یه وقتی به فکر افتادم جلوی پادگان ولی عصر (عج) تهران یک تابلویی نصب کنیم که این تابلو تذکر باشد و بگوییم که مردم،خواهرها،مواظب باشید که این شهدا می آیند و جلویتان را می گیرند و می گویند که ما در مملکت ایران شهید شدیم که دین خدا حاکم شود.شما پا روی خون ما گذاشتید و ما یکی از طلبکاران شما هستیم و از شما شکایت داریم.

همین که فکر می کردم گفتم،خب!اگه حالا عوض شدیم،به ظاهر احمد کاظمی بودیم ولی باطنمان یک بنده رو سیاه خدا بود و تو اون دنیا یک بسیجی تک تیراندازی که هیچ کس او را نمی شناخت بگوید که آقای کاظمی وصف تو را توی جنگ شنیده بودیم که تو یک رزمنده هستی و من توی جنگ در لشکر27 بودم به این اسم تو افتخار می کردم ولی وقتی که شهید شدم عالم به رویم باز شد دیدم که تو کی هستی و خدای نکرده روی از ما بر گرداند… لحظه به لحظه کارما،نیت ما،گفتار ما را شهدا ناظر هستند.

نیت ما در سپاه چیست؟برای چه وارد سپاه شدیم؟کجا را اشغال کردیم،کجا را گرفتیم. اون وقت آنهایی که در راستای اهداف بودند،می گویند،خدایا! ما به این هم رزم خودمان افتخار و مباهات می کنیم و اگر برعکس باشد رویشان را بر می گردانند و می گویند خدا از شما نگذرد که چگونه دارید در حق ما ظلم می کنید.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی