نوشته‌ها

به گزارش سایت شهید کاظمی سردار محمد جعفر اسدی مشاور فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) و همرزم شهید احمد کاظمی (فرمانده اسبق نیروی زمینی سپاه) در گفت‌وگو با خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری میزان، با بیان اینکه هر گاه احمد چیزی خوبی را می دید، بلافاصله  آن را در هوا می گرفت و از آن خودش می کرد اظهار کرد: احمد به آنچه که می فهمید خوب است و از اهل بیت (ع) است بلافاصله عمل می کرد؛ هم خودش و هم دیگران را نصیحت می کرد که برای خوشامد “زید و عمر” خودتان را به جهنم نفرستید. 
 
وی در ادامه خاطره ای از همنشینی با شهید کاظمی را بازگو کرد و گفت: یک روز احمد به منزل ما آمده بود و فرزند ما را که مشغول بازی کردن بود، بغل کرد و بوسید و اسمش را پرسید؛ گفت “محمد مهدی”؛ احمد پرسید “اسم برادرت چیست” ؛ پسرم پاسخ داد “محمدعلی”؛ احمد از من سوال کرد که چرا در نامگذاری هر دو فرزندت از “محمد” استفاده کرده ای؟ گفتم ” این پیشنهاد حضرت آیت الله مدنی (ره) است؛ وقتی که فرزندم را نزد آیت الله مدنی (ره) بردم تا برایش اسم بگذارند، ایشان تبسمی کردند و فرمودند که مستحب است تا 7 روز اولاد ذکور را محمد صدا بزنیم؛ سپس خندیدند و گفتند که کدام خوش انصاف اسم به این زیبایی را از روی بچه اش برمی‌دارد؟ گفتیم مبارک است پس نامش محمد است؛ آیت الله مدنی (ره) گفتند نه، مادرش چه اسمی را می خواهد؟ گفتیم مادرش اسم مهدی را خیلی دوست دشت؛ و آیت الله اسم “محمد مهدی” را به ما پیشنهاد دادند.”
 
سردار اسدی افزود: وقتی این داستان را برای شهید کاظمی نقل کردم خیلی خوشش آمد و ذوق کرد و گفت ” اگر خداوند به من فرزند ذکور بدهد حتما نامش را محمد می گذارم؛ وقتی هم که خداوند به او فرزند هدیه داد نام اولین پسر را “محمد مهدی” و نام دومین پسر را “محمد سعید” گذاشت.
در ادامه عکسی از سردار محمد جعفر اسدی و سردار شهید احمد کاظمی در زمان دفاع مقدس را مشاهده می کنید: (نفر اول از سمت راست: سردار اسدی _ نفر سوم از سمت راست: سردار شهید کاظمی)
\"\"

مطلبي كه خواهيد خواند، خاطره اي است از سردار شهيد نورعلي شوشتري كه توسط سردار محمدجعفر اسدي در هفتادمين جلسه شوراي راهبردي پژوهشگاه علوم دفاعي در سال 1389 نقل شده است.


«سال پيش من به عنوان فرمانده نيروي زميني سپاه و سردار شوشتري جانشين نيرو به همراه فرمانده كل سپاه برادرمان سرلشكر عزيز جعفري طي پروازي راهي استان سيستان و بلوچستان شديم تا برادرمان سردار خضرايي را به عنوان فرمانده آنجا معرفي كنيم. پس از آنكه در فرودگاه استان پياده شديم، بلافاصله سوار بالگردي شديم كه انتظار ما را مي كشيد.

سري به مناطق مرزي زديم و مسائل مهم منطقه مانند موضوع عبدالمالك ريگي و اشرار را پيگيري كرديم. حدود يك ساعت بعد، وقتي در راه برگشت به مركز استان بوديم، در بالگرد، من و سردار جعفري كنار هم نشسته بوديم. ناگهان ايشان بي هيچ مقدمه اي گفت: مي خواهم به جاي خضرايي، آقاي شوشتري را فرمانده استان معرفي كنم، نظر شما چيه؟ از شنيدن خبر جا خوردم! با تعجب گفتم سردار جعفري! آخر الآن كه جمعيت همه منتظر معرفي سردار خضرايي هستند و خود او هم الآن همراه ماست، اين ممكنه قدري خوب نباشد. حال كه اصرار داري اول به سردار شوشتري بگو. او را صدا زدم، جلو آمد و كف بالگرد نشست و در حالي كه يك دستش روي زانوي من و يك دستش روي زانوي فرماندهي كل بود، گفت: در خدمتم چيزي شده آقا عزيز؟

سردار جعفري گفت: من تصميم دارم پياده شديم شما را فرمانده معرفي كنم، نظرت چيه؟ سردار شوشتري براي لحظاتي دستش را بالا برد، انگار كه بخواهد اجازه بگيرد، ولي بلافاصله دستش را پايين آورد و گفت هر چه شما امر كنيد، قبول مي كنم.


در ميان ناباوري مسئولان و فرماندهان، سردار شوشتري به عنوان فرمانده ارشد معرفي شد. پس از مراسم معرفي و توديع به همراه سردار جعفري به تهران برگشتم. چند روز بعد سردار شوشتري به دفتر من آمد و پس از احوالپرسي و مقدمات، گفت: سردار اسدي وقتي در بالگرد يك مرتبه آقا عزيز گفت مي خواهم تو را جاي خضرايي معرفي كنم جا خوردم. دستم را بلند كردم كه بگويم من مشكل دارم اجازه بدهيد خود سردار خضرايي باشد. من هنوز خانواده ام در مشهدالرضا(ع) هستند، ولي يك حسي در جانم گفت از امام رضا خجالت نمي كشي؟ او مشكلات تو را حل مي كند، تو قبول كن. لذا دستم را سريع پايين آوردم و مخالفتي نكردم. من از اين همه معنويت و اعتقاد ايشان لذت بردم. به او گفتم اين حال و روز تو، قيمت دارد، ولي چه قيمتي، هيچ كس غير امام رضا(ع) نمي داند. آقاي شوشتري خوش به حال تو.»

منبع: صبح صادق شماره 521  ص 5