نوشته‌ها


یکی از مشخصه‌های بارز احمد زیرکی بود حالا به معنای درست آن تدبیر بود. منتظر نبود که در قرارگاه بگویند خط حد لشکرت چه می‌شود. همیشه وقتی درباره منطقه عملیاتی بحث می‌شد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه می‌کرد لذا موافقت‌هایش معنا داشت و مخالفت‌هایش هم معنا داشت. دوم اینکه وقتی می‌خواست خط حدی انتخاب بکند مخالفت یا موافقت او در کل عملیات برای نحوه عمل لشکر 8 نجف تاثیر داشت. مثلا شما به همه خط حدهایی که لشکر نجف گرفته نگاه کنید، احمد خط حدی را برایش اصرار می‌کرد که پیروزی و شکستش کمتر به گردن کسی بیفتد.

حاجی حواسش به همه چیز بود،از محتوای سخنرانی و مداحی ها و نماز جماعتهای ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مامور جهت جفت کردن کفشهای عزاداران وگرفتن اسفند دم درب و دقت در توزیع صبحانه و غذای ظهر عاشورای و تاسوعا که به بهترین نحو ممکن صورت پذیرند.

برگزاری هیات و مراسم عزاداری در دهه اول محرم برایش ازاهم واجبات به شمار می آمد و خدایی سنگ تمام می گذاشت،اماکیفیت اجراء آن برایش خیلی مهم تر بود. بطوری که می توان از هیات عاشقان ثارالله لشکر 8 نجف اشرف بعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد. ازچند وقت قبل بزرگترها و معتمیدنش در لشکر را خبر می کرد ، چند تا بسیجی و یکی دو تاپیر غلام امام حسین (ع) سپس تقسیم کار می کرد، حاج حسین،حاج عباس ، سید ناصر،حاج فاضل،حاج رضا ،حاج غلامعلیُ، حاج آقا جنتیان ، برادر احمد پور و بسیجی هرکدام بر اساس تخصص وتوان مسئولیتی را به عهده می گرفتند، آنها هم که حاجی را خوب می شناختند در عین حال اخلاص و صبر اما جدی ، منظم و ریز بین.

اول کار تذکرات را می داد، سخنران و تک تک موضوعات و مطالب قابل بحث برایش خیلی مهم بود ومی گفت انقلاب ما برگرفته از قیام امام حسین علیه السلام وهمین مراسمات بود و تداوم آنهم منوط به آن است پس باید محتوی این مراسمها قوی باشد، احترام به عزاداران از بزرگترها گرفته تا اطفال وحتی همسایگان مسیحی نیز از توصیه های ویژه اش بود ، تداخل نداشتن برنامه ها با ساعات کاری و تعطیل نشدن امور اداری لشکر را هم تاکید می کرد، مهمتر از همه برگزاری نماز جماعت ظهرعاشورا و تاسوعا توسط هیاتهای مذهبی در تکیه و خیابانهای اطراف بود که آن روزها هم مثل امروزه تاکید نمی شد، بحث عزت و احترام در پذیرایی ها از مردم بخصوص اطفال و خواهران را نیز مد نظر داشت،حتی نگران سربازها هم بودضمن اینکه تاکید می کرد مواظب باشید هیچگونه اسرافی نشود.

معمولا خودش دم درب می ایستاد وهمه چیر را با دقت و با کمال آرامش کنترل می کرد البته مدیریتش هم اینگونه بود که همه می دانستند کارشان را باید به نحو احسن انجام دهند و نیازی به تذکر مجدد نبود و کمتر مراجعه ای به ایشان می شد، و یا می دیدی آخر مجلس نشسته است، یاد گریه هایش بخیر که همیشه چنان شانه هایش می لرزید که آدم یادش به گریه های حضرت امام (ره) می افتاد.

در نمازهاهم اینگونه بود دیگر سردار کاظمی نبود مثل یک مادر فرزند از دست داده یا زهرا یا زهرا می گفت.حاجی ارادت ویژه ای به بی بی داشتند. حواسش به توزیع صبحانه هر روز و غذای روزهای عاشورا و تا سوعا بود،فکر کنم او هم مثل من خاطرات خوبی در کودکی از توزیع غذای امام حسین(ع) نداشت یادم نمی رود با اینکه بسیار دوست داشتم به دلیل برخورد بد بزرگترها خجالت می کشیدم ازغذای امام حسین (ع) بخورم.

اما در این مجلس اینگونه نبود حاجی مثل بابای همه مراقب همه بود مخصوصا کوچکترها ، پیرمردها، همسایگان، خواهران و سربازان ، همه با عزت می نشستند وخادمین غذا را پخش می کردند.خودش هم این دو روز با پای برهنه ولباسهای خاکی این طرف و اون طرف می دوید و نظارت می کرد او خادم واقعی آقا بود.آخه این دو روز هیاتهای مذهبی از سراسر اصفهان در خیمه عزاداری حضرت امام حسین (ع) درلشکر 8 نجف اشرف شرکت می کردند و به نوبت ونظم خاص عزاداری می کردند.

حاجی می گفت ما سپاهیا ورزمنده ها باید با برگزاری این مراسمات ضمن انتقال پیام این حماسه ، زیبای ها را نشان داده و آفتهایی که بعضا در این گونه مراسمات می باشد را از بین ببریم، وتمام امکانات می بایستی در هرچه بهتر و با شکوه برگزار شدن این مراسم بکار گرفته شود.واین بود که یک سال نشده هیات در کل استان مطرح شد و سالهای بعد جمعیت زیادی شرکت می کردند و از هر کس سئوال می کردی بعنوان یک هیات الگو هم از حیث معنوی و هم محتوایی و هم ظاهری یاد می کرد.حاجی همین رویه را نیز در نیروی هوایی ادامه داد وحسینیه حضرت فاطمه زهرا(س) هم یادگاری است ازآن مرد بزرگ که در کنار 5 شهید گمنام بنا کرد.وشنیده ام گفته بود میخواهم در تمام کشور هیاتهای مذهبی اینگونه برپا کنم.

جدا شدن احمد کاظمي و مهدي باکري در ظاهر از همديگر خللي در دوستي‏شان بوجود نياورده بود. در تيپ نجف هر وقت گفته مي‏شد آقا مهدي معاون احمد آقاست، کاظمي مي‏گفت: «نه! آقا مهدي فرمانده منه!».

دوستي‏شان تا آخر ادامه داشت. در عمليات خيبر اردوگاه لشکر عاشورا و لشکر نجف در کنار هم بود و وسطشان فقط يک خاکريز داشت و سنگرهاي فرماندهي دو لشکر هم نزديک اين خاکريز بود. هر وقت آقا مهدي کاري با احمد کاظمي داشت ديگر معطل نمي‏شد. خودش بلند مي‏شد از خاکريز مي‏گذشت مي‏رفت

سنگر احمد آقا و او هم چنين مي‏کرد.

 لحظه‏هاي سخت و سرنوشت‏ ساز عمليات خيبر بود و باران تير و ترکش مي‏باريد. بر اثر انفجار گلوله‏هاي توپ و تانک، حفره بزرگي ايجاد شده بود. اين حفره، سنگر آقا مهدي بود و سنگر قرارگاه تاکتيکي لشکر عاشورا توي جزيره.

احمد آقا حاضر بود براي ديدن مهدي جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت مي‏کرد، مي‏گفت: «مهدي جان کاري کن که باهم شهيد بشيم.» اين جمله را احمد بارها به مهدي گفته بود و من هم با گوش‏هاي خودم شنيده بودم.

توي خيبر زير باران گلوله و ترکش احمد آمد. تا مهدي را داخل حفره ديد تبسمي چهره‏اش را پوشاند و گفت:

– مهدي! چه جاي باصفايي برا خودت انتخاب کردي.

مهدي خنديد. احمد خيال جدا شدن از مهدي را نداشت و ماند داخل همين حفره. گفت: «اينجا هم قرارگاه تاکتيکي آقا مهدي است و هم من.» ولي اين حفره هيچ امنيت نداشت و نمي‏شد اطمينان کرد. به اصرار بچه‏ها سنگر کوچکي ساختيم. خود احمد آقا و آقا مهدي هم آمدند و در ساختن سنگر کمک‏مان کردند. نمي‏شد داخل سنگر سرپا ايستاد؛ کوچک بود و کم ارتفاع.

عمليات که تمام شد، آقا مهدي برمي‏گشت عقب. مي‏رفت شهرهاي مختلف آذربايجان به خانواده‏هاي شهدا سر مي‏زد. به مجروحان جنگ و جانبازان سرکشي مي‏کرد.

منبع : اشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص 40 و 41