود.

دیدی که! تلاشم را کردم اما تیرم به سنگ خورد. ممنون از همراهی ات.

چیزی نمانده بود توبیخ بشوی.

محمود گفت: من هم نگران حاجی هستم.

تو چرا؟! به خاطر حرف های من؟!

نه من کامل نشنیدم حرف های شما را. اما نمی دانم چرا دلشوره دارم.

حاجی یک طوریش شده امروز. خیلی اشتیاق سفردارد. یک جمله ای هم گفت:  شاید بی منظور ، امامن حس بدی پیدا کردم از شنیدنش.

چی گفت؟!

گفت: به محض این که روزنه ای باز بشود، پرواز می کنیم.

برزگر ماتش برد.

منبع : خط تماس – بایرامی محمد رضا صص 46-40

حاج حسن  طهرانی مقدم  سعی اش را کرد که نشان مان دهد حاج احمد کاظمی یک مدیر بود.

او شروع کرد برای مان از صفات حاج احمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتاب ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.
او برای مان توضیح داد که حاجی یک نقطه نبوده، بلکه یک جریان بوده، یعنی در غیابش توانسته کارهایش را به ثمر برساند.

سردار مقدم برای مان یک داستان تعریف کرد و گفت:

در یکی از عملیات ها که علیه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده. موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد؟ گفتم مثلاً شش هزار دلار. گفت: «مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.»
آقای مقدم می گفت، خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که این قدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر کسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیرالمومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربه الی الله دشمن را نابود کرد.

گفت که حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود، هر روز کار را با ابلاغ او شروع می کند. اگر اشتباه کند حاجی به او گوشزد می کند، انگار که همیشه هست و ما فهمیدیم که مدیر باید یک جریان باشد، نه یک نقطه.
مسائل در مرام او باید ریشه ای حل می شدند. ولو این که هر درد را موقتاً باید با مسکن آرام کرد، ولی درد نیازمند یک درمان واقعی است، یعنی در مدیریت بحران که جنگ یکی از بزرگ ترین بحران ها است، باید علاوه بر مقطعی و ضربتی عمل کردن، ترتیباتی به طور موازی چیده شود تا همراه با رشد آرامش، پایه محکم آن تدابیر بتواند اصل مرض را درمان کند. این ترتیبات نیاز به مطالعه، شناخت محیط و دانستن راهکارهای مشابه دارد و شاید در مواقع بحران خیلی ها اینقدرها طاقت درازمدت فکر کردن را نداشته باشند و این، یعنی عین تدبیر. پس مدیر باید مدبر هم باشد.
یکی از آفت های مدیریتی، سکون مدیران است. مدیر وقتی بخواهد مجموعه را آن طور که هست حفظ کند، دیگر جایی برای ایده های نو، پیشرفت و تحول باقی نمی ماند.
آقای «تهرانی مقدم» به ما گفت که سردار کاظمی در هر مجموعه ای که وارد می شد، به تحول فکر می کرد. تعریف می کرد که سردار کاظمی به من گفته بود: «می روم شده، پادگان ولیعصر(عج) را می فروشم، پول برایت می آورم فقط تو برو سلاحی که جنگ ما با دشمن را نامتقارن می کند، بساز.»
می گفت: نتیجه آن طرز تفکر هم این شد که امروز نیروی هوایی سپاه، اولین هلی کوپتر تک سرنشین را کاملاً موفق ساخته، آن هم از طراحی تا تولید. در بخش هواپیمای بدون سرنشین سه مدل هواپیما ساخته است که هرکدامش در محیط رزم خود نوآوری جدیدی است. در بخش پدافند موشکی زمین به هوا، ساماندهی پدافند موشکی، سیستم های هوشمندی طراحی و ساخته شده است و همه اینها ثمره مدیریت شهید کاظمی است؛ ثمره روح آزادیخواه و تسلیم نشدنی اش.
این گونه فکر کردن خلاقیت می خواهد و البته جرئت، آن هم جرئتی که از یک اعتقاد مقدس سرچشمه بگیرد و در وجودت یقینی شده باشد. تنها ققنوس می تواند در دامنه آتشفشان مسکن کند. پس مدیر باید آزاده باشد و به یک زندگی عادی تن درندهد.


همه این خصوصیات را که گفتیم، شاید کم و بیش با شرح و تفسیر بشود توی کتاب های مدیریتی پیدا کرد. هر چند که بررسی رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم می کند و فکر می کنم بعضی از این دکتر ین ها با ظرافت های خاص، عملیاتی کردن شان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد، اما هیچ کجا نمی نویسند؛

 مدیر باید برای رضای خدا کار کند، نمی نویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط، خدا باشد و آخرش هم خدا، طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند، اما فکر می کنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خدایی اش. که سردار مقدم هم با آن همه صفات ریز و درشت که گفت مبهوت همین یکی مانده بود.
اما نکته آخر این که شیفتگی حاج حسن به شهادت و دیدار با همرزمان شهیدش شاید بیت الغزل صحبت های همرزمان دیروز او باشد، اما شنیدن این شیفتگی از زبان خود سردار، قطعاً حلاوت دیگری دارد. تک جمله ای که به نظر می رسد در هیاهوی وداع با او نشنیده باقی ماند. روزی که سردار مقدم در مراسم تودیع همرزم شهیدش حاج احمد کاظمی از فرماندهی نیروی هوایی سپاه، پشت تریبون گفت:«حاج احمد! ما شما را رها نخواهیم کرد و حتی تا بهشت هم دنبال تان خواهیم آمد.»

در روزهای سرد دی‌ ماه یاد کربلای ۵ و آن عملیات غرورآفرین می‌افتیم. آن‌جایی که حاج احمد و حاج حسین خرازی فاتحان آن بودند. ۲۸ سال پیش سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. آن موشک همه همرزمانش را با خودش به بهشت می‌برد. اما ۱۹ سال بعد پس از این همه سال حسرت و بغض، به جمع دوستانش می‌پیوندد.

وقتی از محمدمهدی کاظمی پرسیدیم دوست داری از پدرت چه خصلتی را به عنوان الگو برداشت کنی؛ با یک نگاه خاصی گفت: خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاه حاج احمد به دنیا، اخلاص و آدم‌شناسی او و مدیریت خلاقانه و مبتکرانه ایشان را در خودم نهادینه کنم. او در مورد ملاقات خانواده شهید کاظمی با مقام معظم رهبری، ابتکارات و خلاقیت‌های سرلشکر شهید احمد کاظمی توضیحاتی به خبرنگار ما داد که مشروح آن در ذیل آمده است:

* آیا از پرداختن به شخصیت شهید کاظمی در جامعه رضایت دارید؟

جای کار زیاد دارد، می‌دانم شهید کاظمی برای خودش هیچ حقی را قائل نیست و بیشتر دوست دارد در مظلومیت باشد و در گمنامی بماند. ولی پیرامون این موضوع باید آینده روشنی اتفاق بیفتد. دوستان ایشان همواره به من می‌گویند مسیر و شخصیت حاج احمد در آینده بیشتر خودش را نشان می‌دهد. شخصاً دلم می‌خواهد جامعه با مدیریت شهید کاظمی آشنا شود و از آن به عنوان الگو استفاده کند.

* برخورد ایشان با کارکنان و نیرو‌هایشان را چگونه دیدید؟

آدم‌هایی هستند که امروز به آن‌ها برخورد می‌کنم که از دست شهید کاظمی دلخور هستند ولی با تمام وجود از او یاد می‌کنند. اعتقاد دارند که اگر حاج احمد جلوی ما را نمی‌گرفت و در قبال آن خطا متنبه نمی‌شدیم امروز در مسیر رشد و تعالی قرار نمی‌گرفتیم. برخوردی که از روی حب و بغض نبود و سیستم نظامی اقتضا می‌کرد تا آن برخورد انجام شود. فکر نمی‌کنم که کسی باشد و از دست شهید کاظمی به خاطر برخورد ناراحت باشد.

* راز موفقیت سرلشکر کاظمی را مشخصاً در چه می‌دانید؟

اخلاص، توکل به خدا، ولایت پذیری و عشق به اهل بیت. فکر می‌کنم این خصلت‌های ارزشمندی است که پس از ۸ سال شهادت پدرم به آن‌ها رسیده‌ام.

*گفتید عشق و محبت به اهل بیت ما را به یاد حسینیه الزهرا(س) یادگاری شهید کاظمی انداختید. آیا در این زمینه اتفاق یا ماجرایی پیش آمد؟

یک روز شخصی با لحن کنایه آمیزی به من گفت: \”شخصی را می‌شناسم که هرجا می‌رود برای کارکنان خودش مکان تفریحی یا هتل می‌سازد\”. اما پدر تو هرجا رفته یا حسینیه ساخته و یا یک مکان عزاداری؛ شما به حسینیه الزهرا(س) اشاره کردید، قبل از آن هم در زمان جنگ هم همواره دوست داشته فرصتی برایش پیش بیاید تا یک مکان برای عزاداری و برپایی هیئت ایجاد کند. می‌دیدم با تمام مشغله‌های کاری در نیروی هوایی سرکشی می‌کند تا در جریان احداث حسینیه قرار بگیرد.

یادم نمی‌رود یک روز دست مرا گرفت و با هم رفتیم تا از حسینیه در حال ساخت، بازدید کند. کار حسینیه در مرحله سفت کاری بود. دقت نظر ایشان به حدی بود که از کیفیت ساخت سرویس‌های بهداشتی هم باید مطمئن می‌شدند. واقعاً با عشق و علاقه و تمام وجود آنجا را می‌ساخت. فکر می‌کنم برای سپاه یادگاری خوبی باشد و فکرش را هم نمی‌کردیم تمام دوستان پدرم و حتی برای خود ایشان هم روزی در آنجا مراسم بگیرند.

* از ارتباطات شهید کاظمی با رهبری انقلاب و ولایت پذیری ایشان بگوئید

چهار سال پیش خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. برادر من از حضرت آقا سوالی کردند؛ گفت: چه رابطه‌ای میان شما و پدر ما بود؟ حضرت آقا جواب دادند: کارهایی که خیلی نسبت به آن حساس بودم و برایم اهمیت داشت را با خیال راحت می‌سپردم دست احمد! به نظرمن این بالا‌ترین افتخار است که ولی فقیه و ولی امر مسلمین خیالش از یک فرد آنقدر راحت باشد و مأموریت‌های سخت و مهم نظام را به او بسپارد.

* نقش مادر بزرگوارتان را در رسیدن شهید کاظمی به آرزویش چگونه می بینید؟

تا همین قدر برایتان بگویم که پدر ما نگرانی از تربیت و پرورش ما نداشتند و حتی به گونه‌ای مادر ما به ایشان کمک می‌کردند که پدرم متوجه بخش‌های جزئی زندگی هم نمی‌شدند.

*آیا فرزند شهید کاظمی علاقه‌ای به ادامه راه پدر دارد؟

توفیق می‌خواهد. دعا کنید ما داشته باشیم. البته اکنون در یک موسسه فرهنگی به نام سابقون فعالیت می‌کنم. دلمان می‌خواهد برای ارزش‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مستندسازی انجام دهیم.

* در آستانه سالروز عملیات کربلای ۵ از رشادت های شهید کاظمی اگر مطلبی به خاطر دارید بفرمائید

شهید کاظمی ۲۸ سال پیش همین موقع رفت که شهید بشود ولی نشد. ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع شهید شد. شاید‌‌ همان روز و ثانیه‌ای که پایش را از سنگر بیرون می‌گذارد و موشک می‌آید داخل سنگر و همه به شهادت می‌رسند و او جا می‌ماند. شهید کاظمی بلند می‌شود و سرش به سقف سنگر می‌خورد و زخمی می‌شود. همه فکر می‌کردند حاج احمد شهید شدند. در نجف آباد به پدر و مادر و همسر او خبر دادند که احمد به شهادت رسیده است.

عملیات کربلای ۵ سال ۶۵ بود و پدر نیز دقیقاً ۱۹ سال بعد همزمان با سالروز عملیات کربلای ۵ سال ۸۴ شهید می‌شود. جالب است و باید حکمت‌ها و مقدرات خداوند متعال را دید که در این ۱۹ سال شهید کاظمی باید چه کارهایی را انجام می‌داده و چه می‌شود که می‌ماند و اصلاً چه تقدیری است که جا بماند و ۱۹ سال بعد‌‌ همان موقع به فیض شهادت نایل آید!، احمد کاظمی چرا باید در این ۱۹ سال حسرت این مدت را بخورد.

*از ابتکارات و خلاقیت‌های سردار کاظمی در طول مدت فرماندهی جنگ و پس از آن اطلاعاتی دارید؟

مهم‌ترین بُعدِ شخصیتی حاج احمد، مدیریت بسیار مبتکرانه و خلاق اوست. واقعاً نیاز است بر روی مدیریت سردار کاظمی مانور زیادی داده شود. ایشان چند اقدام مهم در دوران زندگی‌شان انجام داده‌اند. یکی در جنگ بود که در یکسری عملیات‌ها، خلاقیت انجام داده است و تأثیرگذار بوده بطوریکه در چند عملیات خصوصاً کربلای ۵ و فتح خرمشهر حضور و مدیریت حاج احمد نقش بسزایی داشته است. پس از دوران دفاع مقدس فکر می‌کنم سرکوب کردن ضدانقلاب در شمالغرب یک اتفاق مدیریتی خوبی بود که در کارنامه کاری شهید کاظمی ثبت شد.

شهید کاظمی چند تصمیم بزرگ برای نیروی هوایی گرفت که باید در تاریخ ثبت شود. دو بحث موشکی و ناوگان بود؛ هواپیمای جنگنده‌ای که تجهیز کرد و می‌شود گفت راه اندازی شد. روزی که قرار بود اولین هواپیمای جنگنده پرواز انجام دهد به شهید کاظمی خبردادند، او در پایگاه شیراز مستقر بود. در‌‌ همان جا گریه کردند و منتظر ماندند تا هواپیمای جنگنده پرواز خودش را انجام دهد. اعتقاد داشتند که اگر رزمندگان ما در جنگ این قدرت را داشتند و به این نقطه کنونی در تجهیزات رسیده بودند قطعاً الان مسیر جنگ به گونه‌ای دیگررقم می‌خورد. در نیروی زمینی هم اقداماتی انجام دادند در جهت احقاق یک نیروی زمینی مقتدر در خاورمیانه. موضوع آخر هم موفقیت در ساماندهی پرواز در زلزله بم بود؛ با اینکه هیچ مأموریتی به صورت رسمی به ایشان اعلام نشد به شکل خودجوش بحث هوایی فرودگاه کرمان را سامان بخشیدند. همه اعتقاد دارند که اگر نیروی هوایی وارد میدان نمی‌شد قطعاً فاجعه بم به لحاظ تلفات، گستردگی بیشتری پیدا می‌کرد.

*چه خصلت‌هایی را دوست دارید از پدر داشته باشید؟

همه خصلت‌های ایشان خوب است. خیلی دلم می‌خواهد نوع نگاهی که ایشان به دنیا داشتند، اخلاص و آدم شناسی‌شان و همچنین نوع مدیریت‌شان را خیلی دوست دارم در خودم نهادینه کنم.

* در مورد خصوصیات خانوادگی و تربیت و پرورش شهید کاظمی در زمان کودکی ایشان اگر مطلبی دارید بفرمایید.

احمد کاظمی در خانواده‌ای بزرگ شدند که به خاطر کثرت جمعیت هرکس باید روی پای خودش می‌ایستاد. یادم هست پدرم به ما می‌گفت در مدرسه تحصیل می‌کردم برای تأمین هزینه‌های لوازم التحریر مدرسه‌ام باید کار می‌کردم. حتی پول خرید یک پیراهن را پدرم نداشت که ما پیراهنی که استفاده می‌کردیم را رنگ می‌کردیم تا از حالت کهنگی خارج شود. پدرشان نجاری می‌کردند. مادرشان به همراه خواهرانشان در منزل به قالیبافی می‌پرداختند. خود حاج احمد هم نجاری و بنایی انجام می‌داد.

* کلام آخر؛ اگر شهید کاظمی الان بود . . .

خیلی خوب می‌شد. به عنوان اینکه پسرش هستم و در خانه با او زندگی می‌کردم نمی‌گویم. در این مدتی که شهید کاظمی نبود خیلی چیزهایی از او شنیدم که حسرت نبودنش را می‌خورم. حقیقتاً دلم می‌خواست یک بار دیگر حاج احمد بود و من او را تمام و کمال می‌شناختم.
برگرفته از سایت شهدای ایران …

نمیدانم این را بگویم یا نه , اما پدرم خیلی در پوشش و ظاهرش ساده بود. همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد . به سرو وضع خانواده خیلی اهمیت می داد که حتما لباسمان نو باشد , تمیز باشد , شیک باشد … اما خودش تنها چیزی که برایش مهم بود , تمیزی لباس بود. یک بار برای روز پدر من و سعید و مادرم رفتیم برایش یک دست کت و شلوار خریدیم . اما هرکاری کردیم نپوشید. بعضی وقت ها که می خواست بیرون برود و نمی خواست لباس نظامی بپوشد , به من می گفت : \” محمد یک کاپشن به من بده بپوشم \” . یک لباس را آنقدر می پوشید که برایش می انداختیم دور ! با این که وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع می کردیم , دیدیم چقدر لباس نو داشته و دست بهشان نزد است .

بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی می کردیم , در مورد خودش کلامی حرف نزد . من کی هستم ؟ من کجا هستم ؟ من چی هستم ؟ من و من و من … اصلا .

یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست . یک زمانی بعد نظامی داشت که حرفی نزد . دو هفته رفت بم . نگفت , آخرتو دو هفته رفتی بم چکار کردی ؟ بابا من پسرت هستم نباید بدانم ؟ الان برگشتی ؛ چرا صورتت سوخته ؟ چرا چشم هایت سرخ شده ؟ نه صدایت مثل قبل است , آخر چه کار کردی که هیچ چیز مثل قبل نیست ؟ در جواب گفت : چیزی نشده . سرماخوردم .

یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده ( این را قسم میخورم ), در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد, کسی حرفی بزند . فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده , بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا و برو لشکر 8 نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشکر را تأسیس کرد .

به بهانه دوم مرداد سالروز ولادت سردار شهید احمد کاظمی

 شهیدان از همان آغاز ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند . آنان چند صباحی مهمان این عالم خاکی شدند تا به ابتلائاتی سخت ازموده شوند و بهای سکونت ابدی شان در بهشت جاودانه را بپردازند ، تا فردای قیامت ، این حجت الهی بر همگان تمام شود که : بهشت را به بها می‌دهند ، نه به بهانه

اون ماهی نورانی همین احمدم بود !

مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه ، می‌رفته اند به سمت دریا . می‌گفت : یکی از اون ماهی‌ها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت ، اصلا انگار خود ماه بود ، چون که نور زیبا و خیره کننده ای ازش به طرف اسمون پاشیده می‌شد .
مادر وقتی خوابش را تعریف می‌کرد ، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم . می‌گفت : هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی می‌رفتند ، یعنی اون ماهی ، تمام ماهی‌ها رو داشت هدایت می‌کرد به سمت دریا .
مادر گفت : محسن ! می‌دونم که اون سه تا ماهی ، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمی‌دونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی تون بود؟
آن وقت‌ها احمد چهار سالش بود .
بعد‌ها توی جنگ ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد ، مادر گاهی یاد خوابش می‌افتاد . می‌گفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود !

منبع : مسافران ملکوت – سعید عاکف – انتشارات ملک اعظم

بحثي پيرامون ضرورت تبيين استراتژي دفاعي سرلشكر شهيد احمد كاظمي

حسين پاسداري

درخصوص ارزيابي تفكر سيستمي و تفكر استراتژيك شهيد احمد كاظمي، توجه به دو نكته حايز اهميت است:

اول از نظر مكتب دفاعي خاصي كه شهيد حمد كاظمي به آن منتسب است، بايد كليت مكتب دفاعي سپاه مورد ارزيابي قرار گيرد. فرماندهان سپاه از دانشگاه هاي نظامي فارغ التحصيل نشدند و وقتي جنگ را شروع كردند، حضور آنان در صحنه عمل به تبع ابتكاراتي كه به خرج مي دادند و نوع مواجهه شان در صحنه عمل، آرام آرام نوع مكتب ذهني تك تك اين افراد، و در كل، نوع مكتب كلان دفاعي سپاه را رقم زد كه امروز اين سازمان دفاعي در آن چارچوب عمل مي كند.

 

اولين عاملي كه در شكل گيري يك مكتب دفاعي موثر است، عامل محيط جغرافيايي است. به هرجهت تقسيم بندي نيروهاي مسلح در جهان به زميني، دريايي و هوايي و ساختار يگان ها به نسبت محيط جغرافيايي، در شكل گيري نوع مكتب دفاعي موثر است. آنچه كه در چهارسال اول دفاع مقدس در سپاه شكل گرفت، در واقع نسج گيري دو مكتب دفاعي عمده بود: مكتب جنوب و مكتب غرب. مكتب جنوب متأثر از يك جو و هواي گرم در بيابان هاي تفتيده، مناطق رودخانه اي و شهرهاي مسطح و يك محيط بياباني بود كه منطقه عمده خوزستان را شكل مي داد تا نواحي ساحلي جنوب و رودخانه هاي اروند، كرخه، كارون، بهمنشير و دجله.

 

مكتب دوم مكتب غرب بود كه در چهار سال اول دفاع مقدس شكل گرفت و به تبع محيط جغرافيايي آن، مناطق كوهستاني، برف گير و نقاط مرتفع، دره ها، رودخانه ها و جاده هاي كوهستاني و گردنه ها در شكل گيري اين مكتب موثر بود.

 

تمايز تفكر سيستمي در مكتب اول و مكتب دوم به تبع اين ويژگي جغرافيايي، اين را رقم زد كه عناصر مكتب اول صاحب تفكر سيستمي يكپارچه شدند، اصطلاحا تفكر سيستمي متصل. به اين معنا كه بايد خط دفاعي ممتد ايجاد مي كردند و يگان ها بايد با همديگر زنجيره وار عمل مي كردند. در عرض و عمق جبهه، ساختار يكپارچه اي داشت و اين يكپارچگي را زمين تحميل مي كرد. يعني خطوط دفاعي جنوب اگر جايي بين دو تيپ يا دو لشكر و دو قرارگاه باز مي بود، ميدان رخنه محسوب مي شد. لذا در ذهن جوانان فرمانده اي كه حدود 22-32 ساله بودند، فضايي در سطوح تاكتيكي به وجود آمد، كه اين ها عادت و باور مكتب دفاعي شان يعني مكتب دفاعي سيستم متصل بود. در سيستم هاي متصل، اجزاي سيستمي شامل يگان هاته از رده گروهان، گردان، تيپ، لشكر و قرارگاه هاي سپاه بود، فرآيندي را رقم مي زد كه تفكر سيستمي بوجود مي آمد. اين افراد بيست سال بعد وقتي سطوح مديريت كلان دفاعي را دست گرفتند و يا به سازمان هاي غيرنظامي در بيرون منتقل شدند، تفكر مكتب دفاعي شان را آنجا هم اعمال كردند يعني توانايي شان توانايي مديريت هاي متصل بود، مديريت هاي يكپارچه.

 

مكتب دوم كه در غرب شكل گرفت، به تبع شرايط جغرافيايي و نقاط مرتفع و ويژگي هاي خاصي كه جغرافياي كردستان داشت، طور ديگري بود. كردستان يك منطقه ناامني بود كه اقدامات ضدچريكي و ضداغتشاش و شورش در پشت جبهه نظامي در سطح استان هاي آذربايجان غربي، كردستان و كرمانشاه، توسط قرارگاه حمزه صورت مي گرفت و بالطبع هم اقدام نظامي كلاسيك بود و هم اقدام ضدچريكي و عمليات ويژه و نامنظم. غير از اين، جبهه يكپارچگي نداشت، يعني روي اين ارتفاع يك گروهان، روي ارتفاع بعدي يك گردان، و روي تپه بعدي يك دسته بود و لذا زنجيره وجود نداشت. در ساختار دفاعي درمحيط جغرافيايي كوهستاني، يگان ها در نقاط مرتفع چيده مي شوند و ديگر نيازي نيست كه خط ممتد وجود داشته باشد. لذا تفكر سيستمي منفصل است، نه متصل. منابع انساني و تجهيزاتي محدود به كارگيري مي شوند و حجم انبوه و گسترده نيست. عملياتي مثل كربلاي پنج ظرفيت هضم چند صد هزار نيرو را در ميدان عمل دارد، اما يك عمليات سراسري در سطح منطقه غرب، حجم نيرويي كه به كار مي گيرد خيلي كمتر از 30يا 40 هزار نفر خواهد بود به دليل اين كه زمين و جغرافيا شرايط خودش را تحميل مي كند. محيط، قابليت هايي دارد كه مي شود از آن قالبيت ها در كمبود امكانات و نيرو و تجهيزات استفاده كرد.به تبع اين تفكر سيستمي درمكتب غرب كه منفصل است، تيپ ها و لشكرها و يگان ها پيوسته به هم متصل نيستند بلكه ممكن است فاصله يگاني كه روي اين تپه است، با يگان هم عرض خودش كه روي تپه بغل دستي است، فاصله شان از همديگر به چندين كيلومتر برسد.

 

خود اين ساختار سازماندهي تفكر سيستمي منفصل از يك سو، و از سوي ديگر اين كه پشت جبهه ناامني هاي نيروي ضد انقلاب وجود داشت، طوري شده بود كه مثل عمق جبهه هاي جنوب يكپارچگي سيستمي نداشت. لذا افرادي كه از ابتدا در غرب حضور پيدا كردند و درگير اين جبهه ها شدند، نوع مكتب ذهني شان مكتب ذهني منفصل است. اگر قرار باشد چنين افرادي نام برده شوند، مصطفي ايزدي، هدايت لطفيان، محمد بروجردي، محمود كاوه جزء آن ها هستند. در طول سال هاي مديريت هاي كلانشان درسطوح عملياتي و كلان، در رده نيرو و سازمان هايي مشابه در سطوح ستادهاي كلان، نوع تربيت اين ها را بايد ملاحظه كرد. درمكتب جنوب از چهره هايي مثل علي شمخاني، محمدعلي جعفري، محسن رضايي، غلامعلي رشيد رحيم صفوي را مي توان نام برد.

 

افرادي هم كه در تفكر سيستمي حوزه قرارگاه نوح عمل مي كردند و در محدوده دريا بودند، هم تقريبا تفكر سيستمي يكپارچه داشتند و چهره هايي مثل حسين علايي، علي اكبر احمديان، مرتضي صفار و علي فدوي بودندكه متأسفانه بعدها از اين دو مكتب در سطوح مختلف وحتي در درون خود نيروهاي مسلح هم اين دو مكتب استفاده نشد.

 

با چنين تقسيم بندي، شهيد احمد كاظمي جزء دسته فرماندهاني تقسيم بندي مي شود، كه نوع تفكر سيستمي متصل داشتند. وقتي نوع مديريت او را بر لشكر هشت نجف و سپس در قرارگاه حمزه، نيروي هوايي و نيروي زميني مورد ارزيابي قرار دهيم، ساختاري كه از انديشه ستادي اين شهيد استنتاج مي شود، تفكر سيستمي متصل است نه منفصل. حتي وقتي كه بر قرارگاه حمزه فرماندهي مي كند، نوع ساختار امنيتي كه مي چيند، و ساختار ميادين ميني كه تنظيم مي كند براي جلوگيري از قاچاق، تفكر سيستمي متصل است.

 

اما از حيث سطوح تفكر استراتژيك در چهارلايه تكنيكي، تاكتيكي، عملياتي و استراتژيكي، هيچ نشانه اي دال براين كه شهيد احمد كاظمي صاحب تفكر استراتژيك بوده، نداريم. اما در سطح دكترين هاي عملياتي و تاكتيكي، نوع رفتار و مديريت و فرماندهي اش در دفاع مقدس و قرارگاه حمزه و نيروي هوايي و زميني، نشان مي دهد نگاه او از اين نظر، يك دكترين كنش گرا و اقدام مستقيم است. در واقع نوع فرماندهي و مديريت اكتيو نه پسيو. نوع مديريت كنش گرا نه واكنش گرا. و احاطه بر دكترين هاي عملياتي و تاكتيكي اقدام مستقيم نه اقدام غيرمستقيم و فرعي. نگاهي كه در ارزيابي ها و بررسي هاي ستادي از رفتار مديريتي و فرماندهي اين شهيد مي توان داشت، احمد كاظمي را به عنوان يك فرد صاحب دكترين دفاعي در سطوح تاكتيكي و عملياتي مي شود ارزيابي كرد.

 

از نظر مكتب دفاعي، احمد كاظمي به تفكر سيستمي متصل و يكپارچه اعتقاد دارد، و از نظر دكترين هاي اقدام، قابليت اقدام مستقيم را برمي تابد و كنش گرا و مهاجم است و به عنصر آفند بيشتر از پدافند اعتقاد دارد. از اين منظر مكتب دفاعي شهيد كاظمي يك مكتب يكپارچه است و جا دارد كه دانشجويان علوم دفاعي در سطوح نيرويي و فرماندهي و ستاد در اين زمينه ها پايان نامه انتخاب كنند و مكتب دفاعي اين شهيد و سايرين را دسته بندي و مدون كنند چون ميراث اصلي دفاعي ما همين مكاتب است.

 

ما مي توانيم اين اعتقاد را داشته باشيم كه اگر همپوشي اين مكتب با مكتب فكري و دفاعي تعدادي ديگر از فرماندهان و مديران دفاع مقدس خوب دسته بندي شود، روزي تفكر منسجم دفاعي انحصاري سپاه كه برخاسته ازتجارب دوران دفاع مقدس است، نهادينه شود و در دانشگاه هاي علوم نظامي و دفاعي تدريس شود.

 

يكي از ابعاد زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا مسأله مدل زندگي اين شهداست.ويژگي عبادي ، خصوصيات اخلاقي، آداب و معاشرت، نوع فرماندهي، چگونگي زندگي شخصي و خانوادگي همه دراين بخش است. متأسفانه ما در برآورد و ارزيابي از شهدا، يا صرفا به مدل زندگي شان مي پردازيم، يا صرفا به نوع مديريت شان و يا صرفا به نتيجه و كاركرد حوزه اقدامشان مي پردازيم كه در واقع يك بخشي از ابعاد شخصيتي اين انسان هاي وارسته تبيين مي شود. بايد اين اعتقاد را داشته باشيم كه به اين بحث ها جداجدا پرداخته شود. اگر بحث ما تفكر سيستمي و دفاعي و نوع مكتب دفاعي شهيد احمد كاظمي هست، اين بحث بايد جداگانه مورد ارزيابي قرار گيرد و اين بحث ها در كنار هم كليت نگاه فكري و شخصيتي اين شهيد را به نسل هاي بعدي معرفي كند.

منبع: (تحليل — هفته‌نامه صبح صادق — 23/10/1387 — شماره 384 — صفحه 4)