در عملیات رمضان احمد کاظمي فرمانده تيپ 8 نجف که شب سخت و طاقت فرسايي را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که اين صد متر خاکريز را به هم وصل کند. «کاظمي» چند راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از ميان بچه هاي تيپ انتخاب کرد.
او به راننده نفربرها مأموريت داده بود تا در حد فاصل يک صد متر باقي مانده خاکريز، در مقابل ديد دشمن به چپ و راست حرکت کنند و گرد و خاک به پا کنند تا دشمن نتواند اين رخنه را به خوبي تشخيص داده، دستگاههاي مهندسي را هدف قرار دهد.
خودش هم بلندگويي دست گرفته و بدون ترس در وسط اين يک صد متر به چپ و راست ميدويد، در حالي که گاهي دعاي فرج ميخواند گاهي به دستگاهها دستور ميداد گرد و خاک کنند. او علي الدوام ميدويد و دعا ميخواند، ميگفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بيل بزن، بيلت را بالا بياور، بالاتر، بارکالله لودر! آفرين لودرچي! نفربر خاک کن خاک کن. اللهم کن لوليک الحجه بن الحسن العسگري». تمامي اين کارها در جلو ديد دشمن انجام ميگرفت. همه سينه به سينهي تانکهاي دشمن، جسورانه در فکر ادامه کار و تکميل خاکريز بودند، صحنه ي غريبي بود، تصوير کاملي از شوق و خدمت به اسلام و ايثار و فداکاري.
در اين حين راننده يک لودر از فرط خستگي از حال رفت و به پايين افتاد. بچه ها فورا دور و برش را گرفتند، آبي به صورتش زدند. رداني پور نيز که در آنجا حضور داشت سريعا به بالينش رفت و او را تشويق کرد و از زحمات او قدرداني نمود، اما کس ديگري براي جايگزيني وي نبود ناچار دوباره برخاست و کار را ادامه داد. چند دقيقه بعد گلوله توپ به کنار لودر خورد و آن را به آتش کشيد. راننده لودر نيز زخمي شد و به عقب منتقل گرديد. در همين لحظات چند دستگاه مهندسي با راننده از راه رسيدند. با تلاش بي وقفه اينها خاکريزها به هم وصل شد و نزديک ظهر کار تمام شد. هر چند چندين تن از رانندگان اين وسايل و مدافعان آنها به شهادت رسيدند.
منبع : عملیات رمضان ، خاکریز سرنوشت ساز ، ص 53 و 54
پیام خصوصی برای حاج احمد
(محرمانه لطفا شهید حاج احمد شخصا ملاحظه فرمایند)
حاجی سلام، منو که یادت هست
تا سایتت راه اندازی شد اومدم به خونه مجازیت و آدرست رو بچه هایی که وبلاگی برای من راه اندازی کردن روی دیوار وبلاگم نوشتن.
پلی شد بین من و سردار
بعد از مدتی آدرس من توی ساتت (این نیروهایی که الان بهشون میگن خودسر)پاک کردن . آقا از اون موقع بچه ها من چند بار به بچه های شما گفتن ولی فایده ای نداشته. شکایت به من کردن منم یه نامه محرمانه براتون نوشتم بلکه گره ای از کار این بندگان خدا که دلخوش به یه لینک در سایت شما هستن، باز بشه. البته بهشون گفتم که توقع زیادیه با بزرگان پریدن.
سلام . لینک شدید . عمدی در کار نبوده اخوی یا علی
آدم فکر می کنه داستان تخیلیه. خدا کنه بتونیم به بچه هامون انتقال بدیم این همه رشادت را
هر کجا هستی به شهر شهید که رسیدی نام بر و به فرزندانت بگو که نام او را به خطر بسپارند تا علم خمینی بر زمین نماند … علم خمینی بر زمین نمی ماند مگرما مرده ایم؟ شهید آوینی