كردستان دوباره داشت ناامن ميشد. ضد انقلاب هر روز تلفات جديدي از نيروهاي ما ميگرفت. احمد كه شد فرماندهي قرارگاه حمزه سيدا الشهدا (عليه السلام)، دو سه ماه، دقيق همه چيز را زير نظر گرفت. بعدش با چند تا راهكار ضربتي آمد توي ميدان؛ تمام پايگاههاي ثابت نيروي انتظامي را جمع كرد؛ تعداد قابل توجهی نيرو توي آنها بودند. سر اين كار، داد بعضي از نمايندههاي مجلس هم درآمد. حاج احمد جلوي همه ايستاد. گفت: مسئوليتش با خودم.
قبل از آن، يك نيروي قوي اطلاعاتي راه انداخت. چند تا گروه واكنش سريع و كارآمد هم تشكيل داد. با همين روشها، كمكم احمد به اوضاع و احوال كردستان كاملاً مسلط شد. كافي بود يكي از نيروهاي ضد انقلاب وارد خاك ايران بشود. خبرش سريع به او ميرسيد. با كمك گرفتن از حافظهي قوي و منحصر به فردش، نيروهاي آن قسمت را فعال ميكرد. گراي طرف را دقيق بهشان ميداد و ميگفت: زنده يا مردهاش رو برام بيارين.
كار بعدياش انسداد مرز بود و كار بعدياش رفتن به داخل خاك عراق. با چند گردان نيرو، مثل صاعقه روي سر نيروهاي ضد انقلاب خراب شد. همان جا باهاشان اتمام حجت كرد كه ديگر پا توي خاك ايران نگذارند. همين هم شد؛ كردستاني كه توي روزش نميشد بدون تأمين بين جادهها حركت كني، ديگر يك آدم تنها هم ميتوانست در دل شب، بين شهرها سفر كند.