عازم كربلا بودم. روز قبل از حرکت براي خداحافظي و با شهيد کاظمي تماس گرفتم. بعد از اظهار محبت براي اين تماس، گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس(ع) که افتاد، اگر ياد من بودي به آقا سلام برسان و بگو، تو ميداني که من چهقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو يک خواسته دارم؛ آنهم شهادت است. بگو، آقا نگذار همينطوري از بين بروم.
بعد گفت: اين را هم به آقا بگو، اگر ممکن است فقط به من کمي مهلت بدهيد؛ چند تا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاريخش را اعلام ميکنم.
منبع: وبلاگ کوسسه شهید کاظمی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.