سال1384فرا رسید،باید قوی ترین فرمانده در سپاه فرمانده ی نیروی زمینی بشود و این فرمانده کسی جز احمد کاظمی نبود.احمد که 30سال تجربه و تدبیر و اندیشه و عمل و تاکتیک و استراتژی را در میدان های مختلف آموخته و پشت سر گذاشته بود در مرداد 1384 به پیشنهاد سردار صفوی فرمانده محترم کلّ سپاه،از سوی فرماندهی کل قوا به فرماندهی نیروی زمینی کل سپاه منصوب شد و طی 5ماه تا لحظه ی شهادت،برنامه ریزی دراز مدت و کوتاه مدتی را برای تقویت نیروی زمینی تدارک دید.

احمد یکی از شگفت انگیز ترین پدیده های تاریخ انقلاب اسلامی و 8سال دفاع مقدس و از بزرگترین نوابغ نظامی دو قرن اخیر ایران به شمار می رود.هیچ لشکری از عراق و هیچ فرمانده ی متجاوزی تاب مقاومت در برابر او را نداشت.با اراده و سخت کوش بود.

در ادب،معرفت،اخلاق،حجب و حیا،فهم و درک مدیریت و تدبیر مثال زدنی است.احمد این قهرمان ملی و سرمایه ی ملی بهترین الگو برای مدیران و جوانان ما می تواند باشد.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی ، سید علی – ص 143

نمی دانم چه باید کرد.فقط می دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می باشد.واقعا جایی براید خودم نمی یابم.

هر موقع آماده می شوم چند کلمه ای حرف بنویسم آنقدر حرف دارم که نمی دانم کدام را بنویسم،از درد دنیا،از دوری شهدا،از سختی زندگی دیایی،از درد خالی بودن برای فردای آن دنیا و هزاران حرف دیگر؟اگر سخت است خدا را داریم،اگر در سپاه هستیم،خدا را داریم،اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم،خدا را داریم.ای خدای شهدا،ای خدای حسین،ای خدای فاطمه زهرا،بندگی خود را عطا فرما و در راه خودت شهیدم کن،ای خدا،یا ربّ العالمین.

راستی!چه بگویم،سینه ام از دوری دوستان سفر کرده،از درد دیگر تحمّل ندارد.خداوندا!تو کمکم کن،چه کنم؟فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امید وار هستم.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی ، سید علی – ص 149

 

عاشق امام حسین علیه السلام بود و باور داشت که همه چیز در عزاداری برای آن حضرت خلاصه می شود . هر جا که میرفت و مسئولیتی می گرفت اول علم و کتل عزاداری فرزند زهرا سلام الله علیها را بالا می برد و یک حسینیه ی درست و حسابی راه می انداخت . نذر او و شهدای لشکر نجف می کنیم و روایتی از امام صادق علیه السلام در مورد جایگاه ارزش زیارت حضرت سیدالشهدا ، شاید کاری کرده باشیم :

حضرت به یکی از یاران خود می فرمایند :

چه مانع دارد که قبر حسین علیه السلام را در هر جمعه پنج بار و یا در هر روز یک بار زیارت کرده باشید ؟

عرض کرد : فدایت شوم . میان ما و قبر امام حسین علیه السلام بسیار فاصله است . حضرت فرمودند:

زیارت از راه دور را انجام بده و آن بدین گونه است ، برو بالای بام و راست و چپ توجه کن ، آن وقت سر به طرف آسمان بلند کن ، سپس به طرف قبله توجه نما و بگو : \” السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ، السلام و علیک و رحمه اللهو برکاته \” اگر این چنین کنی برای تو یک زیارت می نویسند ، معادل یک حج و یک عمره . (وسائل الشیعه ، ج 10 ، ص 386 )

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی ، سید علی – ص 153

بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت.همیشه به من و سعید می گفت:قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم.می گفت تأثیرش را در زندگی تان می بینید.قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد.هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا می خواند.صبح های جمعه هم چهار تایی دور هم می نشستیم در همین اتاق و سوره جمعه می خواندیم.

منبع : کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص 139

روایت محمد محهدی کاظمی

احمد در جلسه ی معارفه ی خود در نیروی زمینی سپاه می دانست به میعادگاهی آمده است که بیش از یکصدو پنجاه هزار نفر از بهترین فرزندان این امّت تحت نظارت و فرماندهی آن به شهادت رسیده اند.معلوم است که حرف های یک عاشق،کلامی عاشقانه است:

خدای متعال را بی نهایت سپاسگزارم که توفیق به من داد تا لباس شهدا را به تن بکنم و انشاء الله با این لباس ما را شهید کند و ما نا امید نشویم. واقعا نمی دانم که چرا از جنگ تا اینجا رسیدم ولی خدا را شاهد می گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعا گیر در خودم است.

از خدا می خواهم به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و به حق این مکان مقدس که متبرک به نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است،من دوست داشتم که در نیروی هوایی شهید شوم،ولی در همین نیروی زمینی دوران شهادت ما فرا (می رسد) برسد .

من از خدا فقط همین را می خواهم که اگر کاری کردم.رزمنده ای بودم،اگر هم گناهکار هستم به خاطر دوستان شهیدم،خدا مرا ببخشد و ما شرمنده نشویم و سر افکنده نباشیم.نمی خواهیم غیر از شهادت به آن دنیا وارد بشویم.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی – سید علی

گپ آخرمان،خیلی گپ با حالی بود.وقتی شب رسید خانه یک سی دی با خودش آورده بود. گفت محمّد این سی دی را بگذار ببینیم چی است! به قول خودش مشق هایش را هم پهن کرده بود جلوی خودش.سی دی یک گزارش ویدیویی بود از عملیات ثامن الایمه. بابا می گفت من خودم تا حالا این فیلم را ندیده ام.هر کس را که در فیلم نشان می داد،گفت خصوصیت اش این بوده و چه طوری شهید شده،خلاصه بیشترشان شهید شده بودند.

در فیلم نشان می داد که بابا داشت نیرو هایش را توجیه عملیاتی می کرد و فقط یک زیر پیراهنی تنش بود.ریش هایش هم خیلی بلند و به هم ریخته شده بود.حتما وقت نکرده بود به آنها برسد.امّا آنها که می گفت شهید شده اند،اغلب خیلی تمیز و مرتب و شیک بودند.

سعید به بابا گفت:ببین این جور آدم ها شهید می شوند ها! تو می خواهی با این قیافه به هم ریخته و نامرتب ات هم شهید بشوی؟!

بابا خیلی خندید به این حرف سعید،خیلی خندید.البته احساس کردم یاد شهادت هم کرده و دلش گرفته و می خواهد با خندیدن هایش ما متوجّه نشویم.فیلم که تمام شد،بابا گفت 25 سال از وقتی که این فیلم را کرفته اند می گذرد. ما برای چه مانده ایم…

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی، سید علی

یه وقتی به فکر افتادم جلوی پادگان ولی عصر (عج) تهران یک تابلویی نصب کنیم که این تابلو تذکر باشد و بگوییم که مردم،خواهرها،مواظب باشید که این شهدا می آیند و جلویتان را می گیرند و می گویند که ما در مملکت ایران شهید شدیم که دین خدا حاکم شود.شما پا روی خون ما گذاشتید و ما یکی از طلبکاران شما هستیم و از شما شکایت داریم.

همین که فکر می کردم گفتم،خب!اگه حالا عوض شدیم،به ظاهر احمد کاظمی بودیم ولی باطنمان یک بنده رو سیاه خدا بود و تو اون دنیا یک بسیجی تک تیراندازی که هیچ کس او را نمی شناخت بگوید که آقای کاظمی وصف تو را توی جنگ شنیده بودیم که تو یک رزمنده هستی و من توی جنگ در لشکر27 بودم به این اسم تو افتخار می کردم ولی وقتی که شهید شدم عالم به رویم باز شد دیدم که تو کی هستی و خدای نکرده روی از ما بر گرداند… لحظه به لحظه کارما،نیت ما،گفتار ما را شهدا ناظر هستند.

نیت ما در سپاه چیست؟برای چه وارد سپاه شدیم؟کجا را اشغال کردیم،کجا را گرفتیم. اون وقت آنهایی که در راستای اهداف بودند،می گویند،خدایا! ما به این هم رزم خودمان افتخار و مباهات می کنیم و اگر برعکس باشد رویشان را بر می گردانند و می گویند خدا از شما نگذرد که چگونه دارید در حق ما ظلم می کنید.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی

 

روز عید قربان که آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون،سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر گرفت و یک عبا را و به آقا گفت:آن انگشتر را بدهید که خیلی باهاش نمار شب خوانده اید.وقتی خواستیم بابا را خاک کنیم،سردار سلیمانی رفت داخل قبر.عبای آقا را پهن کرد.مقداری تربت کربلا آورده بود.آن را روی عبا پخش کرد.بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر را هم گذاشتند زیر زبان بابا.من و سعید هم بالای قبر ایستاده بودیم.آنجا هم خیلی سعید خیلی بی تابی می کرد.رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم.سردار سلیمانی و دکتر قالیباف هم خیلی متأثر بودند.عبا را دور بابا پیچیدند و…تمام شد!

به ما اجازه ندادند بالای سر قبر بمانیم و ببینیم که دارند خاک می ریزند روی بابا

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی

عاشق امام حسین علیه السلام بود و باور داشت که همه چیز در عزاداری برای آن حضرت خلاصه می شود.هر جا که می رفت و مسئولیتی می گرفت اول علم و کتل عزاداری فرزند زهرا سلام الله علیها را بالا می برد و یک حسینیه ی درست و حسابی راه می انداخت.

نذر او و شهدای لشگر نجف می کنیم  روایتی از امام صادق در مورد جایگاه و ارزش زیارت سید الشهداء، شاید کاری کرده باشیم :

حضرت به یکی از یاران خود می فرمایند:چه مانع دارد که قبر حسین علیه السلام را در هر جمعه پنج بار یا در هر روز یک بار زیارت کرده باشید؟

عرض کرد فدایت شوم.میان ماو قبر حسین بسیار فاصله است.حضرت فرمودند:

زیارت از راه دور انجام بده و اینگونه است،برو بالای بام و به راست و چپ توجّه کن،آن وقت سر به آسمان بلند کن،سپس به طرف قبله توجه نما و بگو،\”السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین،السلام علیک و رحمه الله و برکاته اگر چنین کنی برای تو یک زیارت می نویسند،معادل یک حج و یک عمره.

 وسائل الشیعه ج10،ص386

خیلی کم پیش می آمد که بچه هایش را همراه خود بیاورد.آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد.از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت.جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود.یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم.نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد.محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد.وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد،طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم.با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید.گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ نخورده یه موز که به او بیشتر نداده ایم تازه از سهم خودم هم بوده.نگذاشت صحبتم نمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت:همین الان می روی و جای آن موز را می خری و می گذاری.  البته به جای یک موز یک کیلو.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی – ص 137

منبع 2 : ویژه نامه جمهوری اسلامی ، دی ماه 1385 ، ص 5