چهار تصویر از شهید احمد کاظمی به روایت از آقا عزیز
تصویر اول: مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. دشمن با تمام قوا و نیرو سایهی کینه انداخته است روی سر بچه ها. خط یک لحظه آرام نمی گیرد و از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزش افتاده و تمامی فضا پر است از خاک و دود و بوی مشمئزکننده باروت و خون همه جا را گرفته است. نیروها چاره ای ندارند جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند. قرارگاه، مقاوم ترین نیروها را برای حفظ خط انتخاب کرده است و البته احمد و تیپ ۸ نجف اشرف هم از صبورترین نیروها. احمد با سرباندپیچی شده در خط حضور دارد و از نیروها بازدید می کند. عمق خستگی در چشم هایش هویداست. از صبح که مجروح شد هر چه اصرار کردیم به عقب برگردد حاضر نشد. اول که ترکش به صورتش اصابت کرد بیهوش شد اما یکدفعه به هوش آمد و گفت مرا به جلو برگردانید. ترکشی که میمان احمد شده خیلی عمیق است اما هیچ کس حریف احمد نیست. وقتی تصمیم به کاری می گیرد هیچ کس نمی تواند جلودارش شود بالاخره با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود به جلو بر می گردد، به کنار نیروهایش.
تصویر دوم: در همه جا و در کلاسیک ترین ارتش های جهان، در هنگامه جنگ، فرماندهان باید چندین کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازند. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد. هیچ وقت نخواست و نتوانست که در بحبوحه ی عملیات، دور از فرزندش باشد، چرا که با بچه ها انس و الفت خاصی داشت. نمی دانم در عملیات رمضان بوده ای یا نه؟اصلاً چیزی از آن شنیده ای؟ وضعیت خیلی نابی برای تیپ و لشکرهای عمل کننده بوجود آمده بود. لحظات به سختی می گذشت. ارتباط یگانها با یکدیگر قطع شده بود. صحنه روز عاشورا تداعی می شد. احمد در آن بحبوحهی گلوله باران دشمن با یک جیپ به خط میرود و پانصد متر پشت خاکریز اول به زیر ماشین می رود تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند. با اینکه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم؛ اما تیپ ۸ نجف اشرف جزء نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان گردد.
تصویر سوم: روز پنجم عملیات کربلای ۵ است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمیشود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آُسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.
تصویر چهارم: جنگ تمام شده و همه در اوضاع نابسمان بعد از جنگ به دنبال سازندگی اند و توسعه و آرامش. اما کردستان هنوز منطقهی ناامن کشور بود.ما هر سال به صورت متوسط در این منطقه دویست نفر شهید می دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرماندهی کل قوا غیرقابل تحمل شده بود. در آن سالها بنده فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم، آریالا مرا خواستند و گفتند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد و آن زمان بود که بنده، احمد را پیشنهاد دادم. آقا به من گفتند پس تکلیف لشکرشان چه می شود؟ من از قبل می دانستم که آقا با اینکه کسی بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است، اما احمد استثناء بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد، خیلی استقبال کرد. رفت ارویمه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع). آخر هفته ها هم می آمد اصفهان و به لشکر سر مس د. دربارهی اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرد؛ دیگران زیاد صحبت کرده اند. من نمی خواهم راجع به آن شجاعت ها و دلیری ها حرفی بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی شود، لبخند احمد است وقتی حکم ماموریت به ارویه را گرفت.
ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند، به جلسهای. ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علتهایی که من امتناع داشتم از شرکت در مراسمها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود، یک معرکهای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میکرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد.
یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر میکنید که ما به احمد خط میدهیم؟ احمد را ما نمیشناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم میگرفت که بگوید نه، همه میگفتند حریف احمد نمیشویم. آن وقت این ادب احمد است؛ مسافرت میخواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر میایستاد تا ماشینها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوقالعاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمیکنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند.اگر مخالفت داشت کوتاه یک چیزی میگفت و زیاد به این موضوع نمیپرداخت. همه را بر خودش ترجیح میداد.البته ممکن است کسی احمد کاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست.
مصاحبه با سردار حاج قاسم سلیمانی
به نقل از خبرگزاری دفاع پرس
نام او هميشه زنده خواهد ماند…
از سردار سرشناسي كه تمام دوران دفاع مقدس را در خطوط مقدم نبرد گذرانده و شهادت ياران بسيار نزديك خود، شهيد حسين خرازي و شهيد محمدابراهيم همت را در ميدان آتش و خون به چشم خويش ديده، رنج آورتر از اين نمي شود كه در يك حادثه، پرواز كند و به دوستان و همرزمان شهيدش بپيوندد.
سردار احمد كاظمي، اما اين رنج را ديد درحالي كه رنج فراق ياران غارش را افزون تر از هر نوع رهيدن از دنيا براي خود، تحمل مي كرد. وقتي گزارش هاي حماسه دفاع مقدس را مطالعه مي كني يا داستان ها و خاطرات رزمندگان اسلام را مي خواني، يا فيلم هاي روايت فتح را مي بيني، جابه جا با نام احمد كاظمي برخورد مي كني، حتي در فيلم هاي سينمايي مستند، نام او را از زبان جان بركفان عرصه شجاعت مي شنوي، چرا كه او از وقتي كه در لباس يك رزمنده ساده همچون يك تك تيرانداز، پا به ميدان نبرد گذاشت، به دليل شجاعت و بي باكي اي كه داشت، گام به گام تا فرماندهي لشكر پيش رفت، لشكري كه خود براي زادگاهش – نجف آباد – به عنوان تنها لشكر يك شهرستان سازمان داد. لشكر نجف اشرف، لشكري كه تحت فرماندهي او خط شكني پرآوازه با رزمندگاني غيور و پرآوازه شناخته شده بوداحمد كاظمي سلحشوري را از روزهاي مبارزه در جريان نهضت امام خميني با يادگاري از دست آسيب ديده اش، تا پايان روزهاي دفاع مقدس همراه خود آورد و نام خويش را در رديف اول فرماندهان دفاع از ايران و انقلاب اسلامي ثبت كرد.
مردم نجف آباد، آن روزها كه صداي شيپور فراخواني فرمانده لشكر نجف اشرف را براي اعزام به جبهه هاي حق عليه باطل مي شنيدند، فرزندان خود را براي دفاع از انقلاب و كشور و دفع متجاوزان بعثي به دست او مي سپردند و اين اطميناني بود كه در آن ايام به فرزند شجاع خويش، سردار احمد كاظمي داشتند. به يقين نام و ياد احمد كاظمي در خاطر ملت ايران، به ويژه مردم قدرشناس نجف آباد براي هميشه، زنده خواهد ماند و ياد شجاعت هاي او در برگ زريني از دفتر رشادت هاي ايرانيان ثبت و ضبط خواهد شد.
انگار كتاب خدا فقط همين يك آيه رادارد.
«سردارمصطفی ايزدی»
آنچه ميخوانيد، روايت محسن رضايي است از اعلام خبر شهادت مهدي باكري توسط شهید احمد كاظمي:
مهدي [باكري] چون حساسيت منطقه را ميدانست، رفت آنجا مقاومت کرد. من تلاشي را که او در بدر کرد، در هيچ يک از فرماندهان جنگ نديده بودم. شرايط مهدي خيلي عجيب و پيچيده بود. پشت سرش يک پل پانزده کيلومتري بين جزيره شمالي تا آنجا بود، که با يک بمباران از کار افتاد. از محل پل تا آن کيسهاي هم حدود پنج شش کيلومتر راه بود. خود کيسهاي که اصلا وضع مناسبي نداشت. مهدي خودش با همان پنج شش نفري که آن جا بودند تا آخرين لحظه مقاومت کرد.
من خسته شده بودم. کمي قبل از اينکه سختي ها بيشتر شود رفتم به آقا رحيم و آقاي رشيد گفتم: «شما مواظب بيسيمها باشيد تا من ده دقيقه استراحت کنم برگردم.» تاکيد هم کردم که زود بيدارم کنند. ربع ساعت خوابيدم که آمدند بيدارم کردند. به قيافهها نگاه کردم، ديدم فرق کردهاند. گفتم: چي شده؟ نگران مهدي شدم، به خاطر حساس بودن کيسه يي. با احمد کاظمي تماس گرفتم، پرسيدم: «موقعيت؟»
گفت: «ديگر داريم ميآييم عقب. منتها روي پل ازدحام است. وضع ناجوري پيش آمده. ميترسم عراق پل را بزند و هر هفت هشت هزار نفرمان بمانيم اين طرف اسير شويم.»
آن پل دوازده کيلومتري داستان عجيبي براي خودش داشت. در آن عقبنشيني توانست سه برابر تناژ استانداردش نيرو و ماشين را تحمل کند و نشکند.
به احمد گفتم: «مهدي کجاست؟ حالش چطورست؟»
گفت: «مهدي هم هست. پيش من است. مسئله ندارد.»
ديدم احمد حرف زدنش عادي نيست. رفتم توي فکر که نکند مهدي شهيد شده باشد. گمانم به آقاي رشيد يا آقا رحيم بود که فکرم را گفتم. گفتم: «احساس ميکنم بايد براي مهدي اتفاقي افتاده باشد و شما هم ميدانيد.»
گفتند: «نه، احتمالاً بايد زخمي شده باشد و بچه ها دارند مداوايش ميکنند.»
گفتم: «تماس بگيريد بگوييد من ميخواهم با مهدي حرف بزنم!»
طول کشيد. ديدم رغبتي نشان نمي دهند. خودم رفتم با احمد تماس گرفتم گفتم «احمد! چرا حقيقت را به من نميگويي؟ چرا نمي گويي مهدي شهيد شده؟»
احمد نتوانست خودش را نگه دارد. من هم نتوانستم سر پا بايستم، پاهام همان طور بيسيم به دست، شل شدند. زانو زدم. ساعتها گريه کردم.
بعد از عملیات خیبر زمانی كه جاده بغداد – بصره را از دست دادیم و فقط جزایر برای ما باقی ماند، حضرت امام اعلام فرمودند كه جزایر به هر قیمتی باید حفظ شود كه من بلافاصله به شهید كاظمی فرمانده پد غربی، شهید باكری و زین الدین در پد وسط و حاج همت در پد شرقی اطلاع دادم. از همه مهمتر به دلیل وجود چاههای نفت پد غربی بود كه مانند ابر انبوه، گلوله،خمپاره و بمب از آسمان بر آن میبارید. شهید كاظمی در آن موقعیت، مقاومت بی سابقهای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی برگشت سر و صورتش خاكی، سیاه و دودی بود و چند شبانه روز بود كه نخوابیده بود. وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم گفت: وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیدم چه شد، بچهها را جمع كردم و گفتم كه اینجا كربلاست، الان عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را حفظ كنیم.
محسن رضایی
وما رميت اذ رميت و لكنالله رمي
سردار سرتیپ پاسدار یعقوب زهدی
در پي پيروزي در عمليات طريقالقدس و آزادسازي بستان، امام خميني(ره) در 8 آذر 1360طي پيامي اين عمليات را فتحالفتوح ناميدند و فرمودند:
«آنچه براي اينجانب غرورانگيز و افتخار آفرين است، روحيه بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادتطلبي عزيزاني كه سربازان حقيقي ولي الله اعظم ارواحنا فداه هستند ميباشد و اين است فتحالفتوح. من به ملت بزرگ ايران و به فرماندهان شجاع قبل از آنكه پيروزي شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبريك بگويم، وجود چنين رزمندگاني را كه دردو جبهه معنوي و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بيرون آمدهاند تبريك ميگويم.
فرمانده ادوات
شهيد حسن طهرانی مقدم يكي از همان رزمندگان مورد خطاب حضرت امام خميني(ره) بود كه در اين عمليات مسئوليت واحد ادوات تيپ كربلا را برعهده داشت كه شامل انواع خمپارهانداز، سلاحهي ضد زره و تيربار بود. در حالي كه حدود بيست سال سن داشت، به خاطر جثه لاغر و نحيف و چهره استخوانياش بيش از هجده سال نشان نميداد ولي هوش سرشار و نبوغ بالايي كه خداوند به او عطا كرده بود، باعث شدهبود كه بيش از ده سال جلوتر از سن خودش حركت كند و توانايي و تخصص و ظرفيت و لازم براي چنين وظيفه مهمي را در عرضه نبرد كسب كند.
مسئول هماهنگي آتش توپخانه
درخشش حسن در طرحريزي و به كارگيري ادوات و عملكرد موثر وي موجب شد كه توجه فرماندهاني چون برادر رحيم صفوي، برادر رشيد و شهيد باقري كه به آتش پشتيباني اهميت ميدادند، به او جلب شود و در عمليات بعدي يعني فتح المبين، فرمانده (اسبق) كل سپاه، برادر محسن رضايي حكمي را براي هماهنگي پشتيباني آتش بين ارتش و سپاه كه عمليات مشترك انجام ميدادند، صادر كنند و حسن با حضور در قرارگاه مركزي كربلا و استقرار برادران همكار خود در قرارگاه فرعي چهارگانه فتح، نصر، فجر و قدس توانست اين ماموريت مهم را به نحو احسن به انجام برساند و پشتيباني آتش مناسب و موثري را براي يگانهاي سپاه كه متشكل از نيروهاي پاسدار و بسيجي بود و در اين عمليات استعداد آنان به صد گردان ميرسيد فراهم گردد. عمليات بعدي بيتالمقدس بود كه با همان ساختار قرارگاه كربلا و چهارقرارگاه فرعي به طور مشترك توسط ارتش و سپاه انجام شد و شهيد مقدم نيز با همان تركيب برادران همكارش، به ماموريت هماهنگي پشتبياني آتش ادامه دادند.
در عملياتهاي ظفرمند و موفقيتآميز فتح المبين و بيتالمقدس علاوه بر آزادسازي قريب به هشت هزار كيلومتر مربع از مناطق اشغالي ميهن اسلامي از جمله سزمينهاي غرب دزفول و جنوب غربي اهواز كه خرمشهر در صدر آن فتوحات قرار داشت، در سايه نصرت وعنايت الهي ، غنايم بسياري نيز نصيب رزمندگان اسلام گرديد، كه از جمله آنها قريب به دويست قبضه توپ از انواع مختلف كه اكثرا نو و آماده به كار بودند و چندين زاغه بزرگ مهمات بود.
موسس و فرمانده توپخانه سپاه
شهيد مقدم و شهيد شفيع زاده كه ايده تشكيل توپخانه سپاه را در سر ميپروراندند توپهايي غنيمتي را نعمت و هديه الهي به رزمندگان مخلص و خداجو تلقي كردند و شكرانه اين نعمت الهي را در سازماندهي سريع و به كارگيري عليه دشمن بعثي ميدانستند. لذا فرصت را مغتنم شمرده و پيشنهاد تشكيل توخانه براي سپاه را با فرماندهي كل مطرح كردند. برادران ارتشي كه توپخانه را رستهاي فوقالعاده تخصصي كه مهارت در آن را مستلزم آموزشهاي بلند مدت در مراكز آموزشي ميدانستند، آن را از عهده سپاه خارج ميدانستند و از سوي ديگر برخي فرماندهان سپاه نيز اعتقاد داشتند كه يگانهاي رزمي سپاه بايستي سبك و چالاك باشند و نبايد به تجهيزات سنگين روي بياورند. حسن با نبوغ فكرياي كه داشت و همواره افقهاي آينده را برآورد ميكرد، استدلال ميكرد كه نبردهاي گستردهتر و سختتري پيش رو داريم و توپخانه ارتش كفايت پشتيباني آتش يگانهاي خود را نميكند و نميتوان براي يگانهاي سپاه كه در حال توسعه نيز بودند به توپخانه ارتش متكي بود. لذا سپاه بايستي توپخانهاي قوي راهانداز كند برادر محسن رضايي با اعتماد به حاج حسن طهرانی مقدم حكم فرماندهي مركز توپخانه را براي ايشان صادر كردند
شهيد مقدم، شهيد شفيعزاده را به عنوان قائم مقام خود تعيين وشروع به بسيج كادر كرد. بخشي از برادران كه تجربه كار در ادوات، خمپاره و ديدهباني داشتند و بخش ديگري از برادران كه خدمت سربازي را در توپخانه ارتش سپري كردهبودند، هسته اوليه توپخانه سپاه در تيپها را تشكيل دادند و همزمان گردانهاي مستقل توپخانه نيز سازماندهي شدند. در عملياتهاي رمضان كه حدود دو ماه بعد از عمليات بيتالمقدس انجام گرفت، بخش اعظم توپهاي غنيمتي در قالب آتشبارها و گردانهاي توپخانه در كنار توپخانه ارتش عليه دشمن بعثي به كار گرفته شد.
باور اين امر براي برادران ارتشي مشكل بود. لذا شهيد صياد شيرازي به اتفاق مشاوره توپخانه ارتش و شهيد مقدم قبل از شروع عمليات از يگانهاي توپخانه سپاه بازديد كردند كه نتيجه آن تاييد و تحسين و ابزار شگفتي از كار بزرگي بود كه انجام شدهبود. طولي نكشيد كه در پاييز 1361 حسن اولين گروه توپخانه را تشكيل داد و چون مقارن با ماه محرم بود، نامآن را گروه 61 محرم گذاشت و شهيد حسن غازي را به فرماندهي آن گروه گمارد. او از مرزهاي دريايي جنوب هم غافل نبوده و گروه 56 يونس را هم براي پدافند ساحلي تاسيس كرد و كليه توپهاي تير مستقيم با برد بلند را در آن يگان سازماندهي كرد.
نهال نوپاي توپخانه به سرعت بارور شد و به ثمر نشست وعمليات به عمليات گسترش پيدا كرد. تركيب دو حسن (طهرانی مقدم و شفيع زاده) مديريت قوي، جامع و كاملي را در راس توپخانه سپاه شكل دادهبود. طهرانی مقدم بلند پرواز و ايدهپرداز بود و شفيعزاده مديري توانا كه سازماندهي، كادرسازي و آموزش و هماهنگي يگانها را برعهده داشت.
ساخت كاتيوشا
موشكانداز كاتيوشا سلاحي است داراي تحرك و سرعت در تيراندازي كه درعرض چند ثانيه منطقه وسيعي را با شليك 40 موشك زير آتش انبوه قرار ميدهد. تنها سلاح موشكي كه ارتش در اختيار داشت، همين كاتيوشا بود كه حداكثر برد آن 20 كيلومتر بود. مقدم در همان سال اول تشكيل توپخانه در سپاه به فكر تهيه اين سلاح افتاد و با در اختيار گرفتن يك سوله در حومه تهران و فراهم كردن امكانات محدودي از ماشينافزا وابزار مكانيكي، تيمي را براي ساخت يك نمونه كاتيوشا مامور كرد تابباوراند كه قادر به ساخت آن هستيم. حتي اعتبار آن را از محل كمكهاي مردمي تامين كرد و طولي نكشيد كه اولين قبضه كاتيوشا ساخته شد و با تحويل آن به صنايع دفاعي، سپاه زمينه توليد انبوه آن را فراهم ساخت.
مقابله به مثل
رژيم جنايتكار عراق كه از ابتداي جنگ برخي شهرها مثل دزفول را زير موشكباران قرار دادهبود، با تداوم پيروزهاي رزمندگان اسلام و فقدان توان مقابله در جبههها روي به موشكباران و بمباران شهرها آورد تا از اين طريق مردم را به ستوه آورده و براي توقف جنگ به حكومت ايران فشار بياورند. ملت مسلمان و مقاوم ايران نيز با تحمل خسارات جاني و مالي، در خيابانها فرياد ميزدند «موشك جواب موشك» مقدم با شنيدن نداي هل من ناصر مردم در اين فكر فرورفت كه چه كسي بايد جواب دشمن را بدهد. او با ديد بلند و آينده نگر خود دريافته بود كه اگر به موشك و تجهيزات بازدارنده دست پيدا نكنيم، ددمنشيهاي صدام ادامه خواهد يافت و شدت خواهد گرفت. او رسالت آينده خود را دريافته بود و ديگر موفقيتهاي توپخانه برايش جذاب و راضي كننده نبود.
اولين آزمايش موشكي را كه به شكل ابتدايي ساخته شدهبود در علميات خيبر تست كرد كه تا پاي شهادت نيز پيش رفت ولي حكمت خداوند، زنده ماندن و انجام ماموريت سرنوشتساز براي جمهوري اسلامي ايران را برايش رقم زده بود.
پايهگذاري قدرت موشكي
بعد از عمليات خيبر به شفيعزاده گفت با وجود تو و بچههاي توپخانه ديگر نيازي به حضور من نيست ومن بايستي بروم دنبال موشك تا دست امام در برابر توحش صدام خالي نباشد. او با انتخاب تعدادي از برادران توپخانه به سراغ رسالت جديد خود رفت و يك سالي طول نكشيد كه اولين موشك ايران در تاسيسات نفتي كركوك فرود آمد (اسفند 1363). صدام كه كاملا غافلگير شده بود اعلام كرد كه انفجار ناشي از خرابكاري بوده وايران موشكي در اختيار ندارد. موشك بعدي در بانك رافدين بغداد فرود آمد تا جايي براي انكار باقي نمايند. با ادامه شرارتهاي صدام، سه موشك ديگر در همان ماه به بغداد پرتاب شد.
دستيابي ايران به توان موشكي كه ابتدا با خريد ودر ادامه با ساخت صورت گرفت و حاصل تلاش بيوقفه و شبانهروزي حسن و يارانش بود موجب كنترل دامنه حملات صدام به شهرها و مناطق مسكوني شد.
صنعت موشكي كه امروزه ايران را درتراز بالايي از بازدارندگي قرار داده و از نظر علمي و تكنولوژيكي، توانمندي و ظرفيت بالايي را براي كشور ايجاد كرده، ميراث گرانقدري است كه شهيد مقدم در تاسيس و توسعه آن نقش بيبديلي داشته.
قدرت واقعي
او با اينكه در راس سازمانهاي به كارگيرنده سلاحهاي قدرتمندي چون توپ و موشك قرار گرفته بود لكن قدرت واقعي را ايمان و توكل به خداوند قادر و متعال ميدانست؛ به همين دليل به هنگام تاسيس مركز توپخانه سپاه آيه شريفه: «و ما رميت اذ رميت و لكنالله رمي» را در صدر تابلوي آن قرار داد و روي هر موشكي كه پرتاب ميكرد همين آيه را حك كرده بود و در كليه عملياتهاي موشكي در هنگام آمادگي به طور دسته جمعي دعاي توسل ميخواندند.
بالاترين مقام
درجه وپست و مقام و موقعيت در نظر او ارزشي نداشت. در سال 1370 كه به دريافت درجه سرتيپي از دست فرمانده معظم كل قوا نائل شدم، در همان مراسم پيش طهرانی مقدم كه آن موقع در جه سرتيپ دومي داشت رفتم و گفتم تو فرمانده من بودي و اين درجه مال تو بود كه به اعطا شد. او با خنده گفت «همين كه اين درجه روي شانههاي توست انگارروي دوش من است. عنان و درجه به ماها هويت نميدهد بلكه اين ما هستيم به آن ارزش ميدهيم». بارها از ويشنيدهبودم و درعمل نيز اثبات كرده بود كه بالاترين پاداش خود را لبخند رضايت رهبري ميدانست.
معنويت و پارسايي
توسل به ائمه (ع) و حضرت زهرا(س) تضرع و استغاثه در دعا و راز و نياز شبانه، او را از وابستگيهاي زميني رهانيده و آسماني كرده بود. اين مراتب معنوي كه به آن دست يافته بود و بحق باصفت «پارساي بي ادعا» از سوي رهبر و مقتدايش توصيف گرديد، از ظاهرش پيدا نبود و ماها كه با او همسنگر بوديم از آن اگاهي داشتيم. آيات و ادعيه زيادي راحفظ بود و مرتب زير لب زمزمه مي كرد؛ به خصوص به هنگام انجام ماموريت ودر خطوط مقدم نبرد.
در محضر معشوق و در جمع ياران
مدتها بود كه همرزمان شهيدش همچون حسن شفيعزاده، حسن قاضي، حبيبالله كريمي، مصطفي تقي جراح،عليرضا ناهيدي، غلامرضا يزداني، مهدي پيرانيان و خيل عظيمي از شهداي توپخانه و موشكي سپاه جاي او را در صدر محفل خود آماده كرده و چشم به راهش بودند و حال در بزم الهي و نوراني خود، چون نگيني شهيد مقدم را در ميان حلقه خود قرار دادهاند. روحشان شاد و راهشان پر رهروباد.
حاج احمد کاظمی لشکرش را از نزدیکترین نقطه به دشمن هدایت میکرد
در تمام دنیا جایگاه فرمانده و ستاد وی مشخص است و شاید فرمانده یک لشکر اصلاً پا به خط مقدم نگذارد مگر برای سرکشی اما فرماندهان ما در دفاع مقدس خرق عادت کردند.
برای نمونه باید به این خاطره اشاره کنم که«در منطقه عملیاتی کربلای ۵ در منطقه دوئیجی آنقدر به عراقیها نزدیک شدیم که گفتند اگر کسی بتواند عربی صحبت کند ممکن است بتوانیم از آنها تسلیمی بگیریم.
در آن زمان هر چه گشتیم بلندگویی پیدا نشد که با خود ببریم، وقتی رفتیم دیدیم فاصله خیلی نزدیک است به اندازهای که جنگِ نارنجک دستی بود.
دیدم صدا به راحتی به عراقیها میرسد، رفتم و شروع به صحبت و نصیحت به زبان عربی کردم حالا یا کسی عربی بنده را نمیفهمید یا نخواستند تسلیم شوند، خلاصه کسی نیامد.
چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که در آن فاصله نزدیک با دشمن احساس کردم از پشت سرم صدای خش خش میآید برگشتم، دیدم یک پل شکسته آنجاست و شهید حاج احمد کاظمی که فرمانده لشکر نجف اشرف بود از زیر این پل شکسته، در کنار بیسیم چیاش مشغول هدایت یگان خودش است.
جایی که هر لحظه ممکن بود نارنجک دستی دشمن به آنجا اصابت کند.
خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی باقری ، آزاده اردوگاه ۱۲ که از ناحیه یک دست جانباز شد .
یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم .ایشان از من پرسیدند : حاج مرتضی مواظب دستت هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های قطع شده دستم آسیبی نرسد .
حاج احمد گفت: خدا پدرت را بیامرزد این را نمی گویم. میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه ایی ، پست و مقامی تعویضش نکنی؟
سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم.
ایشان ادامه دادند :اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا دستت را داخل جیبت میکنی که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؛ در حالی که این دستی که در راه خدا داده ایی ارزشش بیش از این است . باید هر شب مواظبش باشی که این دست را از دست ندهی و یا با چیزی عوضش نکنی.
منبع : سایت جامع آزادگان دقاع مقدس
معاون عمليات ستاد كل نيروهاي مسلح با اشاره به عمليات سپاه در عمق150 كيلومتري خاك عراق عليه ضدانقلاب در سال 75، گفت: اين اقدام جسورانه شهيد كاظمي مانند آبي بر آتش ضدانقلاب در منطقه غرب بود.
سردار سرلشكر محمد باقري معاون عمليات ستاد كل نيروهاي مسلح در خصوص ويژگيها و خصوصيات شهداي عرفه سپاه با تاكيد بر اينكه قطعا تك تك اين شهدا ستارگان درخشاني در تاريخ انقلاب اسلامي بودند، گفت: البته شايد به دليل تلالو خورشيد بزرگي مانند احمد كاظمي، قدري وجهه نوراني اين عزيزان كمتر ديده شده باشد.
باقري با اشاره به سابقه آشنايي خود با تعدادي از اين شهداي بزرگوار گفت: واقعيت اين است كه اين عزيزان همگي جزء نخبگان، بزرگان و مهمترين عناصر و فداكاران ملت ايران بودند.
وي به ذكر خاطرهاي از اقدامات شهيد حاج احمد كاظمي به عنوان فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران در مقطع زماني سالهاي 74 تا 75 پرداخت و گفت: يك حادثه مهم در اين مقطع زماني رخ داد كه نقطه تلاقي تمامي اين شهيدان عزيز به خصوص احمد كاظمي، سعيد مهتدي، نبيالله شاهمرادي (حنيف) و شهيد آذينپور بود كه آن تهاجم مردانه به مركزيت ضدانقلاب در شمال عراق و انجام عمليات عليه حزب منحله دموكرات و كومله و ديگر گروهكهاي تروريستي بود كه در آن زمان در اوج عمليات در داخل ايران قرار داشتند.
معاون عمليات ستاد كل نيروهاي مسلح تصريح كرد: هر چند در آن مقطع، سالها از دفاع مقدس ميگذشت، اما ما همچنان در آن منطقه به دليل حضور گروهكهاي ضدانقلاب تلفات ميداديم. اما شهيد كاظمي بعد از انجام مطالعات فراوان، دوستان خود را در قرارگاه حمزه جمع كرد و سردار شهيد سعيد مهتدي مسئول عمليات، سردار شهيد حنيف معاون اطلاعات، سردار شهيد آذينپور مشاور و سردار شهيد يزداني در اين عمليات مسئول توپخانه بودند.
باقري با بيان اينكه اين جمع فكور، آشنا به منطقه، مومن، مخلص و ايثارگر تا مدتي در اين منطقه كار اطلاعاتي و طرحريزي عملياتي كردند، افزود: اين عزيزان به اين نتيجه رسيدند كه بايد استراتژي خود را در منطقه عوض كرده و وارد فاز تهاجمي شوند.
وي ادامه داد: اين طرح در حالي پيريزي شد كه آمريكاييها شمال عراق را در كنترل خود داشتند و جنگندههاي اف16 آنها بلاانقطاع در دستههاي 6 فروندي در بالاي سر اين منطقه پرواز ميكردند به طوري كه ميشد صداي آنها را شنيد و يا بر روي رادار مشاهده كرد و يا اگر فاصلهشان كم بود، آنها را با چشم ديد.
اين فرمانده عاليرتبه نظامي گفت: ضدانقلاب در اين منطقه با كمينهاي خود، مشكلات زيادي را بوجود آورد و در عين حال مركزيت خود را در شمال عراق قرار داده بودند اما با طرحريزي كه از سوي سرداران شهيد سپاه صورت گرفت، مركزيت آنها در عمق 150 كيلومتري خاك عراق مورد تهاجم قرار گرفت كه كاري بسيار جسورانه، با ريسك بالا اما تمامكننده بود.
باقري با تاكيد بر اينكه اين كار بزرگ به دست اين سرداران شهيد و رزمندگان دلاور سپاه صورت گرفت، يادآور شد: شهيد احمد كاظمي 200 دستگاه خودرو اعم از كاميون، وانت، جيپ، توپكش، توپخانه و كاتيوشا را به صورت يك ستون بزرگ وارد خاك عراق كرد، ادامه داد: خود سردار كاظمي، سليماني، حنيف و آذينپور بالاي ارتفاعات عراق نقطه ديدهباني گذاشتند و اين يعني آنكه اين فرماندهان تا عمق منطقه دشمن پيش رفته، بالاي سر پايگاه دشمن نشسته و شروع به هدايت آتش و فرماندهي كردند.
وي تصريح كرد: آتشي كه اين عزيزان بر سر دشمن ضدانقلاب ريختند آنقدر سنگين بود كه آنها در خلال يك روز چندين بار پيام تسليم دادند اما حاج احمد ميگفت اينها فريبكارند و ما بايد به كار خود ادامه دهيم.
معاون عمليات ستاد كل نيروهاي مسلح يادآور شد: بعد از اجراي آتش و اتمام عمليات، سپاهيان اسلام با همان ستون از منطقه ديگري در شمال عراق خارج شدند به طوري كه خون از بيني حتي يك نفر از رزمندگان ما نريخت.
باقري خاطرنشان كرد: نتيجه اين عمليات آن شد كه ضد انقلاب به گروههاي مسلط معارض در شمال عراق (طالباني) تعهد داد كه ديگر در خاك ايران عملياتي نظامي نخواهند كرد.
وي تاكيد كرد: اين دستاورد كوچكي نبود. ما در تهران نشستهايم و شايد برايمان ملموس نباشد اما در يك منطقهاي به وسعت سه استان و بزرگتر از كشور كويت، هر روز ما با كمين ضدانقلاب، شهيد ميداديم. امكان سرمايهگذاري در اين منطقه نبود و دولت نيز نميتوانست كاري بكند اما با اين اقدام شجاعانه رزمندگان سپاه، همه چيز تمام شد و مانند آبي بود كه بر روي آتش ريخته شود.