نوشته‌ها

محمود احمدپور داریانی

شهید حاج احمد کاظمی، خلاق، نوآور

اوايل جنگ بود هيچ سلاحي به‌جز مقاومت و بسيج مردمي وجود نداشت كمبود امكانات كارشكني‏‌هاي مختلف بي‏‌تجربگي وعدم آمادگي و توانمندي دفاعي همه و همه كار را آن‏چنان سخت نشان مي‏داد كه گاهي ابتكار عمل را از ما مي‏‌گرفت. فقط توکل بر خدا و اميدها به امام و كمك‌‏هاي ملت روحيه‌‏بخش و كارساز بود. گروه‌‏هاي مردمي از شهرهاي مختلف عازم مناطق جنگي مي‏‌شدند. بچه‌هاي مشهد در نورد، بچه‌هاي اصفهان در دارخوين، تهراني‏‌ها و تبريزي‏‌ها در سوسنگرد و نيروهاي محلي خوزستان هم در مناطق بومي مشغول شدند؛ هركس مي‏‌خواست از همه‏ توانش براي مقابله و دفاع بهره بگيرد و كمكي باشد. هر كس به فراخور توانايي‏هايش جذب و مشغول مي‏شد و همه در راه خدا و بخاطر فرمان امام … مسئولیت تداركات هم قسمت من بود كه با شش نفر شروع به كار كردیم؛ يك نجار، يك خياط، يك برق‏كار يك انباردار، يك مكانيك و يك معاون كه همه‏گی خود را وقف خدا و جهاد كرده بودند.

 مدتي بود در چهارشير خدمت مي‏كردم. روزی جواني پيش آمد و گفت: «سلام؛ من احمِدم يخدِه آرد ميخام». رابطين تداركات از لشگرها و نواحي مختلف مراجعين ما بودند و آشنا؛ اما نمي‌شناختمش. پرسيدم از كجا آمدي گفت: «نساره» آنجا را هم نشناختم؛ پرسيدم \”نساره\” كجاست؟ گفت: دارخوين. گفتم دارخوين را بلدم. نساره كجاي دارخوين است؟ گفت بالاي دارخوين. گفتم چي ميخوايين؟ گفت: آرد كه اونجا براي بِچِه‌هام نون بپِزم. قايق هم ميخوام كه از رودخونه رد بشيم. جدّي بود. من هم جدي گفتم اينجوري كه نميشه من اوّل بايد بيام اونجا شناسايي. ماشين نداشت. با ماشين تداركات راه افتاديم سمت دارخوين. توي راه كه گرم صحبت شديم بيشتر از خودش گفت: احمد كاظمي كه اهل نجف‌آباد است و همراه آقا رحيم صفوي از اصفهان آمده و فرمانده يك دسته كوچك است كه مشغول حراست بخشي از  مسير شرق به غرب  رودخانه كارون است. ضمناً موقعيت نساره را كاملاً ‌تشريح كرد.

با لهجه شيرين و كلام دلنشين و خوشرويي زايدالوصفش مسير كوتاه شد. به كارون كه رسيديم ديدم يك قايق شكسته، لب آب است. به هر جان‏كندني بود از كارون رد شديم! چهل بسيجي نوجوان مشغول حفاظت از مسير رودخانه بودند. به تناوب گودال‏هايي در زمين حفر كرده بودند كه پا تا بالاي زانو در آن فرو ميرفت. گفت اين‏ها سنگر است، \”سنگر روباه\”. ديدم كه نيروها در آن محفوظ‌تر بودند، گودالي كه در آن مي‏نشستند و قدري حفاظت‏شان ميكرد از ديد دشمن و سنگري تك نفره بود برايشان. بي هيچ امكاناتي يك دسته را مديريت ميكرد.  همه دار و ندارشان چند اسلحه بود و يك بيسيم؛ پرسيدم اگه شب دشمن به اين محور نزديك بشه چيكار مي‏كنين؟ نگاهي كرد و با تانّي گفت توكل به خدا!

اول يكي دو تا قايق و كمي آرد بهش دادم. بعد گفتم يه دوربين هم داريم كه ميشه باهاش تو تاريكي هم ببيني. پرسيد مگه همچي چيزي هست؟ گفتم ارتش يكي بهمون داده ميدمش به تو. خوشحال شد، هم بخاطر بچه‌هاش كه آرد و قايقشون رديف شده بود و هم بخاطر دوربين كه كمك می‏كرد كارش نتيجه‌ي بهتري داشته باشد.

اين شروع آشنايي من با مردي بود كه بعدها دانستم اعجوبه‌ايست در عالم خلاقيت. از هيچ چيز به سادگي نمي‏گذشت از نيروهايش از حداقل آسايش و راحتي‏شان، از غنائم از فرصت‏ها از رفاقت‏ها و…. و همه‏ی اينها را در راه هدفش به كار مي‏گرفت. هرگز از نيروهايش غافل نمي‏شد. همين‏كه امروز در كتاب‏های مديريتي مي‏خوانيمش: «حفظ و نگهداری منابع انساني».

بعدها در عملیات کربلای ۴ و ۵ توفیق قائم مقامی لشکر ۸ نجف را بدست آوردم و در کنار او خیلی چیزها یاد گرفتم.

هيچ چيز از نگاه ريزبينش دور نمي‏ماند. در تمام بازديدهايي كه با او داشتم همه جزييّات را به دقّت از نظر مي‏گذراند تا مبادا چيزي كه امكان بهره‌برداري دارد از ديدش مخفي بماند. حتّي صداها را به دقّت گوش مي‏داد. براي حفظ نيروهايش هميشه گوشش به نواخت خمپاره‌ها تيز مي‏شد كه مبادا زمان سكوت توپخانه را از دست بدهد. در شناخت استعدادها و پرورش‏شان بسيار توانمند بود. و با همين نگاه مدبّرانه و تحليل‏گر فرماندهي لشگري خط شكن را با مهارت تمام  به سرانجام مي‏رسانيد. چندين رئيس ستاد در لشگر هشت نجف اشرف تعويض شد، آخرين‏شان جواني بود اربابي نام كه ثمره‌ي تلاش احمد بود. بيست و يكي دو سال داشت و بسيار مستعد. اوقات فراغتش مدام به تلاوت و حفظ قرآن مي‏گذشت؛ آن‏قدر بال و پر داد و شكوفايش كرد تا به رياست ستاد رساندش. حفظ و ارتقاي نيروي انساني دغدغه هميشگي او بود حتّي مطالبي را كه براي آموزش نيروهايش ضروري مي‏دانست خودش مي‏نوشت و جزوه مي‏كرد و در اختيار نيروهايش قرار مي‏داد.

بعضي چنان از جنگ سخن گفته ‏اند كه گويي جنگ باري به هر جهت و اتفاقي سپري شده، بي هيچ دانش و مهارتي. دفاع مقدس مرهون تفكّر خلاق نيروهاي جوان، نخبه، عاشق و مستعدّي بود كه با نگاه امام‏شان راه سعادت را برگزيدند چونان …. یاران امام حسین (ع)

هدايت و رهبري احمد نوع ويژه‌اي از فرماندهي و رياست بوده است. كشف و تقويت استعدادهاي موجود در سازمان و ارتقاء آنها تا سطوح بالاي مديريتي از ويژگي‏هاي منحصر به فرد احمد در ميان فرماندهان جنگ بود. مديريت ويژه‌ي منابع حتي از طرق غير معمول باعث شده بود دوست و دشمن لب از تحسينش نبندند. معروف بود كه نفربر‏هاي غنيمتي را زير خاك پنهان مي‏كند! يادم هست تا مدتها اجازه‏ی ديدن اسلحه‌خانه و ماشين‏هاي لشگر را به من هم نمي‏داد. بعد از مدتها كه به تاييدش اسلحه‌خانه را – كه در مجموعه‏ی ورزشي شهيد چمران اهواز بود- ديدم جا خوردم. همه اسلحه‌ها مرتّب، گريس خورده و منظم. ماشين‏ها و ساير تجهيزات هم به همين منوال. شنيدم كه بعد از اتمام عمليات تمام سوئيچ‌ها را تحويل مي‏گرفت و ماشين‏ها را با كمك چند مهندس و مكانيك بازسازي و تعمير مي‏كرد و دوباره به لشگر مي‏فرستاد. اصولاً لشگر زرهي از همين‏جا به راه افتاد: در جريان استفاده از غنائم جنگي به مشكل تامين قطعات برخورد، بعضي غنائم جنگي نياز به تعمير داشت و گاهي به خاطر نبود يك قطعه برخي ادوات زرهي از قبيل تانك از رده خارج مي‏شد. اين در حالي بود كه كمبود امكانات بزرگترين معضل جبهه‌هاي جنگ بود.

احمد با زكاوت تمام قطعات تانک معیوب را به اصفهان برد و به مهندسين ذوب آهن نشان داد. از آنجائیکه فن آوری بکار رفته در ذوب آهن روسی بود، از ظرفيت‏هاي آنها براي ساخت و طراحي قطعات يدكي بهره برد. همين موضوع، كليد طراحي مهندسي و ساخت قطعات در جنگ بود و بدین ترتيب يگان زرهي به دست احمد شكل گرفت و بالنده شد. حتی بیاد دارم برای اولین بار کارگاه ساخت قسمتی از قطعات تویوتا لندکروز را با کمک بچه های فنی اصفهان در محوطه فعلی دانشگاه شهید چمران اهواز به راه انداخت. همين جرقه در ذهن مهندسین حالا به خودكفايي در ساخت و توليد برخي قطعات در صنايع مختلف منجر شده است.

پيرمردي را از اصفهان به منطقه آورده بود براي ساخت حمام. در آن شرايط استثنايي حمام‏هايي برپا كرده بود تميز با آب گرم و تجهيزات مناسب كه زبان‏زد خاص و عام بود. آشپزخانه‌هايي در مناطق جنگي تاسيس كرد كه تا پايان جنگ بهترين آشپزخانه‌هاي موجود بود. هيچ چيز در نگاهش كم يا بي اهميت نبود. حتي يادم هست در پايان جنگ گاهي غذاي گرم و نوشابه‌ي سرد به رزمنده‌ها مي‏داديم. همان شگردها پايه‌هاي تاسيس شركتي است كه حالا انواع غذاهاي خوراكها و خورش‏هاي ايراني را در قالب كنسرو در سراسر كشور توزيع كرده است.

يكي  از وجوه شخصيت احمد الگو بودنش در مديريت كارآفرينانه است، هنوز آثار مديريتش از سبك ويژه‌ي رهبري و تصميم‏گيري و طرح‏ريزي و تحليل‏گري و سازمان‏دهيِ دقيق منابع و سرعت و دقّتش در تصميم‏گيري، باقي و نمايان است.

امروزه كارآفريني صرفاً ايجاد شغل محسوب نمي‏شود. جوهره‏ی كارآفريني، نوآوريِ فردِ تصميم‏گير در راس سازمان است. حالا كه در ادبیات کارآفرینی مطالعاتی دارم و به آن زمان نگاه می¬کنم، مي‏بينم نمونه‌ي عيني كارآفرينان موفق را آن‏روزها پيشِ چشم داشته‌ام و حالا كه نيازمان به او دوچندان است الگوي عملي در دسترسم نيست.

روياي هميشگي رفتاري و شغلي بشر در قدم اول آن است كه الگوي عمل خود را بيابد و در مسير رشد از آن بهره بگيرد. در دنياي غرب اين روياها از طريق سياست‏مداران، هنر پيشگان ، قهرمانان و دانشمندان زيادي الگوسازي و تامين شده ‏اند. ولي به حق بايد گفت دفاع مقدس «الگوهاي نقش» برجسته و متنوعي را كه نشأت گرفته از تربيت الهي انبيا و اوليا بوده‌اند به منصه‏ ظهور و تعريف گذاشت كه تا هميشه مي‏توانند الگوهاي فرماندهان و حتي هنرمندان و ورزشكاران سرزمين‏مان باشند.

احمد با توكل به خدا و ارادت و توسل حقيقي به حضرت زهرا سلام الله عليها، همه توان كسب و كارش را لشگرش و معامله‌اش را خدايي كرد و مزد و محصول آن را شهادت خواست و البته به آن رسيد.