نوشته‌ها

سال 1343 در خانه علي آذين‌پور كه از معتمدان و ريش‌سفيدان محل بود پسري به دنيا آمد كه اسم او را حميد گذاشتند. علي غير از اين پسر چهار فرزند ديگر داشت. حميد هر چي كه بزرگتر مي‌شد، گرايش مذهبي بيشتري پيدا مي‌كرد. دوره‌هاي مختلف تحصيلي را به خوبي طي مي‌كرد تا اين‌كه جرقه‌هاي انقلاب زده شد.

سال پنجاه و هشت، پنجاه و نه فضاي دبيرستان‌ها جناح بازي بود و طرفداران حزب‌هاي مختلف چه چپ‌گرا و چه كمونيستم و چه اسلامي در مدارس آن زمان فعاليت مي‌كردند. حميد تو آن بحبوحه كتاب‌هاي حضرت امام را در بين بچه‌ها پخش مي‌كرد و به هر نحوي با گروه‌هاي انحرافي مبارزه مي‌كرد. بعد از پيروزي انقلاب چون اولين نهادي كه در منطقه شاهين‌دژ جهاد سازندگي بود. او وارد جهاد شد و مسئول گزينش جهاد شد.

اين منطقه از همان آغاز جنگ شاهدي حضور ضدانقلاب بود به همين علت حميد هم براي مبارزه با ضدانقلاب وارد سپاه شد و تا به وطن و مردم خدمت كند. با اوج‌گيري حملات دشمن بعثي سال شصت و سه، شصت و چهار به منطقه سردشت رفت و در ابتدا به عنوان معاون سپاه و سپس رئيس ستاد سپاه سردشت به خدمت پرداخت. در اين مدت حضور حميد در بين مردم سردشت باعث شد تا گرايش عجيبي به سمت سپاه مسئولين آن پيدا شود. اين مناطق كردنشين بودند و بعضي مردم آنجا تعريف مناسبي از نظام و سپاه نداشتند و ضدانقلاب هم از اين قضيه بهره برداري كرد و در بين مردم رخنه كرده رفتاري كه حميد و يا حنيف و پايه‌گذار تئوري جدايي ضدانقلاب از مردم داشتند باعث شد تا اين معضل به دست خود مردم حل شود. حميد در بحث ضدانقلاب به اين نتيجه رسيده بود نقطه ضعف ناتواني قوت ضدانقلاب است. و اگر ما مردم‌داري بكنيم و مردم را حفظ كنيم، ضدانقلاب نابود مي‌شود. او سعي مي‌كرد تا اين تفكر را به نيروهاي موجود در منطقه چه در زمان جنگ و چه پس از آن حتي در اواخر كه مشاور حاج احمد كاظمي در قرارگاه حمزه بود، گسترش دهد كه در اين راستا مردم كرد با او رابطه و همكاري صميمانه‌اي داشتند حميد با ؟ اين مناطق بسيار نزديك شده بود. طوري كه خودش در يكي از نامه‌ها اين‌گونه مي‌نويسد كه «من هر چه دارم از آن منطقه است و حتي بايد بگويم همه چيز از آن منطقه است.»

با پايان يافتن جنگ حميد در همين مناطق ماندگار شد و در سال‌هاي هفتاد و يك، هفتاد و دو كه كاظمي فرمانه قرارگاه حمزه شد با وجود انتقال فرمانده سابق سردار لطفي به نيروي انتظامي حميد با خواست حاج احمد همچنان در دفتر قرارگاه باقي ماند. علاقه حاجي به او بسيار زياد بود. حتي بدون حميد دست به ؟ نمي‌زد. اما با توجه به قولي كه لطفي از او بزرگتر بود بعد از انتقال به نيروي هوايي حميد را مجدداً پيش لطفي فرستاد. اما اين علاقه همچنان پابرجا ماند و احمد پس از اين‌كه فرمانده نيروي زميني شد، با توصيه آقا رحيم و علاقه‌ي خود آذين‌پور علي‌رغم ميل باطني به رياست دفتر خود منصوب كرد. سردار فتحي مي‌گويد: «آقاي آذين‌پور مجدداً نمي‌خواست به نيروي زميني بيايد. چون درگير درس و دانشگاه بود. اما چون حاج احمد به او گفته بود كه اگر نيايي فرداي ديگر در كار نيست تا به من كمك كني اين پست را قبول كرد.»

در سال هفتاد و سه حميد در دانشگاه در رشته جامعه شناسي پذيرفته شد و با داشتن مشغله زياد اين دوره را در هفت ترم تحصيلي طي كرد. در درس‌ها كاملاً موفق بود و رشته‌اش را در كار تلفيق كرده بود. حميد هوش فراواني در درس‌ها از خود نشان مي‌داد.

يكي از انديشه‌ها و عقايد جالب او بازنگري نگرش امام(ره) بود. او علاقه وافري به امام داشت. شخصيت امام(ره) را يك الگوي كامل براي خودشان مي‌دانست و تفكرات امام(ره) را به خصوص در مورد مردم عملي مي‌كرد. حميد اعتقاد واقعي به اين جمله شهيد بروجردي داشت كه: «در كردستان ما با كفر مي‌جنگيم نه با كرد» او اعتقاد داشت كه نگرش امام(ره) در رابطه با مردم به خصوص مردم منطقه كردستان استراتژي و راهبردي است تاكتيك نيست و بسته به يك زمان نيست او مي‌گفت در مقابل مردم كرد كه از لحاظ فرهنگي فريب ضدانقلاب را خورده‌اند بايد ؟ كرد و مسئولين بايد نگرش امام را دوباره خواني نمايند. ما اگر مي‌خواهيم در منطقه موفق باشيم بايد اين راهبرد را عملي كنيم. او حتي پايان‌نامه دوره كارشناسي‌ارشدش را نيز در همين رابطه به نام «تبيين راهبرد مديريت منابع انساني قرارگاه حمزه در دهه شصت» نوشت. اما هر كس از آخرين ديدار خاطره‌ايي تعريف مي‌كند. آقاي ياري از دوستان و همرزمان او مي‌گويد «آخرين مرتبه‌اي كه من حميد را ديدم يكي از دوستان قديمي و مشترك ما آمده بود و مي‌خواست آقاي حنيف را ببيند. حنيف هم تماس گرفت و بچه‌هاي قديمي را جمع كرد وقتي همه جمع شديم باز هم در مورد شمال‌غرب صبحت كرديم. اين جلسه حدود سه ساعت طول كشيد و حميد خلاصه آن را در دفترچه‌هايي كه به رنگ مختلف داشت و هر كدام مختص يك جلسه بود، نوشت. بعد از پايان جلسه هوا تاريك شده بود و حميد طبق معمول به همه ما سفارش كرد تا دستيار و كمك يار حنيف باشيم» خانواده‌اش اين‌گونه مي‌گويند كه «روز عرفه چمدان‌ها را بسته بوديم حميد گفته بود كه چند روز مرخصي گرفته تا بعد از برگشت از مأموريت به مشهد برويم.»

در نيروي زميني روحيات و شخصيت حميد فرق كرده بود و بيشتر از هميشه دلش شهادت مي‌خواست و سرانجام به آرزوي هميشگي و چيزي كه لياقت آن را داشت رسيد. چندين وصيت‌نام تنظيم كرده بود كه اين نشان دهنده آمادگي براي شهادت اوست. و همه مخوصاً برادرش از عشق او به شهات اطلاع داشتند «من سركلاس بودم با من تماس گرفتند كه حادثه‌ايي براي حاج حميد اتفاق افتاده و او مجروح شده است. همان لحظه متوجه شدم حميد شهيد شده است. احساس مي‌كردم مدتهاست من منتظر اين خبر هستم.» هميشه دوست داشت تا در كنار پدرش دفن شود و سرانجام هم در كنار آرامگاه پدرش در روز مورد علاقه‌اش و دور از ياران شهيد آرام گرفت.

يكي از دوستان ايشان مي‌گويد «حميد در يكي از كلاس‌ها شركت نكرده بود، استاد اين درس به دانشجوها گفته بود اگر به كلاس نياييد حق شركت در امتحان را نداري، وقت امتحان اين درس او بدون اين كه استاد متوجه شود در امتحان شركت كرد و اتفاقاً نمره بيست گرفت. اما استاد اين نمره را قبول نكرد و هر چه او اصرار كرد تنها نمره‌ايي كه در كارنامه‌اش ثبت شد صفر بود» او با مطالعه درس‌ها خيلي زود نتيجه مي‌گرفت و خارج از متون درسي هم مطالعه مي‌كرد. با اينكه زياد سركلاس‌ها حضور نداشت اما در همان زمان كم اساتيد به تيز‌هوشي او پي مي‌بردند. ارتباط او بااساتيد و دانشجويان تا زمان شهادت ادامه داشت و هيچ‌گاه قطع نشد. با توجه به اين مطالب اگر چند وقت او را نمي‌ديدي اين احساس دست مي‌داد كه او از لحاظ شخصيت يك پله بالاتر رفته است. امروز او با ديروزش تفاوت مي‌كرد. هميشه به فكر مردم بود و حتي كارهاي خارج از روحيطه مسئوليت را براي مراجعين انجام داد. با هر فرهنگي كه عجين مي‌شد. اصطلاحات آن را به طور كامل فرامي‌گرفت و به طور كلي ادبيات و خاص شعر رابطه‌ايي داشت و هيمشه از خاطرات قديسي‌اش تعريف مي‌كرد. او انساني صبور، منطقي يكي از خصوصيت‌هاي او اين بود كه افراد را با نامه‌هايي كه مي‌نوشت نصيحت مي‌كرد چند ماه قبل از شهادتش نامه‌ايي به دخترش فاطمه نوشت كه با شعري شروع مي‌شد و اين مضمون را دارد كه فرزندي كه در رفاه و آسايش بزرگ شود نمي‌تواند فردا در مقابل مشكلات زندگي تاب بياورد و بهتر است كه از همان كوچكي با مشكلات زندگي و فراز و نشيب‌هاي آن كوشا شود نامه‌ي بسيار عجيبي است. فرزندان او تعريف مي‌كنند كه «بابا روزهاي پنج‌شبنه ما را به بهشت زهرا مي‌برد و مي‌گفت اين شهدا ثبات دهند، اين انقلابند.»