نوشته‌ها

به اعتقاد من هر کجا بحث امنیت،عزت و اقتدار جمهوری اسلامی است مجسمه حاج احمد باید آنجا نصب بشود.

سردار شهید حاج حسن طهرانی مقدم

مدتی بود که سپاه برای تامین امنیت غرب و شمالغرب کشور با گروهک‌های معاند و ضد انقلاب مسلح می جنگید؛ دهها پاسدار شهید شدند تا توانستند امنیت امروز را برای مردم این مناطق به ارمغان بیاورند.

از جمله آنها، 3 پاسدار شهید «مهدی فطرس»، «وحید شیبانی» و سعید فنایی بودند که یک سال قبل در اول اسفند ماه در استان کردستان به شهادت رسیدند.

آنچه در زیر می خوانید، مروریست کوتاه بر زندگی پربرکت یکی از این شهدا با نام شهید سعید فنایی.

\"سفارش‌های

به روایت مادر:

اول مهرماه سال 58، همزمان با غروب آفتاب به دنیا آمد. چون اولین نوه دو خانواده در عین حال بچه مظلومی بود خیلی دوستش داشتند. کلاس دوم ابتدایی که بود به کردستان رفتیم. در مهدیه سنندج به عنوان مداح در مراسم ها شرکت می کرد و سه شنبه ها دعای توسل و پنج شنبه ها دعای کمیل را هم می خواند.

\"سفارش‌های

سال سوم دبیرستان از بس که علاقه به امام زمان داشت یک شب آمد گفت: «خواب دیدم که در مهدیه تهران در حال مداحی بودم و تعدادی خانوم هم گریه می‌کردند. آمدم به دوستم هادی گفتم آقا هادی قرار نبود خانم ها شرکت کنند که گفت: این خانم حضرت زهرا(س) هستند که به همراه تعدادی دیگر آمده‌اند برای عزاداری. بعد هادی اشاره به مردی کرد و گفت: آقا سعید! ایشان هم آقا امام زمان(عج) هستند که جلوی در ورودی ایستادند.»

\"سفارش‌های

به شهر مبارکه آمدیم. مسجد آنجا کم فعالیت می‌کرد. سعید گفت: مامان انشالله این مسجد را راه اندازی می‌کنیم . یک اتاقی داشتند که آن را کرده بود اتاق معراج شهدا و تمام عکس شهدا را زده بود.

هر وقت به ماموریت می رفت، ما دلهره داشتیم که او برنگردد. البته اینطور نبود که آمادگی نداشته باشیم ولی خیلی سخت است.

بعد از شهادتش آمدند در خانه و گفتند سعید زخمی شده است. من رفته بودم مجلس روضه و از آنجا زنگ زدم که سعید چه شده است؟ دوستانش گفتند سعید به آرزویش رسید. از پله های آن حسینیه که داشتم می آمدم دوستانم را بغلم کردم و گفتم که سعیدم شهید شده است.

\"سفارش‌های

خطبه عقدشان را آقای بهجت خواندند بعد هم یک جشن عقد در سنندج برایش گرفتیم که خیلی باشکوه بود. بعد یک نوار هست که مدح و ثنای حضرت رسول الله(ص) است آن را گذاشتند و بعد یکدفعه آمد بیرون و گفت مامان احساس می کنم خدا خیلی خوشحال است چون گناه انجام نمی شود.

به روایت پدر:

هفت هشت ماهی بود که روحیه عجیبی پیدا کرده بود وقتی می آمد منزل می نشست و فکر می کرد. به او می گفتم بابا چرا فکر می کنی؟ می گفت چندتا از رفیقام شهید شدند.به مادرش می گفت دیگه زندگی اصلا معنی ندارد من هم باید در این راه قدم بردارم. حدود یک سال پیش عکسی  آورد گذاشت تو منزل، مادرش عکس را نگاه کرد گفت این عکس برای کیه به مادرش گفت نمی شناسی این خودمم اینجا نوشته \”شهیدسعید فنایی\” اصلا چیز عجیبی بود هفت هشت ماهی بود عاشق شده بود به ما می گفت دعا کنید.

فردای روزی که رفت، همکارهایش آمدند و گفتند می خواهیم بیاییم برای یک نفر تحقیقات کنیم. بعد که آمدند، گفتند سعید یک مسئله ای برایش پیش آمده و باید شما بیایید بیمارستان و رضایت بدهید تا عملش کنند. گفتم راستش را بگویید. گفتند: آقا سعید با دو نفر دیگر از همکارانشان به شهادت رسیدند.

روز قبل از شهادت زنگ زد گفت بابا میای بریم اصفهان گفتم چرا الان؟ می گذاریم عید می رویم، گفت: پس من می روم ماموریت و بر می گردم و می رویم اصفهان من می خواهم بروم با همه خداحافظی کنم، عید نمی توانم بیایم. گفتم: چرا؟ گفت: من عید اینجا نیستم، ماموریت دارم باید بروم و 20 روز نیستم. سه بار گفت عید نیستم بابا.

عشق و علاقه زیادی به بچه هایش داشت. روز آخر هم در پیامگیر تلفن، پیامی برای بچه هایش گذاشت و دو مرتبه «بشری» و «طهورا» را اسم برد یک خداحافظی کرد که تا بحال همچین خداحافظی از ایشان نشنیده بودیم.

دلتنگ که می شوم می نشینم به عکسش نگاه می کنم ؛ وقتی که مبارکه می رم سر قبرش می شینم دلم آرام میشه. هنوزم باور نمی کنم که رفته است جمعه که میشه می گویم الان سعید می اید خانه مان. به آرزویی که می خواست رسید ما نتوانستیم برسیم و از ما پیشی گرفت .

به روایت همسر:

خانواده شان که برای خواستگاری آمدند من گفتم حضرت آقا خطبه عقدمان را بخوانند که بعد ایشان هم خوشحال شد. تماس گرفت و گفتند: امکانش نیست بعد تلاش کردند و یکی از دوستانشان گقتند آقای بهجت می توانند خطبه بخوانند. سحری که برای عقد آنجا رفتیم خیلی ساده و بی آلایش و معنوی بود. بعد از نماز صبح بود و ایشان به من گفتند که خیلی خوشحالم که زندگیمان با نفس آیت الله بهجت شروع شد.

\"سفارش‌های

خیلی به حضرت آقا علاقه داشتند و گفتند چون نام دختر آقا، بشری است اسم دخترم را بشری می گذارم.

برای دختر دومان هم ارومیه بودیم. گفت یک اسم خیلی قشنگ انتخاب کردم که اگر دختر بود آنرا می گذارم. اسم خوبی هم انتخاب کرده بود.

\"سفارش‌های

جمعه از ماموریت آمدند و گفتند هفته دیگر هم می خواهم به ماموریت بروم. من هیچ وقت دلهره نداشتم ولی به ایشان گفتم که ایندفعه دلهره عجیبی دارم که شما می خواهی به ماموریت بروی.

کمی ناراحت شدند و گفتند شما نباید بترسی. من می‌روم و برمی‌گردم بعد همان جمعه وصیتنامه شان را آوردند بیرون و به روزش کردند.

من خیلی ناراحت شدم ولی واقعا فکر می کنم بهش الهام شده بود که می خواهد برود.

همرزم شهید:

\”اگر در وصیتنامه سعید دقت کرده باشید می بینید سعید فرد عادی نبوده ؛من واقعا به اینکه همچین شخصی در مجموعه ما بوده غبطه می خورم ؛این وصیتنامه یک فرد عارف است اول با خدا راز و نیاز کرده و گناهانش را گفته بعد در آنجا به ولایت پذیریش دقیقا اشاره می کند و حتی نحوه شهادت خودش را به نوعی بیان می کند و مضمونی دارد که اگر جنازه من طوری بود که قابل دیدن نباشد من تاکید می کنم به اعضای خانواده ام که جنازه من را نبینند؛ سعید یک فرد ولایت پذیر به تمام معنا بود\”

وصیتنامه شهید فنایی:

بسمه تعالی

خدایا دلم خیلی گرفته دعا که می کنم می بینم دارد 30 سالم می شود داره پیمونم پر میشه؛ خدایا بدنم را که نگاه می کنم می بینم خیلی تازه است و هنوز چین و چروک بهش نیافتاده است؛ چشام از بس اشک نریخته زرد شده به فاصله ام با تو که نگاه می کنم از خودم ناامید می شوم به خودم می گویم آخر خط رسیده ام و آب از سرم گذشته و عجیب هنوز دست و پایی می زنم به خودم می گم خدا هنوز بهت امید داره نقطه بزار سر خط و شروع کن؛ اما بازهم و بازهم سرعت گیرهای معصیت رمق را از من می گیرد خدایا می ترسم از جون دادن و غسل شدن و کفن شدن و در تابوت قرار گرفتن و تشییع شدن داخل قبر رفتن و چال شدن .

خدایا، حبیب من، مولای من، تو مرا می شناسی که چه بودم و چه شدم. یاد بعضی از عنایات تو میافتم، جگرم آتش می گیرد. حتماً بهتر از الان بودم که آن رویای صادق را نصیبم فرمودی.

خدایا اگر قرار است بقیه عمرم صرف گناه شود زودتر مرا ببر، مرا ضایع نکن، غریبه نیستم، هرچی باشد مال خودت هستم.

خدایا وقتی مردم منو توی قبر گذاشتن و رفتن، منتظرم …منتظر شنیدن (انا اُضَیفُک) تو، امیدوارم به ضمانت امیرالمومنین، فاطمه، زینب، حسین، رقیه ، رباب، امام رضا، امام رضا، که خیلی موقع جون دادن منتظرشم.

\"سفارش‌های

خدایا دوست داشتم بنده بهتری برای تو، فرزند دلسوزتر و اهل تر و راضی کننده تر برای پدر و مادرم، همسری صبورتر، مهربان تر و خوش اخلاق تر برای همسرم، پدری بهتر برای فرزندانم و فردی مشکل گشاتر برای اطرافیانم باشم..

از ائمه هدی شرمنده ام، پیرو خوبی برایشان نبودم، حافظ میراث آنها نبودم، از امام رضا شرمنده ام خیلی کم به زیارت مرقد مطهرش مشرف شدم، به شفاعتش امید و طمع دارم. از همه و همه حلالیت می طلبم. خدا را شاکرم که توفیق هجرت به خطه خونرنگ شمال غرب را نصیب این حقیر کرد. هجرتی که باعث نزدیکتر شدنم به خداوند تبارک و تعالی گردیدو در قدمگاه شهیدانی همچون بروجردی، کاظمی، حنیف پا گذاشتم. 

و اما چند خواهش:

– حال که از این دنیا رفته ام، زود فراموشم نکنید، شب اول قبر تنهایم نگذارید ، حواستان به مراسم و مردم پرت نشود، به فکر من بیچاره هم باشید، برایم صدقه بدهید، روضه بخوانید، هفته ای یکبار سری به قبرم بزنید. آدم های خوب غسل و کفن و دفن و تشییع مرا انجام دهند. تربت ابی عبدالله یادتان نرود. دردهانم روی سینه ام درون قبرم.

– برایم جوشن کبیر بخوانید، صبور باشید، بی تابی نکنید، در نالیدن چشم و هم چشمی نکنید، اگر اشکتان نمی آید زور اضافی نزنید. در تشییع جنازه ام چند آدم حسابی و مومن را هم دعوت کنید، تلاش کنید در تشییع جنازه ام عزیزان مومن زیادی شرکت کنند، مخصوصاً همکاران و مسئولان عزیزم موقع دفن جسمم به فکر من باشید، اعتقاداتم را یادآوری کنید. اگر جسمم در راه خدا خونین است بدانید به آرزویم رسیده ام ، پس بی تابی نکنید، برایم قرآن بخوانید و استغفار کنید.

\"سفارش‌های

– اگر می شود زیر جنازه ام را افراد مسئله دار نگیرندو دست به جسمم نزنند.

– رفقای روضه خوان ، اگر زحمتی نیست روضه بخوانند و برایم حواله کنند من هم پیش خود نگه می دارم تا روزی به دادشان برسد.

– آه حسرت نکشید و به فکر باشید که نوبت شما هم دیر یا زود خواهد رسید.دعا کنید که با صورت خونین در راه خدا ، از این دنیا بروید.

– مبلغ 50 هزار تومان بعنوان صدقه از طرف کسانی که به من حق دارند، داده شود.

– مبلغ 50 هزار تومان بعنوان خمس های فوت شده (محض احتیاط)داده شود.کمک به فقرا فراموش نشود.

خدایا آمدم به حضورت با جسمی خونین؛

خدایا گناهانم بس بزرگ و گران است اما به پاک شدنم به بهانه خونم امیدوار.

خدایا گناه مرا در نظرت خوار و خفیف کرده اند اما به عزیزشدنم به بهانه خون دادنم در راه تو ، امیدوار.

خدایا از روی دو ملک سوار بر دوشم خجلم. بوی تعفن ناشی از گنهکاریم آزارشان می دهد اما دلم به این خوش است که بوی بدم بواسطه جاری شدن خونم در راه تو مبدل به بوی خوش شود.

و السلام علی عبادالله الصالحین

سعید فنایی

 5/11/91

گروه جهاد و مقاومت مشرق

روایت فرمانده قرارگاه شمالغرب سپاه از درگیری با پژاک/ خط قرمز ما «خط مرز» است

فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه اظهار داشت: در عملیات شمالغرب گفتیم که استثنائی نداریم و خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

 اواخر خردادماه سال 90 بود که نیروی زمینی سپاه دست به یک سلسله عملیات برای برقراری امنیت در منطقه شمالغرب زد.

اگرچه سابقه جهاد برای برقراری امنیت در مناطق کردنشین در انقلاب اسلامی به ماه‌های اول پیروزی انقلاب بر می‌گردد اما این بار با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن سالها، یک بار دیگر پاسداران انقلاب باید خون خود را برای امنیت هموطنان کُرد می‌دادند.

فتح قله‌های امنیت در شمال غرب البته به راحتی نبود چراکه گروهک‌های ضدانقلاب با حمایت‌های همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب (به سردمداری آمریکا) این بار با تمام توان آمده بودند تا خاک بخشی از ایران را به توبره بکشند.

این عملیات‌ها که در نیمه اول سال 90 انجام شد، تا اواخر شهریور به طول انجامید تا نهایتا با تقدیم ده‌ها شهید و جانباز در این عملیاتها، بار دیگر امنیت به منطقه بازگشت و گروهک‌های ضدانقلاب مجبور به ترک خاک ایران شدند.

آنچه در زیر می‌خوانید روایت سردار محمد‌تقی اوصانلو فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه در شمالغرب از درگیری با گروهک تروریستی پژاک است؛ قرارگاهی که در این عملیات‌ها در خط مقدم درگیری حاضر بود.

***

* نگاه شهید کاظمی به شمالغرب

منطقه شمالغرب شرایط خاص خودش را دارد. شهید کاظمی شش هفت سال اینجا بود، فرمانده هم بود. زمانی تشریف آوردند اینجا در قرارگاه حمزه گفت باید بررسی کنم. گفت: «اینطور نیست که یک نفر چند سال مسئول قرارگاه حمزه باشد برود مدتی بعد برگردد. باید به روز باشد.»

آن زمان من فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه استانی بودم، هر چند بی ارتباط با اینجا نبودم و رفت وآمد داشتم، وقتی آمدم بررسی کردم و متوجه شدم که چه مشکلاتی باید برطرف شود.

 

\"\"

 

 سردار اصانلو در کنار سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه در حال بازدید از منطقه

 * ضربات مهلک سپاه به 3 تیم سلفی و پ‌ک‌ک در فروردین 90

از جمله این مشکلات وجود خلاءهایی بود که در منطقه داشتیم.  سابقا در منطقه طوری رفتار می‌کردیم که دشمن اول هر سال ما را دنبال خود می‌کشید و این کش و قوس تا آخر ادامه داشت.

باید کار اساسی و زیربنایی انجام می‌شد. ما در سال 89 خلاءهای خودمان را پیدا و نسبت به آن برنامه‌ریزی کردیم.

خوشبختانه در سال 90 اقدامات جامعی انجام دادیم. هر چند آنها طبق سال‌های قبل از 3 فروردین، 3 تا تیم فرستادند و درگیری را آغاز کردند که این هم برای آن بود تا ما را در انفعال قرار بدهند.

مثل سال‌های قبل در اول کار ضربات مهلکی هم به تیمهای سلفی و هم پ.ک.ک زدیم و تلفات خوبی هم گرفتیم اما برنامه خودمان را به همین محدود نکردیم و برنامه‌های اساسی و زیر بنایی را انجام دادیم.

* غارهای زیرزمینی بزرگتر از یک میدان فوتبال

در بورالان ماکو، منطقه‌ای داریم به وسعت حدود 30 کیلومتر در 30 کیلومتر که همه‌اش سنگ‌های آذرین است و غارهای بزرگی در زیر زمین‌ دارد که وسعت بعضی از آنها از یک میدان فوتبال بزرگتر است ولی رها شده است. ورودی غارها به اندازه یک انسان هم نیست. سنگ‌های آذرین هم جزو سنگ‌های بسیار سخت است یعنی بالاتر از گرانیت و کمتر از الماس.

این مشکل باعث شده بود آنجا جاده نباشد و تردد امکان نداشت. برای تردد در میان آن سنگ‌ها نیاز به اعزام نیروی پیاده داشتیم که این هم آسیب پذیر بود و هم امکان پشتیبانی از آنها را سخت می‌کرد.

داخل آنجا، هم غار بود هم کانال‌های متعدد. سنگ‌ها هم طوری بود که هر کس اولین اقدام را می‌کرد، کاری نمی‌شد انجام داد.

پس اولین کار ما این بود که در این منطقه جاده بکشیم و فرمانده نیروی زمینی هم تاکید داشت که این کار انجام شود. برای همین گروهی از مهندسی وارد شد و احداث جاده را در دل این سنگ‌ها شروع کرد.

در آغاز، کار بسیار سخت بود و دو سه روز اول پیشرفتی حاصل نشد. چیزی نگذشت که ضدانقلاب متوجه شد که ما داریم سنگ ها را می شکافیم و جلو می‌آییم.

این منطقه موقعیت بسیار مهمی دارد چون بین ترکیه، ایران و ارمنستان واقع شده. یعنی از اینجا هم می‌توانستند به ارمنستان بروند، هم داخل ایران شوند و هم به ترکیه بروند.

* 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری برای جلوگیری از اقدامات مهندسی سپاه

ضدانقلاب وقتی این موضوع را دید، درگیری ها را شروع کردند البته ما هم می دانستیم که دست به این کار خواهند زد.

تیپ 36 انصار المهدی (عج) زنجان از قبل آنجا مستقر بودند. ضدانقلاب هر کاری کرد و به هر دری زد نتوانستند پیشروی کند و به در بسته خوردند.

حتی حدود 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری انجام دادند که جلوی این کار بگیرند، اما نتوانستند و در کل، موفق به انجام 2 عملیات شدند که یکی از آنها هیچ تلفاتی نداشت و در یکی دیگر هم فقط 2 نفر مجروح داشتیم. این در حالی بود که هر روز مردم محلی را تهدید می‌کردند، بسیج را آزار می‌دادند، عشایری را که به کارگیری کرده بودیم، آزار می‌دادند و مدام تهدید می‌کردند اما باز هم نتوانستند مانع کار شوند.

خلاصه جاده را به داخل سنگ‌های آذرین بردیم و در مهمترین نقطه آن منطقه پاسگاه احداث کردیم. در بزتپه 50 کیلومتر جاده احداث شد و مردم منطقه را هم بسیج کردیم.

* بیمارستان صحرایی سپاه با پذیرش 15هزار نفر

همزمان، خدمات مردم یاری به مردم بومی منطقه هم انجام می‌شد. در واقع قبل از این کارها، آمدیم بیمارستان صحرایی زدیم تا به مردم آنجا که خیلی هم محروم هستند، خدمات رسانی کنیم.

امکانات حمل و نقل هم برای آنها فراهم شد تا مردم را از روستاهای اطراف به بیمارستان منتقل کنند. بیمارستان هم کامل بود و همه امکانات تخصصی را داشت. حتی عمل جراحی هم می‌توانستند انجام دهند.

کار بیمارستان که شروع شد، قرار بود 5 روز فعال باشد که 3 روز دیگر هم تمدید کردیم.

در این مدت، 15 هزار نفر مراجعه کننده داشتیم. اغلب مردم، مشکلات پوستی و مشکل قلب و عروق داشتند که رسیدگی می‌شد.

* کشف و انهدام 50 تونل ضدانقلاب

این کار که انجام شد، همان مردم که تا پیش از این، به سوال بچه‌ها در مورد حضور ضدانقلاب جواب سربالا می‌دادند بعد از درگیری و دادن تلفات، به ضدانقلاب برای انتقال مجروحین، ماشین نداده بودند.

این نشانگر این است که وقتی با مردم کار کنید، نتیجه می‌بینید. یک عده از ضدانقلاب، جوانان این منطقه را جذب کرده بودند اما این اقدام سپاه موجب شد پدرها و مادرها بروند دنبال فرزندانشان و آنها را برگردانند.

50 تونلی که ضد انقلاب به عنوان سنگر از آن استفاده می‌کردند، کشف و منهدم شد. آنها تجهیزات و سلاحی داشتند که با این اقدام سپاه از بین رفت.

ضدانقلاب بعد از این کار ما، وقتی دید کاری از دستش بر نمی‌آید، منطقه را رها کرد و رفت.

امروز جذب مردم توسط ضدانقلاب تقریبا از بین رفته و امنیت بر منطقه حکمفرماست و دیگر درگیری رخ نداد.

* محدود شدن جذب ضدانقلاب با اقدامات خدماتی سپاه

در مناطق دیگر مثل خوی و سلماس که مناطق محرومی دارند و زمین کشاورزی کم و منطقه صعب العبور است و دشمن هم به این مناطق علاقه دارد، ما در منطقه رازی، قطور و سلماس بیمارستان صحرایی راه انداختیم که به 8 تا 10 هزار نفر خدمات داده می‌شد.

در روستاها کارهای خدماتی خوبی انجام دادیم از جمله تهیه خانه برای علمای آنجا. غسالخانه هم‌ نداشتند که احداث کردیم. مساجد را مرمت کردیم. جاهایی نیاز به پل داشت که بچه‌های ما احداث کردند. جاده‌ها محدود و صعب العبور بود که انجام شد.

این کارها باعث شد جذب نیروی ضدانقلاب محدود شود در عوض، جذب بسیج زیاد داشتیم که این هم خیلی مهم بود.

* احداث پایگاه‌های مختلف بسیج در روستاهای مورد علاقه ضدانقلاب

به بسیجیان بومی هم آموزش دادیم و هم کارها را به خودشان سپردیم. امنیت را هم به دست خودشان دادیم. البته در بعضی جاها ضدانقلاب درگیر شد و بسیجیان از آنها تلفات گرفتند.

الان پای ضدانقلاب از این روستاها قطع شده. یعنی امکان ماندگاری آنها در این روستاها از بین رفته است.

در یکی از روستاها، ضدانقلاب با بچه‌های بسیج درگیر شد که مردم هم به پشتیبانی بسیج وارد شدند. درواقع دیگر صف ضدانقلاب از مردم جدا شده بود.

در روستاهایی که مورد علاقه ضدانقلاب بود، پایگاه بسیج زدیم. اوایل تهدید می‌کردند اما دیدند فایده‌ای ندارد چون مردم می‌آیند، پایگاه را تحویل می‌گیرند و مسلح می‌شوند.

ضدانقلاب در دو راهی قرار گرفت. اگر می‌خواست درگیر شود، باید با مردم روبرو می‌شد که پایگاه قبلی‌اش را از دست می‌داد، اگر هم درگیر نشوند باز هم کاری از پیش نمی‌برند، چون ما آنجا پایگاه داریم.

 

\"\"

 

 * دشت‌های حاصلخیز و مهم زیر دید و تیر ضدانقلاب

در منطقه ارومیه، بین اشنویه و ارومیه خلاءهایی داشتیم که سراغ آنها رفتیم. در اشنویه خلاءهایمان در مرز بود. از روزی که کار را شروع کردیم  تا پایان سال 90 هیچ درگیری نداشتیم و توانستیم جاده احداث کنیم و جاده‌های نامناسب را هم آسفالت کنیم. همین موجب می‌شد جلوی مین‌گذاری آنها گرفته شود.

با این کار، 40 کیلومتر از مشکلات مرزی پر شد.

خلاء بزرگی هم در سردشت و پیرانشهر وجود داشت که در حین کار در اشنویه متوجه آن شدیم. دیدیم استفاده زیادی از منطقه سردشت می‌کنند. از کترال تا جاسوسان منطقه بزرگی بود. دشمن بر صفر مرزی متمرکز داشت و 15 الی 20 کیلومتر از خاک ما را زیر دید و تیر خود می‌گرفت.

دشت‌های حاصلخیز و مهم را زیر دید و تیر داشتند. ما در دشت وزینه در منطقه کترال یک پاسگاه داشتیم. پاسگاه می‌گفت، مهمات که می‌آمد، ضدانقلاب بلند می‌شدند و اسلحه‌هاشان را بلند می‌کردند و با این کار قصد تحقیر ما را داشتند. کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آمد. در مقابل این همه مرز یک پاسگاه بود آن هم با فاصله 6-7 کیلومتر از صفر مرزی. اسم پاسگاه، پاسگاه کنه مشکه بود.

* تصرف کترال ظرف یک روز و غافلگیری ضدانقلاب

قرارگاه‌های دوله کوکه یکی از مراکز مهم پژاک بود چون آموزش‌های نظامی آنها در این منطقه انجام می‌شد و تشکیلات فرماندهی‌شان هم آنجا قرار داشت.

ما هم می‌دانستیم دوله کوکه مقر مهمی برای پژاک است. وقتی  هم که وارد شدیم، اطلاعات مهم و زیادی به دستمان آمد.

خدا رحمت کند، شهید موسوی مسئول اطلاعات لشکر 17 که روی مین رفت، در عرض 15 روز اطلاعات و گزارش‌های مهمی به دست آورد.

با این تفاسیر، مسیرمان را از اشنویه  تغییر دادیم و به سراغ کترال آمدیم و تقریبا سه چهار روز بعد از دستیابی به اطلاعات منطقه در آنجا مستقر شدیم.

کترال منطقه وسیع و پرفراز و نشیبی بود که کاملا به محل‌های ورودی ضدانقلاب اشراف داشت. توانستیم از اول صبح و بعد از ظهر، یعنی در یک روز، کترال را تصرف کنیم.

دشمن چون غافلگیر شده بود، زیاد درگیر نشد و عقب نشینی کرد. در واقع این اولین درگیری ما بود. اصلا آنها فکر نمی‌کردند ما این همه مسیر طولانی منطقه را رها کنیم و به سراغ کترال برویم.

عقبه بین قندیل و دوله کوکه بسته شد. این خیلی کار مهم بود. با تصرف کترال، ارتفاعات پیش رو هم عملا به تصرف ما درآمد و با این کار توانستیم حدود 18 تا 20 کیلومتر از منطقه در عمق را تصرف کنیم.

بلافاصله جاده‌ها را آماده کردیم، پایگاه زدیم و به سراغ ارتفاعات مروان که الان به نام شهید رحمت است رفتیم. قسمتی از ارتفاع که سمت راست زیروینه بود، با درگیری محدود و بدون تلفات فتح شد.

* درگیری 12 ساعته و انهدام یک واحد نظامی ضدانقلاب

در سمت چپ که در قسمت اصلی زیروینه بود، درگیری سختی رخ داد به شکلی که از ساعت 9 صبح تا تا 8:30 شب یعنی حدود 12 ساعت طول کشید.

ضدانقلاب با تمام وجود در حال مقاومت بود. بعد از این ساعت، آنجا سقوط کرد و بچه‌ها توانستند قله اصلی را تصرف و تونل‌ها را کشف کنند.

آنها تا آخرین لحظه مقاومت کردند و هرچه در توان داشتند گذاشتند. دست آخر 4 نفر باقی مانده بودند که آنها هم خودکشی کردند و یک نفر را هم توانستیم زنده دستگیر کنیم. ضدانقلاب تقریبا یک واحد نظامی کاملش را از دست داد و حدود 38 نفرشان هم کشته شدند.

نیروهای زخمی و کشته را به دوله کوکه می‌بردند و از آنجا نیروهای تازه‌نفس را می‌فرستادند. نفری که دستگیر کردیم هم این را تائید کرد.

تا آن موقع ما دوله کوکه را نمی‌دیدیم. وقتی منطقه شهید رحمت را تصرف کردیم، تنها یک نفر شهید دادیم و 5 نفر مجروح.

شهید رحمت اواخر درگیری تیر خورد و شهید شد. قاتلش هم به محض تیراندازی، توسط دوست شهید رحمت به هلاکت رسید.

 

 * شهید رحمت، اولین شهید عملیات در درگیری مستقیم بود

با وجود پرتاب 200 نارنجک و مصرف بالای مهمات، ما تنها یک شهید دادیم. این دقت و هوشیاری بچه‌ها را نشان می‌داد که با دشمن درگیر می‌شدند.

بالا که رسیدیم، دوله کوکه زیر پای ما افتاد. آنها حتی نمی‌توانستند تکان بخورند. بعد از حضور ما، آنجا را هم تخلیه کردند. زاغه مهمات، قرارگاه و … داشتند که همه را رها کردند و رفتند.

فردای آن روز به سمت بال جاسوسان رفتیم که الان به آن موقعیت شهید جان‌نثاری می‌گوئیم.

با تصرف و تثبیت این موقعیت، دشمن امکان دور زدن ما را از دست می‌داد. ساعت 3 بعدازظهر و بعد از درگیری زیاد و سنگین، آنجا را تصرف کردیم و 8 کیلومتر پاکسازی شد.

دشمن یک گروهان دختر داشت و بقیه‌شان پسر بودند. تلفات محدودی دادند، اما بیشترشان مجروح شدند، ما اصلا در تصرف موقعیت شهید جان‌نثاری تلفاتی ندادیم.

نهایتا مجبور شدیم 3 پایگاه احداث کنیم، که خیلی سریع این کار انجام شد. روی ارتفاعات زیروینه و شهید رحمت هم پایگاه زدیم و منطقه تثبیت شد.

* تانک‌ها را شبانه به منطقه گسیل دادیم

به سراغ ارتفاع کناری کترال و زیروینه به نام گوئیدزه رفتیم. این محل ارتفاع مهم و تیزی بود که دشمن از آنجا تسلط کافی بر جاده‌های ما داشت. وقتی می‌خواستیم به کترال برسیم باید از زیر پای آنها رد می‌شدیم.

گاهی تیراندازی می‌کردند، گاهی هم می‌ترسیدند. ولی خب، محدودیت زیادی برای عبور از پایگاه داشتیم.

پشت آن هم پایگاه دوله کوکه 2 و 3 دشمن فعال بود. سراغ گوئیدزه آمدیم و از بچه‌های بومی لشکر 3 استفاده کردیم. یک تیم هم از صابرین تهران آمدند که با شهید جعفرخانی آنجا بودند. ولی یکی از کارهای مهم، استفاده از تانک بود. شبانه تانک‌ها را به منطقه آوردیم و آماده کردیم، که فردا صبح برای عملیات آماده باشند.

تانکه در درگیری خیلی موثر بودند. دشمن مقاومت سختی می‌کرد اما ما هم آتش خوبی روی ارتفاع داشتیم.

آنها روی ارتفاع بودند و تونل‌های دست‌نیافتنی داشتند. تقریبا سه بار ارتفاع دست به دست شد و ما در آن درگیری یک شهید دادیم، از ساعت 6 صبح تا 2:30 بعدازظهر طول کشید.

* شهید جعفرخان جلوی دهانه تونل ضدانقلاب ایستاد تا ارتفاع را تصرف کردیم

در گوئیدزه مسایلی دست‌مان آمد. اول اینکه توانمندی‌های بچه‌های ما فوق‌العاده بود. از حیث آمادگی جسمانی و آمادگی روحی روانی بچه‌های ما دست‌بردار نبودند. 3 بار قله را از دست دادیم ولی دوباره برگشتند که این خیلی موضوع مهمی بود.

بعد از 3 بار متوجه خلاءها شدیم. شهید جعفرخان خیلی خوب عمل کرد. چون متوجه مسیر عبوری آنها شد و جلوی دهانه تونل عبورشان ایستاد تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر ارتفاع گوئیدزه تصرف شد. دشمن حدود 38 نفر تلفات داشت. ما هم روی هم رفته 3،4 مجروح و یک شهید داشتیم.

* تصرف دوله کوکه پس از 40 تا 50 سال

این باعث شد کل دوله کوکه به دست ما بیفتد. دوله کوکه‌ای که از 40 تا 50 سال پیش دست اینها بود.

جلال طالبانی از پیش از انقلاب اینجا پایگاه داشت. بارزانی‌ها یک مدت اینجا بودند. بعد از انقلاب هم دمکرات و کومله بود. خیلی منطقه مهمی است. منطقه پیچیده‌ای است و نمی‌شود آن را بمباران کرد. مشکلات زیادی دارد و ارتش کلاسیک هم نمی‌تواند وارد آن شود. توپخانه هم تاثیر ندارد. به شکلی است که شلیک‌های توپ را رد می‌کند. آنجا ضدانقلاب امکانات زیادی از جمله نیروگاه برق، زاغه مهمات و… داشتند ومحل زندگی خوبی هم برای خودشان درست کرده بودند.

* هلاکت 4 فرمانده ضدانقلاب در جاسوسان

بعد از آن سراغ جاسوسان رفتیم. در مرحله اول، تیپ 48 اقداماتی را شروع کرد که 2 شهید هم دادند. چون قبل از طرح‌ریزی تپه جلویی شهید جان نثاری کار را شروع کردند. ما اینها را عقب کشیدیم و در ادامه طرح‌ریزی کردیم تا جاسوسان را تصرف کنیم.

دشمن هم در صورت تصرف، جنوب قندیل را از دست می‌داد. آنها سراغ اقلیم کردستان عراق، ترکیه و سوریه رفتند که بیائید به دادمان برسید، نگذارید درگیر شویم و پادرمیانی کنید. اما حرف ما این بود که از مرز ما عقب بنشینید نیاز به صحبت ندارد.

خلاصه گفتند ما تخلیه نمی‌کنیم و ما هم طرح‌ریزی عملیات را آغاز کردیم. بچه‌های صابرین وارد عمل شدند که موجب شهادت جعفرخان و چند نفر از دیگر از بچه‌های صابری شد.

ساعت 2 بعدازظهر، جاده را که بالا برده بودیم، ادامه دادیم و قوطمان را تصرف کردیم،

دستگاه‌های زرهی را هم برده بودیم و شروع کردیم جاسوسان را از پشت زدن. خلاصه‌کاری نمی‌توانستند بکنند و تلفات سنگینی دادند. سنگین به این معنا که 4 فرمانده‌شان را از دست دادند و این خیلی برایشان سنگین بود. نیروهایی که برای نجاتشان می‌آمدند هم کشته می‌شدند.

* مداوای مجروحین پژاک در بیمارستان صحرایی سپاه

فردایش یک بیمارستان صحرایی به داخل روستای دولتو فرستادیم که مورد استقبال مردم واقع شد. جایی که 8-7 سال بود کسی از مسئولین دولتی پایش را نگذاشته بود، بیمارستان مستقر شد و ترددها هم به حالت عادی برگشت.

جالب است که برخی از مجروحین پژاک که به خانه هایشان برگشته بودند هم برای مداوا به بیمارستان مراجعه کردند. کاری با آنها نداشتیم و همین برخورد خیلی موثر بود.

با این کار، پای ضد انقلاب از روستا قطع شد و یک جزیره‌ای در وسط ماند. وقتی عملیات را می‌خواستیم انجام دهیم، بهترین مسیر را شناسایی کردیم. بچه‌های صابرین با وجود اینکه وضعیت هوا تاریک مطلق بود، از امکانات دید در شب استفاده کردند و مسیر را شناسایی کردند.

* تخلیه جاسوسان کمر ضذانقلاب را شکست

اولین شلیک را آنها کردند و همین اشکال ما بود چون در مرحله اول عملیات جاسوسان، تعدادی از بچه‌ها تا دهانه سنگر ضدانقلاب رفتند و متاسفانه اولین شلیک را آنها انجام دادند و بچه‌ها شهید شدند.

ضدانقلاب اصرار ما را برای تصرف آنجا دید و مجددا تلاش کرد واسطه بیندازد که درگیر نشود. خودشان هم اولین قدم را برای آتش‌ بس برداشتند.

ما گفتیم تنها راه آتش بس این است که اینجا را تخلیه کنید. تنها راهش همین است. می‌دانستند که ما اصرار داریم که اینجا را بگیریم و بالاخره هم می‌گرفتیم.

24 ساعت به آنها فرصت دادیم کهمنطقه را تخلیه کنند. روز موعد که شد عمل نکردند. ما هم در همان روز روشن همه بلدوزرها و تانک‌ها راحرکت دادیم. باز 5-6 ساعت مهلت خواستند و گفتند ما فردا صبح اینجا را تخلیه می‌کنیم. همین برای نیروهای رزمی‌شان شکننده بود. وقتی منطقه تخلیه شد، از چهره‌هایشان معلوم بود که چقدر ضربه خورده‌اند.

بعد از تخلیه در 26 شهریور، ما در منطقه مستقر شدیم که عملا از کترال تا جاسوسان آزاد و مقرهای دوله کوکه 1 و 2 و 3 آزاد شدند.

جاسوسان منطقه بسیار مهمی بود. 50 سال است که تمام سیاست‌های کردستان عراق در آنجا رقم می‌خورد. هر گروهی با دولت به مشکل برخورد کرده، اینجا بود. این شکست برای ضد انقلاب هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی شکست بزرگی محسوب می‌شد.

 

\"\"

 

* هوشیاری رزمندگان در قبال عملیات غافلگیرانه ضدانقلاب

اقداماتی هم در پیرانشهر انجام دادیم. از منطقه بردناز تا حاج ابراهیم، منطقه حساس و پیچیده‌ای بود که ضدانقلاب تسلط کاملی روی آن داشت.

گفتیم باید جاده بکشیم، پاسگاه بزنیم و مستقر شویم. در داخل صخره‌ها که کار را شروع کردیم، ضدانقلاب شروع کرد به تیر اندازی. این کار همزمان با کارهایی بود که در سردشت و اشنویه انجام می‌دادیم.

بچه‌های سپاه پیرانشهر در آنجا درگیر شدند. یک گروه مهندسی هم می‌خواست این جاده را در مدت 45 روز تا 2ماه ببرد تا قله حاج ابراهیم که این کار را کرد.

ضد انقلاب، در مسیر با آنها درگیر شد و به پایگاه ما حمله کردند ولی کاری نتوانست بکنند. بلافاصله مستقر شدیم و لشکر 14 را در منطقه استقرار دادیم.

ما در این درگیری یک شهید دادیم و 5 مجروح و ضد انقلاب 8 کشته داد.

سعی کرده بودند تا عملیاتشان غافلگیر کننده باشد. طوری هم حرکت کرده بودند که اول صبح و طلوع آفتاب عملیاتشان را انجام دهند که با هوشیاری بچه‌های ما نقشه‌شان شکست خورد.

* سه شهید در زمستان برای کار عظیمی که در دفاع مقدس هم نشد

ما تا زمستان آنجا بودیم. یکی دو تا از پایگاه‌های بالا را تخلیه کردیم، اما پایگاه‌های پایین را تحت حفاظت داشتیم. واقعا در زمستان کار عظیمی انجام شد کاری که در دوران دفاع مقدس هم نشده بود.

در طول زمستان برف سنگینی می‌بارید اما بچه‌ها مقاومت کردند و در منطقه مستقر ماندند. البته در طول زمستان سه تن از رزمندگان را از دست دادیم و شهید شدند.

در منطقه حاج ابراهیم، بچه‌های سپاه پیرانشهر و لشکر 3 مستقر بودند که الحمدالله توانستند زمستان را به سر کنند. مطمئن بودیم اگر 10 متر هم برف می‌آمد و ما یک قدم عقب می‌گذاشتیم، آنها دوباره برمی‌گشتند.

اینجا برایشان خیلی مهم بود. ضدانقلاب هم می‌دانست جایی که ما مستقر بودیم، پشتش از لحاظ برفگیر بودن، بسیار خطرناک است.

جایی که مستقر شده بودند، بهمن آمده بود و 16 نفر همزمان کشته شدند. 3-4 نفر هم در مسیر پایگاه‌هایشان کشته شدند. به خاطر اینکه ما مستقر بودیم و انها سرگردان و جایی را هم پیش بینی نکرده بودند چون سال‌های قبل اینجا تونل داشتند و حالا ما تونل‌های آنها را گرفته بودیم.

* 15 ساعت پیاده‌روی در برف برای تصرف شیخان

سال 91 کارمان انجام شد. برنامه‌ریزی اساسی کردیم و کارهای آموزشی انجام دادیم.

با وجود اینکه برف سنگینی باریده بوداما ما کارمان را شروع کردیم. بعضی از نقاط را ضدانقلاب از سالهای گذشته به عنوان نقاط طلایی حفظ کرده بود و نمی‌گذاشت لو برود و در آن مناطق هم درگیر نمی‌شد، چون محل ترددشان بود.

سال 91 سراغ آنها رفتیم و آنها را تصرف کردیم. منطقه وسیعی بود به نام شیخان که همه‌اش به تصرف ما در آمد.

منطقه حدود 400 کیلومتر مربع وسعت داشت و بعضی از جاها، بچه‌ها 15 ساعت پیاده روی در برف داشتند که توانستند به آن پایگاه‌ها برسند.

پیش دستی انجام دادیم و قبل از اینکه ضد انقلاب در منطقه بتواند حضور پیدا کند، آنجا مستقر شدیم و جاده‌هایمان را احداث کردیم.

الحمدالله در سال 91 اقداماتی که کردیم از لحاظ حجم تصرفاتمان حدود 2 برابر سال 90 و با کمترین تلفات بود.

از لحاظ وضعیت کیفی، نقاطی که تصرف کردیم خیلی مهمتر از نقاط سال گذشته بود. در اصل با تصرف پانه‌سر، قندیل جنوبی را تصرف کردیم که خیلی برای ما ارزش داشت. ما الان در پانه‌سر جاده کشیدیم و پایگاه زدیم؛ جاده‌ای که از پایین تا بالا در میان صخره‌ها راه دارد.

این کار در طول 30 سال گذشته بعد از انقلاب اتفاق نیفتاده بود. در آنجا هیچوقت در طول تاریخ اصلا جاده وجود نداشت.

حتی در این نقطه میله مرزی هم نبود و در خاک خودمان و مرز خودمان میله مرزی نصب نکرده بودیم. یک میله داشتیم و آن هم روی یک یال بود.

* خط قرمز ما «خط مرز» است

اگر همه کارهایی که ما پیش بینی کردیم، تحقق پیدا کند، آینده شمالغرب را متحول خواهد کرد و امنیت آنجا را به صورت کامل و دائمی رقم می‌زند زیرا مناطق بسیار مهم و ارزشمندی است و تمام تشکیلات پژاک و پ‌.ک.ک هم در همین نقطه‌ بود.

الحمدالله توانستیم قسمت زیادی از اینها را تصرف کنیم. ضدانقلاب هم به این رسیده که چه بخواهد و چه نخواهد، ما دیگر در این نقاط مستقر هستیم.

گفتیم استثنائی نداریم. خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

* ایجاد 10 پایگاه سپاه در دل صخره‌ها

منطقه شهیدان کاملا بر منطقه ارومیه تسلط دارد و در مرز ترکیه است. جزو مناطق مهمی است که پ‌.ک.‌ک از سالهای 72 به بعد آنجا بوده و ما هیچ وقت آنجا جاده و پایگاه نداشتیم و حدود 35 کیلومتر کاملا خالی بود.

خلا مهمی بود که نه تنها ارتفاعات بلکه عمق آن هم خالی است، به همین دلیل قاچاق سوخت و … به وفور انجام می‌شد. روزانه بیش از 7-8 هزار اسب و قاطر آنجا تردد می‌کرد. از برنامه‌هایمان هم حل خلاء شهیدان بود.

الحمدالله از وقتی که اینکار را شروع کردیم، مقرهای ضدانقلاب کاملا دستمان افتاد و امروز قاچاق مطلقا قطع شده و خیلی‌ها هم ناراحت شدند.

اینجا حدود 40 کیلومتر در دل صخره‌ها جاده زدیم که جزو جاهای باور نکردنی بود که کسی بتواند جاده بزند. همچنین 10 پایگاه زدیم و بچه‌‌های لشکر 3 را آنجا مستقر کردیم. ماشین آلات مهندسی سپاه هم فعال شدند، چون این کار، امنیت را به منطقه می‌آورد.

* امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند

مقام معظم رهبری در کردستان فرمودند: «امنیت پایدار مردمی در منطقه باید ایجاد شود». ایشان سه کلمه گفتند اما دنیایی از مطلب در این سه کلمه نهفته است.

امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند. پایداری امنیت، کارهای دیگری لازم دارد. امنیت پایدار مردمی، کارهای زیادی می‌خواهد.

ما اقدامات نظامی را انجام دادیم و گام اول را برداشتیم اما ادامه‌اش این است که امنیت را پایدار و مردمی کنیم.

تازه گام اول را برداشتیم و درست است که حساس و خطرناک بود اما ادامه کار خیلی سنگین‌تر است. برای پایدار بودن امنیت، دولت باید وارد شود و کارهای توسعه‌ای انجام شود ما حاضریم کمک کنیم. بستر آماده است و ما نقاط ضعف و قوت را می‌شناسیم.

دشمن به خیلی از این مناطق چشم دوخته، همه باید کمک کنند که نتیجه بگیریم، اگر کار نیمه کاره رها شود، زحمات به باد می‌رود.

این امنیت شکننده است، باید کارهای زیادی انجام شود، وظیفه داریم دستور آقا را اجرایی کنیم. حالا ببینید آقا چقدر دستور دادند که هنوز اجرایی نشده، سه کلمه‌اش (امنیت پایدار مردمی) این همه پیگیری داشت.

منبع : خبرگزاری فارس

احمد که از غرب بازگشت آنقدر کارنامه اش درخشان بود که فرمانده کل قوا حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در فرازی از حکم انتصاب او نوشتند:

\”فرماندهی نیروی هوایی جوان و پر نشاط سپاه پاسداران را به شما که از سرداران کار آمد و پر توان و شجاع و برخوردار از سوابق درخشان در دوران دفاع مقدس و پس از آن می باشید می سپارم\”

حضور احمد کاضمی تحولی عظیم در نیروی هوایی بوجود آورد و از آنجا که او تحلیلی صحیح از شرایط سیاسی و نظامی و تهدیدات آینده داشت تمام توان خود را در تقویت بنیه ی موشکی جمهوری اسلامی ایران معطوف داشت که موفقیت تولید و آزمایش موشک شهاب3 نمادی از این اراده فولادین است.در همین دوره بود که زلزله ای ویرانگر،شهر  بم را با خاک یکسان کرد.حضور احمد در همان ساعات اولیه و بسیج کلیه ی امکانات نیرو ی هوایی به منطقه و انتقال بیش از 30 هزار مجروح به تهران،در کمتر از یک هفته،صفحه ی درخشان دیگری بر کارنامه ی افتخار آمیز احمد افزود.   نگارنده در آنجا شاهد بودم که او بدون خواب و خوراک و در ساده ترین صورت ممکن فرماندهی بزرگترین عملیات حمل و نقل هوایی را بر عهده گرفت در حالی که همه می گفتند:

احمد بیش از صد ساعت می شود که خواب را به چشمان خود حرام کرده است.

منبع : کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص 135