نوشته‌ها

به گزارش مشرق، آئین رونمایی از رمان «خط تماس» با حضور سردار علی فضلی جانشین سازمان بسیج مستضعفین کشور، سردار حق‌طلب رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری، سردار علی ناظری مدیرمسئول انتشارات فاتحان، محمدرضا بایرامی و جمعی از نویسندگان، همرزمان و خانواده شهید احمد کاظمی در سالن همایش‌های خبرگزاری فارس برگزار شد.

* حق‌طلب: در «خط تماس» همراهی با شهیداحمد کاظمی را احساس می‌کنیم

در ابتدای این مراسم سردار حق‌طلب رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه بیان داشت: سردار فضلی با حضور در این مراسم عکس شهید احمد کاظمی را به ما رساندند، ایشان ما را همراه خودشان به روزهای دفاع مقدس می‌برند و اطلاعاتمان را پیرامون این شهید بزرگوار بیشتر خواهند کرد.

«خط تماس» خواندنی شد

وی با بیان اینکه رمان «خط تماس» یک کتاب فاخر است، اضافه کرد: درباره شخصیت شهید احمد کاظمی کارهای بسیاری صورت گرفته و کتاب‌های بسیاری نیز نوشته شده است اما سبک و سیاق رمان «خط تماس»با آنها بسیار متفاوت است.

سردار حق‌طلب ادامه داد: آقای بایرامی در زمینه‌های مختلف کتاب‌های بسیاری نوشته و تلاش‌های بسیاری داشته است و شاهد تولید کتاب‌های بسیار از او هستیم اما رمان «خط تماس» یک اثر بسیار فاخر و ارزشمند است.

وی افزود: این کتاب را چندین بار مطالعه کرده‌ام اما یک بخش از این کتاب برایم بسیار جالب و جذاب بود به گونه‌ای که توجه‌ام را به خود جلب کرد یعنی مثل کارگاه‌هایی که وقتی بعد از جرم وارد صحنه می‌شوند و با آثار به جای مانده می‌توانند آن صحنه را به تصویر بکشند در این رمان نیز با توجه به اینکه در سقوط هواپیما هیچکسی زنده نمانده است اما داستان به نوعی روایت شده است که انگار کسی لحظه به لحظه‌ها را مشاهده و به تصویر می‌کشد.

سردار حق‌طلب بیان کرد: نوع روایت محمدرضا بایرامی به گونه‌ای است که انگار دوربینی در هواپیمای سقوط کرده وجود داشته و تمام لحظاتی که شهید احمد کاظمی و همراهانش در آن هواپیما داشتند را ثبت و ضبط کرده است.

وی با اشاره به این مطلب که آقای بایرامی کار بسیار جذابی را به مخاطبان تقدیم کرده است، عنوان کرد: از معاونت نشر و ادبیات و مدیرمسئول نشر فاتحان یعنی سردار ناظری تشکر می‌کنم که امثال این نوع کتاب‌ها را تقدیم انقلاب اسلامی می‌کنند، امیدوارم در سال 94 نیز توفیق این را داشته باشیم که بتوانیم امثال رمان‌های «خط تماس» را تقدیم ادبیات دفاع مقدس کنیم.

«خط تماس» خواندنی شد

* بایرامی: نوشتن داستان درباره شهدا سخت است/ داستان نوشتم نه تاریخ صرف

در ادامه این مراسم محمدرضا بایرامی نویسنده رمان «خط تماس»‌ بیان داشت: می‌خواهم دو خاطره بیان کنم که خاطره نخست اصلا جدی نیست و خاطره دوم هم قرار نبود جدی شود اما جدی شد.

به گفته وی خاطره نخست این است که چند سال پیش دوستان از خبرگزاری فارس تماس گرفتند که ما یک مراسمی می‌‌خواهیم بگذاریم که شما هم در آن تشریف بیاورید و آن مراسم هم درباره یکی از کتاب‌هایم بود، به دوستان گفتم که سفری هستم که طولانی است و شما جلسه را بگذارید اما گفتند که می‌خواهیم در آن جلسه از شما تقدیر کنیم اما در نهایت به آن جلسه نرسیدم و بازتاب آن جلسه را که تندترین حرف‌هایی را که می‌شود انتظار داشت را درباره کتابم خواندم که تبعات زیادی را به بار گذاشت.

* روایت محمدرضا بایرامی از نحوه نگارش نخستین کتابش درباره شهید کاظمی

بایرامی ادامه داد: بخش دوم خاطره‌ام که جدی نبود اما جدی شد به شهید کاظمی مربوط می‌شود به گونه‌ای که حدود 6 الی 7 سال پیش دوستان از روزنامه همشهری با بنده تماس گرفتند در آن زمان که نمی‌دانم اکنون نیز این کار در حال ادامه است کتاب‌های لایی یا کوتاه در 30 صفحه از سوی این روزنامه به چاپ می‌رسید آنها با تماس با بنده می‌خواستند که درباره شهید کاظمی کتابی را بنویسند و من هم پذیرفتم.

وی افزود: پیش خود فکر کردم که فرصت خوبی است که شهید کاظمی را بیشتر بشناسم به هر حال این شهید در سال 61 به درجه شهادت نائل آمده بودند. اما وقتی مطالب را خواندم دیدم آن چیزی که من می‌خوانم درباره سرلشگر شهید احمد کاظمی است نه آن ذهنیت که از شهید ناصر کاظمی داشتم چرا که نوشتن درباره شهید ناصر کاظمی به سال‌های 59 تا 61 در کردستان مربوط می‌شد و می‌توانستم کتابی را در این زمان کوتاه درباره این شهید بزرگوار به چاپ برسانم و زمان کار هم دچار عقب‌افتادگی نمی‌شد.

بایرامی عنوان کرد: وقتی متوجه شدم باید برای روزنامه همشهری کتابی درباره شهید احمد کاظمی بنویسم کمی نگران شدم چرا که دوست نداشتم کار بدی را آن هم به خاطر این که هر کاری که می‌نویسم جزء کارنامه ادبی‌ام تلقی می‌شود، به رشته تحریر درآورم اما در نهایت کتاب «همیشه پرواز» به چاپ رسید دوستان می‌گویند آقای قالیباف به عنوان یکی از دوستان و همرزمان این شهید کتاب فوق را خوانده و آن را بهترین کار درباره شهید کاظمی می‌دانند.

وی درباره نحوه نگارش رمان «خط تماس»‌ بیان کرد: دو سه سال پیش دوستان دعوت کردند که درباره شهید احمد کاظمی کتابی بنویسم بنده هم گفتم به زعم من نگارش کتاب «همیشه پرواز» یک سوء تفاهم بود. چرا که این شهید بسیار گسترده است و فرازهای بسیاری در زندگی ایشان وجود دارد اما صحبت شد که 8 سال اول و زمان جنگ را کار کنم نه زمان بعد از جنگ را.

بایرامی ادامه داد: کار نگارش کتاب که جلو می‌رفت من نگران‌تر می‌شدم و بارها نیز پشیمان شدم که کار خراب بشود و از عهده‌ام برنیاید به حدی پشیمان شده بودم که برخی از دوستان را واسطه قرار دادم که با سردار ناظری درباره انصراف من از نوشتن این کتاب صحبت کنند اما دوستان در نشر فاتحان آن را نمی‌پذیرفتند. به گونه‌ای که نقطه اطمینان خیلی دیر برای من فراهم شد تا به جایی رسیدم که احساس کردم کار شدنی است و شروع به کار کردم.

* به هیچ عنوان کار تشریفاتی و تبلیغاتی انجام نمی‌دهم

وی افزود: شیوه من به این شکل است که به هیچ عنوان کار تشریفاتی و تبلیغاتی انجام نمی‌دهم یعنی یک کار ادبی می‌نویسم و اگر نتوانم با کارم ارتباط برقرار کنم اصلا نمی‌نویسم، همچنین کار نگارش رمان «خط تماس»‌، ظاهراً به سرانجام رسید اما به طور طبیعی جنگ دوستانه ما با دوستان شروع شد.

نویسنده رمان «خط تماس»‌ گفت: شهید سرلشگر احمد کاظمی یک شهید ملی بوده که افراد مختلفی آن را شناخته و از او خاطره دارند و هر کس هم خاطرات خودش را اصالت دانسته و دیگری را مخدوش. تا هفته گذشته این مبارزات دوستانه که گاهی اوقات خصمانه پیدا می‌کرد ادامه داشت و نظرات به بنده منتقل می‌شد گاهی اوقات این نظرات را منطقی نمی‌دانستم و گاهی نیز آنها را می‌پذیرفتم.

وی اضافه کرد: یک روز از تهران به منزل رسیده بودم که سردار ناظری تماس گرفتند در آن زمان بسیار خسته بودم وقتی صحبت‌های سردار را شنیدم گفتم ببینید حاج‌آقا دو بحث وجود دارد بحث نخست نظر و بحث دیگر نقد است اقوام ما هم درباره برخی از مطالب این کتاب نظر دارند اما بنده آنها را شنیده و از گوش دیگر در می‌دهم اما بحث نقد مبتنی بر استدلال است اگر دلیل درستی وجود دارد از آن استفاده می‌کنم اما از آنچه که در حیطه من است عقب‌نشینی نمی‌کنم.

بایرامی ادامه داد: یادم است سال 76 نیز می‌خواستم درباره حاج‌علی بخشی پور کتابی بنویسم و آقای سرهنگی مسئول کارها بود آنجا هم همین درگیری‌ها را داشتیم و من به جایی رسیدم که خیلی سفت و سخت ایستادم چرا که مسائل مربوط به نظامی را قبول دارم اما در حیطه ادبی اجازه دخالت به کسی را نمی‌دهم چون تحت اختیار من است.

وی افزود: به طور مثال دوستان شهید گفته بودند که او 70 تانک را در فلان زمان زده است اما در نهایت نامه‌ای را از سردار قاسم سلیمانی دریافت کردم که بسیار عاطفی و دوستانه و به شدت متواضعانه نوشته بود که این شهیدی که شما می‌خواهید درباره آن مطلب بنویسید دوست نزدیک من است و مطالبی را درباره او گفته بودند تازه فهمیدم که برخی از فرماندهان چگونه فرماندهی می‌کنند برد این فرماندهان از سهم عاطفه است.

«خط تماس» خواندنی شد

* نوشتن درباره شهدا به خصوص در حیطه داستان‌نویسی بسیار سخت است

نویسنده کتاب «مردگان باغ سبز»‌، گفت: نوشتن درباره شهدا به خصوص در حیطه داستان‌نویسی بسیار سخت است چرا که بر این اصل باورم و بر همین شدت اصرار دارم که خانواده شهید هر چه را گفتند و تائید کردند باید از آن استفاده شود ولو غیر.

وی اضافه کرد: اما با دیگران محل جنگ وجود دارد اما این دیگران کارشناس نیستند به گونه‌ای این حساسیت‌ها کار را بر کسانی که می‌خواهند داستان بنویسند و یا فیلم کار کنند که اساس آن بر تخیل گذاشته شده است دست آنها را می‌بندد و به سمتی می‌رویم که مطالب خشکی را در معرض دید مخاطب قرار می‌دهیم که آنها نیز خیلی آن را دوست ندارند.

بایرامی ادامه داد:‌وقتی می‌شنوم که برخی از دوستان به نگارش کتاب درباره شهیدی می‌پردازند واقعا تنم می‌لرزد چرا که بحث داستان و تخیل یکی وادی خاص خودش را دارد و هنوز جا نیفتاده که یک کلیتی دارد و در آن کلیت باید اجزا هم دور هم گرد بیایند.

* بنده داستان نوشتم نه تاریخ صرف

وی افزود: کار نویسنده این است که تخیل کند و آدم‌ها را به گونه‌ای بسازد که شما شاید با اجزای آن مشکل داشته باشید اما با کلیت آن موافق باشید به همین منظور باید اجازه بدهیم که اتفاقات روی دهد و واقعا یک بحث دیگر این است که نگاه کنیم درباره شهدای ما به لحاظ کیفی چه کاری انجام می‌شود؟ قصدم زیر سوال بردن زحمات دیگران نیست اما آثار بسیاری برای شهدا چاپ می‌شود که اکثر کپی‌پیست است.

این نویسنده گفت: درباره شهید کاظمی کتاب‌های بسیاری خوانده‌ام اما چیز جدیدی در آنها نیافتم و اکثراً تکرار همدیگر بود، همچنین امروز در این مراسم آقای محمد آخوندی حضور ندارد اما باید بگویم که وی به من کمک بسیاری کرد.

وی با اشاره به این مطلب که بنده در کتاب «خط تماس»‌داستان نوشتم نه تاریخ صرف، بیان کرد: در این کتاب به خودم اجازه دادم که وارد ذهنیات اطراف شوم و با آن شناختی که دارم مطالبی را بیان کنم. این کار برای خود من بسیار عزیز است و تا پایان کار نیز پای آن بودم حتی در صفحه‌آرایی و جلد آن نیز دقت کردم تا جلد از حالت رئال اولیه خارج شود.

«خط تماس» خواندنی شد

* سرهنگی: 10 نفر ایرانی 40 نفر عراقی را اسیر کردند

مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و مقاومت حوزه هنری گفت: تابستان سال 64 در اردوگاه اسرای عراقی در اهواز با  یک سرهنگ عراقی حرف می‌زدم که فرمانده تیپ 111 عراق در فاو بود. 15 روز نزد سرهنگ عبدالکاظم حسین‌الاسدی بودم و به من گفت صبح 64.11.20 ساعت 10 تا 10:20 شب نیروهای ایرانی از آب رد شدند و از تیپ ما گذر کردند. صبح 6 نفر از وزارت دفاع عراق آمدند تا اطلاعات آنها را جمع کنند که برای حمله چه کنیم که به من گفت سرهنگ به سمت شرق بصره نیروهایت را منتقل کن زیرا ایران می‌خواهد حمله کند.

وی افزود: همان شب ایران حمله کرد و ما اسیر شدیم آن هم کسی مثل من که اگر یک دمپایی در خاک ایران جابجا می‌شد متوجه می‌شدم. من به محافظان خود سپرده بودم که اگر من نزدیک بود اسیر شوم مرا زنده رها نکنید زیرا اگر دست ایرانی‌ها به من برسد مرا رها نخواهند کرد. همان شب ایرانی‌ها قرارگاه من را رد کردند و ظهر روز بعد 10 نفر بازگشتند در حالی که ما 40 نفر بودیم و اسیر شدیم.

 * اسیر و وزیر کنار هم

سرهنگی اضافه کرد: ایرانی‌ها داخل قرارگاه شدند و من را از باقی اسرای عراقی جدا کردند و از آب عبور داده و به قرارگاه ایرانی‌ها آوردند. خاطرم هست که من را در یکی از چادرها برده و یک بشقاب عدس‌پلو با یک کاسه ماست به من دادند من تعجب کردم و با خود گفتم حتما می‌خواهند بلایی سرم بیاورند. اما در همان لحظات یک نفر با یک بشقاب عدس‌پلو وارد شد و کنار من نشست از من پرسید من را می‌شناسی؟ گفتم خیر، گفت من محسن رفیق‌دوست وزیر سپاه پاسداران هستم. بعد از وی فرد دیگری باز هم با یک بشقاب عدس‌پلو وارد شد و کنار ما نشست او از من پرسید من را می‌شناسی؟ که من باز هم آن فرد را نمی‌شناختم که گفت من علی شمخانی فرمانده نیروی زمینی سپاه هستم. من در آنجا حیرت کردم که این جا چه خبر است که اسیر و وزیر هر دو یک غذا می‌خورند.

* کشتن حرس‌الخمینی برای عراقی‌ها افتخار بود

وی به خاطره دیگر اشاره کرد و گفت: ما در اتاقی که می‌نشستیم و با آن سرهنگ صحبت می‌کردیم یک پاسدار وظیفه داشتیم که پسر محترمی بود. سرهنگ عراقی می‌گفت کشتن اینها که ما به آنها می‌گفتیم حرس‌الخمینی برای ما شق‌القمر بود و به این کارمان افتخار می‌کردیم. من فهمیدم که این سرهنگ و تمام عراقی‌ها نفهمیدند که با چه کسی جنگیده‌اند، بعدها در ذهن خودم گفتم اگر ما هم نفهمیم چه کسانی برای ما جنگ کرده‌اند همان سردرگمی سرهنگ عراقی را خواهیم داشت.

* «خط تماس» جزو کتب خواندنی و شیرین است

مدیر دفتر ادبیات و مقاومت حوزه هنری گفت: کتاب «خط تماس» و انتشار آن را به همه دست‌اندرکاران آن تبریک می‌گویم اگر قرار است که نفهمیم که فرماندهان ما چه کسانی بودند دستاوردهای خود را از دست خواهیم داد. کتاب شهید احمد کاظمی جزو معدود کتاب خواندنی و شیرین است که خوانده شده است و این کار خوب زمانی خوب است که ادامه پیدا کند. سپاه، ارتش و نهادهایی که برای این کار خوب چراغشان روشن است باید برای استمرار این کار خوب تلاش کنند. آلمان‌ها دو سال بعد از اتمام جنگ گروهی درست کردند به نام گروه 47 که هنوز هم هستند که دو سه تن از افرادی که در آن هستند سربازان بی‌کاری بودند که در جنگ حضور داشتند اما به جایزه نوبل رسیدند.

وی در پایان افزود: سرباز زمان جنگ ارزشمند است، خاطرات فرماندهان ما مانند توپخانه در ادبیات است. کسی نمی‌تواند جنگ کند مگر که توپخانه پشت سرش باشد.

«خط تماس» خواندنی شد

* موسوی: قدر کهنه سربازان خود را بدانیم

در ادامه این مراسم سیدنظام الدین موسوی، بیان داشت: همیشه گفته‌ام که ای‌کاش نویسندگان و هنرمندان از نویسنده و کارگردان فیلم تحریف‌آمیز آرگو یاد بگیرند. وقتی منتقدان به وی گفتند از این که فیلمت در گیشه با استقبال روبرو نشود نمی‌ترسی گفت: از گیشه هیچ نگرانی‌ ندارم بلکه نظر کهنه‌سربازان آمریکایی برایم مهم است. وی در حالی که اعتقادی ندارد و فیلمش سفارشی و سیاسی است اما این نظر را اعلام می‌کند و ما باید یاد بگیریم قدر کهنه‌سربازان خود را بدانیم. ما باید چگونه ارزش جهادگران را پاس بداریم آن هم کسی که از زندگی خود گذشته و امروز تنها آرزویش دیدار رهبر انقلاب است.

* ورق ورق «خط تماس» را باید طلا گرفت

وی در پایان گفت: شهید احمد کاظمی لحظه لحظه منتظر دیدار یار است  و این مرگ‌آگاهی و حرکت به سوی شهادت در هیچ جای جهان نمونه ندارد و اگر بخواهیم چنین فضایی تداوم پیدا کند باید از این کتاب‌ها که نقش توپخانه دارد حمایت کنیم. جنگیدن امروز سربازان اسلام در سوریه، لبنان و عراق از طریق شهید کاظمی‌ها به جوانان منتقل شده و نباید توپخانه متوقف شود و این همان کاری است که امثال سرهنگی و بایرامی انجام می‌دهند و قلم‌های این افراد اجر جهاد را برایشان ثبت می‌کند. ورق ورق «خط تماس» را باید طلا گرفت و پاس داشت.

* سردار فضلی: نویسنده باکفایتی به نگارش کتاب درباره شهید کاظمی پرداخته است

در این مراسم سردار علی فضلی جانشین سازمان بسیج مستضعفین کشور، بیان داشت: بنده تقریباً همه شهدای عرفه را از نزدیک به محضرشان ارادت داشتم و عمده‌ای از آنها را شناخت عمیق و طولانی و شهید کاظمی را هم حدود 25 الی 26 سال از شروع آشنایی تا شهادتشان و مجاهدت‌هایی ایشان و توفیقاتی که پیدا کردند، خداوند عنایتی کرد تا چند ساعت قبل از شهادت او را شناخته و با ایشان باشم.

وی با بیان اینکه نویسنده با کفایتی رمان «خط تماس» را پیرامون شخصیت سرلشکر احمد کاظمی نوشته است،‌ اضافه کرد: این کتاب یک اثر ماندگار فرهنگی نه تنها برای نسل‌های امروز بلکه برای نسل‌های آینده است چرا که نسل‌های امروز و هم سن و سال‌های ما خودشان در بطن این انقلاب این موضوع بوده و به آسانی و زیبایی این شهید را می‌شناسند.

سردار فضلی ادامه داد: معتقدم سرلشکر احمد کاظمی باید همان 25 سال پیش که آرزوی شهادت داشت، شهادت را در آغوش می‌کشید باید گفت که این شهید هزاران بار اگر دیدید در معرض شهادت قرار گرفته است افسانه نمی‌گوییم بلکه این‌ها واقعیت دفاع مقدس است به گونه‌ای که این شهید هزاران بار در معرض شهادت قرار گرفت.

وی با بیان اینکه شهدا، شهدا را بهتر می‌شناسند شهید سعید سلیمانی که فرمانده پاسگاهی بود که 12 متر با عراقی‌ها فاصله داشت تمام قد شیفته شهید سرلشکر احمد کاظمی بود. وی به ایشان عرض کرد که برادر احمد در رسیدن به این 12 متر برای عملیات چه راهکاری را ارائه می‌دهید این قضیه برای سال 59 است. او نیز چند مقنی را آورد که تونل بزنند تا رزمندگان را به پشت عراقی‌ها برسانیم.

سردار فضلی بیان کرد: شهید کاظمی همیشه دنبال پیچیده‌ترین راهکار بود حتی در 8 سال دفاع مقدس نیز همین گونه بود یعنی در عملیات‌هایی که دشوار بود یکی از آن محورهای کاملا پیچیده در آن عملیات را به این شهید بزرگوار می‌سپردند.

«خط تماس» خواندنی شد

* شهید کاظمی همیشه در حال یادگیری بود و خود را در معرض آزمایش قرار می‌داد

وی ادامه داد: در استان اصفهان دو لشکر با عنوان لشکر امام حسین(ع) و لشکر 8 نجف اشرف بود، اما این لشکر از همه دیگر استان‌ها هم حضور داشتند رزمنده‌هایی که به دلیل علاقه به شخص شهید کاظمی با تیپ خاطر آمده و تا آخر هم ماندند. اگر بگردید این شهدای عرفه را منهای تیم خلبان که به آنها نیز ارادت داریم آنها هرکدام از یک گوشه کشور بودند اعم از آذربایجان غربی، سمنان، پیشوا، نیشابور، نجف‌آباد و غیره.

به گفته سردار فضلی شهید کاظمی در آن مقطع و در آن دوران مبارک کارشان تنها، کار نظامی نبود بلکه همزمان کار اخلاقی و فرهنگی نیز می‌کرد یعنی اگر به خاطر اخلاقی اسلامی‌اش نبود کسی دور او جمع نمی‌شد این شهید همیشه یک تبسم و لبخندی بر لب داشت.

وی تصریح کرد: شهید سرلشکر احمد کاظمی همیشه در حال یادگیری و فراگیری بود و خودش را در معرکه آزمایش قرار می‌داد او حتی شهید علی رضاییان که حافظ نهج‌البلاغه و قرآن و یک شخصیت والا و پرخمیرمایه بود را می‌گفت که من حمد و سوره را قرائت می‌کنم و شما آن را اصلاح کنید یا می‌گفت دعای فرج را می‌خوانم اگر جایی اشکال است بگویید تا اصلاح کنم. نمی‌گفت من فرمانده لشکر نجف اشرف امام (ره) هستم بلکه نسبت به نماز، عبادت و راز و نیاز توجه ویژه‌ای داشت.

این فرمانده گفت: شهید کاظمی به چند چیز توجه ویژه داشت در وهله نخست به بهداشت عمومی لشکر برای رزمندگان عزیز و سپس سرویس‌های بهداشتی و حمام رزمندگان بیشتر از جاهای دیگر وقت می‌گذاشت و سپس آشپزخانه را تا مواد غذای  غیر کیفی به رزمنده‌ها داده نشود که شاید برای عده‌ای اصلا مهم نبود. این شهید سراغ ریزه‌کاری‌ها را تا آخر می‌گرفت و از اسراف در لشکر ایشان خبری نبود.

* شهید کاظمی اقتصاد مقاومتی را به تعبیر امروز رعایت می‌کرد

وی اضافه کرد: شهید سرلشکر احمد کاظمی صرفه‌جویی منطقی را رعایت می‌کرد به گونه‌ای که حتی اقتصاد مقاومتی را به تعبیر امروز رعایت می‌کرد حتی در رعایت و نگهداری اموال بیت‌المال و حفظ آنها پیش قدم و کوشا بود به گونه‌ای که فردی می‌گفت شاید خساست به خرج می‌دهند که بنده گفتم نه این کار آقای کاظمی از یک نظم برخوردار است.

این رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه گفت:‌رسم وقتی پروازی می‌خواست انجام شود باید آن پرواز تائید  می‌شد. شهید کاظمی برای اینکه یارانش را بتواند با خودش ببرد از اعلام اسامی طفره می‌رفت اما گفتیم اگر اسامی را اعلام نکنید مجوز پرواز صادر نمی‌شود.

وی اضافه کرد: سردار نوری برای من نقل کرد که شهید به من گفت تو ساعت به ساعت وضعیت هوا را به من اعلام کن و من هم لحظه به لحظه اعلام می‌کردم حتی شهید کاظمی به من گفت تو پشت پنجره بخواب و من هر وقت سوال کردم تو جواب من را سریع بده. وی می‌گوید شهید چند بار به من زنگ زد و به ایشان گفتم که هوا کمی بهتر شده زمانی که این جمله را به ایشان گفتم در صدایش نشاط به گوش می‌رسید.

* روایت شهادت شهید کاظمی توسط سردار فضلی

سردار فضلی در ادامه گفت: خلبان بزرگوار این پرواز از اساتید پروازی بوده است و قبل ا‌ز آن پرواز سفری با همان هواپیما به سیرجان داشتیم و از توانایی پروازی وی بسیار گفته‌اند. خلبان این پرواز در کار خود خبره بود اما باید این پرواز صورت می‌گرفت و ما یاران عرفه را از دست می‌دادیم.

وی افزود: وقتی هواپیما در شرایط سقوط قرار داشت شهید کاظمی باور دارد که همه چیز تمام شده اما با آرامش خلبان را توصیه می‌کند که روی دریاچه بنشیند که این نشان از یقین به شهادت این شهید بزرگوار است که در آن لحظات در ضبط صوت سخن می‌گوید  و از وجود اهل بیت (ع) استعانت می‌گیرند و در لحظه آخر، شهادت را به آغوش می‌کشند من محل سقوط هواپیما را دیدم و مشخص است که سوخت هواپیما رو به اتمام بوده و آتش‌سوزی در این محل صورت نگرفته و این شهید با آرامش به شهادت رسیده‌اند.

«خط تماس» خواندنی شد

* شهید کاظمی یکی از حامیان جدی انتشار ارزش‌ها بود

این فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: شهید کاظمی یکی از حامیان جدی انتشار ارزش‌ها بود و از کتاب، فیلم و هر ابزار فرهنگی برای ترویج ارزش‌ها استفاده می‌کرد. امروز در جامعه عطر و بوی شهادت به مشام می‌رسد و عده‌ای مانند دوران دفاع مقدس مشغول جهاد هستند.

سردار فضلی بیان کرد: وقتی چند هفته پیش برای اولین بار توفیق زیارت کربلا و عتبات عالیات دست داد در سفر به سوی سامرا وقتی حال و هوای مجاهدان را دیدم حال و هوای دفاع مقدس برای من زنده شد که با از خود گذشتگی در حال جنگ هستند تا ما در جزیره امن زندگی کنیم.برای پیروزی رزمنده‌ها در آن سوی مرز شهید کاظمی دعا می‌کرد.

وی افزود: در رونمایی کتاب شهید کاظمی باید یادی از شهدای فاطمیون کرد، رزمندگان شیعه افغانستانی که برای حفظ اسلام در حال مبارزه هستند و به شهادت می‌رسند شهید کاظمی نگاه قومی و طایفه‌ای به افراد نداشت و برایش فرق نمی‌کرد که افراد از کجای گیتی هستند و امروز می‌بینیم که چند شهید افغانستانی را برای خاکسپاری به شهر شهید کاظمی می‌آورند.

«خط تماس» خواندنی شد

بر اساس این گزارش، در پایان مراسم از رمان «خط تماس» تألیف «محمدرضا بایرامی» پیرامون زندگی و شخصیت شهید سرلشکر احمد کاظمی رونمایی شد.

tamas

همزمان با نهمین سالگرد شهادت سرلشکر شهید حاج احمدکاظمی و همراهانش رمان “خط تماس” منتشر شد. این رمان بدست نویسنده توانای کشورمان محمدرضا بایرامی به رشته تحریر درآمده است.

این کتاب در روز سه شنبه 19 اسفند 1393 با حضور هم رزمان شهید در خبرگزاری فارس رونمایی خواهد شد.

2-2

این کتاب در نوع خود کم نظیر می باشد چرا که  زندگی و خاطرات شهدا کمتر در قالب رمان منتشر شده است، از نادر کتابهایی است که در این سبک نگارش است، ساختار این رمان از پیچیدگی های خاصی برخودار است که همین موضوع به جذابیتش افزوده است. نویسنده این کتاب اصرار دارد تا زیاد در خصوص داستان صحبت نکند حتی در رمان “خط تماس” شما کمتر نامی از شهید کاظمی را خواهید دید تا مخاطبان با دیدن و خواندن آن لذت مطالعه اش را ببرند.

منبع : موسسه شهید کاظمی

روایت داستانی لحظات قبل از عروج – 19 دی ماه 1384

رئیس ستاد ما را ! این جا چه کار می کنی تو؟!

برزگر کمی آشفته شد.

دعوتم نمی کنی به دفترت؟!

سردار لبخند زد.

چرا! چای هم می دهیم بهت، حالا که آمدی با هم برویم فرودگاه، و رو کرد به محمود:

اوضاع چطور است؟

محمود فقط یک کلمه گفت: بد!

بد؟!

محمود خواست توضیح بدهد اما چنان صدای آسمان قرومبه ای بلند شد که به نظر رسید شیشه ها خواهند ریخت. یک آن مات شان برد و سکوت کردند و گوش سپردند به صدا و نا خواسته چشم دوختند به پنجره تا شاید نور تندر را هم ببینند، بعد سردار رو کرد به محمود.

تو به این می گویی بد؟!

و با دست اشاره کرد به برزگر.

بفرمایید!

رفتند تو. سردار در را تمام باز گذاشت. شاید می خواست نشان بدهد این جلسه نمی تواند یا نباید طولانی بشود. محمود و بچه های دیگر دفتر، این حرکت را دیدند و برای همین، جرات نکردند در را ببندند. سردار به برزگر گفت که بنشینید و خودش سرپا ایستاد. منتظر.

پس کو ساک ات؟ اهل سبک سفر کردن شده ای تازگی ها!

برزگر گفت: ساک ندارم!

نداری؟!

نه!

چرا؟!

جواب نداد.معذب بود. از چشم سردار دور نماندحالت او. آمد و ایستاد روبه روی رییس ستاد. قیافه اش جدی شد و جدی تر شد.

راستش را بگو! چی شده که الان آمده ای دیدن من؟

برزگر سر را بالا آورد. زل زد به صورت سردار. نه کسوت رییس ستادی را داشت و نه کسوت یک نظامی را. انگار مستمند مضطرب ملتمسی بود فقط و فقط! سردار تعجب کرد.

خبری شده؟!

برزگر بلند شد. ایستاد، گفت:

نروید!

سردار جا خورد انگار.

بله؟!

دو دوست بی آنکه چیزی بگویند، مدتی به صورت هم زل زدند تا این که برزگر باز هم به زبان آمد:

نروید! به این سفر نروید!

سردار چند لحظه دیگر، روی صورت او مکث کرد. انگار می خواست مطمئن بشود که درست شنیده است یا نه.

شوخیت گرفته؟!

برزگر بلافاصله گفت: نه جدی می گویم. جدی جدی! نروید!

آخر برای چی؟!

برزگر گفت» برای اینکه به مقصد نمی رسد این سفر!

صدایش سرد و آرام و مطمئن بود. سردار برگشت به طرف میزش.

ساعتش را نگاه کرد و دوباره چهره اش شد همان چهره ی باز و همیشگی.

دست برقضا، من مطمئنم که می رسد!

برزگر سر را بالا آورد و نگاه کرد. نمی دانست سردار شوخی می کند یا جدی حرف میزند.

می رسد؟!

سردار باز هم ساعتش را نگاه کرد. بعد گفت:

چته برزگر؟! چنان مرموز شده ای که فکر کردم اتفاقی افتاده.

برزگر زیر لب گفت: می افتد!

و فرمانده اش را نگاه کرد. گویی نمی خواست از رو برود. سردار گفت:

اما نگفته بودی  پیش گو شده ای برزگر! این چه حرف هایی است؟

منظورت چیست؟

منظورم همان است که گفتم. نروید! این پرواز سقوط می کند.

سقوط؟!

بله!

تو از کجا می دانی؟

خواب دیدم، هواپیما سقوط می کند.

همین؟!

بله!

یعنی تو انتظار داری به خاط خواب دیدن تو، من جلسه به این مهمی را به هم بزنم؟ اگر این طور شد که باید طرح  وبرنامه  را هم تعطیل کنم و صفدر رشادی را بفرستیم برود پی کارش! حالا که همه چیز را می شود با خواب حل کرد، چرا بودجه بیت المال را هدر بدهیم؟ در مواقع لازم، تو خواب می روی و به ما می گویی چه کار کنیم. شاید دیگر به طرح دفاعی دیروز هم که بردیمش فرماندهی و آن همه درباره ا حرف زدیم نیازی نباشد.

اما این گفته هم باعث نشد برزگر کوتاه بیاید.

نروید! به این سفر نروید! خواهش می کنم.

چی چی را خواهش می کنم؟! مگر می شود؟ مضحکه می شویم.

راست می گوید حاجی! نروید!

سردار برگشت و محمود را روبه روی خود دید. انتظار این یکی را نداشت.

تو اینجا چه کار می کنی؟!

محمود نامه ای را جلو آورد.

در باز بود…

سردار سرپایی نامه را امضاء یا ارجاع کرد و برگشت سمت برزگر.

پس این طور!

برزگر دوباره گفت: نروید!

ومحمود هم تکرار کرد:

خواهش می کنم نروید! شما را به جان مهدی!

معلوم نبود منظورش محمد مهدی است یا مهدی باکری. اما سردار یاد هردوشان افتاد و این بار کمی عصبانی شد. رو برگرداند به سوی محمود.

صدایش را برد بالا.

برو بیرون محمود در را هم پشت سرت ببند!

محمود بیرون رفت و در را بست. سردار برگشت به سمت بزگر.

در آستانه  سفر به شهر مهدی، به جای حرکت، آمده ای این جا و بچه های دفتر را هم داری ناراحت می کنی؟ چت شده تو؟!

چیزی نشده! فقط نگرانم.

نگران؟! نگران چه؟ آمده ای این جا و می گویی هواپیما سقوت می کند؛

آن هم هواپیمایی که خودت می دانی  که جت معمولی نیست و سیستم پیشرفته ای دارد. تمام دلیلت هم دیدن یک خواب است. اما می دانی من چه فکری می کنم؟ فکر می کنم از این به بعد به جای واژه  مهجور و مجهول ترس، باید گفت نگرانی! آره! تو می ترسی برزگر! از پرواز می ترسی.من می توانم معافت کنم. خب مهم نیست. زمان جنگ سپری شده و همه ما محافظه کار شده ایم. می خواهیم زندگی کنیم! خوش بگذرانیم! چرا که نه! به اندازه خودمان زحمت کشیده ایم. حق مان است. من هم نمی خواهم کسی را از حقش دور کنم. همه ما شایسته چیزی هستیم که به دست می آوریم.

باز هم لحنش شوخی-جدی بود. برزگر گفت: باشد، سمش را بگذار ترس! اما من برای شما می ترسم.

صدایش لرزید و بعد شکست.

سردار دست زد به شانه او و خندید.

برای من؟! برای من نترس!

و رفت به طرف میزش. گوشی را برداشت. مصمم و جدی گفت: به همه آقایان بگو تو فرودگاه منتظر می شویم.

آیا واقعاً می خواست به استقبال برود؟

تندر دیگری غرید و چیزی پرده کرکره را تکان داد. باران شروع می شد به زودی. سردار آمد کنار پنجره. نگاه کرد به بیرون و به آسمان و شاید هم آن دور ها. معلوم نشد که آهش مال نفس عمیق است یا چیز دیگری: هوا دارد خوب می شود!

صدایش آرام و رازگو بود.

برزگر فهمید که هر تلاشی برای قانع کردن او بیهوده است. وقتی خسته و نا امید، بیرون می آمد، محمود هم چیزی نپرسید ازش.

می دانست که نا موفق بوده. از چهره اش معلوم بود. اما خود محمود هم کم اصرار نکرده بود به حاجی.آیا تصادفی بود این کارش؟

برزگر رفت به طرف محمود.

دیدی که! تلاشم را کردم اما تیرم به سنگ خورد. ممنون از همراهی ات.

چیزی نمانده بود توبیخ بشوی.

محمود گفت: من هم نگران حاجی هستم.

تو چرا؟! به خاطر حرف های من؟!

نه من کامل نشنیدم حرف های شما را. اما نمی دانم چرا دلشوره دارم.

حاجی یک طوریش شده امروز. خیلی اشتیاق سفردارد. یک جمله ای هم گفت:  شاید بی منظور ، امامن حس بدی پیدا کردم از شنیدنش.

چی گفت؟!

گفت: به محض این که روزنه ای باز بشود، پرواز می کنیم.

برزگر ماتش برد.

منبع : خط تماس – بایرامی محمد رضا صص 46-40

به گزارش سایت شهید کاظمی صبح امروز همزمان با کنگره ملی شهدای نجف آباد رمان خط تماس و 42 عنوان کتاب دیگر در خصوص سرداران شهید نجف آباد رونمایی گردید .

رمان خط تماس توسط نشرفاتحان با همکاری کنگره سرداران و 2500 شهید نجف آباد در252 صفحه و قطع رقعی و با مدیریت هنری و کتابسازی توسط موسسه شهید کاظمی در سالروز شهادت این شهید و ایام عرفه 93  آماده و روانه چاپخانه گردید.

این کتاب که در نوع خود کم نظیر می باشد از نادر کتابهایی است که در سبک رمان نگارش یافته است ، ساختار این رمان از پیچیدگی های خاصی برخودار است که همین موضوع به جذابیتش افزوده است. محمد رضا بایرامی  نویسنده این کتاب اصرار دارد تا زیاد در خصوص داستان صحبت نکند حتی در رمان \”خط تماس\” شما کمتر نامی از شهید کاظمی را خواهید دید تا مخاطبان با دیدن و خواندن آن لذت مطالعه اش را ببرند.

\"خط خط تماس

در بخشی از این رمان آمده است :

زمستان شروع شده بود و دسته‌های پرندگان مختلف، به سوی هور و جزیره‌‌های ام‌الطویل و فیاض و دریاچه‌ی بوبیان و کانال ماهیگیری می‌رفتند. گروه‌های هفتی‌شان از بالای سر نیروهای آماده‌ی رزم می‌گذشت و می‌رفت تا در جای مناسبی بنشیند. دو جناح چپ و راست‌شان در نقطه‌ای به هم می‌رسید که شاید به آن هم می‌شد در نوع خود گفت خط تماس.

منبع: وبلاگ موسسه شهید کاظمی

به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان پیش از ظهر امروز در کنگره و اجلاس ملی 2500 شهید و 86 سردار شهرستان نجف آباد از 43 تدوین شده که کتاب دلیل آفتاب از زندگی نامه شهید محمد منتظری، کتاب خط تماس از زندگینامه شهید کاظمی و کتاب آیت ولایت از زندگینامه شهید آیت سه کتاب شاخص ستاد کنگره شهدای نجف آباد بود که امروز در این کنگره رونمایی شد. گفتنی است، محتوای کتاب های رونمایی شده حاصل فعالیت اعضای کمیته ها و ستاد کنگره 110 سند از آثار شهدای نجف آباد و نیز سرگذشت پژوهی 2 هزار و 214 شهدا و 6 هزار و 390 مصاحبه با …

به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان پیش از ظهر امروز در کنگره و اجلاس ملی 2500 شهید و 86 سردار شهرستان نجف آباد از 43 تدوین شده که کتاب دلیل آفتاب از زندگی نامه شهید محمد منتظری، کتاب خط تماس از زندگینامه شهید کاظمی و کتاب آیت ولایت از زندگینامه شهید آیت سه کتاب شاخص ستاد کنگره شهدای نجف آباد بود که امروز در این کنگره رونمایی شد.
گفتنی است، محتوای کتاب های رونمایی شده حاصل فعالیت اعضای کمیته ها و ستاد کنگره 110 سند از آثار شهدای نجف آباد و نیز سرگذشت پژوهی 2 هزار و 214 شهدا و 6 هزار و 390 مصاحبه با موضوع شهدا، جمع آوری 55 هزار عکس از شهدا، جمع آوری 2 هزار و 715 نوار کاست شهدا، یک هزار و 180 فیلم شهدا، بازنگری 505 خاطر شهید انجام شده است.