به گزارش خبرنگار فارس، کتاب «بلبا» روایت فرماندهان لشکر ویژه کربلا «احمدعلی ابکایی» دربردارنده 9 بخش نظیر «از شاهی تا قائمشهر»، «فتنههای داخلی»، «آغاز نبرد نابرابر»، «بسته شدن طومار منافقین، مقدمهای برای تقویت جبههها»، «جنگلهای شمال، مدفن منافقین وطنفروش»، «رزمآوران جنگل در جبهه»، «هور و اروند، جولانگاه گردان امام محمدباقر (ع)» و «شلمچه، میزبان عرشی امیر گردان، بلباسی» است.
«احمد علی بکایی» از عناصر مؤثر و از جمله فرماندهانی است که بیشترین حضور را در گردان امام محمدباقر (ع) داشته و حتی تا سالهای پس از جنگ نیز بنا به تعلقات معنوی، معرفتی و همچنین به اعتبار پیمانی که با اسلاف شهید این گردان بسته، حضور خود را در آن تداوم بخشیده است.
در بخشی از این کتاب درباره «جنگلهای شمال، مدفن منافقین وطن فروش»، آمده است:
ساعت یک شب بود. از غروب برای حرکت به ما آماده باش داده بودند. کامیونها و آیفاها و کمپرسیها منتظرمان بودند.
با سنگینی تجهیزاتمان به راه افتادیم، تمام گردانها تقسیم شده بودند. ما جزو تیپ نجف اشرف بودیم. فرماندهمان آقای کاظمی بود. در این دو سه روزی که در در دهکده انبیا بودیم، تیپ نجف یک فرمانده اصفهانی برای ما فرستاد. جانشین گردان آقای رحیمی بود و معاون گردان، یوسف سجودی.
فرماندهمان قربانی بود، نه مرتضی قربانی معروف. در طی این چند روز یکی، دوبار او را میدیدیم. زخمی بود و با آن جراحت ناراحت کننده، فرماندهی را هم به عهده داشت، چون آقای کاظمی ایشان را میشناخت از ایشان در جاهای مختلف استفاده میکرد، در کل، نیروی ثابت تلقی نمیشد.
خودمان هنوز سردار احمد کاظمی را ندیده بودیم، فقط میدانستم فرمانده ما ایشان است، غروب آخرین روز سال شصت راه افتادیم، به جایی رسیدیم که نه دشت بود نه کوهستان، تپه ماهورهای کوچک و سرسبزی داشت. شیارهای خوبی هم برای پناه گرفتن داشت.
گفتند: «شما باید همین جا استراحت کنید»، اینجا مناسبترین نقطه به خط برای استقرار نیروها بود. بعد از چند ساعت یک لودر آمد و جلومان را خاکریز زد. به بچهها دستور دادند گروهان به گروهان در این منطقه پخش شوند و هر کدام برای خودشان سنگری درست کنند.
لحظه تحویل سال:
نشسته بودیم و رادیو هم خرخر میکرد، داشتیم سنگر میکندیم تا داخل آن استراحت کنیم.
گردان ما در دو طرف جاده مستقر شدند. بچهها به سمت جلو یعنی خط مقدم دشمن شروع به کندن سنگر انفرادی کردند، ما درست هنگام تحویل سال با پنجههای خود و کلاه آهنی و سرنیزه مشغول کندن سنگر بودیم.
خود من آنقدر با پنجه کندم که دیگر دستام بیحس شد، با پتو و پوتین، با صورت شنی و خاکآلود در همان چاله به خواب رفتم. بعضی از برادران همین طور مشغول کندن سنگر بودند. تقریباً ساعت چهار صبح بود که بولدوزرها وارد عمل شدند و خاکریزهای بزرگی درست کردند.
من حدود ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدم، چون آب نبود با تیمم نماز خواندم. بچهها وقتی از خواب بیدار شدند شوخیوار سال نو را به یکدیگر تبریک گفتند، در آن منطقه تا چشم کار میکرد، بیابان بود.
انتشارات «فاتحان» کتاب «بلبا» نوشته «حسین شیردل» را در 347 صفحه و با قیمت 10000 تومان منتشر و روانه بازار نشر کرده است.