نوشته‌ها

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 این بار هم از تو می گویم … دلم برای فکه تنگ شده است آنجا که می گویند وادی هزاران شهیدی است که دردل خود محفوظ داشته است آه سید مرتضی آوینی این چه سری است میان تو و فکه … واین چه سری است که هر دم فرا میخوانی ام …آری درست می گویی : یاران شتاب کنید قافله ای در راه است . می گویند که گنه کاران را نمی پذیرند؟! آری گنه کاران را در این قافله راهی نیست… اما پشیمانان را که می پذیرند … اما سید ببین که چگونه پشیمان آمده ام اما شهامت حرّ را ندارم… ای قافله قدری آرام تر برو تا پشیمانان به قافله برسند و در رکاب امام عشق قرار بگیرند … نه گویی دل در جای دیگری اقامت گزیده است ای دل ! تو چه می کنی ؟ می مانی یا می روی ؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن به آن باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل ! نیک بنگر تا قلاده دنیا را بر گردنکشان ببینی و سر رشته قلاده !؟ که در دست شیطان است … اما باید شب قدری برای پشیمانان باشد خدایا شب قدری برای این جسم فانی نه برای روح باقی قرارده …. فکه بگذار شب قدرم را در کنار تو باشم روی رمل هایت سر به سجده بگذارم، بگذار فکه تا در آغوش تو آرام گیرم آخر صدای الرحیل قافله از آنجا به گوش می رسد!؟ سید مرتضی در آنجا منتظر است .. قدری آرام تر قافله منتظر اجابت دعایم تا به تو بپیوندم اما اجابت نه منتظر پذیرفته شدن عذر هستم …آه از رنجی که در این گفته نهفته است ! اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است … خدایا مرا نیز به خیل اصحاب عشق متصل کن …انسان را کجا طاقت است که این رنج عظیم را تحمل کند ؟ آری شب های تو در سکوت کامل است تا آنجا که فقط صدای ناقوس قافله و اصحاب عشق به گوش میرسد اما چرا شب را برای خود بر گزیده ای ؟ مگر در شب چه سری نهفته است که در روز نیست ؟ و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند ؟ شب سرا پرده راز و حرم سر عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمان شب نگاشته اند … کاش می شد به راز شب هایت پی ببرم و یا کمی از شب هایت را درک کنم کاش می شد آسمان شب هایت را ببینم … اما سید تو خود گفته ای که هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد ؟ پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم تا شاید مرهمی بر دل سوخته من باشد سوزش این دل به خاطر غفلتی است که مرا فرا گرفته و دست از دامان من بر نمی دارد گاه هست که کس از خویشتن رسته اما هنوز در بند تن خویش است تن هم که مقهور دهر است !؟ ای تن تو را به خدا رهایم کن دست از سرم بردار بگذار تا به خیل اصحاب عشق بپیوندم مگر بیست و اندی سال کم است که مرا در بر گرفته ای بگذار چندی همراه قافله باشم تا به امام عشق برسم … آری ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است …. و ای دل ! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست … بگذار بگویم برایت تا شاید راهی برای رسیدن به یقین بیابی راهی برای پیوستن به قافله …. اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی هست یا خیر !؟ اگر هست که هیچ ، و اگر نه … دیگر به جای آنکه با زبان زیارت عاشورا بخوانی در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو … حال راه را یافتی ؟ تا نباشد در معشوقه کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد!؟ اما نه! خوف فرزند شک است و شک زاییده شرک و این هر سه خوف و شک و شرک راهزنان طریق حقند .. که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد … وای خدای من چقدر راه سختی در پیش رو دارم اما در طریق عشق شرط اول قدم آن است که مجنون باشی …. اما آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالد ؟ اما به راستی شهدا در شهر چه دیده بودن که حاضر به بازگشت نشدند و یا نه در این خاک در این آسمان و در این قافله چه دیده بودن که آنها را آسمانی و جاودانه ساخت ؟ آری عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین است که بعد از هزاروسیصد و چهل و چند سال انسان هایی از نسل همان اصحاب عشق ظهور کردند و در صف امام خویش قرار گرفتند و در کرب و بلای ایران امام را تنها نگذاشتند آری عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو … و این هردو عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود اما الرحیل ! الرحیل ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند … راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، این اوست که ما را کشکشانه به خویش فرا می خواند مرحبا برادرم که در جواب پرسش من که یک نسل بعد از تو پا به عرصه وجود نهادم اینگونه پاسخ دادی !؟ کاش در باغ شهادت هنوز باز باشد و یا به روی ما پشیمانان بگشایند و یا کربلایی دیگر که همه منتظرش هستیم ظهور کند تا ما نیز در زمره ی سربازان قرار بگیریم و در صف اصحاب عشق پایمردی کنیم اما آیا ما منتظر زمانیم و یا زمان منتظر ماست !؟ اما زمان من ! تو را در خاک های رملی فکه جستجو می کنم شاید با چشم دل به دیدارت نائل آمدم و در صف اصحاب عشقت قرار گرفتم. زمان من! برای ظهورم دعا کن دیری است که منتظر و چشم به راهم مانده ای تا به ندایت لبیک بگویم… منتظرم باش … من خواهم آمد ….

\"\"

مکه برای شما

فکه برای من

بالی نمی خواهم ، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند .

…و در بیستم فروردین 1372 اسمانی شد

جهت مشاهده ویژه نامه شهید آوینی بر روی تصویر زیر کلیک نمائید .

\"\"