شهید حاج قاسم سلیمانی درباره عملیات بیت المقدس و حضور حاج احمد کاظمی در آن میگوید: «در عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر لشکر شهید کاظمی در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوقالعادهای ایفا کند، به گونهای که در روزهای پایانی عملیات «بیتالمقدس» که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هجدهم وقتی همه خسته شده بودند، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول دادهایم.گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور میتوانیم برگردیم. همه خسته بودند، چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیتالمقدس را شروع کرده بودیم.
وی ادامه داد: «شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. حاج احمد و حاج حسین نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند، این دو فرمانده با لشکرهای ۸ نجف و ۱۴ امام حسین متشکل از ۵ گردان با استعداد ۳ هزار نفر خرمشهر را محاصره کردند. جالب اینجاست که تکنیک رزمی این دو فرمانده ایرانی و همراهی نیروی هوایی ارتش باعث شد تا با انهدام پلی که در اطراف خرمشهر برای انتقال بعثیها به این شهر ساخته شده بود، نابود شده تا ۲۰ هزار نفر نیروی بعثی در این شهر به اسارت رزمندگان ایرانی درآیند. در واقع شهید کاظمی یکی از موثرترین افراد در آزادسازی خرمشهر بود.»
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/05/Shahidkazemi.ir-54.jpg509495کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2022-05-21 17:22:002022-05-06 21:57:14خرمشهر در محاصره است، ما به مردم قول داده ایم!
کلام شهید کاظمی: یه جمله عرض بکنم برادرا اول که از شهدا غافل نشید شما االحمدلله بچه های پیشکسوت هستید شهدا حقیقتا در جمع ما هستند اصلا شک نکنید حقیقتا مهدی زین الدین هست با ما زندگی میکنه مهدی باکری هست حسین خرازی … بروجردی … و بد و خوب ما رو خوشحال و ناراحت میشن به این موضوع اپسیلونی شک نکنید! این برا من ثابت و روشن و یقینه!
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/02/شهدا-هستند.jpg10091077کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2022-02-21 04:30:002022-02-18 22:54:18کلام شهید | شهدا حقیقتا در جمع ما هستند!
اصفهان، شهر شهیدان بزرگ و نامآور؛ شهیدی مثل آیتﷲ بهشتی در یک سمت، و [در سمت دیگر] شهدائی مثل شهید خرّازی و شهید همّت و شهید کاظمی و شهید ردّانیپور و بزرگان و نامآورانی که هرکدام از اینها میتوانند مشعلی باشند و راه یک ملّت را روشن کنند و باز کنند.۱۳۹۵/۰۸/۲۶
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2021/09/Shahidkazemi.ir-103.jpg509495کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2021-09-03 14:55:542021-09-03 14:55:55اصفهان شهر شهیدان بزرگ و نام آور
از کودکی تا شهادت «حاج احمد» به روایت پسر دوم خانواده «کاظمی نجفآبادی»
«حاج حسن» ده سال از «حاج احمد» بزرگتر است و پسر دوم خانواده «کاظمی نجفآبادی»! روایت دلدادگیاش به حاجی را هم از چشمهایش میتوان خواند، هم از در و دیوار خانهاش… خانهای که چپ و راست و بالا و پایین آن با قاب عکسهای زیادی از حاج احمد قُرُق شده و حتی رد نفسهای او در چهاردیواریاش حاکم است. با لهجه شیرین نجفآبادیاش میگوید: «ما چهار برادریم و هفت خواهر. حاج احمد، پسر آخر خانواده و تنها غایب جمع خواهر برادری ماست.» با اینکه دوازده سال از رفتن برادرش میگذرد، شروع به حرف زدن که میکند انگار همین دیروز بوده که تلویزیون را روشن میکند و دنیا روی سرش خراب میشود…«دقایقی پیش، با سقوط یک هواپیمای نظامی در مناطق شمال غرب کشور، جمعی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران به شهادت رسیدند. حاج احمد کاظمی؛ فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران، از جمله سرنشینان این هواپیما بوده است.» میگوید در همین خانه بوده که خبر شهادت حاج احمد را میشنود و بلافاصله خودش را به تهران میرساند تا شاید بتواند ماجرا را باور کند. او حالا که به قصه پرواز برادرش رسیده، انگار خاطرهها جور دیگری جانش را نشانه میگیرند. با اینکه مشخص نیست آب گلویش را قورت میدهد یا بغضش را… اما با چشمهایش میرود به دورترها، به سالهایی که زود گذشت.
حاج احمد از اول متفاوت بود یا متفاوت شد؟
حاج احمد از بچگی متفاوت بود و این را در تک تک رفتارهایش نشان میداد. پدر و مادر هم عجیب دوستش داشتند، البته مادر یک هوا بیشتر. نمیدانم چرا با اینکه دور و برش حسابی شلوغ بود، احمد را جور دیگری میخواست. انگار بین بچههایش تافته جدا بافته بود. احمد یک نشانه هم در بدنش داشت که مادرم همیشه از آن، به بچههایش میگفت و معتقد بود راز بزرگی در پس آن وجود دارد.
چه نشانهای؟
دوتا از انگشتهای احمد به صورت مادرزادی به هم چسبیده بود. مادرم همیشه میگفت من مطمئنم این یک علامت و نشانه است. وقتی میپرسیدیم چه علامتی؟ میگفت خدا خودش میداند و والسلام… جالب اینجاست وقتی هم رفت جبهه، همین انگشت قطع شد. به مادرم گفتم حتما این همان نشانهای بود که از آن میگفتی. گفت نه! بالاتر از این حرفها…و این جمله را چندین بار در موقعیتهای مختلف تکرار کرد.
شغل پدرتان چه بود؟
پدر اول نجار بود؛ اما بعد از مدتی تغییر شغل داد و سر از دار قالی و بازار فرش درآورد.
بچههای آن دوره اکثرا کنار دست پدرشان بودند و حرفه پدری را میآموختند. برای شما هم این قصه بود؟
بله پدر ما هم با اینکه وضع مالی خوبی داشت، عقیدهاش این بود که ما جدای از درس و مدرسه، یک حرفهای بیاموزیم و ساعتهای فراغتمان را بیهوده تلف نکنیم. همیشه میگفت مرد باید یک هنری در بازویش داشته باشد. برای همین کار هر روز ما بعد از مدرسه رفتن، حضور در مغازه پدر و مشغول به کار شدن بود
حاج احمد هم همین طور؟!
بله، احمد هم همینطور. او زمانی کار را شروع کرد که پدرم وارد بازار فرش و خرید و فروش قالی شده بود. اتفاقا احمد خیلی خوب و کامل و از صفر تا صد این شغل را یاد گرفت؛ از آماده کردن چله تا به دار انداختن قالی.
تا کی و کجا ادامه داد؟
تا عاشورای سال 56 که به دلیل شرکت در تظاهرات علیه شاهنشاه دستگیر شد و به همین دلیل مدتی را در زندان بود. احمد آن موقع هنوز درس میخواند و دوسال مانده بود که دیپلمش را بگیرد. بعد هم که آزاد شد، خیلی دنبال کار و این حرفها نبود. از طرف دیگر هنرستانی هم که درس میخواند دیگر راهش نمیدادند و میگفتند چون از معترضان علیه شاه است، حق ورود به مدرسه را ندارد. ولی خب به هر سختی که بود درسش را خواند و تمام کرد..
پس از این موقع به بعد، حاج احمد مسیر زندگیاش عوض میشود و به سمت کارهای مبارزاتی میرود؟
بله. طوری شده بود که ساواک برای دستگیریاش شبانهروز دنبالش بود؛ آن قدر که مجبور شدیم چندماهی از نجفآباد فراریاش بدهیم.
چطور و به کجا فراریاش دادید؟
خودم فراریاش دادم با یک ماشین تانکر نفتی که از آبادان به اصفهان بنزین میآورد. نزدیکیهای تیران به راننده ماشین سپردمش و از او خواستم احمد را با خود مدتی به آبادان ببرد تا آبها از آسیاب بیفتد. رفت که رفت و ما مدتها از او بیخبر بودیم تا حدود سه چهار ماه بعد که با پیروزی انقلاب سروکلهاش پیدا شد.
اولین فعالیتهایش بعد از پیروزی انقلاب چه بود؟
بعد از پیروزی انقلاب با شهید محمدمنتظری راهی لبنان شد تا جنگهای چریکی را بیاموزد. فکر کنم بار دومش بود میرفت. این دفعه هم مدت زیادی از خانواده دور بود. بعد هم که برگشت، قائله کردستان شروع شد که سریع خودش را به آنجا رساند و ماند تا زمانی که زخمی شد و از ناحیه ران پا آسیب جدی دید. بعد از مجروحیت چون توان ماندن نداشت، برگشت و مدتی را در خانه استراحت کرد تا حالش کمی بهتر شود و برگردد. ولی خب به جایی نکشید که عراق به ایران حمله کرد و با شنیدن این خبر از داخل رختخواب و با عصا خودش را به جنوب رساند. آن موقع هیچ کس نتوانست مانع رفتنش بشود.
خبر داشتید در جبهه فرمانده است؟
بله؛ اطلاع داشتم. حاجی شایسته فرماندهی بود، چون از لحاظ نظامی دورههای چریکی را گذرانده بود و واقعا یک آدم نترس بود که از هیچ چیز واهمه نداشت؛ حتی از مرگ و کشته شدن. او در بدترین سختیها همیشه پیشگام بود. برای همین لشکر را راه اندازی کرد و به خاطر نجفآباد، این اسم را برایش انتخاب کرد.
برادرهای دیگر هم جبهه رفتهاند؟
برای رزم و جنگیدن فقط حاج احمد… من هم بیشتر برای تدارکات و پشتیبانی جنگ از نجفآباد برای رزمندهها وسیله میبردم.
پس از بین شما، این نبودنها و غیبتهای زیاد، بیشتر برای حاج احمد بوده است؟
بله احمد در هشت سال جنگ تحمیلی، هشت شب هم در نجف آباد نبود و نخوابید. تمام مدت در جنگ و جبهه بود. آمدنش هم بیست چهارساعت بیشتر نبود و دوباره سریع میرفت. وقتی هم میگفتیم خب یک روز دیگر هم بمان، میگفت نه باید بروم. بچهها آنجا چشم به راه من هستند.
پدر و مادر گلهمند نبودند؟
نه اتفاقا، پدرم همیشه دعایش میکرد و می گفت: «بابا اگر دردی را از دردمندی برداری، دنیا و آخرت همهمان آباد است.» هروقت احمد خداحافظی میکرد که به جبهه برود، میگفت: «خدا پشت و پناهت. برو بابا و سلام من را هم به همه رزمندهها برسون.» مادرم هم با همه سختیهایی که در نبود احمد تحمل میکرد، همیشه برای سلامتیاش دست به دعا بود و نذر میکرد صحیح و سالم برود و برگردد.
شده بود حاج احمد از موقعیتی که داشت برای راه انداختن کار دیگران استفاده کند؟
حاج احمد با هرگونه سفارشی یا حق و حقوق کسی را به کسی دادن بیزار بود و به شدت هم از آن عصبانی میشد. هروقت بهش میگفتند حاجی به فلانی بگو فلان کار را برای من انجام بدهد، با عصبانیت تمام میگفت: «شما میخواهید من را بنده چه کسی بکنید و آخرتم را به چه چیزی بفروشید؟» میگفت بقیه مردم هر کار میکنند شما هم همان کار را بکنید. سعی میکرد همیشه راهی را برود که جای هیچ حرف و حدیثی در آن نباشد. مسیرش مسیری بود که قانون به او میگفت، خدا و وجدان به او میگفت
برای شما هم پیش آمده بود که سفارش کسی را بکنید؟
بله، مثلا آخرین باری که آمد نجف آباد، من یک کاری داشتم تهران، بهش گفتم حاجی یه همچنین قضیهای هست، امکانش هست یک سفارشی بکنی؟ گفت: «نه»، گفتم: «چرا؟» گفت: «چون من در جریان نیستم امکان دارد دروغی بگویم. تو برو کارت را انجام بده، اگر انجام شد که هیچ ولی اگر انجام نشد، از طریق قانون شکایت کن و حق و حقوقت رو بگیر.» میخواهم بگویم تا این حد حواسش بود که خدای ناکرده خودش را وامدار کسی نکند.
ارتباطتان با حاج احمد چطور بود؟
در طول این سالها هیچ وقت ارتباطم با حاج احمد و خانوادهاش قطع که نشد هیچ، حتی کمرنگ هم نشد. رفت و آمدمان همیشه سرجایش بود. خب به هرحال احمد به خاطر شرایط کاریاش کمتر فرصت داشت بیاید و برای همین ما بیشتر به او سر میزدیم. الان هم که نیست، رفت و آمدمان سرجایش هست و مرتب میرویم و میآییم. فقط تنها چیزی که در این رفت و آمد اذیتمان میکند، جای خالی حاج احمد است.
پیش آمده بود در برههای از زمان از هم دور بشوید؟ حتی به دلیل مسئولیتهای سنگین حاج احمد؟
نه اصلا این حرفها نبود. اگر دیدارمان طولانی میشد و احمد نمیرسید بیاد نجفآباد، من میرفتم دیدار او.
عصبانیتش را بیشتر چه مواقعی می دیدید؟
)با خنده میگوید) زمانی که از او یک خواهش بیخودی میکردی…
مثلا؟
مثلا سفارش کسی را به او میکردی. البته ما چون روحیهاش را میدانستیم، سعی میکردیم این کار را نکنیم چون عجیب نسبت به این موضوع ناراحت میشد.
سفارش کسی را هم کرده بودید…؟
بله، یکبار سفارش خواهرم را کردم که برایش کار پیدا کند. به قدری عصبانی شد که قابل توصیف نیست. گفت هرطوری که بچههای مردم، دختران و خواهرانشان میروند کار پیدا میکنند، این هم برود دنبال کار. اگر هم پیدا نکرد و نیازی به پول داشت، به خودم بگوید.
استثنا هم نداشت؟
چرا فقط برای خانواده شهدا استثنا قائل بود. آنها را بینهایت دوست داشت و هرکاری که از توانش برمیآمد، برایشان انجام میداد. همیشه میگفت حق و حقوق اینها باید در مملکت داده شود.
به جایگاهی که داشت مغرور هم میشد؟
هیچ زمانی! همیشه از اول تا آخرش با یک پژو 405 بود آن هم از خودش. خاکی خاکی بود. هر وقت از مال دنیا حرف میزدیم، ناراحت میشد و میگفت: «من از تنها چیزی که بیزارم، مال دنیاست.» یادم هست هر وقت میرفتم دفترش، درجههای سر شانهاش را درمیآورد و بدون درجه میآمد کنار من مینشست که یک وقت خودش را از من بالاتر نبیند. حتی حاضر نبود از امکانات محل کارش برای ما استفاده کند. مثلا یکبار که رفته بودم تهران دفترش، اول اصرار کرد که زنگ بزنم محمد بیاید و شما را برای ناهار ببرد خانه که من قبول نکردم. بعد گفت پس ناهار را اینجا پیش من باشید و خلاصه نگهمان داشت. اما خدا شاهد است حتی یک ناهار اضافه هم سفارش نداد و سهم خودش را برای من آورد. وقتی به مسئول دفترش این قصه را گفتم، گفت: «اصولا حاجی هروقت مهمون بهش برسه ناهار نمی خوره که نخواهد برای آنها سهمیه جدا سفارش بده».
آخرین دیدارتان کی بود؟
یک هفته قبل از ماه مبارک سال 84 بود که از تهران آمد و همه فامیل را در باغ یکی از خواهرانمان در قلعه سفید نجفآباد جمع کرد. آن روز یکی از حرفهایی که حاجی زد این بود که من این مدت که میرفتم و میآمدم نجفآباد، خیلی به همهتان زحمت میدادم. لطفا حلال کنید. موقع رفتن هم باوجود اینکه رسم به عکس گرفتن نداشت، چندتا عکس دسته جمعی با همه گرفت و باز هم چندین بار از همه حلالیت طلبید. ما مانده بودیم که چرا اینبار مدام این حرف را تکرار میکند. گذشت تا شب عید فطر تماس گرفت. گفتم:« ان شاءالله فردا نجفآبادی؟» گفت:« نه وقتی ندارم، وقتی نیست برای آمدن.» چندبار این جمله را تکرار کرد. پیش خودم گفتم حتما چون یک روز تعطیلی است، نمیآید.
آخرین صحبتتان هم همان شب بود؟
نه یکبار دیگر هم تلفنی حرف زدیم که فکر کنم دو هفته مانده به شهادتش بود. ولی خب وقتی که شهید شد تازه معنای جمله «وقتی نیست برای آمدن» و آن حلالیتهای مکرر در باغ را فهمیدم. احمد همه کارهایش را کرده بود و آماده شهادت بود
فکرش را میکردید؟
اصلا در مخیلهمان هم نمیگنجید. باورش سخت بود.
چرا؟؟ حاج احمد که یکی از آرزوهایش شهادت و رسیدن به رفقای شهیدش بود ….پس شما باید آماده این خبر شده باشید!
بله همیشه میگفت من شبانه روز حسرت دوستانی را میخورم که با شهادت رفتند و از خدا میخواهم اگر قرار بر رفتنم با شهادت است، پس زودتر شهادت را نصیب من کند تا زودتر به رفقای شهیدم برسم. من بارها اما به حاجی گفته بودم خدا فیض شهادت را با این جانبازی به تو داده است و تو به هر طریقی که از دنیا بروی، شهید هستی. اما این حرف خیلی ناراحتش میکرد.
چطور متوجه خبر شهادتش شدید؟
حاجی مرتب در حال ماموریت بود و من زیاد از همه آنها خبر نداشتم. از آخرین ماموریتش هم ،مثل اکثر اوقات بی خبر بودم. تا اینکه یک روز بچهها با من تماس گرفتند و گفتند سریع بیا خانه. وقتی رفتم دیدم همه پای تلویزیون نشسته و ناراحت هستند. یک لحظه چشمم خورد به زیرنویس شبکه خبر که شهادت حاج احمد را مخابره میکرد. دنیا روی سرم خراب شد. باورش برایم سخت بود. خیلی سریع خودم را به تهران رساندم.
هیچ وقت به زبان نیاوردید حیف حاج احمد که رفت؟
نه هیچ وقت ، چون احمد با پوست و گوشتش شهادت را طلب میکرد. خواب هایی هم که از او دیدهام هم دلم را قرصتر کرده است. افسوسمان فقط از این است که چرا چنین آدم مفیدی را مملکتمان از دست داد. حاج احمد یک نیروی فدایی بود، فدایی دین و کشورش.
توصیهای هم بود که بیشتر روی آن تاکید داشت؟
حاج احمد یک انسان متقی و شجاع و مطیع امر خدا بود. توصیه همیشگیاش حمایت از ولایت فقیه و ادامه راه شهدا بود. همیشه میگفت هر راهی غیر از این راه بروید، کوره راه است.
اگر بخواهید از حاج احمد طلب یک دعا بکنید، چه میگویید؟
دعا کند ما هم بتوانیم در راهی که او رفت قدم برداریم و آخر و عاقبتمان در دنیا و آخرت بخیر شود.
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2021/08/107393_105.jpg270200کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2021-08-26 18:42:002021-08-23 23:16:46از کودکی تا شهادت «حاج احمد» به روایت پسر دوم خانواده «حاج حسن کاظمی نجفآبادی»
سایت شهید کاظمی به بهانه اول شهریور ماه سالروز ولادت شهید حاج حسین خرازی تصویر کمتر دیده شده شهید طهرانی مقدم در گلستان شهدای اصفهان را منتشر کرد.
سردار سرتیپ پاسدار امیرعلی حاجی زاده فرمانده هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در روایتی از شهیدان خرازی و طهرانی مقدم اینگونه یاد می کند؛ از آنجایی که بنیان توپخانه سپاه براساس توپهای غنیمتی گذاشته شده بود، این توپها در یگانای مختلف پخش شده اما زمانی که تصمیم گرفتند یگان مستقل توپخانه ای تشکیل شود، حسن برای جمع آوری این سامانه که با موانع زیادی هم روبرو بود، زحمات زیادی کشید.
به هرحال جمع کردن اینها سخت بود چون خود یگانها میخواستند از آنها استفاده کنند اما تصمیم بر این بود تا توپخانه های با برد زیاد، در غالب گروههای توپخانه بکارگیری شوند. به همین خاطر خیلیها موافقت نمیکردند اما بسیاری از یگانها، با اخلاق و نوع رفتاری که حسن داشت، متقاعد شده و توپها را منتقل کردند.
یادم هست وقتی برای گرفتن توپخانههای یکی از یگانها رفته بودیم، شهید خرازی میگفت فقط چون حسن گفته من قبول میکنم.
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2021/08/1939570_251.jpg559809کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2021-08-23 21:49:352021-08-23 22:01:07شهید خرازی گفت: فقط چون حسن گفته من قبول میکنم
چاپ هشتم کتاب عقیق؛ زندگی نامه داستانی سردار شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر مقدس ۱۴ امام حسین همزمان با سالروز تولد این فرمانده شهید توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
کتاب عقیق، زندگی نامه داستانی سرداری است که با یک دست لشکری را فرمان می داد. این کتاب به بیان زندگی و خاطرات شهید همیشه در یاد، حاج حسین خرازی فرمانده دلاور لشکر امام حسین (ع) اصفهان می پردازد. در این کتاب خاطرات همرزمان و سخنرانی های شهید خرازی تدوین و مراحل ورود وی به جنگ و شکل گیری لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و موفقیت هایش بازگو شده است. موسسه سیما فیلم با اقتباس از این کتاب زندگی نامه شهید خرازی را به تصویر کشیده است همچنین این کتاب در سومین دوره کتاب سال دفاع مقدس، رتبه نخست را از آن خود کرد.
کتاب عقیق اثر نصرت الله محمود زاده می باشد که خود از نویسندگان توانای ادبیات پایداری و دفاع مقدس و همچنین از یادگاران ۸ سال دفاع مقدس است و تا کنون آثار زیادی چون سفر سرح، محمد مسیح کردستان، شب های قدر کربلای ۵، بستر آرام هور، سنگر ساز بی سنگر، جاده بهشتیان، حماسه هویزه و… از ایشان منتشر شده است.
برشی از کتاب:
تیپ امام حسین در میان دود و آتش وارد خط شد و از همان محور به سمت خرمشهر حرکت کرد.
حسین برای رسیدن به شهر سر از پا نمیشناخت. این را هم میدانست که درصورت مقاومت عراقیها در محور شلمچه، خرمشهر آزاد نخواهد شد.
از آغاز عملیات، مردم در انتظار آزادی خرمشهر بودند. پس از نبرد سنگین تیپ محمد رسول الله، رادیو ایران محاصره خرمشهر را اعلام کرد.
نگرانی تمام وجود حسین را فرا گرفته بود. موحد که کنار دستش بود، این نگرانی را حس میکرد، اما کاری از دستش ساخته نبود.
حسین که از همان فاصله دور ساختمانهای ویران شده شهر را میدید، به موحد گفت: «اگر خرمشهر آزاد نشود، چه جوابی برای مردم چشم انتظار داریم؟ ما در برابر آنها شرمنده میشویم. زمانی که خبر آزادی خرمشهر به امام برسد، چه خواهد شد؟ خوشحالی امام خستگی را از تنمان بیرون خواهد کرد.» هنوز دژ مستحکم خرمشهر در برابر حسین خودنمایی میکرد.
چاپ هشتم کتاب عقیق؛ زندگی نامه داستانی شهید حاج حسین خرازی در قطع رقعی و ۲۷۰ صفحه به قلم توانای نصرت الله محمود زاده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
علاقهمندان جهت تهیه کتاب “عقیق” میتوانند از طریق سایت manvaketab.ir با تخفیف ویژه تهیه نمایند و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را دریافت نمایند
سردار «مرتضی قربانی» فرمانده لشکر ۲۵ کربلا در دوران دفاع مقدس در خصوص برخی ویژگیهای شهیدان خرازی و باکری توضیحاتی را ارائه داد.
در این مطلب آمده است؛
یک بار من به همراه فرماندهان حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی زینالدین، حسن باقری، مجید بقایی، مهدی باکری و محمدرضا ابوشهاب با ماشین در مسیر کرمانشاه در حال حرکت بودم. در گوشهای از جاده برای خواندن نماز و خوردن کباب ایستادیم. نماز خواندیم و غذایمان را خوردیم. بعد از خوردن غذا حسین خرازی رو به ما کرد و گفت: «آقایان دُنگشان را بدهند». از همه ما پول گرفت. شهید زینالدین پول نداشت از برادران قرض کرد و رفت پول کباب را حساب کرد. حسین خزاری بعد از حساب کردن پول غذا آمد و به همه ما گفت: «امروز غذای پادگان چلو خورش با پلو عدس است و من به عنوان فرمانده اجازه ندارم از پول بیتالمال کباب بخورم».
یک خاطره دیگر هم از شهید مهدی باکری به یاد دارم. روزی شهید باکری به تعمیرگاه لشکر ۳۱ که خودش فرمانده آن بود رفت تا ماشینش را تعمیر کند. باکری دید که مکانیک مشغول شستن لباسهایش است. از او خواست که ماشینش را تعمیر کند. تعمیرکار گفت: «مگر نمیبینی لباس میشویم؟» شهید باکری هم پاسخ داد «من لباس شما را میشویم شما هم ماشین من را تعمیر کن». شهید باکری میتوانست بگوید «من مهدی باکری فرمانده لشکر هستم، بلند شو ماشین را تعمیر کن»، اما این را نگفت.
اول خودتان را آماده كنيد. خودتان را آماده بكنيد يعني چي؟ يعني يك شهيد همت باشيد.
يعني يك شهيد خرازي باشيد. دلتان را گرفتار اين پيچ و خم دنيا نكنيد. اين پيچ و خم دنيا انسان را به باتلاق ميبرد و گرفتار ميكند. از آن هم نميشود نجات پيدا كرد. دلتون را شاد كنيد به رحمت الهي. دلتون را باز كنيد
تارنمای اختصاصی شهید حاج احمد کاظمی به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید حاج حسین خرازی بخش ویژه سخن نگاشت های خود را با موضوع سخنان شهید حاج احمد کاظمی راه اندازی نمود. از این پس سخنان ویژه سرداران شهید بویژه شهید کاظمی در قالب زیر طراحی و منتشر خواهد شد.
https://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/02/شهید-خرازی-1.jpg14292000کمیلhttps://shahidkazemi.ir/wp-content/uploads/2020/03/Logo-shahidkazemi-226-156.pngکمیل2020-02-26 21:52:432020-02-27 22:28:56حسین خرازی در جایگاه خودش بی نظیر بود!