فرمانده کاپیتان!

ته ورزشی احمد، والیبال بود و آن روزها مسئولیت کاپیتانی تیم ما روی دوش او قرار داشت. او آبشارزن و من پاسورش بودم. توی بازی‌ها اون شایستگی و لیاقت خودش را نشون داد و به خاطر همین بیشتر اوقات تیم ما برنده بود.

اما صبر احمد در همه جا مثال‌زدنی بود. بارها من به شوخی پاس‌ها را به گوشه و کنار زمین می‌انداختم. احمد از عصبانیت صورتش قرمز می‌شد اما هیچ کلامی نمی‌گفت که باعث ناراحتی شود.

 سال 1360 در پادگان امام رضا (ع) در دوی استقامت و پرش ارتفاع نفر اول شد. او به عنوان فرمانده اولین کسی بود که روزهای ورزش می‌آمد. لباس‌های ورزشی را می‌پوشید و شروع می‌کرد به دویدن و نرمش؛ بعد هم با بچه‌ها بازی می‌کرد. در آخر نیز از همه ما جلوتر زد و گوی سبقت را در ایمان به حق و شوق لقا از دیگران ربود.

به نقل از یکی از همرزمان

مهـدی تماس گرفت ،
ـ گفت : می‌آیــی ؟
ـ گفتــم : بــا سر !
ـ گفـت : زودتر !
آمــدم خود را رسـاندم به ساحـل دجـله دیدم همه چیز متلاشی شـــده و
قایق‌ها را آتــش زده‌اند، بـا مهدی تماس گرفتم ،
ـ گفتــم : چــه خبــر شــده ، مهدی ؟ نمی‌توانست حــرف بــزند ،
وقتـی هـم زد بـا همــان رمــز خودمــان حرف زد و گفـــت :
اینجـــا اشغــال زیاد است ، نمــی‌تــوانم .
از آن طـرف از قــرارگـاه مــرتب تمــاس مـی‌گـــرفتنــد و می‌گفتنـد :
هر طـور شــده به مهدی بگو بیایــد عقب ،
تو تنهــا کسی هستی کـه آقا مهدی از سـر عـلاقـه حـــرفت رو قبــول مــی‌کند .
مهـدی می‌گفت : نمــی‌توانــد . مـن اصـرار کردم . بـه قــرارگـاه هــم گفتــم .
ـ گفتنــــد : پس برو خودت بـــردار و بیـــاورش .
نشد !
یعنی نتوانستم !
وسیله نبود .
آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره‌ای جز اصرار برایم نماند !
ـ گفتم : تو را خدا ! تــو را به جــان هــر کس دوســت داری !
هـر جـوری هست خودت را به مــا برسان بیا ساحل ، بیا این طرف .
ـ گفت : پاشو تو بیا ، احمــد !
اگــر بیایی ، دیگـر بـرای همیشـه پیــش هــم هستیــم .
ـ گفتم : اینجــا ، با ایــن آتش ، نمی‌تــوانــم . تــو لااقل . . .
ـ گفت : اگـر بدانی ایــن جــا چــه جای خوبی شــده ، احمــد !
پاشو بیا !
بچه‌هـــا ایــن جــا خیلی تنها هستند . . .
فاصـله مــا 700 متــر بیشتر نمی‌شـد ، راهـی نبــود.
آن محاصـره و آن آتش نمی‌گذاشت من بروم برسم به مهدی ،
مهدی مرتب می‌گفت : پاشو بیا ، احمد !
صدایش مثل همیشه نبود . احساس کردم زخمی شده .
حتی صدای تیرهای کلاش از توی بی‌سیم می‌آمد .
بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اینکه دیگر جواب نداد .
بی‌سیم‌چی‌اش گوشی را برداشت و گفت :
آقا مهدی نمی‌خواهد ، یعنی نمی‌تواند حرف بزند !
ارتباط قطع شد .
تماس گرفتم ، باز هم و باز هم ، نشد که نشد . . .
عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکـری و شهیـــد احمــد کاظمی
لحظاتی قبـل از شهادت آقا مهـــدی !

عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.

می‌گفت:«کسی نفهمه زخمی‌شدم.همینجا مداوام کنید».دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد.

یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید.

گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم.

گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی،چی شد یهو از جا پریدی»؟

گفت:«بهت میگم.به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی.

وقتی توی اتاق خوابیده بودم،دیدم خانم فاطمه زهرا(س)اومدند داخل.فرمودند:«چیه؟چرا خوابیدی؟»؟ عرض کردم:«سرم مجروح شده،نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:«بلند شو بلند شو،چیزی نیست.بلند شو برو به کارهایت برس»

 به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌حسینیه فاطمه‌الزهرا ساخته است…

 سردار سید علی بنی لوحی :عملیات والفجر ۸ در ایام ۲۲ بهمن ۶۴ انجام شد حدود دو سال بعد در سال ۶۶ بنا بر این شد در منطقه فاو یک عملیات دیگری انجام بشود تا ضمن تقویت خطوط دفاعی به سمت بصره نیز پیشروی‌هایی داشته باشیم.

سردار سید علی بنی لوحی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس که اکنون در زمینه ادبیات دفاع مقدس صاحب اثر و فعال است، از دوستان و همرزمان سردار شهید احمد کاظمی است که با او خاطرات مشترک و فراوانی دارد. نگارش همین خاطرات او را به کتاب \”احمد\” پیرامون شهید کاظمی رسانده است. سردار سید علی بنی لوحی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در مورد یکی از عکس‌های مشترک و خاطره انگیزش با شهید احمد کاظمی سخن می‌گوید و در مورد زمان آن چنین روایت می‌کند: عملیات والفجر 8 در ایام 22 بهمن 64 انجام شد حدود دو سال بعد در سال 66 بنا بر این شد در منطقه فاو یک عملیات دیگری انجام بشود تا ضمن تقویت خطوط دفاعی به سمت بصره نیز پیشروی‌هایی داشته باشیم. شناسایی‌های قبل از عملیات انجام شد. یگان‌هایی که می‌بایست در آن منطقه عملیات انجام می‌دادند نیز مشخص شد. بعد از ورود نیروها در منطقه، شب عملیات به دلیل عدم آمادگی صد درصدی نیروها و تردیدی که در رسیدن به پیروزی بود و احتمال حساس شدن دشمن به منطقه، عملیات فوق انجام نشد. این عکس مربوط به عصر روزی است که عملیات لغو شد که شهید احمد کاظمی را در جمع رزمندگان در جوار  سنگر فرماندهی واقع در منطقه فاو نشان می‌دهد.

\"baniloohi\"

او در مورد افراد حاضر در این عکس می‌گوید: افرادی که در عکس هستند از سمت چپ سردار شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف، نفر دوم خودم هستم که آن زمان مسئولیت ستاد لشکر امام حسین (ع) را برعهده داشتم. نفر سوم سردار ربیعی که در آن زمان مسئول مخابرات کل سپاه و قرارگاه خاتم بود و هم اکنون معاونت آموزش و بازرسی سپاه هست و نفر چهارم شهید محمد سلیمانی مسئول تبلیغات لشکر امام حسین(ع) که بعد از جنگ بواسطه عارضه شیمیایی شهید شد. بنا بود لشکر امام حسین (ع) و لشکر نجف اشرف  با یکدیگر در آن منطقه عمل کنند.

منبع : خبرگزاری تسنیم

نسیم اسفند 63 همراه با صدای رزمندگان پیروز،که در مدت یک هفته از هور گذشته وبه شرق دجله رسیده اند، در سنگر احمد میپیچد.احمد با شنیدن جمله ی:»آقا مهدی کجاست؟« از جا می پرد…تند می گوید: »خواب است«.

پیک موتوری میگوید:»نه…در سنگرش نبود!«

 

 

ادامه مطلب

\"\"
یادمان شهدای عملیات رمضان (معروف به پاسگاه زید)

در آستانه سالروز عمليات رمضان در تیرماه سال 1361 به منظور ارج نهادن بر ايثار و فداكاري ملت شجاع و رزمندگان دلاور اسلام و همچنين زنده نگه داشتن ياد و خاطره تمامي شهيدان گرانقدر 8 سال دفاع مقدس و عمليات رمضان و بخصوص شهيدان حسين خرازي، رضا حبيب الهي، مصطفي رداني پور، احمد كاظمي گزارش مستند زير توسط راوي قرارگاه فتح در صحنه عمليات تهيه شده است که پيرامون احداث شبانه خاكريز جنوبي منطقه در مرحله پنجم عمليات كه از 10 كيلومتر خاكريز، 100 متر آن به روز كشيده شده است و شهيد احمد كاظمي با تمام توان تلاش مي كند تا 100 متر مذكور خاكريز را كامل كند و این در حالی است که در زير ديد و تير مستقيم انواع سلاحهاي دشمن قرار دارد.


این گزارش، نمونه كوچكي از ايثار و فداكاري رزمندگان اسلام است كه 8 سال نه با رژيم بعثي عراق (روايت اسناد) بلكه با تمام دنياي مبارزه نمودند.

شرح ماجرا:

با شروع عمليات، نيروهاي تأمين كننده دستگاه هاي مهندسي همراه نخستين گروه تك ور شروع به پيش روي كردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودر و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با يك تأخير يك و نيم ساعته، مقاومت دشمن از هر دو جناح در هم شكسته شد و نيروها به محل مورد نظر رسيدند.

آن ها احداث خاك ريزها را از محل مثلثي ها در عمق 10 كيلومتري منطقه دشمن به سمت مواضع خودي شروع كردند.

خاك ريز احداث شده در شمال منطقه (يعني خاك ريز سمت راست) با دقت و سرعت پايان يافت. حاج رضا حبيب الهي خودش مستقيماً از جلوترين نقطه اي كه نيروهاي خودي حضور داشتند بر عمليات مهندسي نظارت مي كرد.

اما در جناح چپ منطقه عملياتي كار گره خورد. در اين جناح به دليل مقاومت شديد دشمن و وجود تيربارهاي فراوان، تيم هاي عملياتي به سختي توانستند نفوذ كنند و تانك هاي متعدد دشمن كه در اين منطقه بودند، كار را به نحو ديگري رقم زد و در مجموع مقاومت نيروهاي عراقي، آتش تيربارها و تير مستقيم تانك اجازه نداد تا كارها طبق طراحي قبلي پيش برود.

نيروهاي خودي كار خود را متوقف نكردند و به آن ادامه دادند ولي بر اثر اوضاع به وجود آمده، عمليات احداث خاك ريز طبق برنامه پيش نرفت و به صورت كامل تمام نشد.

قرار بود خاك ريز احداثي در منطقه دشمن و خاكريز ايجاد شده از منطقه خودي در نهايت و در وسط به هم وصل شوند كه عمليات به طور كامل صورت نگرفت و حدود يك صدمتر در وسط بين دو خاك ريز باز مانده بود كه عمليات احداث به سبب روشنايي صبح و فشار مضاعف دشمن و ، متوقف شد. نيروها و تجهيزات خود را چندين برابر كرد.

دشمن اگر موفق مي شد كه مانع اتصال اين خاكريز شود، مي توانست با زرهي به مواضع نيروهاي خودي نفوذ كند و كار را پايان دهد و يا چون نيروها از اين جناح آسيب پذير بودند، مانع رفت و آمد و تدارك آن ها در جلو باشد. دشمن براي اين كار، بيش از ده دستگاه تانك آورده و در فاصله حدود يك كيلومتري در مقابل اين شكاف قرار داده بود.

تانك ها و تيربارها به نوبت به اين حد فاصل يك صد متري تير مستقيم مي زدند تا به هرصورتي كه شده مانع اتصال خاك ريزها باشند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و كاتيوشا نيز منطقه مورد نظر را هدف گرفته بودند.

ولوله عجيبي آن محدوده را فراگرفته بود؛ نيروهاي خودي و مسئولان عملياتي تيپ 8 نجف و قرارگاه فتح همه جمع شده بودند و مي خواستند به هر نحوي كه شده دو خاك ريز را به هم وصل كنند و به اين مسئله خاتمه بدهند.

شهيد حبيب الهي هم از سمت راست فارغ شده و به ياري آمد، ولي چشمان سرخ شده او كه به پياله خون شبيه بودند، نشان از خستگي و بي خوابي زياد وي مي دادند كه توان او را گرفته و جسمش را فرسوده كرده بود به نحوي كه هنگام راه رفتن تلوتلو مي خورد و حتي حرف زدنش هم طبيعي نبود. غير از ايشان، »رداني پور« فرمانده قرارگاه فتح و »خرازي« فرمانده تيپ 41 امام حسين(ع) نيز آمده بودند.

«احمد كاظمي» فرمانده تيپ 8 نجف كه شب سخت و طاقت فرسايي را پشت سر گذاشته بود، و در اين محور علاوه بر شكستن خط دشمن و پيشروي تا عمق 10 كيلومتري منطقه دشمن مسئوليت تامين چپ منطقه عمليات نيز به عهده وي بود، لذا در تلاش بود كه اين صد متر خاكريز را به هم وصل كند.

برادر كاظمي چند نفر راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از ميان بچه هاي تيپ را انتخاب كرد. او به راننده نفربرها مأموريت داده بود تا در حدفاصل يك صدمتر باقي مانده خاكريز، در مقابل ديد دشمن به چپ و راست بروند و گرد و خاك به پا كنند تا دشمن نتواند اين رخنه را به خوبي تشخيص داده و دستگاه هاي مهندسي را هدف قرار دهد.

 علاوه بر اين در دو طرف خاكريز چند دستگاه تانك و توپ 601 و چندين قبضه تيربار مستقر كرده بود تا پاسخ آتش دشمن را بدهند خودش هم بلندگويي دست گرفته و بدون ترس در وسط اين يك صد متر به چپ و راست حركت مي كرد ، در حالي كه گاهي دعاي فرج مي خواند و گاهي به دستگاه ها دستور مي داد خاك كنند.

 او علي الدوام قدم مي زد و دعا مي خواند، مي گفت: «نفربر خاك كن، لودر بيل بزن، بيلتو بالا بياور، بالاتر، بارك الله لودر! آفرين لودرچي! نفربر خاك كن، نفربر خاك كن تانكها شليك كنند ديده بان به توپخانه بگو جواب آتش دشمن را بدهند تيرچي ها شليك كنند اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن العسكري.»

تمامي اين كارها در جلو ديد دشمن صورت مي گرفت. نفربرها، لودرها فرمانده تيپ و نيروهاي رزمنده همه و همه در زير آتش شديد و ديد تيرمستقيم دشمن اين فعاليت ها را انجام مي دادند؛ همه سينه به سينه تانك هاي دشمن جسورانه در فكر ادامه كار و تكميل خاك ريز بودند، صحنه غريبي بود، تصوير كاملي از شوق و خدمت به اسلام و ايثار و اوج فداكاري بود. …

در اين حين راننده لودر از فرط خستگي از حال رفت و به پايين افتاد. بچه ها فوراً دور و برش را گرفتند، آبي به صورتش زدند. شهيد رداني پور نيز كه در آن جا حضور داشت سريعاً به بالينش رفت و او را تشويق كرد و از زحمات او قدرداني نمود، احمد كاظمي فرمانده تيپ 8 نجف سر و صورتش را بوسيد و چون نيرويي براي جايگزيني وي وجود نداشت ناچار دوباره برخواست و كار را ادامه داد.

چند دقيقه بعد يك گلوله توپ به كنار دستگاه لودر خورده و آن را به آتش كشيد. راننده لودر نيز زخمي شده و به عقب منتقل شد.

در همين لحظات چند دستگاه مهندسي با راننده از راه رسيدند و با وجود شهيد شدن چند نفر، خاكريزها به هم وصل شد و نزديكي هاي ظهر كار تمام شد.

در حقيقت خاك ريزي را كه تقريباً ده كيلومتر بود، در طول هشت ساعت شب احداث كرده بودند. در طول روز كه دشمن به مقابله برخواسته بود، يك صد متر باقي مانده را حدوداً در طول پنج ساعت ايجاد كردند.

ظهر كه مسئولان عمليات تيپ ها و تيم هاي مهندسي براي ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگي با چشم هاي سرخ شده، لباس هاي خاك آلود و تني خسته بر سر سفره نشستند …

حبيب الهي كه به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد كرده، انگار مي خواست از حدقه در بيايد ! شايد دو روز بود كه نخوابيده بود. از بس كه گرد و خاك و دود بر روي مژه هايش نشسته بود، مژه هايش به هم چسبيده بودند.

لباس ها و صورتش پر از گرد و خاك و دود و باروت بود، اصلاً قيافه غيرطبيعي داشت، انگار از وسط آتش در آمده بود! منظره عجيبي پيدا كرده بود. هر كس كه حاج رضا را مي ديد، مات مي ماند كه اين آدم چه قيافه اي پيدا كرده است.

او نگهبان پست 12 شب تا 2 بعد از نیمه شب بود و من 2 تا 4 صبح تپه های حسین آباد بین سنندج و دیوان درده بودیم نوبت پست من که رسید گفت: از اول شب تاکنون سر و صدای زیادی از پایین دره می آید. گفتم پس اجازه بده از ارتش درخواست کنم یک منوری بزند شاید کومله و دمکرات باشند. گفت: اتفاقاً من هم همین نظر را داشتم اما توجه به کمبود مهمات بهتر دیدم این کار را نکنم. گفتم من در پست خودم درخواست می کنم. گفت تو هم این کار را نکن من حاضرم تا صبح با هم پست بدهیم. آن شب 4 ساعت پست داد ولی حاضر نشد به خاطر کمبود مهمات یک گلوله منور درخواست کند.

به نقل از حسن ربانیان

سردار قاسم سليماني فرمانده وقت لشگر ثارالله معتقد است كه سردار شهيد احمد كاظمي فاتح واقعي عمليات بيت المقدس و آزادي خرمشهر بوده است. در ادامه برخي خاطرات قاسم سليماني از احمدكاظمي درباره عمليات بيت المقدس را مي خوانيد.

فاتح خرمشهرشهید شد

من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته شد ، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که : فاتح خرمشهرشهید شد

همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، هنر ودر هر چیزی ، از بین ما می رود و فوت می کنـد ما بلا فاصله تیتـر می زنیم برایش که مثلا  \”پدر علم ریاضی\” ایران از دنیا رفت . فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت با حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند و به حق هم باید مورد تجلیل باشند، کمتر نباشد و شاید هم در ابعادی بیشتر باشد. یعنی خیلی ها باید خودشان را مدیون شهید کاظمی بدانند.حقیقتا اگر بخواهیم حاج احمد را تشریح بکنیم باید برگردیم به جنگ . از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود، شهید کاظمی محور چند تا فتح بزرگ بود . در جنگ می توانیم بگوئیم که شاه کلید این فتوحات او بود . یکی از برجستگی های شهید کاظمی هم همین بود. یعنی اگر گفته بشود زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود؛ حتما سخنی به گزاف گفته نشده و احمد به این معنا زیرک بود که با تدبیر ترین بود.

احمد قابل جايگزين نبود

احمد به نیروی زمینی مقام داد نه نیروی زمینی به احمد. لذا در هر کجا قرار می گرفت او تأثیرات معنوی اش، تأثیرات رفتاری واخلاقی اش بی نظیر بود، ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر می کنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأ ها را پر می کنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پرشود، طول می کشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که یک فردی مثل امام خمینی(ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگی نمی تواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود.

هر پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل می گیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بدست آوردن است، قابل جایگزین شدن هستند، نه اینجوری نیست.

نکته دیگر، هرکسی ممکن است تأثیری داشته باشد اما تأثیرات با هم فرق می کند و مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر می دانیم. یک شخصیتی می آید مثل علامه امینی و الغدیر را می نویسد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی  می آید مفاتیح الجنان را می نویسد آنها یک تأثیری دارند و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس می کند یک تأثیر دیگردارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیست و هفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثیرات کاملاً متفاوت بود.

  

تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا می کرد، اینگونه نبود.اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور ومبنای اساس این بنا ستونهای این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستونهای این بنا بود، هم در آن ارزشهایی که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها می کنم. او نقش یک مربی را داشت.چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هرجلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند.این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی.

اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند، اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردند همینطور بود، ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی تصور محورش احمد بود. درثامن الائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی واساسی بودند.

 در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شدکه احمد مهیا کرد یعنی جزایر.در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل. من یادم نمی رود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود همه رزمندگان جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط ده نفر مانده بودند که اصرار می کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی آمد. می گفت: چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت در آمد؟شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنین فضایی بود که امروز 17 سال از جنگ می گذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروری تر به چشم می خورد و احساس می شود.این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن باقری بود، نقش مهدی زین الدین بود، نقش شهید علی  رضائیان بود و دهها فرمانده ای که شهید شدند و اینها محور های اصلی اش بودند.

خرمشهر مرهون رشادت شهید کاظمی

درعمليات  «بيت‌المقدس» و آزادي خرمشهر لشكر ايشان در مرحله نخست عمليات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌اي ايفا كند به گونه‌اي كه در روزهاي پاياني درگيري «بيت‌المقدس» كه نيروهاي ايراني، توان كافي براي آزادي خرمشهر نداشتند و تقاضاي چند هفته بازسازي را از فرماندهي کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم ، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده‌ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با كمك شهيدخرازي آخرين مرحله عمليات آزادسازي خرمشهر را انجام دهد. ايشان نيروهاي عراقي را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد كردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و  حسین بودند.و اينگونه بود كه در همه عمليات‌ها تا پايان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقي داشت؛ وي از افراد مؤثر در آزادسازي خرمشهر بود و اين شهر تا ابد، مرهون رشادت كاظمي است.

در عملیات بیت المقدس دو تا از فرمانده های تیپ های سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمی و احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.

تماس که می گرفتند از لهچه شان می فهمیدیم که کدام است .

گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی ، متوسلیان را این طوری صدا می زد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.

یادگاران – کتاب احمد کاظمی – نیازی ، یحیی- روایت فتح – ص 32

محمود احمدپور داریانی

شهید حاج احمد کاظمی، خلاق، نوآور

اوايل جنگ بود هيچ سلاحي به‌جز مقاومت و بسيج مردمي وجود نداشت كمبود امكانات كارشكني‏‌هاي مختلف بي‏‌تجربگي وعدم آمادگي و توانمندي دفاعي همه و همه كار را آن‏چنان سخت نشان مي‏داد كه گاهي ابتكار عمل را از ما مي‏‌گرفت. فقط توکل بر خدا و اميدها به امام و كمك‌‏هاي ملت روحيه‌‏بخش و كارساز بود. گروه‌‏هاي مردمي از شهرهاي مختلف عازم مناطق جنگي مي‏‌شدند. بچه‌هاي مشهد در نورد، بچه‌هاي اصفهان در دارخوين، تهراني‏‌ها و تبريزي‏‌ها در سوسنگرد و نيروهاي محلي خوزستان هم در مناطق بومي مشغول شدند؛ هركس مي‏‌خواست از همه‏ توانش براي مقابله و دفاع بهره بگيرد و كمكي باشد. هر كس به فراخور توانايي‏هايش جذب و مشغول مي‏شد و همه در راه خدا و بخاطر فرمان امام … مسئولیت تداركات هم قسمت من بود كه با شش نفر شروع به كار كردیم؛ يك نجار، يك خياط، يك برق‏كار يك انباردار، يك مكانيك و يك معاون كه همه‏گی خود را وقف خدا و جهاد كرده بودند.

 مدتي بود در چهارشير خدمت مي‏كردم. روزی جواني پيش آمد و گفت: «سلام؛ من احمِدم يخدِه آرد ميخام». رابطين تداركات از لشگرها و نواحي مختلف مراجعين ما بودند و آشنا؛ اما نمي‌شناختمش. پرسيدم از كجا آمدي گفت: «نساره» آنجا را هم نشناختم؛ پرسيدم \”نساره\” كجاست؟ گفت: دارخوين. گفتم دارخوين را بلدم. نساره كجاي دارخوين است؟ گفت بالاي دارخوين. گفتم چي ميخوايين؟ گفت: آرد كه اونجا براي بِچِه‌هام نون بپِزم. قايق هم ميخوام كه از رودخونه رد بشيم. جدّي بود. من هم جدي گفتم اينجوري كه نميشه من اوّل بايد بيام اونجا شناسايي. ماشين نداشت. با ماشين تداركات راه افتاديم سمت دارخوين. توي راه كه گرم صحبت شديم بيشتر از خودش گفت: احمد كاظمي كه اهل نجف‌آباد است و همراه آقا رحيم صفوي از اصفهان آمده و فرمانده يك دسته كوچك است كه مشغول حراست بخشي از  مسير شرق به غرب  رودخانه كارون است. ضمناً موقعيت نساره را كاملاً ‌تشريح كرد.

با لهجه شيرين و كلام دلنشين و خوشرويي زايدالوصفش مسير كوتاه شد. به كارون كه رسيديم ديدم يك قايق شكسته، لب آب است. به هر جان‏كندني بود از كارون رد شديم! چهل بسيجي نوجوان مشغول حفاظت از مسير رودخانه بودند. به تناوب گودال‏هايي در زمين حفر كرده بودند كه پا تا بالاي زانو در آن فرو ميرفت. گفت اين‏ها سنگر است، \”سنگر روباه\”. ديدم كه نيروها در آن محفوظ‌تر بودند، گودالي كه در آن مي‏نشستند و قدري حفاظت‏شان ميكرد از ديد دشمن و سنگري تك نفره بود برايشان. بي هيچ امكاناتي يك دسته را مديريت ميكرد.  همه دار و ندارشان چند اسلحه بود و يك بيسيم؛ پرسيدم اگه شب دشمن به اين محور نزديك بشه چيكار مي‏كنين؟ نگاهي كرد و با تانّي گفت توكل به خدا!

اول يكي دو تا قايق و كمي آرد بهش دادم. بعد گفتم يه دوربين هم داريم كه ميشه باهاش تو تاريكي هم ببيني. پرسيد مگه همچي چيزي هست؟ گفتم ارتش يكي بهمون داده ميدمش به تو. خوشحال شد، هم بخاطر بچه‌هاش كه آرد و قايقشون رديف شده بود و هم بخاطر دوربين كه كمك می‏كرد كارش نتيجه‌ي بهتري داشته باشد.

اين شروع آشنايي من با مردي بود كه بعدها دانستم اعجوبه‌ايست در عالم خلاقيت. از هيچ چيز به سادگي نمي‏گذشت از نيروهايش از حداقل آسايش و راحتي‏شان، از غنائم از فرصت‏ها از رفاقت‏ها و…. و همه‏ی اينها را در راه هدفش به كار مي‏گرفت. هرگز از نيروهايش غافل نمي‏شد. همين‏كه امروز در كتاب‏های مديريتي مي‏خوانيمش: «حفظ و نگهداری منابع انساني».

بعدها در عملیات کربلای ۴ و ۵ توفیق قائم مقامی لشکر ۸ نجف را بدست آوردم و در کنار او خیلی چیزها یاد گرفتم.

هيچ چيز از نگاه ريزبينش دور نمي‏ماند. در تمام بازديدهايي كه با او داشتم همه جزييّات را به دقّت از نظر مي‏گذراند تا مبادا چيزي كه امكان بهره‌برداري دارد از ديدش مخفي بماند. حتّي صداها را به دقّت گوش مي‏داد. براي حفظ نيروهايش هميشه گوشش به نواخت خمپاره‌ها تيز مي‏شد كه مبادا زمان سكوت توپخانه را از دست بدهد. در شناخت استعدادها و پرورش‏شان بسيار توانمند بود. و با همين نگاه مدبّرانه و تحليل‏گر فرماندهي لشگري خط شكن را با مهارت تمام  به سرانجام مي‏رسانيد. چندين رئيس ستاد در لشگر هشت نجف اشرف تعويض شد، آخرين‏شان جواني بود اربابي نام كه ثمره‌ي تلاش احمد بود. بيست و يكي دو سال داشت و بسيار مستعد. اوقات فراغتش مدام به تلاوت و حفظ قرآن مي‏گذشت؛ آن‏قدر بال و پر داد و شكوفايش كرد تا به رياست ستاد رساندش. حفظ و ارتقاي نيروي انساني دغدغه هميشگي او بود حتّي مطالبي را كه براي آموزش نيروهايش ضروري مي‏دانست خودش مي‏نوشت و جزوه مي‏كرد و در اختيار نيروهايش قرار مي‏داد.

بعضي چنان از جنگ سخن گفته ‏اند كه گويي جنگ باري به هر جهت و اتفاقي سپري شده، بي هيچ دانش و مهارتي. دفاع مقدس مرهون تفكّر خلاق نيروهاي جوان، نخبه، عاشق و مستعدّي بود كه با نگاه امام‏شان راه سعادت را برگزيدند چونان …. یاران امام حسین (ع)

هدايت و رهبري احمد نوع ويژه‌اي از فرماندهي و رياست بوده است. كشف و تقويت استعدادهاي موجود در سازمان و ارتقاء آنها تا سطوح بالاي مديريتي از ويژگي‏هاي منحصر به فرد احمد در ميان فرماندهان جنگ بود. مديريت ويژه‌ي منابع حتي از طرق غير معمول باعث شده بود دوست و دشمن لب از تحسينش نبندند. معروف بود كه نفربر‏هاي غنيمتي را زير خاك پنهان مي‏كند! يادم هست تا مدتها اجازه‏ی ديدن اسلحه‌خانه و ماشين‏هاي لشگر را به من هم نمي‏داد. بعد از مدتها كه به تاييدش اسلحه‌خانه را – كه در مجموعه‏ی ورزشي شهيد چمران اهواز بود- ديدم جا خوردم. همه اسلحه‌ها مرتّب، گريس خورده و منظم. ماشين‏ها و ساير تجهيزات هم به همين منوال. شنيدم كه بعد از اتمام عمليات تمام سوئيچ‌ها را تحويل مي‏گرفت و ماشين‏ها را با كمك چند مهندس و مكانيك بازسازي و تعمير مي‏كرد و دوباره به لشگر مي‏فرستاد. اصولاً لشگر زرهي از همين‏جا به راه افتاد: در جريان استفاده از غنائم جنگي به مشكل تامين قطعات برخورد، بعضي غنائم جنگي نياز به تعمير داشت و گاهي به خاطر نبود يك قطعه برخي ادوات زرهي از قبيل تانك از رده خارج مي‏شد. اين در حالي بود كه كمبود امكانات بزرگترين معضل جبهه‌هاي جنگ بود.

احمد با زكاوت تمام قطعات تانک معیوب را به اصفهان برد و به مهندسين ذوب آهن نشان داد. از آنجائیکه فن آوری بکار رفته در ذوب آهن روسی بود، از ظرفيت‏هاي آنها براي ساخت و طراحي قطعات يدكي بهره برد. همين موضوع، كليد طراحي مهندسي و ساخت قطعات در جنگ بود و بدین ترتيب يگان زرهي به دست احمد شكل گرفت و بالنده شد. حتی بیاد دارم برای اولین بار کارگاه ساخت قسمتی از قطعات تویوتا لندکروز را با کمک بچه های فنی اصفهان در محوطه فعلی دانشگاه شهید چمران اهواز به راه انداخت. همين جرقه در ذهن مهندسین حالا به خودكفايي در ساخت و توليد برخي قطعات در صنايع مختلف منجر شده است.

پيرمردي را از اصفهان به منطقه آورده بود براي ساخت حمام. در آن شرايط استثنايي حمام‏هايي برپا كرده بود تميز با آب گرم و تجهيزات مناسب كه زبان‏زد خاص و عام بود. آشپزخانه‌هايي در مناطق جنگي تاسيس كرد كه تا پايان جنگ بهترين آشپزخانه‌هاي موجود بود. هيچ چيز در نگاهش كم يا بي اهميت نبود. حتي يادم هست در پايان جنگ گاهي غذاي گرم و نوشابه‌ي سرد به رزمنده‌ها مي‏داديم. همان شگردها پايه‌هاي تاسيس شركتي است كه حالا انواع غذاهاي خوراكها و خورش‏هاي ايراني را در قالب كنسرو در سراسر كشور توزيع كرده است.

يكي  از وجوه شخصيت احمد الگو بودنش در مديريت كارآفرينانه است، هنوز آثار مديريتش از سبك ويژه‌ي رهبري و تصميم‏گيري و طرح‏ريزي و تحليل‏گري و سازمان‏دهيِ دقيق منابع و سرعت و دقّتش در تصميم‏گيري، باقي و نمايان است.

امروزه كارآفريني صرفاً ايجاد شغل محسوب نمي‏شود. جوهره‏ی كارآفريني، نوآوريِ فردِ تصميم‏گير در راس سازمان است. حالا كه در ادبیات کارآفرینی مطالعاتی دارم و به آن زمان نگاه می¬کنم، مي‏بينم نمونه‌ي عيني كارآفرينان موفق را آن‏روزها پيشِ چشم داشته‌ام و حالا كه نيازمان به او دوچندان است الگوي عملي در دسترسم نيست.

روياي هميشگي رفتاري و شغلي بشر در قدم اول آن است كه الگوي عمل خود را بيابد و در مسير رشد از آن بهره بگيرد. در دنياي غرب اين روياها از طريق سياست‏مداران، هنر پيشگان ، قهرمانان و دانشمندان زيادي الگوسازي و تامين شده ‏اند. ولي به حق بايد گفت دفاع مقدس «الگوهاي نقش» برجسته و متنوعي را كه نشأت گرفته از تربيت الهي انبيا و اوليا بوده‌اند به منصه‏ ظهور و تعريف گذاشت كه تا هميشه مي‏توانند الگوهاي فرماندهان و حتي هنرمندان و ورزشكاران سرزمين‏مان باشند.

احمد با توكل به خدا و ارادت و توسل حقيقي به حضرت زهرا سلام الله عليها، همه توان كسب و كارش را لشگرش و معامله‌اش را خدايي كرد و مزد و محصول آن را شهادت خواست و البته به آن رسيد.