نوشته‌ها

شهیدان چمران ، خرازی و احمد کاظمی در یک قاب

در آستانه عید سعید غدیر خم ضمن تبریک این ایام سعید به همه مخاطبان این پایگاه یاد و خاطره دوهشهید را در یک قاب گرامی می داریم در این تصویر بترتیب از سمت راست سرداران  شهید حاج حسین خرازی ، حاج احمد کاظمی  دیده می شوند

\"725_448\"

با سقوط هواپیمای حامل احمد کاظمی که به شهادت ایشان و ده نفر از یاران قدیمی او در 19 دی ماه 1384 و در ایام عرفه انجامید , موجی از غم و اندوه ایران اسلامی را فراگرفت. شهدا را برا تشییعی با شکوه به تهران منتقل کردند.

حضرت آیت الله امام  خامنه ای  , فرمانده معظم کل قوا که بیش از هرکس دیگری به زیبایی های باطنی احمد آگاهی داشتند, در کنار بدن مظهر شهدا حاضر شدندو با یادآوری آخرین دیدار خود با احمد شهید , خطاب به فرماندهان قدیمی دوران دفاع مقدس که در آتش فراق  دوست دوران حماسه و ایثار خود می سوختند, فرمودند :

جمع دیگری از بهترین ها رفتند و ما هنوز هستیم . دو هفته پیش شهید کاظمی امد پیش من , گفت : دو تا درخواست دارم از شما , یکی دعا کنید من رو سفید بشوم . دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم . گفتم شماها واقعا هم حیفه بمیرید. شماها که این روزگارهای مهم را گذرانده اید , شماها نباید بمیرید. شماها همه تان باید شهید بشوید ولیکن حالا زوده , گفتم کشور هنوز به شماها خیلی نیاز داره , نظام به شما احتیاج داره . بعد گفتم که صیاد شایسته ی شهادت بود. حقش بود. صیاد حیف بود بمیرد. وقتی این را گفتم , چشم هایش پر از اشک شد و گفت : ان شاءالله خبر من را هم به شما بدهند …

و دو هفته بعد روز عرفه اسماعیلیان به قربانگاه خویش رفتند و به دیدار معشوق خویش نائل آمدندو به کربلای دلشان رسیدند …

به اسمان که رسیدند

رو به ما گفتند :

زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها ….

روحشان شاد …

\"\"
یادمان شهدای عملیات رمضان (معروف به پاسگاه زید)

در آستانه سالروز عمليات رمضان در تیرماه سال 1361 به منظور ارج نهادن بر ايثار و فداكاري ملت شجاع و رزمندگان دلاور اسلام و همچنين زنده نگه داشتن ياد و خاطره تمامي شهيدان گرانقدر 8 سال دفاع مقدس و عمليات رمضان و بخصوص شهيدان حسين خرازي، رضا حبيب الهي، مصطفي رداني پور، احمد كاظمي گزارش مستند زير توسط راوي قرارگاه فتح در صحنه عمليات تهيه شده است که پيرامون احداث شبانه خاكريز جنوبي منطقه در مرحله پنجم عمليات كه از 10 كيلومتر خاكريز، 100 متر آن به روز كشيده شده است و شهيد احمد كاظمي با تمام توان تلاش مي كند تا 100 متر مذكور خاكريز را كامل كند و این در حالی است که در زير ديد و تير مستقيم انواع سلاحهاي دشمن قرار دارد.


این گزارش، نمونه كوچكي از ايثار و فداكاري رزمندگان اسلام است كه 8 سال نه با رژيم بعثي عراق (روايت اسناد) بلكه با تمام دنياي مبارزه نمودند.

شرح ماجرا:

با شروع عمليات، نيروهاي تأمين كننده دستگاه هاي مهندسي همراه نخستين گروه تك ور شروع به پيش روي كردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودر و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با يك تأخير يك و نيم ساعته، مقاومت دشمن از هر دو جناح در هم شكسته شد و نيروها به محل مورد نظر رسيدند.

آن ها احداث خاك ريزها را از محل مثلثي ها در عمق 10 كيلومتري منطقه دشمن به سمت مواضع خودي شروع كردند.

خاك ريز احداث شده در شمال منطقه (يعني خاك ريز سمت راست) با دقت و سرعت پايان يافت. حاج رضا حبيب الهي خودش مستقيماً از جلوترين نقطه اي كه نيروهاي خودي حضور داشتند بر عمليات مهندسي نظارت مي كرد.

اما در جناح چپ منطقه عملياتي كار گره خورد. در اين جناح به دليل مقاومت شديد دشمن و وجود تيربارهاي فراوان، تيم هاي عملياتي به سختي توانستند نفوذ كنند و تانك هاي متعدد دشمن كه در اين منطقه بودند، كار را به نحو ديگري رقم زد و در مجموع مقاومت نيروهاي عراقي، آتش تيربارها و تير مستقيم تانك اجازه نداد تا كارها طبق طراحي قبلي پيش برود.

نيروهاي خودي كار خود را متوقف نكردند و به آن ادامه دادند ولي بر اثر اوضاع به وجود آمده، عمليات احداث خاك ريز طبق برنامه پيش نرفت و به صورت كامل تمام نشد.

قرار بود خاك ريز احداثي در منطقه دشمن و خاكريز ايجاد شده از منطقه خودي در نهايت و در وسط به هم وصل شوند كه عمليات به طور كامل صورت نگرفت و حدود يك صدمتر در وسط بين دو خاك ريز باز مانده بود كه عمليات احداث به سبب روشنايي صبح و فشار مضاعف دشمن و ، متوقف شد. نيروها و تجهيزات خود را چندين برابر كرد.

دشمن اگر موفق مي شد كه مانع اتصال اين خاكريز شود، مي توانست با زرهي به مواضع نيروهاي خودي نفوذ كند و كار را پايان دهد و يا چون نيروها از اين جناح آسيب پذير بودند، مانع رفت و آمد و تدارك آن ها در جلو باشد. دشمن براي اين كار، بيش از ده دستگاه تانك آورده و در فاصله حدود يك كيلومتري در مقابل اين شكاف قرار داده بود.

تانك ها و تيربارها به نوبت به اين حد فاصل يك صد متري تير مستقيم مي زدند تا به هرصورتي كه شده مانع اتصال خاك ريزها باشند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و كاتيوشا نيز منطقه مورد نظر را هدف گرفته بودند.

ولوله عجيبي آن محدوده را فراگرفته بود؛ نيروهاي خودي و مسئولان عملياتي تيپ 8 نجف و قرارگاه فتح همه جمع شده بودند و مي خواستند به هر نحوي كه شده دو خاك ريز را به هم وصل كنند و به اين مسئله خاتمه بدهند.

شهيد حبيب الهي هم از سمت راست فارغ شده و به ياري آمد، ولي چشمان سرخ شده او كه به پياله خون شبيه بودند، نشان از خستگي و بي خوابي زياد وي مي دادند كه توان او را گرفته و جسمش را فرسوده كرده بود به نحوي كه هنگام راه رفتن تلوتلو مي خورد و حتي حرف زدنش هم طبيعي نبود. غير از ايشان، »رداني پور« فرمانده قرارگاه فتح و »خرازي« فرمانده تيپ 41 امام حسين(ع) نيز آمده بودند.

«احمد كاظمي» فرمانده تيپ 8 نجف كه شب سخت و طاقت فرسايي را پشت سر گذاشته بود، و در اين محور علاوه بر شكستن خط دشمن و پيشروي تا عمق 10 كيلومتري منطقه دشمن مسئوليت تامين چپ منطقه عمليات نيز به عهده وي بود، لذا در تلاش بود كه اين صد متر خاكريز را به هم وصل كند.

برادر كاظمي چند نفر راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از ميان بچه هاي تيپ را انتخاب كرد. او به راننده نفربرها مأموريت داده بود تا در حدفاصل يك صدمتر باقي مانده خاكريز، در مقابل ديد دشمن به چپ و راست بروند و گرد و خاك به پا كنند تا دشمن نتواند اين رخنه را به خوبي تشخيص داده و دستگاه هاي مهندسي را هدف قرار دهد.

 علاوه بر اين در دو طرف خاكريز چند دستگاه تانك و توپ 601 و چندين قبضه تيربار مستقر كرده بود تا پاسخ آتش دشمن را بدهند خودش هم بلندگويي دست گرفته و بدون ترس در وسط اين يك صد متر به چپ و راست حركت مي كرد ، در حالي كه گاهي دعاي فرج مي خواند و گاهي به دستگاه ها دستور مي داد خاك كنند.

 او علي الدوام قدم مي زد و دعا مي خواند، مي گفت: «نفربر خاك كن، لودر بيل بزن، بيلتو بالا بياور، بالاتر، بارك الله لودر! آفرين لودرچي! نفربر خاك كن، نفربر خاك كن تانكها شليك كنند ديده بان به توپخانه بگو جواب آتش دشمن را بدهند تيرچي ها شليك كنند اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن العسكري.»

تمامي اين كارها در جلو ديد دشمن صورت مي گرفت. نفربرها، لودرها فرمانده تيپ و نيروهاي رزمنده همه و همه در زير آتش شديد و ديد تيرمستقيم دشمن اين فعاليت ها را انجام مي دادند؛ همه سينه به سينه تانك هاي دشمن جسورانه در فكر ادامه كار و تكميل خاك ريز بودند، صحنه غريبي بود، تصوير كاملي از شوق و خدمت به اسلام و ايثار و اوج فداكاري بود. …

در اين حين راننده لودر از فرط خستگي از حال رفت و به پايين افتاد. بچه ها فوراً دور و برش را گرفتند، آبي به صورتش زدند. شهيد رداني پور نيز كه در آن جا حضور داشت سريعاً به بالينش رفت و او را تشويق كرد و از زحمات او قدرداني نمود، احمد كاظمي فرمانده تيپ 8 نجف سر و صورتش را بوسيد و چون نيرويي براي جايگزيني وي وجود نداشت ناچار دوباره برخواست و كار را ادامه داد.

چند دقيقه بعد يك گلوله توپ به كنار دستگاه لودر خورده و آن را به آتش كشيد. راننده لودر نيز زخمي شده و به عقب منتقل شد.

در همين لحظات چند دستگاه مهندسي با راننده از راه رسيدند و با وجود شهيد شدن چند نفر، خاكريزها به هم وصل شد و نزديكي هاي ظهر كار تمام شد.

در حقيقت خاك ريزي را كه تقريباً ده كيلومتر بود، در طول هشت ساعت شب احداث كرده بودند. در طول روز كه دشمن به مقابله برخواسته بود، يك صد متر باقي مانده را حدوداً در طول پنج ساعت ايجاد كردند.

ظهر كه مسئولان عمليات تيپ ها و تيم هاي مهندسي براي ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگي با چشم هاي سرخ شده، لباس هاي خاك آلود و تني خسته بر سر سفره نشستند …

حبيب الهي كه به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد كرده، انگار مي خواست از حدقه در بيايد ! شايد دو روز بود كه نخوابيده بود. از بس كه گرد و خاك و دود بر روي مژه هايش نشسته بود، مژه هايش به هم چسبيده بودند.

لباس ها و صورتش پر از گرد و خاك و دود و باروت بود، اصلاً قيافه غيرطبيعي داشت، انگار از وسط آتش در آمده بود! منظره عجيبي پيدا كرده بود. هر كس كه حاج رضا را مي ديد، مات مي ماند كه اين آدم چه قيافه اي پيدا كرده است.

ما با از دست دادن احمد کاظمی فقط او را از دست ندادیم بلکه روایت دسته اول نحوه چگونگی تاثیر و شکوفایی لشکر 8 نجف به روایت فرمانده‌اش را از دست دادیم.

\"\"وی در مراسم رونمایی از کتاب کالک های خاکی با اشاره به اینکه زمان مصاحبه با سردار جعفری برای تدوین خاطرات 6 ماه بوده است به نکاتی در این باره اشاره کرد و گفت: خاطرات این کتاب در حالی نوشته شد که مصاحبه‌شونده در اوج فعالیت‌های کاری‌اش بود و 5 نیروی کشوری را تحت نظر داشت. فرماندهی با این همه دغدغه و با وضعیت‌های فوق‌العاده‌ای که گاهی برای ایشان ایجاد می‌شد زمان می‌گذاشت و مصاحبه را انجام می‌داد.

وی به چگونگی آغاز تدوین خاطرات سردار جعفری اشاره کرد و ادامه داد: آن چیزی که باعث شد ثبت این خاطرات کلید بخورد دیداری بود که با ایشان در یک جلسه داشتیم. در آن دیدار من گفته بودم که اگر جای حضرت آقا بودم از اختیارات فرماندهی کل قوا استفاده می‌کردم و فرماندهان ارتش و سپاه را بازداشت می‌کردم. بعد از آن مصاحبه‌گیرنده‌ها و نویسندگان خاطرات جنگ را به جان آنها می‌انداختم تا از خاطره تخلیه شوند. به آنها می‌گفتم که باید چگونگی ورودشان به جنگ و منصب‌های مختلف نظامی را بگویند این حرف من موجب کنجکاوی سردار جعفری شد.

بهزاد یادآور شد: با از دست دادن فرماندهان تنها خاطرات آنها از بین نمی‌رود بلکه حوزه مستندنگاری جنگ ناتمام باقی می‌ماند . ما با از دست دادن احمد کاظمی فقط او را از دست ندادیم بلکه روایت دسته اول نحوه چگونگی تاثیر و شکوفایی لشکر 8 نجف به روایت فرمانده‌اش را از دست دادیم. نمونه‌ دیگری که از این جنس اتفاق افتاد شهادت سردار نور‌علی شوشتری در سال 88 بود که با رفتن ایشان بخشی از پازل جورچین قرارگاه عملیاتی نجف را از دست دادیم چرا که روایت دسته اول از این قرارگاه گرفته نشد.

بهزاد به شخصیت سردار جعفری اشاره و تصریح کرد: ما 2 نوع جنس آدم داریم یک جور آدم‌های نرم و یک جور آدم‌های سخت من سردار عزیز را آدم سختی قرار نمی‌دهم. ایشان تمامی اطلاعات را در ذهن دارند. اماکن، اعلام ، اشخاص و … همه در ذهن ایشان ثبت شده است.

بهزاد در پایان به عنوان اثر اشاره کرد و افزود: نام کتاب کالک‌های خاکی انتخاب شده است. کالک کاغذی است که در معماری استفاده می‌شود. سردار عزیز جعفری معمارزاده است و پدرش از معماران معروف شهر یزد بود. او با ملات و مصالح ساختمان بزرگ شده علاوه بر این تحصیلات دانشگاهی‌اش را معماری انتخاب کرده است و بعد از آن هم در جنگ نقشه‌ها را روی کالک‌های خاکی می‌کشید. به همین دلیل عنوان اثر کالک‌های خاکی انتخاب شده است اما آنچه که مهم این است که ای کاش بتوانیم فرماندهان و رزمندگان جنگ را مجبور به ثبت خاطرات کنیم آنها ابرهای آسمان ادبیات جنگ هستند که دارند فرار می‌کنند. باید ابن‌الوقت باشیم.

کسانی که در خاموشی و گمنامی کوله‌بار مبارزه و جهاد در راه خدا را بر دوش می‌کشند، شایسته مقام رفیع شهادت هستند.

هیچکس آوینی را نشناخت تا شهید شد. هیچکس صیاد را نشناخت تا شهید شد. هیچکس احمد کاظمی را نشناخت تا شهید شد. هیچکس عماد مغنیه را نشناخت تا شهید شد و هیچکس حسن مقدم را نشناخت تا شهید شد. اما نه او هنوز هم ناشناخته است. اندکی صبر کن این غنچه نیز توان مهجوری نداشت و جامه خویش درید.

 در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد.

 و مطمئنم که در کیسه نظام مظلوم و مقتدر اسلامی از این مرواریدهای گمنام و دردانه زیاد وجود دارد و خواهد داشت.

 مهم این است که من و تو نیز ای برادر بتوانیم کار در گمنامی را یاد بگیریم. حسن مقدم را فرشتگان آسمان و البته جوخه‌های ترور اسراییل بیش از ما می‌شناختند. حتی عکسی یا مصاحبه‌ای پس از 30 سال مجاهدت در بالاترین درجات مبارزه از او نیست. همانطور که آوینی و همانطور که احمد کاظمی. واقعاً آن‌ها عمر و جوانی خویش را با چه معامله کردند که از دنیا هیچ نخواستند؟

افته‌ها و دیدگاه‌های شخصی حمید بزم شاهی اصفهانی

حاج احمد کاظمي آخرين فرمانده در عمليات بدر بود که قبل از شهادت آقا مهدي باکري با او صحبت کرده بود. شايد هم آقا مهدي آخرين کلماتش را با حاج احمد در ميان گذاشته بود. بعد از آن آخرين تماس بين اين دو ديگر صدايي از شهيد باکري شنيده نشده. حاج احمد که زير تصوير بر ديوار نصب شده شهيد باکري و ديگر فرماندهان شهيد نشسته و خاطره را روايت مي کند، آن قدر با حسرت حرف مي زند که با همه وجود لمس مي کني هر لحظه آرزوي رسيدن به آقا مهدي را در دل دارد. او مي گويد که آقا مهدي با چه اشتياقي در آستانه وصال معبود و معشوق هميشگي اش با او حرف مي زده. وقتي مي خواهد جملاتش را تمام کند وبگويد ديگر از آن طرف بي سيم صدايي نيامد، بغض راه گلويش را مي گيرد. احمد و مهدي خيلي با هم رفيق بودند. لشکر 8 نجف و لشگر 31 عاشورا دو بازوي توانمند سپاه اسلام بودند که اين دو، فرماندهان آن بودند.

دلم مي‌خواست که حتما بيايد، ولي عقلم مي‌گفت،کلي کار دارد و تازه مريض هم هست . قول هم که نداد، گفته كه اگر شد مي‌آيم .

به بچه‌ها نگفتم که مهمان شب چه كسي است؛چون همان عقلم مي‌گفت، بچه‌ها از تحويل گرفتن مسئولان خيرها ديده‌اند و مي‌دانند کسي مثل سردار کاظمي، براي يک جمع 50 تا 100نفره، به پايگاه نخواهد آمد؛ مثل همه‌ ي آدم‌هاي بزرگ . با اين‌ حال دلم روشن بود.

تا آخر شب منتظربودم. بالاخره عقلم برنده شد. سه روز بعد نامه ‌اي با امضاي ايشان به ‌نام مسئول پايگاه و خطاب به همه ‌ي اعضا آمد. درآن،بابت نيامدنش معذرت‌ خواهي کرده بود. ظاهرا ًحالش بدشده بود و بستري هم شده بود .

عقلم گفت: من که گفتم او با همه فرق دارد.

شهیدان از همان آغاز ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند . آنان چند صباحی مهمان این عالم خاکی شدند تا به ابتلائاتی سخت ازموده شوند و بهای سکونت ابدی شان در بهشت جاودانه را بپردازند ، تا فردای قیامت ، این حجت الهی بر همگان تمام شود که : بهشت را به بها می دهند ، نه به بهانه

اون ماهی نورانی همین احمدم بود !

مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه ، می رفته اند به سمت دریا . می گفت : یکی از اون ماهی ها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت ، اصلا انگار خود ماه بود ، چون که نور زیبا و خیره کننده ای ازش به طرف اسمون پاشیده می شد .
مادر وقتی خوابش را تعریف می کرد ، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم . می گفت : هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی می رفتند ، یعنی اون ماهی ، تمام ماهی ها رو داشت هدایت می کرد به سمت دریا .
مادر گفت : محسن ! می دونم که اون سه تا ماهی ، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمی دونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی تون بود؟
آن وقت ها احمد چهار سالش بود .
بعد ها توی جنگ ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد ، مادر گاهی یاد خوابش می افتاد . می گفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود !

منبع : مسافران ملکوت – سعید عاکف – انتشارات ملک اعظم

روز عید قربان که آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون،سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر گرفت و یک عبا را و به آقا گفت:آن انگشتر را بدهید که خیلی باهاش نمار شب خوانده اید.وقتی خواستیم بابا را خاک کنیم،سردار سلیمانی رفت داخل قبر.عبای آقا را پهن کرد.مقداری تربت کربلا آورده بود.آن را روی عبا پخش کرد.بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر را هم گذاشتند زیر زبان بابا.من و سعید هم بالای قبر ایستاده بودیم.آنجا هم خیلی سعید خیلی بی تابی می کرد.رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم.سردار سلیمانی و دکتر قالیباف هم خیلی متأثر بودند.عبا را دور بابا پیچیدند و…تمام شد!

به ما اجازه ندادند بالای سر قبر بمانیم و ببینیم که دارند خاک می ریزند روی بابا

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی

عاشق امام حسین علیه السلام بود و باور داشت که همه چیز در عزاداری برای آن حضرت خلاصه می شود.هر جا که می رفت و مسئولیتی می گرفت اول علم و کتل عزاداری فرزند زهرا سلام الله علیها را بالا می برد و یک حسینیه ی درست و حسابی راه می انداخت.

نذر او و شهدای لشگر نجف می کنیم  روایتی از امام صادق در مورد جایگاه و ارزش زیارت سید الشهداء، شاید کاری کرده باشیم :

حضرت به یکی از یاران خود می فرمایند:چه مانع دارد که قبر حسین علیه السلام را در هر جمعه پنج بار یا در هر روز یک بار زیارت کرده باشید؟

عرض کرد فدایت شوم.میان ماو قبر حسین بسیار فاصله است.حضرت فرمودند:

زیارت از راه دور انجام بده و اینگونه است،برو بالای بام و به راست و چپ توجّه کن،آن وقت سر به آسمان بلند کن،سپس به طرف قبله توجه نما و بگو،\”السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین،السلام علیک و رحمه الله و برکاته اگر چنین کنی برای تو یک زیارت می نویسند،معادل یک حج و یک عمره.

 وسائل الشیعه ج10،ص386