این آخری ها که ریه اش شیمیایی بود،بیشتر اذیتش می کرد.نباید سرخ کردنی می خورد و ما هم به خاطر او سرخ کردنی نمی خوردیم.به همین خاطر بیشتر،غذا هایی درست می کردیم مثل آبگوشت،که خودش هم بتواند بخورد.
قبل تر که حالش بهتر بود،همه ی جمعه ها غذا با بابا بود.نمی گذاشت مادرم برود داخل آشپز خانه.
منبع : کتاب احمد – بنی لوحی ، سیدعلی – ص 147
سلام
هر سری که سر میزنم به این سایت بیشتر میسوزم،چون بیشتر با حاجی آشنا میشم و بیشتر میفهمم که چه دسته گلی بوده…
ولی برام جای سوال هست که چرا با این وجود من خودمو تغییر نمیدم-یه حسی بهم میگه که واقعا خودمو گم کردم و همه چیزو از یاد بردم…
ممنون از مطالب بسیار خوبتون-خداقوت