پنجم مهرماه ۱۳۶۰، لیاقت احمد کاظمی به اثبات رسید. احمد به شیوه‌های مرسوم عمل نمی‌کرد. به جای حمله رودررو به دشمن، نیروهای آن‌ها را چنان ماهرانه دور زد که سازمان و روحیه دشمن کاملاً از هم پاشید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تشکیل لشکر هشت نجف، لشکری که آن قدر قدرتمند بود که عراقی‌ها تاب ایستادن در مقابل آن را نداشتند. احمد، از هیچی درست کرد این لشکر را، همه تجهیزاتش را از دشمن گرفت، اما قبل از آن، آزمون دیگری هم داشت. تا پایان مرداد ماه و قبل از عملیات ثامن الائمه، نیروهای چند ده نفری‌اش را به سه گردان رساند. یعنی از مدت کوتاهی، جبهه فیاضیه، صاحب سه گردان آماده و سرحال شد، سه گردانی که شجاعت بی‌نظیری داشتند و به زودی لیاقت خودشان را نشان دادند.

پنجم مهرماه ۱۳۶۰، این لیاقت به اثبات رسید. احمد به شیوه‌های مرسوم عمل نمی‌کرد. برای همین هم در آن روز، به جای حمله رودررو به دشمن، نیروهای آن‌ها را چنان ماهرانه دور زد که سازمان و روحیه دشمن کاملاً از هم پاشید. گردان‌های احمد، از پشت به دشمن حمله کردند و نقش اصلی را در شکست حصر آبادان داشتند. او دقیقا می‌دانست که چه می‌خواهد و چه کار قرار است بکند. برای همین هم به افرادش سپرده بود که تا جای ممکن، غنیمت بگیرند. به زودی این غنیمت‌ها به کار آمد. احمد در فکر تشکیل لشکر بود.

هفته دفاع مقدس , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

*****

فرمانده‌ای که ۱۵ سال پیش مسئولیت سپاه آبادان را داشت، تعریف می‌کرد: احمد کاظمی در بدترین شرایط جنگی در جبهه آمد پیش ما یعنی وقتی که آبادان داشت سقوط می‌کرد. آدم عجیبی بود. کارهایش دور از انتظار بود. ما نوک حمله بودیم، بنابر این از همان اول، در متن جنگ قرار گرفتیم. آدم‌های دیگر و آن‌هایی که از دور دستی بر آتش داشتند، معمولاً با احساسات پاک می‌آمدند و بعد گاهی واقعیت خشن جنگ شوکه‌شان می‌کرد. این را ما خیلی زود و به تجربه دریافتیم و برای اینکه تکرار نشود راه‌حل‌هایی برایش پیدا کردیم. یکی از راه‌حل‌های ما این بود که افراد تازه رسیده را بلافاصله به مناطق سخت نمی‌فرستادیم تا کم کم به اوضاع عادت کنند.

آن موقع‌ها مقرر ما در هتل آبادان بود. نیروها آنجا جمع می‌شدند و البته کمبود نیرو هم محسوس بود. در این گیر و دار یک روز در هتل نشسته بودم که گفتند یکی آمده دم در و با شما کار دارد. رفتم بیرون دیدم یک جوان ایستاده در خیابان. سلام و علیک کردیم. لهجه اصفهانی داشت. پرسیدم با من چه کار دارد. گفت: «من از نجف آباد آمده‌ام. تعدادی نیرو با خودم آورده‌ام. خوشحال می‌شوم که بتوانم کاری بکنم.» خوشحالی‌ام حدی نداشت. با آن کمبود نیرو کسی با پای خودش آمده بود به سراغم و تنهایی هم نیامده بود. گفتم: «چقدر خوب شد که تشریف آوردید. اتفاقاً چند جای خالی داریم که شما می‌توانید پرش کنید.»

هفته دفاع مقدس , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

کمی فکر کردم و بعد به نظرم رسید نیرویی را که تازه از راه رسیده به جایی بفرستم که درگیری دائمی در آنجا نیست. در منطقه‌ای که چولان‌های آبادان بود. جایی وجود داشت که عراقی‌ها گاه گداری از آن عبور می‌کردند و می‌آمدند به سمت آبادان. از این محور بیشتر نیروهای اطلاعاتی عراق استفاده می‌کردند. یکی دو بار هم به عنوان محور عملیاتی از آن استفاده کرده بودند. احمدکاظمی و نیروهایش را فرستادم آنجا تا یک دفعه در کوره جنگ قرار نگیرند.

بعد از ظهر خودم با او رفتم و منطقه را نشان دادم. موقعیت آن را توضیح دادم. کروکی‌اش را کشیدم و بعد برگشتیم تا او نیروهایش را مستقر کند. فکر می‌کنم همان شب احمد کاظمی افرادش را برد جلو. فردا شب حدود ساعت ۱۱ بود که باز گفتند یکی جلوی در با شما کار دارد. رفتم و دیدم احمد کاظمی است. فکر کردم شاید آمده که امکاناتی بگیرد یا گزارش بدهد اما او گفت: «اینجا به درد ما نمی‌خورد.»  پرسیدم: «برای چه سخت می‌گذرد؟» گفت: «راستش بله جای سختی فرستاده‌اید ما را.» پرسیدم: «مشکلتان چیست؟» گفت: «این که به درد ما نمی‌خورد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «برای اینکه جبهه‌ایست مرده. ما می‌خواهیم بجنگیم. اینجا باید کلی انتظار بکشیم؛ یا کسی از دشمن به سراغمان بیاید یا نه.» وقتی به صورتش نگاه کردم و دیدم مصمم است، گفتم: «باشد تو را به جای می‌فرستم که خیلی با اینجا متفاوت باشد اما امیدوارم گلایه‌ای نداشته باشی.»

هفته دفاع مقدس , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

آن وقت‌ها نزدیکترین خط به دشمن، جبهه فیاضیه بود و من به احمد کاظمی پیشنهاد آنجا را دادم. با این تصور که روز بعد خواهد آمد و از سختی واقعی آنجا ابراز ناراحتی خواهد کرد. بلافاصله گفت: «این شد یک چیزی. می‌پذیرم.» گفتم: «پس صبر کن کمی برایت توضیح بدم که کجا می‌روی. اولاً دشمن از روی پل‌های کارون عبور کرده و در این منطقه‌ای که می‌گویم آمده در حریم شهر یعنی عملاً شمال آبادان در دست آن‌هاست. علاوه بر آن وجود دو پل به عنوان محورهای تردد کنترل این منطقه را سخت کرده. به جز این‌ها فاصله ما با دشمن در این منطقه فقط ۵۰ متر و در نهایت و در بعضی جاها ۱۰۰ متر است.»

شهید حاج قاسم سلیمانی درباره عملیات بیت المقدس و حضور حاج احمد کاظمی در آن می‌گوید: «در عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر لشکر شهید کاظمی در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌ای ایفا کند، به گونه‌ای که در روز‌های پایانی عملیات «بیت‌المقدس» که نیرو‌های ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هجدهم وقتی همه خسته شده بودند، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول داده‌ایم.گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند، چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم.

شهید کاظمی شهید خرازی

وی ادامه داد: «شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. حاج احمد و حاج حسین نیرو‌های عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند، این دو فرمانده با لشکر‌های ۸ نجف و ۱۴ امام حسین متشکل از ۵ گردان با استعداد ۳ هزار نفر خرمشهر را محاصره کردند. جالب اینجاست که تکنیک رزمی این دو فرمانده ایرانی و همراهی نیروی هوایی ارتش باعث شد تا با انهدام پلی که در اطراف خرمشهر برای انتقال بعثی‌ها به این شهر ساخته شده بود، نابود شده تا ۲۰ هزار نفر نیروی بعثی در این شهر به اسارت رزمندگان ایرانی درآیند. در واقع شهید کاظمی یکی از موثرترین افراد در آزادسازی خرمشهر بود.»

دقیق یادم نیست چند روز از شروع عملیات بیت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجف‌آباد رسید. چند ساعت بعد، فهمیدم شهید نشده، شدید مجروح شده بود.

حاجی را بی‌هوش و خونین رسانده بودند بیمارستان. آنهایی که همراهش بودند، دیده بودند که او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بیرون. می‌گفتند: خیلی نگذشته بود که دیدیم حاجی به هوش اومد! مات و مبهوت شدیم. همین که روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بیمارستان مرخص شد.

نیروها را جمع کرده بود. به‌شان گفته بود: من تا حالا شکی نداشتم که توی این جنگ‌، ما بر حق هستیم، ولی امروز روی تخت بیمارستان، این موضوع رو با تمام وجودم درک کردم.

همیشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بیمارستان چه دیده است. با این که برادر بزرگ‌ترش بودم، ولی هیچ وقت چیزی به‌ام نگفت. بعد از شهادتش، از بعضی از دوستان دوران جنگ شنیدم که؛ احمد آن روز، در عالم مکاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صدیقه (سلام ا… علیها). در واقع حضرت بودند که او را شفا داده بودند، بعد هم به‌اش فرموده بودند: برگرد جبهه و کارت را ادامه بده.

به نقل از برادر شهید

منبع: موسسه شهید کاظمی

عملیات بیت المقدس ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۶۱ با رمز یا علی بن ابیطالب آغاز شد. آزاد سازی خرمشهر یکی از اهداف این عملیات گسترده بود. رزمندگان و ساکنان قدیمی خرمشهر خاطرات زیادی را از روز های آزادسازی و حماسه ایثارگران دفاع مقدس دارند. عباس حربی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از ساکنان قدیمی شهر در آستانه سالروز عملیات بیت المقدس در گفتگو با خبرگزاری دفاع مقدس مطالب زیر را عنوان نمود.

وی با معرفی مناطق آزاد شده عملیات بیت المقدس گفت: علاوه بر خرمشهر، پادگان حمید، جاده خرمشهراهواز، روستاهای غرب کارون، دشت هویزه ازجمله مناطق آزاد شده به دست رزمندگان اسلام بودند.وی با معرفی برخی از فرماندهان عملیات بیت المقدس اظهار داشت: شهید خرازی و احمد کاظمی از جمله فرماندهان این عملیات بودند که رشادت های زیادی را خلق کردند و با عملیات های استشهادی نیروهایشان خرمشهر را آزاد کردند و شهید کاظمی اولین فرمانده ای بود که با یگان های خود از محور شلمچه به خرمشهر وارد شد. حربی اظهار داشت: شهید جهان آرا از جمله فرماندهان دفاع مقدس بودند که بعد از آزادسازی شرق کارون در ۷ مهر سال ۶۰ به همراه چند فرمانده دیگر شهیدان نامجو و فلاحی در مسیر خوزستان به تهران دچار سانحه هوایی شدند و به شهادت رسیدند. رزمنده دوران دفاع مقدس با اشاره به آزاد سازی خرمشهر گفت: در روز آزاد سازی خرمشهر واقعا جای شهید جهان آرا خالی بود برای همین در مسجد جامع خرمشهرشعر معروف ممدی نبودی توسط مداح کویتی پور قرائت شد. وی در پایان گفت: امیدوارم جوانان امروز جامعه ما راه شهدا را ادامه دهند و با همت والای خود ایران اسلامی را آباد کنند.

عملیات بیت‌ المقدس یکی از بزرگ‌ترین و استراتژیک‌ترین عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس است که طی چهار مرحله مختلف نهایتاٌ منجر به آزادسازی خرمشهر شد. این عملیات از دهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ آغاز شد و یک ماه به طول انجامید. شهید احمد کاظمی یکی از فرماندهان یگان‌هایی بود که آزادسازی خرمشهر را رقم زدند. سلحشوری این فرماندهان نهایتاٌ باعث فتح خرمشهر شد.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است. محمدرضا بایرامی این روایت را در سخنانی با یکی از همرزمان شهید که فرماندهی گردانی تحت امر شهید کاظمی را بر عهده داشت در «پرواز؛ همیشه» روایت کرده است. این روایت حماسی در ادامه می آید:

من نمی‌دانم حاج احمد کاظمی چقدر روی نقشه‌هایش فکر می‌کرد و آیا آنها را از قبل طراحی می‌کرد یا نه اما نکته جالب این بود که نقشه‌‌هایش همیشه نتیجه خوبی به بار می‌آورد. همه می‌دانند که موقع عملیات یک اصل مهم اختفاست اما حاج احمد گاهی این اصل را هم زیر پا می‌گذاشت و تعمد داشت که نیروهایش را به رخ دشمنان بکشد.

در عملیات بیت المقدس من فرمانده گردان بودم. مرحله دوم عملیات بود. شب روی جاده اهواز-خرمشهر در حال حرکت بودیم که فرمانی از سوی حاج احمد رسید: «به نیروهای زرهی بگویید چراغ‌های همه تانک‌هایشان را روشن کنند.» فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. ما سعی می‌کردیم از تاریکی شب استفاده کنیم و دیده نشویم و حاجی دستور می‌داد که چراغ‌ها را روشن کنیم برای اطمینان پرسیدم: «متوجه نشدم حاجی، چه کار کنیم؟» تکرار کرد: «چراغ‌های همه تانک‌ها را روشن کنید. پروژکتور و هر چیزی را که دارند.» گفتم: «برای چه؟ این جوری موضع ما لو می‌رود.» گفت: «شما به دستور عمل کنید و نگرانی نداشته باشید.»

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

یادم آمد که در عملیات تنگه رقابیه نیروهایی که قرار بود روی تنگه عملیات کنند آن را پیدا نمی‌کردند. چند بار از مقابل تنگه گذشته بودند بی آنکه بدانند کجا هستند و آخر سر روز از راه رسیده و هوا روشن شده بود و تازه آن وقت بود که متوجه شده بودند تنگه مقابل‌شان است. اما حاجی دستور داده بود حمله را شروع کنند. و شاید این اولین حمله ما بود که در روز شروع می‌شد و هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که آن‌طور نتیجه مطلوب بدهد. حاجی قاعده بازی را به هم زده بود و حالا هم می‌خواست همین کار را بکند.

به تانک‌ها دستور دادم که چراغ‌هایشان را روشن کنند و با تمام سرعت رو به جلو بروند این کار تأثیر شگفت‌انگیزی ایجاد کرد. از یک طرف دشمن به وحشت افتاد و از طرف دیگر نیروهای پیاده چنان نیرویی گرفتند که نمی‌شد جلوی ایشان را گرفت و این طوری بود که رسیدیم پشت اولین دژ. دژ بعدی یک و نیم تا دو کیلومتر با ما فاصله داشت و دشمن پشت آن پناه گرفته بود. چیزی از شب نمانده بود و به زودی هوا روشن می‌شد. به‌ طور طبیعی باید پشت دژ پناه می‌گرفتیم و روز را در آنجا استراحت می‌کردیم تا شب بعد عملیات را ادامه بدهیم اما حاجی می‌دانست که هجوم تانک‌های چراغ روشن و رسیدن به دژ اول، روحیه دشمن را خراب کرده است و نباید به او فرصت ترمیم داد. بنابراین به شهید صالحی که فرمانده یکی دیگر از گردان‌ها بود، دستور داد پیشروی کرده و دژ دوم را تسخیر کند.

حاجی گفت: «قبل از اینکه بتوانند دست و پایشان را جمع کنند، باید دژ را تسخیر کنیم والا چنان آتشی روی ما می‌ریزند که نمی‌توانیم مقاومت کنیم. الان سازمانشان از هم پاشیده است. نباید فرصت سازماندهی بهشان داد.» نیروهای شهید صالحی به شدت خسته بودند اما اعتراضی نکردند و تکبیرگویان راه افتادند. حاج احمد درخواست کمک کرد اما قبل از رسیدن کمک، دژ می‌بایست تسخیر می‌شد. ما هم پیش‌روی را شروع کردیم.

در این بین آرپی جی زنی را دیدم که خیلی جلب توجه می‌کرد. او مرتب جای خود را عوض می‌کرد. هر تانکی که می‌زد، باعث می‌شد که روحیه افراد به سرعت بالا برود. در اطرافش عده‌ای را می‌شد دید که رفت و آمد می‌کنند. جلوتر که رفتم دیدم خود حاجی است. داد زدم: «شما چرا؟» گفت‌: «اگر از اینجا عقب‌نشینی کنیم، همه چیز از دست می‌رود. تا رسیدن نیروهای دیگر باید دشمن را کلافه کنیم که متوجه نشود ما چقدر خسته و کم تعداد هستیم.» بچه‌های زیادی شهید و مجروح شده بودند و ما واقعاً در تنگنا بودیم. سرانجام نیروهای دیگر هم از راه رسیدند و ما توانستیم موضع خود را تثبیت کنیم.

بعد مرحله سوم عملیات بیت المقدس شروع شد. در پنج کیلومتری خرمشهر بودیم. اینجا هم حاج احمد ترفند زیبایی را به کار گرفت. ترفندی که باعث شد نتیجه بسیار خوبی بگیریم. یادم هست که دقیقاٌ ساعت ۹ شب بود که ناگهان حاج احمد دستور داد هر پنج گردان هرچه منور دارند شلیک کنند روی خرمشهر. نمی‌دانستیم منظور حاجی از این کار چیست. قبضه‌ها را آماده کردیم و هر چه منور داشتیم شلیک کردیم به طرف شهر. شهر کاملاً روشن شد. آتش بازی عجیبی بود. از دور نیروهای دشمن را می‌دیدیم که چطور وحشت می‌کردند و این طرف و آن طرف می‌رفتند. لابد فکر می‌کردند عملیاتی که این همه منور در آن شلیک می‌شود، خیلی بزرگ خواهد بود. معلوم بود که به وحشت افتاده‌اند.

بار دیگر ترفند حاج احمد کاملاً نتیجه داد و حداقل ۵۰ درصد از نیروهای آنها روحیه‌شان تخریب شد. طوری که قبل از حمله نهایی دسته دسته شروع کردند به تسلیم شدن و حمله اصلی که آغاز شد، ما با مقاومت کمتری روبرو شدیم. خود حاجی اولین نفری بود که سوار بر یک نفربر وارد شهر شد و بعد نیروهایش خرمشهر را تصرف کردند. حاجی دوری در خیابان‌های اصلی شهر زد. توی فکر بود و نمی‌دانستیم که به چه فکر می‌کند؟ آسمان را نگاه می‌کرد و سمت غرب را. بعد رفت سمت مسجد جامع؛ جایی که صدای تکبیر همه‌جا را برداشته بود. کمی ایستاد و به گلدسته‌ها نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود.

به نفربر گفت دور بزند و مرا صدا کرد و گفت: «سریع نیروهایت را از شهر ببر بیرون.» تعجب کرده بودم با این همه زحمت شهر را تسخیر کرده بودیم و حالا او دستور می‌داد که تخلیه‌اش کنیم. گفتم: «برای چه حاجی؟» در حالی که راه می افتاد گفت: «وقت چون و چرا نیست. الان به سایر گردان‌ها هم می‌گویم که شهر را تخلیه کنند.» گیج شده بودم اما می‌دانستم کارش بی‌حکمت نیست. شروع کردیم به خالی کردن شهر. خود حاجی آخرین نفری بود که بیرون رفت و در همین موقع بمباران بسیار سنگین دشمن شروع شد. جنگنده‌ها می‌آمدند و هر بمبی که داشتند می‌ریختند روی شهر. غافل از آنکه آن موقع ما بیرون شهر بودیم. اگر توی شهر بودیم تلفاتمان بسیار سنگین می‌شد. به خصوص که از پدافند هوایی مناسبی هم برخوردار نبودیم. حاجی دست عراقی‌ها را خوانده بود. آنقدر صبر کردیم تا بمباران تمام شود، بعد دوباره برگشتیم به شهر و باز حاجی اولین نفر بود.

عملیات بیت المقدس در ۳۰ دقیقه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با قرائت رمز عملیات “بسم الله الرحمن الرحیم. بسم الله القاسم الجبارین، یا علی ابن ابی طالب” از سوی فرماندهی آغاز شد.

عملیات پیروزمندانه بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر پس از ۵۷۵ روز گردید، ضربه اساسی و تعیین کننده‌ای بر پیکر دشمن وارد ساخت و تمامی معادلات، و ذهنیت هایی را که در مورد توانایی و قابلیت‌های نظامی ایران وجود داشت، تغییر داد. بسیاری از کارشناسان نظامی و تحلیل گران رسانه‌های خارجی، در برابر سرعت عمل و ویژگی‌های عملیاتی نیروهای ایرانی به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفت زده شدند.بدون تردید سوم خرداد سالروز آزدسازی خرمشهر، یکی از پررنگ‌ترین و پرافتخارترین روزهای تقویم ایرانیان در سی و چهار سال گذشته بوده است.عملیات بیت المقدس در ۳۰ دقیقه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با قرائت رمز عملیات “بسم الله الرحمن الرحیم. بسم الله القاسم الجبارین، یا علی ابن ابی طالب” از سوی فرماندهی آغاز شد.

تصویر زیر که توسط مرکز تحقیقات و اسناد دفاع مقدس منتشر شده است حاوی ابلاغ شهید کاظمی فرماندهی وقت تیپ ۸ نجف اشرف در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ به تیپ ۷ دزفول است که کلمه شناسایی عملیات را برابر ابلاغ قرارگاه فتح یا محمد – یا علی اعلام می نماید.

این نامه نشان می‌دهد که تلاش این نوجوان برای حضور در جبهه به علت کمی سن با عدم موفقیت روبرو شده است. این اقدام نزدیک به زمان ابلاغیه قرارگاه خاتم مبنی بر منع بکارگیری افراد نوجوان در یگان هاست.

به گزارش ایسنا، این سند، دستخط نوجوانی است به نام مهدی کاظمی؛ برادر شهید احمد کاظمی، که بالای آن نوشته شده است: «نامه ای به برادر احمد کاظمی». نامه نشان می‌دهد که تلاش وی برای حضور در جبهه به علت کمی سن با عدم موفقیت روبرو شده است. این اقدام نزدیک به زمان ابلاغیه قرارگاه خاتم مبنی بر منع بکارگیری افراد نوجوان در یگان هاست.

وی در این نامه که آن را بر روی یک برگه خط دار (دفتر مشق مدرسه) نوشته است، از فرماندهی لشکر تقاضا می‌کند تا برای شستن لباس یا درست کردن سنگر اجازه رفتن به جبهه پیدا کند.

نامه فاقد علائم و آداب ویرایشی است و چند خط خوردگی در متن دارد.

ماجرای نامه‌ای به شهید احمد کاظمی

در متن این نامه می‌خوانیم:

«نامه‌ای به برادر احمد کاظمی

به نام خدا

سلام ای پاسدار قرآن ای پاسدار حرمت خون شهیدان که با بانک غریو الله اکبر بر سینه دشمن حمله می بری من خیلی دلم می‌خواهد با هم به پیکار نبرد حق علیه باطل برویم من آرزو دارم در کنار تو نبرد کنم. دلم می‌خواهد در تعطیلات به جبهه بیایم ولی نمی‌گذارند می‌گویند سن تو کم است کار به سن نیست. من لباستان را می‌شویم یا سنگر درست می‌کنم من کمتر از شما نیستم من بدرد این جور کارها می‌خورم از شما خواهش می‌کنم اگر می‌شود هم به خاطر خدا هم که شده مرا هر جوری است به جبهه بیاورید من یادم هست در مهمانی عمو محسن آن کلت را خشابش را بکشم و من آن شب دستم عرق کرده بود که نتوانستم آن کار را بکنم. ببخشید امیدوارم در کارهایت موفق باشی و سلام هم رزم تو مهدی کاظمی  [امضاء]»

شهید حاج قاسم سلیمانی:

 من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همهء روزنامه های  ما باید این جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهید شد”. همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، در هنر و در هرچیزی که از بین ما میرود بلافاصله تیتر میزنیم “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت. فکر میکنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت از حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ یعنی در آن سلسله عملیات های اصلی جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست دادیم، بر میخوریم به چهره های محدودی که اینها محور اصلی جنگ بودند و مشهور هم هستند بین اهل جبهه، اما شاید در جامعه ما غریب باشند. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود،خب شهید کاظمی محور چندین فتح بزرگ بود، می توانم بگویم شاه کلید فتوحات جنگ او بود. یکی از برجستگیهای شهید کاظمی هم همین بود.یعنی اگر گفته بشود که زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافی گفته نشده است.

من یادم هست توی عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد  فکر می کنم روز پانزدهم، شانزدهم بودکه تقریبا” جبهه شمالی رسیده بود به کوشک. جبهه میانی از سمت دارخوئین رسیده بود به ایستگاه حسینیه و از طرف مرز به پاسگاه زید.یعنی محدوده خرمشهر کامل باقی مانده بود.

اما دشمن عقبه اش از دو جهت وصل بود، هم از سمت شلمچه وصل بود، هم از سمت اروند و می توانست بیاید داخل شهر و آنجا تردد کند. در آن نقطه هم عرض رودخانه اروند سیصد،الی چارصد متر بیشتر نیست.خب همه خسته شده بودند. چون تقریبا” شانزده روز هیچ کس پلک نزده بود.بچه ها شبانه روز درگیر جنگ بودند. احساس می شد که نیاز به تجدید قوا دارند. فکر می کنم بدون استثنا همه ی فرماندهان در سطح عالی زخمی شده بودند. یعنی حسین خرازی زخمی شده بود.خود احمد زخمی شده بود.متوسلیان زخمی شده بود که با برانکارد توی آمبولانس عملیات را هدایت می کرد.جنگ سختی بود.توی این موقعیت،  شب همه جمع شده بودند توی قرارگاه فتح. بحث اصلی این بود که ما نیاز به تجدید قوا داریم و باید بنشینیم تصمیم بگیریم و یکی دوهفته استراحت بکنیم و بعضی هم می گفتند عملیات طول نکشد و سریعا” انجام بدیم.باید نیروهای جدید بیایند تا بتوانیم آزادسازی خرمشهر را تمام کنیم.چون تمام قدرت و مقاومت دشمن برای حفظ خرمشهر بود و هم این که برای دشمن حیثییتی بود و هم در واقع از نظر نظامی اهمیت داشت.آن جا خدا رحمت کند شهید حسن باقری یک سخنرانی معروف کرد. همه نشسته بودند، بلند شد و گفت:”ما به مردم قول دادیم و هی گفتیم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان این بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد می کنیم ما مگر می توانیم برگردیم پشت جبهه تا این که بتوانیم تجدید قوا کنیم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.  

صحبت حسن بر همه تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتند ادامه عملیات انجام شود.آن جا سه لشگر برای فتح خرمشهر انتخاب شدند که یکی شان تیپ ۸ نجف اشرف بود و شهید کاظمی فرمانده آن بود.در فتح خرمشهراحمد در واقع محوری را انتخاب می کرد که سخت ترین محور بود. احمد فلشی را انتخاب کرد که هم برای خودش خطرناک بود و هم این که یک ضربه مهلکی بر دشمن بود. او می توانست بیاید و عقبه ی خودش را بدهد به جبهه ی خودمان که حداقل اگر گیر افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. یا این که محوری بگیرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما این کار را نکرد. آمد بین دشمن و در نزدیکی خرمشهر مستقر شد و عقبه ی دشمن در شرق شلمچه که وصل می شد به بصره  را، که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود را یک شکاف ایجاد کرد و آمد از همین شکاف باریک وارد شد و از کنار نهر عرایض رفت به طرف خرمشهر. شهررا کامل دور زد و اولین فرمانده ای که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد.فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت‌المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عملیات بیت‌ المقدس یکی از بزرگ‌ترین و استراتژیک‌ترین عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس است که طی چهار مرحله مختلف نهایتاٌ منجر به آزادسازی خرمشهر شد. این عملیات از دهم اردیبهشت ماه سال 61 آغاز شد و یک ماه به طول انجامید. شهید احمد کاظمی یکی از فرماندهان یگان‌هایی بود که آزادسازی خرمشهر را رقم زدند. سلحشوری این فرماندهان نهایتاٌ باعث فتح خرمشهر شد.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است. محمدرضا بایرامی این روایت را در سخنانی با یکی از همرزمان شهید که فرماندهی گردانی تحت امر شهید کاظمی را بر عهده داشت در «پرواز؛ همیشه» روایت کرده است. این روایت حماسی در ادامه می آید:

من نمی‌دانم حاج احمد کاظمی چقدر روی نقشه‌هایش فکر می‌کرد و آیا آنها را از قبل طراحی می‌کرد یا نه اما نکته جالب این بود که نقشه‌‌هایش همیشه نتیجه خوبی به بار می‌آورد. همه می‌دانند که موقع عملیات یک اصل مهم اختفاست اما حاج احمد گاهی این اصل را هم زیر پا می‌گذاشت و تعمد داشت که نیروهایش را به رخ دشمنان بکشد.

در عملیات بیت المقدس من فرمانده گردان بودم. مرحله دوم عملیات بود. شب روی جاده اهواز-خرمشهر در حال حرکت بودیم که فرمانی از سوی حاج احمد رسید: «به نیروهای زرهی بگویید چراغ‌های همه تانک‌هایشان را روشن کنند.» فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. ما سعی می‌کردیم از تاریکی شب استفاده کنیم و دیده نشویم و حاجی دستور می‌داد که چراغ‌ها را روشن کنیم برای اطمینان پرسیدم: «متوجه نشدم حاجی، چه کار کنیم؟» تکرار کرد: «چراغ‌های همه تانک‌ها را روشن کنید. پروژکتور و هر چیزی را که دارند.» گفتم: «برای چه؟ این جوری موضع ما لو می‌رود.» گفت: «شما به دستور عمل کنید و نگرانی نداشته باشید.»

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

یادم آمد که در عملیات تنگه رقابیه نیروهایی که قرار بود روی تنگه عملیات کنند آن را پیدا نمی‌کردند. چند بار از مقابل تنگه گذشته بودند بی آنکه بدانند کجا هستند و آخر سر روز از راه رسیده و هوا روشن شده بود و تازه آن وقت بود که متوجه شده بودند تنگه مقابل‌شان است. اما حاجی دستور داده بود حمله را شروع کنند. و شاید این اولین حمله ما بود که در روز شروع می‌شد و هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که آن‌طور نتیجه مطلوب بدهد. حاجی قاعده بازی را به هم زده بود و حالا هم می‌خواست همین کار را بکند.

به تانک‌ها دستور دادم که چراغ‌هایشان را روشن کنند و با تمام سرعت رو به جلو بروند این کار تأثیر شگفت‌انگیزی ایجاد کرد. از یک طرف دشمن به وحشت افتاد و از طرف دیگر نیروهای پیاده چنان نیرویی گرفتند که نمی‌شد جلوی ایشان را گرفت و این طوری بود که رسیدیم پشت اولین دژ. دژ بعدی یک و نیم تا دو کیلومتر با ما فاصله داشت و دشمن پشت آن پناه گرفته بود. چیزی از شب نمانده بود و به زودی هوا روشن می‌شد. به‌ طور طبیعی باید پشت دژ پناه می‌گرفتیم و روز را در آنجا استراحت می‌کردیم تا شب بعد عملیات را ادامه بدهیم اما حاجی می‌دانست که هجوم تانک‌های چراغ روشن و رسیدن به دژ اول، روحیه دشمن را خراب کرده است و نباید به او فرصت ترمیم داد. بنابراین به شهید صالحی که فرمانده یکی دیگر از گردان‌ها بود، دستور داد پیشروی کرده و دژ دوم را تسخیر کند.

حاجی گفت: «قبل از اینکه بتوانند دست و پایشان را جمع کنند، باید دژ را تسخیر کنیم والا چنان آتشی روی ما می‌ریزند که نمی‌توانیم مقاومت کنیم. الان سازمانشان از هم پاشیده است. نباید فرصت سازماندهی بهشان داد.» نیروهای شهید صالحی به شدت خسته بودند اما اعتراضی نکردند و تکبیرگویان راه افتادند. حاج احمد درخواست کمک کرد اما قبل از رسیدن کمک، دژ می‌بایست تسخیر می‌شد. ما هم پیش‌روی را شروع کردیم.

در این بین آرپی جی زنی را دیدم که خیلی جلب توجه می‌کرد. او مرتب جای خود را عوض می‌کرد. هر تانکی که می‌زد، باعث می‌شد که روحیه افراد به سرعت بالا برود. در اطرافش عده‌ای را می‌شد دید که رفت و آمد می‌کنند. جلوتر که رفتم دیدم خود حاجی است. داد زدم: «شما چرا؟» گفت‌: «اگر از اینجا عقب‌نشینی کنیم، همه چیز از دست می‌رود. تا رسیدن نیروهای دیگر باید دشمن را کلافه کنیم که متوجه نشود ما چقدر خسته و کم تعداد هستیم.» بچه‌های زیادی شهید و مجروح شده بودند و ما واقعاً در تنگنا بودیم. سرانجام نیروهای دیگر هم از راه رسیدند و ما توانستیم موضع خود را تثبیت کنیم.

بعد مرحله سوم عملیات بیت المقدس شروع شد. در پنج کیلومتری خرمشهر بودیم. اینجا هم حاج احمد ترفند زیبایی را به کار گرفت. ترفندی که باعث شد نتیجه بسیار خوبی بگیریم. یادم هست که دقیقاٌ ساعت 9 شب بود که ناگهان حاج احمد دستور داد هر پنج گردان هرچه منور دارند شلیک کنند روی خرمشهر. نمی‌دانستیم منظور حاجی از این کار چیست. قبضه‌ها را آماده کردیم و هر چه منور داشتیم شلیک کردیم به طرف شهر. شهر کاملاً روشن شد. آتش بازی عجیبی بود. از دور نیروهای دشمن را می‌دیدیم که چطور وحشت می‌کردند و این طرف و آن طرف می‌رفتند. لابد فکر می‌کردند عملیاتی که این همه منور در آن شلیک می‌شود، خیلی بزرگ خواهد بود. معلوم بود که به وحشت افتاده‌اند.

بار دیگر ترفند حاج احمد کاملاً نتیجه داد و حداقل 50 درصد از نیروهای آنها روحیه‌شان تخریب شد. طوری که قبل از حمله نهایی دسته دسته شروع کردند به تسلیم شدن و حمله اصلی که آغاز شد، ما با مقاومت کمتری روبرو شدیم. خود حاجی اولین نفری بود که سوار بر یک نفربر وارد شهر شد و بعد نیروهایش خرمشهر را تصرف کردند. حاجی دوری در خیابان‌های اصلی شهر زد. توی فکر بود و نمی‌دانستیم که به چه فکر می‌کند؟ آسمان را نگاه می‌کرد و سمت غرب را. بعد رفت سمت مسجد جامع؛ جایی که صدای تکبیر همه‌جا را برداشته بود. کمی ایستاد و به گلدسته‌ها نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود.

به نفربر گفت دور بزند و مرا صدا کرد و گفت: «سریع نیروهایت را از شهر ببر بیرون.» تعجب کرده بودم با این همه زحمت شهر را تسخیر کرده بودیم و حالا او دستور می‌داد که تخلیه‌اش کنیم. گفتم: «برای چه حاجی؟» در حالی که راه می افتاد گفت: «وقت چون و چرا نیست. الان به سایر گردان‌ها هم می‌گویم که شهر را تخلیه کنند.» گیج شده بودم اما می‌دانستم کارش بی‌حکمت نیست. شروع کردیم به خالی کردن شهر. خود حاجی آخرین نفری بود که بیرون رفت و در همین موقع بمباران بسیار سنگین دشمن شروع شد. جنگنده‌ها می‌آمدند و هر بمبی که داشتند می‌ریختند روی شهر. غافل از آنکه آن موقع ما بیرون شهر بودیم. اگر توی شهر بودیم تلفاتمان بسیار سنگین می‌شد. به خصوص که از پدافند هوایی مناسبی هم برخوردار نبودیم. حاجی دست عراقی‌ها را خوانده بود. آنقدر صبر کردیم تا بمباران تمام شود، بعد دوباره برگشتیم به شهر و باز حاجی اولین نفر بود.

سردار سرلشکر شهید احمد کاظمی فرمانده «لشکر ۸ نجف»، ۱۵ دقیقه بامداد اول تیرماه سال ۱۳۶۶ را به عنوان زمان آغاز عملیات «نصر ۵» جهت تصرف ارتفاع «فرفری» در غرب سردشت اعلام کرد. پس از گذشت دو ساعت ارتفاعات «کله‌قندی» و «فرفری» سقوط کرد و رزمندگان مشغول پاکسازی شدند ولی در یال «کله قندی» نیروهای عمل کننده با مقاومت و انبوه آتش دشمن مواجه شدند که با تدبیر فرماندهی در روشنی هوا نیروهای عراقی مجبور به ترک منطقه و نیروهای خودی در آنجا مستقر می‌شوند.

روز دوم نیز با تصمیم عزیز جعفری فرمانده «قرارگاه قدس»، گردان «امام رضا (ع)» کار شناسایی و طراحی عملیات را برای تصرف یال ارتباطی بین دو ارتفاع کله قندی و فرفری که پایگاه دشمن در آن مستقر بود آغاز کرد. این گردان از لشکر ۸ نجف، با ۶ دسته از سه محور اصلی از سمت کله قندی و یک محور فریب از سمت فرفری به سمت هدف حرکت کردند و پس از درگیری شدید در ساعت ۲۲:۳۰، آتش نیروهای خودی کمک کرد تا قبل از روشنایی هوا به اهداف خود دست یابند و پس از آن دستگاه‌های مهندسی جهادسازندگی وارد منطقه شدند و اقدامات مهندسی را آغاز کردند.

صبح روز بعد دشمن با تمرکز آتش خمپاره روی نیروهای خودی مستقر در یال ارتباطی و ارتفاع فرفری سعی داشت خود را از یال صخره‌ای بالا بکشد که با دیدبانی و هدایت آتش خمپاره‌ها توسط احمد کاظمی و وارد شدن چند تانک «لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)» و شلیک به سمت دشمن فعالیت‌های نیروهای مهاجم کاملاً فروکش کرد.

ارتش عراق با جمع‌آوری نیروهای پیاده خود در منطقه عملیاتی نصر ۵، در ساعت ۱:۳۰ بامداد روز هشتم تیرماه ۶۶ پاتک سنگینی را علیه نیروهای ایرانی آغاز کرد. در این پاتک که تا ساعت ۸:۳۰ ادامه داشت نیروهای دشمن توانستند بخشی از یال ارتباطی را تصرف کرده و رزمندگان ایرانی را تحت فشار قرار دهند.

این عملیات با رمز مقدس «یا زهرا (س)» در استان کردستان توسط سپاه آغاز شد و در جریان آن، علاوه بر آزادسازی برخی روستاهای ایران، رزمندگان اسلام بر ارتفاعات منطقه مسلط شدند و راه نفوذ عناصر ضدانقلاب به داخل مرزهای ایران اسلامی در آن منطقه مسدود شد. همچنین ۲۰ کیلومتر از نوار مرزی تحت کنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت. استفاده از تاکتیک‌های ویژه جنگ‌های کوهستانی توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از خصوصیات بارز این عملیات می‌باشد.

به دنبال تکمیل عملیات «کربلای ۱۰»، سپاه پاسداران، دشمن بعثی را در این منطقه مورد حمله قرار دادند و ضربات مؤثری به آنها وارد آورند به گونه‌ای که سنگرهای آنان را که معروف به «حفره روباه» بود یکی پس از دیگری تسخیر کردند. دشمن شکست خورده به طرف مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کرد. طی این عملیات علاوه بر خارج کردن تعداد ۱۰ روستای ایران از زیر دید و تیر مستقیم عراق، تعداد ۱۹ روستای عراق در زیر دید و تیر رزمندگان اسلام قرار گرفت. با تسلط بر ارتفاعات منطقه، به ویژه بلندی‌های بوجار، راه نفوذ ضدانقلاب به داخل مرزهای ایران اسلامی مسدود شد و با تسخیر ارتفاعات مشرف به شهر «قلعه‌دیزه» عراق، این شهر در دید کامل رزمندگان قرار گرفت به طوری که با چشمان غیرمسلح قابل رؤیت می‌شد. با تأمین و تثبیت مواضع متصرفه، ۲۰ کیلومتر از نوار مرزی تحت کنترل سپاه اسلام در آمد.

از اهداف و ویژگی‌های بارز اجرای این عملیات می‌توان به تکمیل خطوط پدافندی نیروهای اسلام در منطقه غرب سردشت، بستن معابر نفوذی ضدانقلاب و «جاش» های (نیروهای دفاع وطنی عراق) دشمن و گسترش ارتباط با نیروهای تحت امر «قرارگاه رمضان» و استفاده از تاکتیک‌های ویژه جنگ‌های کوهستانی توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره کرد.

همچنین در این عملیات، دشت بوجار و تعدادی از روستاهای ایران که زیر دید و تیر مستقیم قوای دشمن بودند، آزاد شدند و طی آن یک گردان از «تیپ پیاده از لشکر ۲۴» ارتش عراق و یک گروهان مکانیزه از همین تیپ منهدم شد و یک گردان از نیروهای دفاع الوطنی «جاش» نیز به طور کلی تار و مار شدند.

منبع: سایت مشرق نیوز