نوشته‌ها

در لشکر 8 نجف اشرف تحت امرشهید کاظمی انجام وظیفه می نمودم، با اینکه ازمسئولین لشکربودم اما شوخی کردنهای زیاد و گاه گاهی هم خراب کاری از خصوصیات ذاتی من بود ، همیشه این سوال ذهنم را به خود مشغول کرده بود، که اگراین شیرین کاریها را حاج احمد فهمید و خواست با من برخورد کند چه کنم، چرا که حاجی درانجام کارها بسیار جدی بود.

\"shahidkazemi-17\"

تا اینکه یک روز ازروی بی احتیاطی تخلفی از من سر زد ، با اینکه به رو نمی آوردم از ترس برخورد حاجی دست و پایم را گم کرده بودم و در فکر فرار از این ماجرا ، یکباره خود را درسنگر حاجی دیدم ! شهید کاظمی مرا سئوال پیچ می کرد و با جذبه غیر قابل توصیفش بازخواست. تا به ذهنم آمد کل ماجرا را منکر شوم ! خودم را به بی اطلاعی کامل زدم ، سردار زیرک بود و می فهمید که این برخوردم نیزاز جنس همان خراب کاریهااست ، من هم مثل پرنده دردام افتاده خودم را به در و دیوارمی زدم .

تا اینکه یک دفعه قر آنی را که آنجا بود برداشتم و گفتم حاجی اگر باور نمی کنید بروم وضو بگیرم و به این قرآن قسم بخورم ، همین جا بود که حاج احمد کوتاه آمد و من خوشحال که نقشه ام نتیجه داد، حاج احمد تبسمی کرد و گفت عزیزمن ، اینهم از زرنگیته بعد هم کلی نصیحتم کرد، دیگر فهمیده بودم حاجی به این قسم حساس است واین شد ترفند همیشگی من جهت فرار از برخوردهای حاجی و پوشش کارهایم.تا این اواخر هر جا می دیدم با خنده می گفت فکر نکنی ما گول قسمهایت را می خوریما…