نوشته‌ها

حاج احمد کاظمی لشکرش را از نزدیک‌ترین نقطه به دشمن هدایت می‌کرد

در تمام دنیا جایگاه فرمانده و ستاد وی مشخص است و شاید فرمانده یک لشکر اصلاً پا به خط مقدم نگذارد مگر برای سرکشی اما فرماندهان ما در دفاع مقدس خرق عادت کردند.

برای نمونه باید به این خاطره اشاره کنم که«در منطقه عملیاتی کربلای ۵ در منطقه دوئیجی آنقدر به عراقی‌ها نزدیک شدیم که گفتند اگر کسی بتواند عربی صحبت کند ممکن است بتوانیم از آن‌ها تسلیمی بگیریم.

در آن زمان هر چه گشتیم بلندگویی پیدا نشد که با خود ببریم، وقتی رفتیم دیدیم فاصله خیلی نزدیک است به اندازه‌ای که جنگِ نارنجک دستی بود.

دیدم صدا به راحتی به عراقی‌ها می‌رسد، رفتم و شروع به صحبت و نصیحت به زبان عربی کردم حالا یا کسی عربی بنده را نمی‌فهمید یا نخواستند تسلیم شوند، خلاصه کسی نیامد.

چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که در آن فاصله نزدیک با دشمن احساس کردم از پشت سرم صدای خش خش می‌آید برگشتم، دیدم یک پل شکسته آنجاست و شهید حاج احمد کاظمی که فرمانده لشکر نجف اشرف بود از زیر این پل شکسته، در کنار بی‌سیم چی‌اش مشغول هدایت یگان خودش است.

جایی که هر لحظه ممکن بود نارنجک دستی دشمن به آن‌جا اصابت کند.

در آرزوی شهادت

«ما سینه زدیم بی‌صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند»
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در جریان یکی از دیدارها دو بیت از اشعار یکی از شاعران درباره‌ی شهدا را قرائت کردند. به همین مناسبت پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی KHAMENEI.IR نماهنگ «در آرزوی شهادت» را تهیه و منتشر کرد.
در این نماهنگ فیلم قرائت شعر توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی شهدا برای اولین‌بار منتشر شده است. همچنین از دیگر بخش‌های نماهنگ «در آرزوی شهادت»، تصاویری از حال و هوای گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌‌الله‌علیها در روزهای پایانی سال ۱۳۹۳ و صوت بیانات رهبر انقلاب در سال‌های ابتدایی دهه شصت درباره‌ی مسأله شهادت است.
نماهنگ «در آرزوی شهادت» را از پیوندهای زیر دریافت کنید.
با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

 

ثانیه هایی از این نماهنگ به صدای شهدا مزین شده است و در لحظات پایانی صدای مکالمه بیسیم شهید کاظمی در زمان آزادسازی خرمشهر به گوش می رسد که می گوید : ” … ما داخل شهریم … ”

قطعه مکالمه بی سیم آزادسازی خرمشهر و کدهای پیشواز و آوای انتظار این صوت :

خرمشهر 1

56549

4418113

 

آخرین پنج شنبه سال 93 و حضور خانواده های معظم شهدا بر سر مزار عزیزانشان حال و هوای دیگری به گلستان شهدای اصفهان بخشیده بود .

بوی عطر گلهای معطر سنبل و لاله با عطر شهدا در آمیخته بودند و فضایی معنوی بر این تکه از بهشت موجود در کره خاکی حاکم شده بود .

در قطعه شهدای کربلای پنج حضور خانواده شهید خرازی ، فرزندان شهید کاظمی و پدر شهید شیروانیان حال و هوای این قطعه را دو چندان نموده بود .

گزارش تصویری زیر بخش کوچکی از فضای حاکم بر این فضا را در قاب تصویر کشیده است.

گاهی برخی تصاویر چشمان را برای دقایقی به خود خیره نگاه می دارد و بیننده را در فکر فرو میبرد که این مردان آسمانی روی این کره خاکی چه می کنند ؟

هنوز هم امثال این مردان آسمانی در کنارمان هستند و نمیشناسیم

و امروز به برکت نهضت جهانی اسلام و جبهه مقاومت اسلامی یکی از این مردان آسمانی که به فرموده مقام معظم رهبری از ایشان به عنوان شهید زنده یاد کردند در بین همگان شناخته شده اند و در این تصویر یک شهید زنده بین دو شهید نشسته است …

Pic 3 Shahid

سردار شهید حاج احمد کاظمی ، شهید زنده حاج قاسم سلیمانی ،سردار شهید نورعلی شوشتری

این تصویر مربوط به نشست مشترک فرماندهان و مسئولان سپاه با حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه در حدود سال های 71 یا 72 می باشد .

در این تصویر حجج اسلام محرابی ، مهربانی ، و نیک عیش نیز مشاهده می شوند .

پیام امام(ره) در جزیره مجنون

یک روز نشسته بودیم توی سنگر. عراق مرتب پاتک می‌زد و بچه‌ها جواب می‌دادند. از شب قبل این پاتک‌ها بود و از خط هم مرتب خبر می‌رسید که عراق پاتک زده. از قرارگاه هم اعلام شده بود که دشمن برای تصرف جزیره مجنون پاتک خواهد کرد و اگر ادامه بدهد، جزیره بی‌جزیره! ساعت حدود 11 بود که همه فرماندهان لشکر جمع بودند توی سنگر. شهید حاج همت بود، شهید حاج حسین خرازی، سردار زاهدی، شهید زین‌الدین، آقا مهدی باکری و سردار قاسم سلیمانی بودند. از شب قبل هم مرتب اعلام می‌شد که امروز نزدیک ظهر عراق پاتک خواهد زد. نقشه را توی همان سنگر باز کرده بودند وسط و فرماندهان لشکرها داشتند نقشه را مطالعه می‌کردند.

آقا مهدی گفته بود، همه آنتن بیسیم‌شان را نیاورند بیرون. اگر دشمن ببیند اینهمه آنتن از سنگر بیرون آمده می‌فهمد اینجا فرماندهی است و سنگر را می‌زند. البته اطراف سنگر را مرتب می‌زدند. ساعت حدود 11:30 بود که بیسیم من به صدا درآمد: «مهدی – مهدی، محسن…» بیسیم را دادم به آقامهدی. آقای محسن رضائی می‌گفت با حاج‌سید احمد خمینی(ره) حرف زده. امام(ره) اطلاع کامل از جزیره دارد و شنیده که فرماندهان زیادی شهید شده‌اند.

تعداد زیادی از مسئولین لشکر ما و بقیه لشکرها شهید شده بودند. آقا محسن گفت که می‌خواهد پیامی از امام(ره) بخواند. آقا مهدی گفت: «همه اینجا جمعند، فقط جای شما خالیست.» آقا مهدی بیسیم را داد، همه فرماندهان تک تک با آقا محسن حرف زدند. در این حال آقا مهدی به من گفت: «ببین می‌توانی کاری کنیم که این پیام در همه خط پخش بشود؟» گفتم: «بله می‌شود.» گفت: «همه خط‌ها را به گوش کن. این پیامی را که آقا محسن می‌خواهد بخواند در کل خط پخش شود.»

این تدبیر آقا مهدی را بقیه فرماندهان هم به لشکر خودشان انتقال دادند تا پیام حضرت امام(ره) در سراسر جزیره مجنون، هم در جزیره شمالی و هم در جزیره جنوبی پخش شود. همه که آماده شدند، آقا محسن پیام حضرت امام(ره) را خواند. امام(ره) فرموده بودند:

“من شنیده‌ام که تعداد زیادی از فرماندهان سپاه به شهادت رسیده‌اند. این برای حفظ آبروی اسلام است و حفظ جزایر حفظ آبروی اسلام و نظام جمهوری اسلامی است. ما اگر تعداد شهدای بیشتری هم بدهیم این جزایر باید حفظ شوند.”

این پیام که خوانده شد، یادم نمی‌رود که شهید احمد کاظمی به آقای سفیدگری گفت که برای همه اسلحه بیاورند.

همه آماده شدند که تا پای شهادت بجنگند. این پیام برای کل خط روحیه‌بخش بود. بچه‌ها چند روز جنگیده بودند و مشکلات زیادی داشتند. در کل جزیره، بعد از قرائت پیام امام (ره) صدای تکبیر بلند شد. بعد از این تکبیر بود که عراق شروع کرد به پاتک و آتش ریخت.

فرماندهان لشکر هم اسلحه برداشتند و آمدند بیرون. شهید کاظمی آرپی‌جی برداشت، آقا مهدی سلاح برداشت، یکی دیگر تیربار برداشت و همه آماده شدند و از سنگرها آمدند بیرون و هرکس رفت سراغ محور خودش.

قبل از عملیات خیبر در حضور امام(ره) جلسه‌ای تشکیل شده بود و آنجا فرماندهان لشکر به امام(ره) قول داده بودند که حسین(ع) گونه بجنگند و حسین گونه به شهادت برسند. پیام حضرت امام(ره) و ابتکار شهید باکری در پخش پیام امام(ره) برای کل جزیره باعث شد که با عنایت خدا در عرض دو ساعت رزمندگان جواب محکمی به پاتکی که به قصد تصرف جزیره زده شده بود بدهند. کلی اسیر و غنیمت هم به دست آمد. حتی پیشروی هم صورت گرفت. تانک‌ها را گذاشتند و فرار کردند. اگر پیام امام(ره) در جزیره پخش نشده بود، خیلی‌ها ممکن بود که بگویند این‌ها از خودشان می‌گویند و از امام(ره) خرج می‌کنند. بودند از این افراد. این پیام توسط عراق هم شنود شده بود. چنان رعبی در دل عراقی‌ها افتاده بود که با آن همه تجهیزات زرهی نتوانستند کاری از پیش ببرند

روایتی تازه از شهادت حاج همت

روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون،صدای حاج همت را شنیدم که گفت: «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

 به گزارش فارس، این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر۲۷ محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی» از عملیات آبی – خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان.

… روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می‌گویند بی‌سیم تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت:

«سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

گفتم: «مفهوم شد حاجی، اجازه می‌دی من هم با شما بیام؟»

گفت: «نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همین جا باش تا خط رو تحویل بچه‌های لشکر امام حسین(ع) بدی و کمک‌شان کنی. هر وقت کارت تموم شد، بیا به همون سنگر… – منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی بود- … بعد بیا اونجا؛ من هم غروب می‌آم همون جا، تا با هم صحبت کنیم».

برگشتم پیش بچه‌های‌مان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزایر خواب از چشم‌هایش ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله‌باران جزایر برنمی‌داشت. ما هم داخل سنگرها و کانال‌های نفر روبی که به تازگی حفر شده بود، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم. چند ساعتی گذشت. از طریق بی‌سیم با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟!

گفتند: «نه، هنوز برنگشته!»

مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: «نه، خبری نیست!» دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌ها،‌ آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ ۱۰۶ که عازم عقب بود، راهی شدم به سمت سنگری که محل قرارم با حاج همت بود. وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج «قاسم سلیمانی»؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم حاج همت کجاست؟

ایشان گفت: «رفته قرارگاه لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته.»

قرارگاه تاکتیکی ما در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: «ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گرده اینجا، چون با من کار داره.»

حاج قاسم گفت: «هنوز که نیومده،‌ولی مرا هم نگران کردی، الان یه وسیله به شما می‌دم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکرتون، احتمال داره اینجا نیاد.»

با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله، سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷ در ضلع شرقی جزیره، آنجا که رسیدیم، [شهید] حاج عباس کریمی را دیدم.

به او گفتم: «عباس، حاج همت اینجا بوده انگار،‌ولی اصلا برنگشته پیش حاج قاسم.»

عباس با تعجب گفت: «معلومه چی می‌گی؟! حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من!»

این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعا بایستی بین راه برای همت اتفاقی افتاده باشد.

عباس ادامه داد: «… حاجی اینجا نیومده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم، گفتند حاجی اونجا نیست و شما هم دیگه در بخش مرکزی جزیره مسئولیتی ندارید، گفتند گردان لشکرتان همونجا باشه، ما خودمون لشکر امام حسین(ع) رو می‌فرستیم بیاد اونجا و خط رو از گردان شما تحویل بگیره.»

عباس که حرف‌اش تمام شد، خودم گوشی بی‌سیم را برداشتم. با قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «پس لااقل بگذارید ما بریم گردان رو عوض کنیم و برگردیم به اینجا.»

از آن سر خط جواب دادند: «نه، شما از این طرف نرید. شما از منطقه شرقی جزیره تکان نخورید و به آن طرف نرید.»

یک حس باطنی به من می‌گفت حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم. روی پیشانی‌ام عرق سردی نشسته بود. همین‌طور که گوشی بی‌سیم توی دست‌ام بود، نشستم زمین و گفتم: «بسیار خوب، حالا حاج همت کجاست؟»

جواب آمد: «فرماندهی جنگ اونو خواسته، رفته اون دست آب.»

رو کردم به شهید کریمی و گفت« «عباس، بهت گفته باشم؛ یا حاجی شهید شده، یا به احتمال خیلی ضعیف، زخمی شده».

او گفت: «روی چه حسابی این حرف رو می‌زنی تو؟!»

گفتم: «اگه حاجی می‌خواست بره اون دست آب، لشکر رو که همین‌جوری بدون مسئولیت رها نمی‌کرد، حتما یا با تو در اینجا، یا با من در خط تماس می‌گرفت و سربسته خبر می‌داد که می‌خواد به اون طرف آب بره.»

عباس هم نگران بود. منتها چون بی‌سیم‌چی‌ها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دل‌نگرانی‌مان جلوی آن‌ها صحبت کنیم. آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچه‌های لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت، چون او به شدت مورد علاقه بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر می‌رسید.

چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جای‌اش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بی‌تکلف حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی، لبخندهای زین‌الدین در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برای‌مان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همین‌جا بمون، من می‌رم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»

رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشم‌هایی مثل دو کاسه خون، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» می‌رفتند که تانک بعثی‌ آن‌ها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».

درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمی‌بینم، برایم محال به نظر می‌رسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور می‌بایست برای بچه رزمنده‌های لشکر مطرح می‌کردیم؟! طوری که خبرش، روحیه لطیف آن‌ها را تضعیف نکند.

– هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت … و رفت

tamas

همزمان با نهمین سالگرد شهادت سرلشکر شهید حاج احمدکاظمی و همراهانش رمان “خط تماس” منتشر شد. این رمان بدست نویسنده توانای کشورمان محمدرضا بایرامی به رشته تحریر درآمده است.

این کتاب در روز سه شنبه 19 اسفند 1393 با حضور هم رزمان شهید در خبرگزاری فارس رونمایی خواهد شد.

2-2

این کتاب در نوع خود کم نظیر می باشد چرا که  زندگی و خاطرات شهدا کمتر در قالب رمان منتشر شده است، از نادر کتابهایی است که در این سبک نگارش است، ساختار این رمان از پیچیدگی های خاصی برخودار است که همین موضوع به جذابیتش افزوده است. نویسنده این کتاب اصرار دارد تا زیاد در خصوص داستان صحبت نکند حتی در رمان “خط تماس” شما کمتر نامی از شهید کاظمی را خواهید دید تا مخاطبان با دیدن و خواندن آن لذت مطالعه اش را ببرند.

منبع : موسسه شهید کاظمی

سایت شهید کاظمی در جهت نشر فرهنگ ایثار و شهادت این بار به مناسبت ایام فاطمیه بنا به پیشنهاد سایت مداح شهید حاج سید مجتبی علمدار و با همکاری خانواده محترم شهید کدهای 11 فایل صوتی از مداحی های این شهید بزرگوار را جهت استفاده کاربران و آن دسته از مخاطبانی که مایلند مداحی های یک شهید  مخاطب آن‌ها را در انتظار پاسخ تماس خود قرار دهند ، تولید و عرضه نموده است .

پیش از این برای اولین بار در کشور پیشواز و آوای انتظار شهدا با صدای سردار شهید حاج احمد کاظمی برای اپراتورهای تلفن همراه و شبکه های گویا توسط سایت شهید کاظمی آماده و ارائه گردیده بود که علاقه مندان می توانند از اینجا کدهای مورد نظر خود را دریافت نمایند .

عنوان

پخش آنلاین

همراه اول

ارسال به 8989

ایرانسل

ارسال به 7575

آقا امام حسین (ع)

56554

4418239

ادب عاشورا

56555

4418240

ای شهیدان

  56556

4418241

بابا بابا (حضرت رقیه)

56557

4418242

دقتر دل

56558

4418243

دلتنگ شهیدان

56559

4418244

گواهی

56560

4418245

یا فاطمه (س)

 

56561

4418246

نجوا با امام زمان

56562

4418247

شور و نوای نی

56563

4418248

ساعت های استثنائی

56564

4418249

شهید سید مجتبی علمدار در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل – از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا- را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت.

 در دی‌ماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد. بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد .بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.

حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز 11 دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.

به گزارش مشرق، با حضور حجت‌الاسلام آل هاشم رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، سردار حسین علایی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و سردار امین شریعتی فرماند لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس، مراسم گرامیداشت یاد شهیدان حمید و مهدی باکری در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد.

در این مراسم دکتر محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس با اشاره به ویژگی‌های زندگی شهید مهدی باکری توضیح داد: او یک انقلابی به تمام معنا بود و در آذربایجان از جمله ارومیه و تبریز بسیار موثر فعالیت انقلابی انجام می‌داد. اگرچه فعالیت‌هایش را از دانشگاه تبریز آغاز کرد اما در کوچه‌ها نیز به اشکال گوناگون فعالیت داشت و حتی از طریق «اکراد» ارومیه برای مبارزان صفهانی اسلحه تأمین می‌کرد. او بسیار ساکت بود و هیچ‌کس از کارش سردرنمی‌آورد.

وی ادامه داد: بخش نخست زندگی او از آغاز انقلاب تا آغاز جنگ تشکیل می‌شود. او در حالی که پس از پیروزی انقلاب شهردار ارومیه بود اما شب‌ها برای ضدانقلاب کمین می‌گذاشت. همچنین بخش دیگر زندگی او مرتبط با دوران جنگ تحمیلی است. پس از آغاز جنگ تحمیلی به واسطه تعریف‌هایی که از او کردند با مهدی باکری آشنا شدم اما نخستین دیدار ما در عملیات فتح‌المبین بود. او بسیار کم صحبت می‌کرد. هنگامی که از شهید احمد کاظمی پرسیدم او کیست جواب داد مهدی باکری. بعد به احمد کاظمی گفتم که باید او را آزاد کنید تا من یک لشکر در اختیارش بگذارم. پس از آن به دلیل شایستگی‌هایی که داشت فرمانده لشکر 31 عاشورا شد.

این فرمانده دوران دفاع مقدس با اشاره به شاخصه‌های اخلاقی و رفتاری شهید باکری یادآور شد: او یک سردار انقلابی بود که مسائل سیاسی و اجتماعی را می‌فهمید، جنگ را درک می‌کرد و پس از آن باید در عملیات «بدر» به انجام مأموریت می‌پرداخت.

رضایی خاطرنشان کرد: منطقه‌ای که باید لشکر 31 عاشورا به انجام عملیات می‌پرداخت بسیار دشوار بود. این لشکر مأمور بود تا با انفجار پلی در جاده بغداد-بصره و در منطقه‌ای که به «کیسه‌ای» معروف بود، ارتباط شمال به جنوب نیروهای عراقی را در منطقه «دجله» قطع کند. موقعیت عملیات بدر بسیار حساس بود و اگر در این عملیات موفق نمی‌شدیم روند کل جنگ با مشکل روبرو می‌شد چرا که رزمندگان ایرانی پس از انجام عملیات «الی‌بیت‌المقدس» تا بدر با موجی از عملیات‌های ناموفق مانند رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر 1 روبرو بودند و دیگر نمی‌توانستیم در زمین عملیات کنیم. بنابراین باید جنگ را به هور و منطقه باتلاقی می‌کشانیدم. در عملیات خیبر که سال 62 انجام شد یک بار این استراتژی را به کار بردیم و در آنجا حمید که برادر مهدی بود به شهادت رسید. بنابراین تصمیم گرفتیم بار دیگر در سال 63 عملیات «بدر» را در همین منطقه طراحی و اجرا کنیم.

فرمانده وقت سپاه پاسداران در دوران دفاع‌مقدس با تأکید بر این مسئله که در آن مقطع از جنگ همه فرماندهان به این نتیجه رسیده بودند که جنگ به بن‌بست رسیده است، ‌توضیح داد: حالا همه فرماندهان باید به خدا توکل می‌کردند تا برای بن‌بست‌شکنی از جنگ، عملیات دیگری انجام می‌دادند چرا که در مذاکرات بین‌المللی حق ما را نمی‌دادند و در زمین هم سه سال هر عملیاتی که انجام می‌دادیم دروازه‌ای را باز نمی‌کرد. در حقیقت عملیات «بدر» طلسم‌شکنی جنگ بود و مهمترین قسمت آن را لشکر 31 عاشورا اداره کرد.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در بخش دیگر سخنان خود به روند انجام عملیات بدر توسط لشکر 31 عاشورا اشاره کرد و یادآور شد: یک گردان تخریب برای انهدام پلی که در جاده بغداد-بصره وجود داشت آماده شد، اما از آنجایی که روند عملیات بسیار سریع بود، نیروهای گردان تخریب راه را در شب گم کرده بودند و از طرفی آقا مهدی (شهید مهدی باکری) نیز با نیروهای عراقی درگیر شده بود. او بارها از پشت بیسیم تماس می‌گرفت که یگان تخریب کجا هستند،‌اما یگان تخریب نیز با صبح شدن و روشنی هوا بر اثر فشار زیاد دشمن و آتش سنگین عراقی‌ها متلاشی شد. مهدی گروه دیگری را تقاضا کرد و گفت که با «بَلم» مواد منفجره به آن‌ها برسانید، اما عراقی‌ها مانع این کار شدند و دیگر به نزدیکی منطقه کیسه‌ای رسیده بودند ولی آقا مهدی امید داشت. از آن طرف عراقی‌ها نیز لحظه به لحظه فشار می‌آوردند. طبیعی بود چون ایرانی‌ها گلوی آن‌ها را در دست داشتند. برای همین دشمن حمله بی‌امانی را آغاز کرد و مدام آن منطقه را زیر آتش گرفته بود. جنگ بسیار سختی میان نیروهای لشکر 31 عاشورا از بعد از ظهر روز اول و دوم و بویژه روز سوم بوجود آمد. ارتشی از عراقی‌ها با نیروهای مهدی می‌جنگیدند.

راز دجله 

رضایی در حالی که اشک می‌ریخت،گفت: می‌خواهم راز دجله را بگویم.رازی که تاکنون چیزی در مورد آن نوشته نشده است.این راز ان است.تلاش می‌کردیم با مهدی ارتباط بیسیم برقرار کنیم. غلبه آتش و فشار تانکهای دشمن زیاد شده بود. از احمد کاظمی خواستم که به مهدی بگوید بازگردد اما او گفته بود جنگ؛ جنگ آتش است و نمی‌توانم برگردم. اتفاقا اینجا جای خوبی است، اگر می‌توانی خودت هم به اینجا بیا. پس از آن خودم هم تلاش کردم که با مهدی صحبت کنم اما او فرار می‌کرد. مهدی بین دوراهی خود و غیرتش مانده بود. غیرتش حکم می‌کرد که بماند و خودش می‌گفت که به عقب بیاید. من می‌دانستم که اگر با او صحبت کنم از طرفی به دلیل آنکه نماینده امام هستم می‌توانم او را بازگردانم. همچنین بین من و آقا مهدی رابطه دلی خاصی وجود داشت که او را به عقب می‌آورد. تنها تصویری که می‌توانم از آن لحظات ارائه بدهم لحظه حضور حضرت ابوالفضل (ع) کنار رود فرات است.

وی ادامه داد: من مهدی را خوب می‌شناختم. وقتی محاصره شد از آنجایی که می‌دانست جنگ به بن‌بست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات «بدر» حفظ «دجله» است، او مانده بود چکار کند، چون دیگر دجله قابل حفظ نبود. رفتار او من را یاد تلاش حضرت ابوالفضل (ع) برای حفظ مشکی که دیگر قابل حفظ نبود، می‌اندازد. مهدی دچار حالت شرمندگی شده بود و عملا پیش از آنکه گلوله به او بخورد کشته شده بود. لذا در آن لحظه گلوله‌ای به پیشانی او می‌خورد و روی زمین می‌افتد. پس از آن قایقی می‌آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می‌زند و پیکر مهدی به رود دجله می‌افتد. از آنجا به اروند می‌رود و در خلیج فارس به ابدیت می‌پیوندد.من فکر می‌کنم او یک دعا در آن لحظه کرد و آن این است که خدایا آبروی مرا حفظ کن. یعنی او در آن لحظه از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت.

رضایی با اشاره به اینکه شهادت مهدی باکری در روحیه فرماندهان تأثیر بسیار غم‌انگیزی داشت، یادآور شد: پس از شهادت او در قرارگاه مراسم روضه‌ای برگزار کردیم و در آنجا مشغول عزاداری شدیم که حاج احمد آقا فرزند امام (ره) تماس گرفت. گویا امام از شهادت مهدی خبردار شده بود. ایشان پیامی خطاب به فرماندهان نوشته بودند مبنی بر اینکه ما برای خدا می‌جنگیم بنابراین چه شهید بشویم و چه پیروز، ما پیروزیم. مگر امام حسین (ع) عزیزانش را از دست نداد. آماده بشویم برای عملیات بعدی که پیروزی از آن شماست. خدا شاهد است که بعد از این پیام و مراسم عزاداری طرح عملیاتی «والفجر 8» (فتح فاو) به ذهنم رسید و به برکت خون شهید باکری و پیام امام (ره) عملیات‌های موفق بعدی همچون فتح فاو، کربلای 5 والفجر 10 انجام شد.

وی در بخش دیگر سخنان خود با اشاره به شهید حمید باکری برادر شهید مهدی باکری گفت: او بسیار باادب بود و همواره در مقابل مهدی سکوت می‌کرد. هیچ‌گاه خودش را نشان نمی‌داد. در حقیقت نسبت حمید به مهدی مانند نسبت حضرت علی (ع) در مقابل پیامبر (ص) است. متأسفانه او را دیر شناختیم. اگرچه قبل از خیبر به مهدی گفتم او می‌تواند یک لشکر را هدایت کند اما در خیبر به شهادت رسید. دوستان من در آن موقع می‌گفتند که تو شکارچی فرماندهان جوان هستی، اما حمید مجال نیافت و به شهادت رسید.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در بخش پایانی سخنان خود گفت: حمید و مهدی باکری، حسین خرازی، شفیع‌زاده و علی تجلایی هر کدام از قهرمانان و صالحین دوران جنگ تحمیلی با ویژگی‌های خاصی هستند. سوالی که باید اکنون جامعه به آن پاسخ بدهد این است که چرا باکری‌ها دیگر تکرار نمی‌شوند. مشکل ما کجاست؟ چرا باید از جیب خرج کنیم؟ یادمان باشد این مسیر یک بار طی شده است و راه را آن‌ها برای ما باز کرده‌اند. اکنون این شهیدان از ما انتظار دارند که این مسیر طی شود و افرادی همچون باکری‌ها ساخته شوند و از انقلاب اسلامی و دین دفاع کنند.

به گزارش سایت شهید کاظمی و به نقل از خبرنگار صاحب نیوز، حجت‌الاسلام و المسلمین سید حسین مومنی عصر امروز در مراسم گرامیداشت بیست و هشتمین سالگرد شهادت فرمانده عاشورایی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شهید حاج حسین خرازی و شهدای عملیات کربلای ۴ و ۵ با بیان این مطلب افزود: حمایت و پشتیبانی از ولایت سیره سیاسی شهدا است. دشمن ولایت فقیه را هدف گرفته است، سیره سیاسی شهدا باید تبیین شود.

DSC_0061

وی با بیان اینکه مردم ما می‌فهمند و شعورشان بالا است و از بلوغ فوق العاده‌ای برخوردار هستند، اظهار داشت: بر طبق گفته‌های امام راحل، داشتم داشتم مهم نیست، میزان حال افراد است. متاسفانه برخی از مسئولین که سمت اجرایی دارند اکنون به ولایت نیش می‌زنند و این نیش، تیشه به انقلاب می‌زند، ولی جواب آنها را شهدا خواهند داد.

حجت الاسلام مومنی با بیان اینکه برخی از درک، شعور و فهم شهید و شهادت عاجزند، تصریح کرد: مقام شهادت، مقام تاسف نیست، مقام حسرت و غبطه است.
وی بیان کرد: افرادی که از قافله شهادت عقب افتاده‌اند، نسبت به مقام شهادت غبطه می‌خورند و انگشت حسرت بر دهان می گیرند.

این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به روایات و آیات قرآن شریفه تصریح کرد: بندگی، غایت و نهایتی است که از سلوک شهادت نصیب انسان می‌شود.
وی به آیات ۴ تا ۶ سوره محمد(ص) و آیه ۱۱۱ سوره توبه اشاره کرد و افزود: آیات متعدد قرآن کریم چون ۱۵۷ و ۱۵۸‌، ۱۷۷ و ۱۶۹ آل عمران بر ارج و قرب مقام شهادت اشاره کرده است و شهیدان را انسانی‌هایی بیان می‌کند که با خداوند معامله کرده‌اند.

حجت الاسلام مومنی با بیان اینکه از رهگذر شهادت، مردم به عبودیت و بندگی خداوند می‌رسند، اذعان داشت: عبودیت یعنی تمام سرمایه‌های مالی و جانی خود را در راه خداوند نثار کنی و دم بر نیاوری.

وی از برخی رسانه‌های مکتوب گلایه کرد و ادامه داد: برخی رسانه ها سخنانی گزاف و دور از ذهن با موضوع مقام شهادت و عاشورا می‌نویسند و قطعا اینها از درک، شعور و فهم شهید و شهادت عاجزند،

حجت الاسلام مومنی با اشاره به اینکه شهیدان با دل در راه خدا بودند، تاکید کرد: ترویج و تبیین سیره اخلاقی، عبادی و البته سیاسی شهدا در جامعه امروز برای نسل جوان ضروری است.

این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه شهدا عارف الی الله بودند و هرگز براثر احساسات قدمی برنداشته‌اند، ادامه داد: سیره سیاسی شهدا این است که متوجه باشیم شهدا از ما چه چیزی انتظار دارند و وظیفه امروز ما در قبال شهدا چیست؟!.