نوشته‌ها

امروز 15 مرداد، سالروز شهادت سردار رشید اسلام، مصطفی ردانی‌پور است.

به گزارش ایسنا، مصطفی ردانی‌پور در سال ۱۳۳۷ در منطقه‌ «پشت مسجد امام» شهر« اصفهان» متولد شد. پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالی‌بافی مخارج زندگی خود را تأمین می‌کردند.

سخت‌کوشی و تلاش، با زندگی مصطفی عجین شده بود، به طوری که در 6 سالگی (قبل از آنکه به مدرسه راه یابد) به مغازه‌ کفاشی می‌رفت و در ایام تحصیل نیز نیمی از روز را به کار مشغول بود.

ردانی‌پور سال اول طلبگی را در حوزه‌ علمیه‌ اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه‌ تحصیل راهی شهر قم شد و در مدرسه‌ حقانی به درس خود ادامه داد. مدرسه‌

حدود 6 سال مشغول کسب علوم دینی بود. با نضج گرفتن انقلاب اسلامی با تمام وجود در جهت ارشاد و هدایت مردم وارد عمل شد و با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهکیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت خروشان مردم مسلمان آن خطه، تلاش فراوانی را از خود نشان داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی وتشکیل سپاه، با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیت‌های همه جانبه‌ خود را آغاز کرد و با بهره‌گیری از ارتباط با حوزه‌ علمیه‌ قم در جهت ارائه‌ خدمات فرهنگی به آن منطقه‌ محروم، حداکثر تلاش خود را به کار بست و در مدت مسئولیت یک ساله‌اش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج، به سهم خود، اقدامات مؤثری را به انجام رساند. درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت می‌ورزیدند از جمله کارهای اساسی بود که نقش تعیین کننده‌ای در سرنوشت آینده‌ی این مردم مستضعف به جا گذاشت.

وی که با درک شرایط حساس انقلاب اسلامی، دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاری مسؤولیت به یکی از برادران، به دامان حوزه‌ی علمیه بازگشت تا بر بنیه‌ی علمی خود بیفزاید.

هنوز چند ماهی از بازگشت او به قم نگذشته بود که حرکت‌های ضدانقلاب در کردستان و بعضی از مناطق کشور شروع شد. او که از آگاهی و شناخت بالایی برخوردار بود و نمی‌توانست زمزمه‌های شوم تجزیه‌طلبی مزدوران استکبار جهانی و جنایات آنان را در به شهادت رساندن و سر بریدن جهادگران مظلوم و پاسداران قهرمان تحمل نماید با وجود اینکه در دروس حوزوی به پیشرفت‌های چشمگیری نایل آمده بود به منظور مقابله با جریانات منحرف و آگاهی‌بخشی به مردم و بازگرداندن امنیت و ثبات کردستان، به سوی این خطه شتافت. یک سال تمام به همراه نیروهای جان بر کف و رزمنده برای سرکوبی اشرار و نابودی ضدانقلاب و برملا کردن چهره‌ی کثیف آنان تلاش و فعالیت کرد.

در کردستان هم به کار تبلیغ و ترویج احکام اسلام مشغول بود و هم به عنوان مجاهد فی سبیل‌الله در جنگ با ضدانقلاب شرکت می‌کرد. علاوه بر این،در بالا بردن روحیه‌ رزمندگان اسلام در آن شرایط حساس و بحرانی نقش بسزایی داشت و در شرایطی که رزمندگان اسلام تمایل بیشتری به حضور در جبهه‌های جنوب را داشتند، وی سهم زیادی در نگهداشتن برادران رزمنده در منطقه کردستان داشت و در ترویج اسلام زحمات طاقت‌فرسایی را متحمل شد.

با شروع جنگ تحمیلی، به همراه عده‌ای از همرزمان خود از« کردستان» وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی از اصفهان (سپاه منطقه‌ ۲) که در نزدیکی آبادان «جبهه‌ی دارخوین» مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد.

با تجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا می‌نمود و در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید.

به دلیل اخلاص و تعهدی که داشت به تدریج مسؤولیت های خطیری را به عهده گرفت و در اولین عملیات بزرگی که توسط سپاه اسلام انجام شد (عملیات فرمانده‌ کل قوا)، نقش به سزایی داشت. در عملیات شکست محاصره‌ آبادان و طریق‌القدس که مناطق وسیعی از سرزمین اسلامی از چنگال غاصبان رهایی یافت با سمت فرماندهی گردان فعالانه انجام وظیفه کرد و در هر دو عملیات یاد شده مجروح شد. اما پس از مداوای اولیه، بلافاصله در حالی که هنوز بهبودی کامل نیافته بود به جبهه بازگشت.

خاطره‌ی جانفشانی او در کنار برادر همرزمش، فرمانده‌ی دلاور جبهه‌های نبرد، شهید حسن باقری در «چزابه» در اذهان رزمندگان اسلام فراموش نشدنی است و لحظه لحظه‌ی ایثار و فداکاری او زبانزد خاص و عام است.

این سردار رشید اسلام همواره در عملیات‌ها حضوری فعال داشت. صحنه‌های فداکارانه نبرد «عین‌خوش» یادآور دلاوری‌های این سرباز گمنام اسلام و همرزمانش در عملیات فتح‌المبین است که در کنار شهید خرازی فرمانده‌ تیپ امام حسین (ع) رزمندگان اسلام را هدایت و فرماندهی می‌کردند. در همین عملیات برادر کوچکترش به شهادت رسید و خود او نیز بشدت مجروح و بر اثر همین جراحت نیز یک دستش معلول شد. او در همان حالی که دستش مجروح و در گچ بود برای شرکت در عملیات بیت‌المقدس به جبهه شتافت. پس از آن در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت که چند یگان رزمی سپاه را اداره می‌کرد، به طوری که شگفتی فرماندهان نظامی اعم از ارتش و سپاهی را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را عهده‌دار است و با لباس روحانی وارد جلسات نظامی می‌شود و به طرح و توجیه نقشه‌ها می‌پردازد را برمی‌انگیخت.

او در عملیات‌های محرم، والفجر ۱ و والفجر ۲ شرکت داشت و تا لحظه‌ شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد و فرمان امام عظیم‌الشأن (ره) را در هر حال بر هر چیزی مقدم می‌دانست.

وی در کمتر ازسه سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد که این مهم، ناشی از همت، تلاش، پشتکار و اخلاص در عمل بود.

مسلح به سلاح تقوی بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای اسلامی تلاش زیادی داشت. خصوصاً به کسانی که مسؤولیت داشتند همواره یادآوری می‌کرد که «کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کرده‌اند، مواظب خود باشند، اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که هر که بامش بیش برفش بیشتر.»

معتقد بود که باید در راه خدا نسبت به برادران رفتاری محبت‌آمیز داشت و همان‌گونه که از خدا انتظار بخشش می‌رود، گذشت از دیگران نیز باید در سرلوحه‌ برنامه‌ها قرار گیرد.

با یاد امام زمان (عج) انس و الفتی خاص داشت، در مناجات‌ها و دعاها سوز و گدازش به خوبی مشهود بود، لذا همواره سفارش می‌کرد:

«آقا امام زمان (عج) را فراموش نکنید و دست از دامن امام و روحانیت نکشید.»

به قدری به دعا و زیارات اهمیت می‌داد که حتی در وصیت‌نامه‌اش نیز سفارش می‌کند که به هنگام دفنم زیارت عاشورا و روضه‌ حضرت زهرا (س) را بخوانید.

چشم به مقام و موقعیت و مال و منال دنیا ندوخت و برای احیای آیین پاک خداوندی و یاری و دستگیری مظلومان، سختی‌ها را به جان خرید و در این راه از جانش گذشت.

ردانی‌پور همواره نزدیکان خود را در بعد تربیتی افراد خانواده مورد سفارش قرار می‌داد و در وصیت‌نامه‌ی خود برای تربیت فرزندانش تأکید کرده است:«همواره آنها را علی‌گونه و زهراگونه تربیت نمایید تا سعادت دنیا و آخرت را به همراه داشته باشند.»

او همیشه اعمال خود را ناچیز می‌شمرد و بر این مطلب تأکید داشت که می‌خواهد رفتنش به جبهه‌ها و گام برداشتن در این مسیر، صرفاً برای خدا باشد. به لطف و کرم عمیم خداوند امیدوار بود و همیشه دعا می‌کرد تا مجاهده‌اش کفاره گناهانش شود.

دو هفته پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده‌ شجاع در عملیات والفجر ۲ به نقطه‌ی اوج رسید و عاشقانه ردای شهادت پوشید و به وصال محبوب نایل شد. پانزدهم مردادماه سال 1362 بر پرونده‌ افتخارآفرین دنیوی یکی دیگر از سربازان سلحشور سپاه امام زمان (عج)، با شکوهی هر چه تمام‌تر، مهر تأیید نهاده شد و جسم پاکش در منطقه‌ حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح باعظمتش به معراج پرکشید؛ گرچه تا این تاریخ نیز ایشان در زمره‌ شهدای مفقودالاثر است.

سردار شهید مصطفی ردانی‌پور در وصیتامه خود آورده است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم. با حمد و ثنای حضرت سبحان و درود بی‌پایان خدمت مبلغین رسالتش خصوصا حضرت محمد (ص) و اولیایش ائمه معصومین (ع) به ویژه وجود مقدم حضرت حجت‌بن الحسن العسگری امام زمان (عج) و سلام و صلوات بر روح پاک تابناک بی‌بی دو عالم، ام‌لائمه فاطمه زهرا (س) و سالم بر خلیفه الله سمبل قرآن و ولایت عصاره‌ی اسلام جانشین بر حق امام عصر (عج) امام بزرگوار، خمینی عزیز و همه رهروان پاک راهش،‌خصوصا شهدای راه حق و عدالت.

سلام بر همه دوستان و توفیق پیوستن به یاران و دوستان، آنان که با هم پیمان شهادت بستیم باکمال شرمندگی و طلب عفو و بخشش از همه شما چند کلمه‌ای به عنان وصیت ذکر می‌کنم باشد که باعث آمرزشم شود و برایم طلب رحمت و بخشش ش بنمائید و بنی‌الاسلام علی کلمتین کلمه التوحید و توحید الکلمه‌ی پیاده کردن اسلام و لااله الا الله فقط در سایه‌ی وحدت قلوب است و پیشرفت در هر کار نیازمند وحدت در سایه ایمان است. اگرچه در اسلام مسئله جنگ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، ولی اصل جنگ برای حفظ اسلام واحکام نورانی آن است، جهاد اکبرمثمر ثمر است.

عزیزان،‌حال که همه چیزتان را گرانمایه‌ترین سرمایه‌ خود یعنی عمر پربهایتان را در جبهه‌های می‌گذرانید از این نعمت بزرگ کمال استفاده را برای خودسازی و مبارزه با نفس بنمایید، خصوصا آن کسانی که مسولیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام نام و عنوانی پیدا کرده‌اند، مواظب خود باشند. اخلاق اسلامی را رعایت کنید و بدانید که هر که بامش بیش، برفش بیشتر.

با دوستان و برادران ایمانی خود در راه خدا محبت بورزید و برای خدا از یکدیگر درگذرید، همانگونه که انتظار دارید خدا شما را ببخشد.

دوستان عزیز،‌تنها راه رسیدن به سعادت. ترک محرمات وانجام واجبات است، راه قرب به خدا همین است و بس، سعی کنید بقیه‌ عمر را در کنار یکدیگر برای رسیدن به خدا و لقاء الله و جلب رضایت حضرت حق و خشنودی ولیش، حجت‌ حق، بگذرانید.

دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید،‌با دشمن درون و برون برای خدا مبارزه کنید،‌نفس سرکش را مهار کرده و آن را پایمال نمایید که هر ضرر و بدی که به انسان برسد از نفس اماره است. بهر جهت نزدیک غروب آفتاب است و وقت نماز،‌از شما می‌خواهم مرا عفو کنید و از هرچه بدی از من دیده‌اید درگذرید و روح مرا با وحدت و صمیمیت و اخوت خودتا شاد نمایید

۱۹دی ماه سالروز شهادت سرلشکر پاسدار شهید حاج احمد کاظمی و تعدادی دیگر از همقطارانش است. این شهیدان بر اثر سقوط یک فروند هواپیمای نظامی (جت فالکون) در روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۴ در حوالی ارومیه به دیدار حق شتافتند.

به همین مناسبت مروری بر زندگی‌نامه تعدادی از شهدای عرفه خواهیم داشت:

سردار سرلشکر پاسدار شهید پاسدار احمد کاظمی

شهید احمد کاظمی، فرمانده‌ نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۳۷ در شهرستان نجف‌آباد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی وی در کنار والدین و با تربیت آنان، عشق به اهل بیت (ع)، کار و تحصیل سپری شد.

دوران جوانی ایشان هم‌زمان بود با اوج مبارزات انقلابی ملت بزرگ ایران علیه رژیم فاسد و وابسته‌ پهلوی. در آن زمان، حاج احمد نیز همپای مردم در این مبارزات شرکت کرد و به حدی در این راه تلاش کرد که در اسفندماه سال ۱۳۵۶ مصادف با ایام محرم به همراه حدود ۵۰ نفر از مبارزان انقلابی شهر علم و تقوا (نجف‌آباد) توسط ساواک دستگیر و مدتی در زندان شهربانی به همراه سایر زندانیان مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت.

در اواخر همان سال با گسترش حرکت‌های مردمی در سراسر کشور، عده‌ای از زندانیان آزاد شدند که کاظمی نیز از جمله‌ این افراد بود.

پس از پیروزی انقلاب، با توجه به شور و اشتیاق وصف‌ناپذیرش به مبارزه با کفر و ظلم،به اتفاق یک گروه ۵۰۰ نفری به سرپرستی شهید محمد منتظری جهت فراگیری آموزش‌های چریکی و مقابله با اشغالگران قدس به صف مبارزین جبهه‌های جنوب لبنان پیوست و تا پایان سال ۱۳۵۸ در آن خطه ماند. وی پس از بازگشت به کشور رسما به عضویت سپاه پاسداران در آمد.

در بهار سال ۱۳۵۹ با تشدید مجدد بحران در مناطق غرب و شمال غرب توسط ایادی استکبار، بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) فرمان بسیج عمومی جهت مقابله با مزدوران شرق و غرب را صادر کرد و کاظمی همراه با سردار شهید غلامرضا صالحی در قالب یک گروه ۶۰ نفری در اواخر اردیبهشت‌ماه از نجف‌آباد عازم کرمانشاه و سپس سنندج شد. وی حدود هفت ماه با جدیت در عملیات‌های پاکسازی به مقابله با فتنه‌انگیزان پرداخت و در یکی از این عملیات‌ها در روستای «افراسیاب» در منطقه‌ دیواندره از ناحیه‌ پا مجروح و به شهر خود منتقل شد.

هنوز زخم‌هایش التیام نیافته بود که در اواسط آذرماه همراه با یک گروه ۵۰ نفری در جبهه‌های آبادان حضور یافت و فرماندهی یکی از مناطق عملیاتی به عهده‌اش سپرده شد که نقش مؤثری در این منطقه و سپس عملیات شکست حصر آبادان ایفا کرد.

از جمله فعالیت‌های برجسته حاج احمد در دوران دفاع مقدس می‌توان به تثبیت «تیپ ۸ نجف اشرف» اشاره کرد. وی با جمع‌کردن انسان‌های بزرگی پیرامون خود این تیپ را سازمان‌دهی کرد و در اثنای جنگ، استعداد آن را تا سطح لشکر ارتقا داد و آن را به یکی از مانوری‌ترین یگان‌های دفاع مقدس مبدل ساخت.

حاج احمد بخش عمده‌ای از تجهیزات و جنگ‌افزارهای مورد نیاز این لشکر خط‌ شکن را از غنایم به دست‌آمده از دشمن در نبردهای مختلف تأمین می‌کرد و طبق گفته‌ سردار سرلشکر دکتر رحیم صفوی فرمانده پیشین کل سپاه در مراسم گرامی‌داشت این شهید در نجف‌آباد، «بالندگی و حماسه‌آفرینی لشکر ۸ نجف اشرف را در عرصه‌ نبرد با صدامیان، باید مرهون هوش، تدبیر، شجاعت و قدرت فرماندهی وی( شهید کاظمی) دانست».

کاظمی یار صادق و راستین سرداران شهید باکری، زین‌الدین، خرازی، همت، بقایی و… بود و تمام وجود خود را وقف حضور در جبهه‌های نبرد کرده بود و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین و مقتدرترین فرماندهان دفاع مقدس محسوب می‌شود .

وی در بیشتر عملیات‌ها و نبردهای مهم برای بیرون ‌راندن دشمن از خاک پاک میهن حضوری فعال و تأثیرگذار داشت و کم‌تر عملیاتی را می‌توان نام برد که نام حاج احمد در حماسه‌ آن ثبت نشده باشد.

این عزیز سفرکرده یکی از تاکتیکی‌ترین و خلاق‌ترین فرماندهان سپاه بود به صورتی که برنامه‌ریزان عملیات‌های مختلف با اتکای به هوش و توان اجرایی او، سخت‌ترین و پیچیده‌ترین طرح‌ها را برای نبرد با دشمن ارائه داده و بن‌بست‌ها را رفع می‌ساختند. به صورتی که نقش مؤثر و فرماندهی ایشان و هم‌رزمان شهیدش در عملیات‌های «بیت‌المقدس ۱، فتح‌المبین ۲، رمضان ۳، والفجر ۸، کربلای ۵ و …» بارها طعم تلخ شکست را بر کام صدام و لشکریانش ریخت. حاج احمد در طول جنگ هشت ساله بارها تا مرز شهادت پیش رفت و ۴۵ درصد جانبازی ایشان ره‌آورد دوران خون و حماسه است.

سردار احمد کاظمی پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۷۲ برای حفظ دستاوردهای انقلاب به فرماندهی «قرارگاه حمزه» در شمال‌غرب کشور منصوب شد و با توجه به شناخت قبلی به خوبی دریافته بود که ریشه تمامی ناامنی‌ها و مشکلات امنیتی این منطقه‌، وجود گروه‌های مسلحی است که پایگاه اصلی آن‌ها در عراق است و از حمایت شدید صدام برخوردارند، لذا با درایتی کم‌نظیر و با کم‌ترین درگیری، فعالیت‌های آن‌ها را از فاز نظامی به سطح سیاسی کشاند تا پس از این نیز این منطقه همانند سایر نقاط کشور از امنیت و آسایش برخودار شود.

حاج احمد پس از خدمت در قرارگاه حمزه در سال ۱۳۷۹ به سمت فرماندهی نیروی هوایی سپاه منصوب و در طول پنج سال خدمت خود در این نیرو، آن را از نظر سازمان، ساختار، سازمان‌دهی و سازمان موشکی تا حد بسیار زیادی ارتقا داد.

آخرین حکم مسئولیت کاظمی،فرماندهی نیروی زمینی سپاه بود که بیست‌ونهم مردادماه ۱۳۸۴ از سوی مقام معظم رهبری، فرماندهی کل قوا به ایشان تنفیض گردید. در مدت تصدی حاج احمد در این مقام، وی با بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی یگان‌های نیروی زمینی سرکشی کرد و وضعیت آن‌ها را بررسی و در جهت تقویت یگان‌های صفی تلاش فراوانی به عمل آورد.

حاج احمد کاظمی فوق لیسانس جغرافیای سیاسی و دانشجوی دکتری دفاع ملی بود و به پاس سوابق باارزش،فرماندهی عالی و قدمت مدیریت بالا،از دست مقام معظم رهبری، سه مدال فتح دریافت کرده بود.

سردار شهید احمد کاظمی همیشه خود را از خیل عظیم کاروان شهدا جامانده می‌دانست و به شدت در فراق یاران شهیدش دلسوخته بود. او همواره با آه و سوز خاصی از آن‌ها یاد می‌کرد و در آخرین روزهای زندگی خویش به شدت از شهیدان باکری و خرازی یاد می‌کرد و از این که به شهادت نرسیده، اشک حسرت می‌ریخت.

وی شب قبل از شهادتش در جلسه‌ای با حزن و اندوه فراوان یاران سفر کرده خود را به خاطر آورده و گفته بود: “شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی بکنیم” و همگان را به زنده نگاه داشتن یاد و خاطره‌ آن‌ها سفارش کرده بود.

فردای آن روز یعنی نوزدهم دی‌ماه ۱۳۸۴ (سالروز آغاز عملیات کربلای ۵) حاج احمد پس از سال‌ها انتظار به سوی رفیق اعلی مهاجرت کرد و در شهر مهدی باکری (ارومیه) اجر تلاش‌های بی‌وقفه خود را از خدای بزرگ گرفت. “و من یخرج من بیته مهاجرا الی‌الله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی‌الله”.

سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید مهتدی جعفری

سعید مهتدی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در سال ۱۳۳۷ در بخش پیشوا از توابع شهرستان ورامین متولد شد و تحت تربیت خانواده‌ متدین و مذهبی رشد کرد. در طول مبارزات ملت غیور ایران به رهبری حضرت امام (ره) در جهت سرنگونی حکومت سرسپرده و دیکتاتور پهلوی و پس از به ثمررسیدن انقلاب، در دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های آن نقش به‌سزایی داشت. حضور آگاهانه و مخلصانه‌ این مجاهد خستگی‌ناپذیر و شجاع به مدت ۱۱۳ ماه در مناطق بحران‌زده غرب و شمال‌غرب و جبهه‌های جنگ حق علیه باطل (در غرب و جنوب کشور) و کسب افتخار جانبازی (۳۰ درصد) خود دلیلی بر این مدعاست.

مهتدی همچنین در مدت حضور خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با خدمت در مناصبی مانند مسئول اطلاعات و عملیات «لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)»، مدیر طرح‌ریزی جامع عملیات ستاد مرکزی سپاه، مسئول عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، معاون عملیات نیروی زمینی سپاه و سرانجام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) خدمات خالصانه‌ای را به نظام مقدس جمهوری اسلامی و ملت ایران عرضه داشته است.

سردار سرتیپ پاسدار شهید نبی‌الله شاه‌مرادی (سردار حنیف)

نبی‌الله شاه مرادی (حنیف)، معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه فرزند مرحوم حاج غلامعلی در سال ۱۳۴۱ در شهرستان «چادگان» اصفهان به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در میان خانواده‌ای متدین و مذهبی پشت سر گذارد و تحصیل خود را در همان شهر طی کرد. از دوره‌ دبیرستان، یعنی سال ۱۳۵۶ هم‌زمان با شروع نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به همراه چندتن از برادران و دوستانش در مسیر ظلم‌ستیزی و عدالت‌طلبی قرار گرفت و حدود یک‌ سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با شرکت در تظاهرات شهر اصفهان، چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره)، شعارنویسی و … ارادت خالصانه‌ خود را به آن رهبر عظیم‌الشأن نشان داد و در مسیر مبارزه، چندین‌بار مورد تهدید و تعرض مخالفین انقلاب قرار گرفت؛ اما هم‌چنان استوار و باصلابت به راه خویش ادامه داد.

در سال ۱۳۵۷ و هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، همراه با تنی چند از دوستانش که تعدادی از آن‌ها در جریان جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند، هسته مرکزی کمیته‌های مردمی دفاع از انقلاب را تشکیل داد و جهت دفاع از نهال نوپای انقلاب، سر از پای نمی‌شناخت و شبانه‌روز فعالیت می‌کرد و هم‌زمان به تحصیل علم ادامه داد تا این‌که پس از کسب مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۸، جهت دفاع و حفاظت از ارزش‌های انقلاب اسلامی و پاسداری از خون شهدا به عضویت سپاه پاسداران درآمد و لباس سبز پاسداری به تن کرد و در هسته‌ اولیه سپاه پاسداران فریدن (شامل شهرهای فریدن، فریدونشهر و چادگان) به همراه تنی چند از بهترین جوانان این شهرستان مشغول به خدمت شد.

شاه‌مرادی جزو آن‌دسته از افرادی بود که با آغاز بحران در کردستان و با لبیک به ندای پیر جماران برای مقابله به ضدانقلابیون رهسپار آن منطقه شد. هنوز ضدانقلاب‌ در کردستان کاملاً سرکوب نشده بود که در شهریورماه ۱۳۵۹ با تجاوز لشکریان صدام به مرزهای کشورمان، با کوله‌باری از تجربه عازم جبهه‌های جنگ با متجاوزین بعثی در جنوب و سپس غرب شد و طی سال‌های دفاع مقدس فعالانه از کیان اسلامی دفاع کرد و پس از آن در قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) مشغول خدمت شد. مدت ۱۴۰ ماه حضور در جبهه و مناطق بحرانی غرب و شمال‌غرب نشان از همت والای وی دارد.

طی حضور در قرارگاه حمزه(ع)، سردار حنیف بارها به مأموریت‌های خطیر اعزام و مشارکت وی در صحنه‌های مختلف موجب شد تا رئیس جمهوری عراق ( طالبانی) و مسعود بارزانی از رهبران کردستان عراق و حکیم رییس مجلس اعلای عراق با ارسال پیام‌های تسلیت، سوگوار شهادت سرداران رشید اسلام کاظمی و حنیف باشند.

سردار حنیف چندین‌بار تا مرز شهادت پیش رفت و در سال ۱۳۷۹ به تهران منتقل شد و طی پنج‌سال در قرارگاه نصر، نیروی هوایی سپاه و در نهایت اطلاعات نیروی زمینی سپاه مشغول خدمت شد و در این مدت نیز موفق به اخذ مدرک کارشناسی علوم سیاسی شد.

بدون شک نیمی از فعالیت‌های این سردار شهید، خارج از وظایف اداری او و در جهت رفع محرومیت منطقه‌ فریدن و چادگان و مشکل‌گشایی و تسکین آلام مردم دردمند بود. او در این رابطه یک لحظه آرامش نداشت و بسیاری از مردم، یاد و خاطره‌ او در حل مشکلات خود را از یاد نخواهد برد. فداکاری، مردم‌داری‌، شجاعت و مدیریت وی نقل محافل و مجالس شهر چادگان بوده و خواهد بود و تلاش شبانه‌روزی او در جهت تأسیس فرمانداری چادگان هیچ‌گاه از یاد مردم قدرشناس آن منطقه‌ محروم نخواهد رفت.

عشق آتشین وی به امام حسین (ع) کم‌نظیر بود. همگان سردار حنیف را با پای برهنه و سینه‌زنان در روز عاشورا به خاطر دارند. اعتقاد وی به عزاداری با معرفت و سازنده که معرف شخصیت حقیقی سیدالشهدا(ع) باشد، زبانزد خاص و عام بود.

شخصیت خوساخته، فرهنگی، علمی و مهربانی زایدالوصف همراه با شجاعت، جوانمردی، دین‌داری و مردم‌داری از او فردی بی‌نظیر در کل شهرستان‌های فریدن و چادگان ساخته بود و به همین سبب تمام مردم او را از عمق جان دوست داشتند و سردار حنیف را پشت و پناه خود در تمام مصائب و مشکلات می‌دانستند.

فریدن، اینک حماسه‌ حنیف را نیز به تاریخ خود افزوده است. جلوه‌هایی از ارتباط عاشقانه‌ او با مردم در روز تشییع جنازه باشکوه وی تجلی یافت. علی‌رغم هوای بسیار سرد و بارش برف، هزاران تن از مردم شهر چادگان و شهرها و روستاهای اطراف و ده‌ها تن از یاران و دوستانش که از اقصی نقاط کشور، گرد شمع سوخته‌ وجودش، پروانه‌وار جمع شده بودند، تشییع جنازه بی‌نظیر و باسوز و گدازی برپا کردند.

چهره‌ی داغدار تمام مردم چادگان و تمام کسانی که حتا یک برخورد کوتاه با آن شهید عزیز داشتند، بسیار خاطره‌انگیز است که فقط اندکی از آن توسط ده‌ها دوربین قابل ثبت و ضبط بوده است.

او که یک سرآسوده بر بالین ننهاده بود، اکنون در قطعه‌ سرداران گلستان شهدای اصفهان در کنار هم‌رزمانش آرمیده است. روح بلند او به آسمان‌ها پر کشید تا در کنار پدر مرحومش و برادر شهیدش حجت‌الله و ده‌ها تن از شهدای هم‌رزمش از عرش بر فرش نظاره‌گر باشد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید غلامرضا یزدانی

شهید غلامرضا یزدانی، فرمانده توپخانه‌ نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۰ در شهرستان نجف‌آباد متولد شد. وی از همان اوان نوجوانی به صف مجاهدان مبارازان انقلاب پیوست و به سهم خود در راستای پیروزی انقلاب از هیچ تلاشی فرودگذار نبود. تلاش‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر این شهید در راه اسلام و دفاع از میهن پس از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در سپاه و مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی دشمنان ادامه یافت. ۶۰ماه حضور شجاعانه در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل از او چهره‌ای درخشان در تاریخ حماسه و دفاع ترسیم کرد.

یزدانی با مدرک فوق‌لیسانس مدیریت امور دفاعی در مدت خدمت خود در مسئولیت‌های فرماندهی توپخانه‌ قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، لشکر حضرت رسول (ص)، قرارگاه نصر، ظفر و سپاه یازدهم، فرماندهی تیپ ۴۰ رسالت و فرماندهی دانشکده‌ علوم و فنون توپخانه‌ نیروی زمینی و در نهایت در فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه مشغول خدمت بود و به سبب سوابق باارزش و درخشان فرماندهی و مدیریت خود موفق به دریافت سه مدال فتح از دستان مبارک مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شده بود.

سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید سلیمانی

شهید سعید سلیمانی، معاون عملیات نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۳۸ در شهر تهران و در خانواده‌ای متدین و مذهبی متولد شد.

در روز بیست‌وپنجم خردادماه ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه درآمد و با آغاز تجاوز ارتش عراق به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت و همراه با لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) خدمت خود را آغاز کرد.

فرماندهی گروهان، مسئولیت طرح، عملیات و اطلاعات و جانشین فرماندهی از جمله مناصب وی در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در طول جنگ بود.

سلیمانی از جمله‌ فرماندهان مخلص، بسیجی، شجاع و با شهامت دوران دفاع مقدس بود که در مدت ۹۰ ماه حضور در میادین نبرد مأموریت‌های محوله را با جدیت، پشتکار، تعهد و دلسوزی انجام می‌داد.

با اتمام جنگ، در ابتدا به سمت معاونت عملیات قرارگاه ثارالله تهران و سپس معاون عملیات نیروی زمینی سپاه منصوب شد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس کروندی مجرد

شهید عباس کروندی، فرمانده‌ «پایگاه هوایی قدر» و خلبان یکم پرواز در سال ۱۳۳۷ در شهر قم به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شکل‌گیری و تأسیس سپاه به جرگه‌ پاسداران حریم ولایت و انقلاب پیوست. با وقوع جنگ تحمیلی عازم مناطق عملیاتی شد و مدت زیادی را در کنار دیگر همسنگرانش در مقابل متجاوزین جنگید. کروندی پس از طی دوره‌های چتربازی، دافوس و خلبانی،‌ به عنوان استاد خلبان هواپیماهای «فالکون» و «آنتونوف» در نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه می‌کرد.

از روحیه‌ بسیجی و اخلاص بالایی برخوردار بود و هرگز از کار، تلاش و فعالیت شبانه‌روزی خسته نمی‌شد. پشتکار، مدیریت و مسئولیت‌پذیری عامل موفقیت وی در مأموریت‌های محوله بود.

از سوابق مسئولیتی شهید عباس کروندی می‌توان به جانشینی مدیریت آموزش‌های خلبانی، مدیر آموزش خلبانی، معاونت آموزش، مدیر مستقل ایمنی پرواز نیروی هوایی سپاه و در نهایت فرماندهی پایگاه قدر اشاره کرد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید صفدر رشادی

صفدر رشادی، معاون طرح، برنامه‌، بودجه مالی نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۰ در شهرستان ساوه متولد شد.

وی در روز بیست‌وهفتم شهریورماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت و بیش از چهارسال از عمر خود را در مناطق جنگی سپری کرد.

رشادی با مدرک تحصیلی فوق‌لیسانس مدیریت دفاعی، در طول خدمت خود در بسیاری از مشاغل و مسئولیت‌های صفی و ستادی سپاه، کارآمدی و توانایی مدیریتی بالایی از خود نشان داد.

جانشینی «قرارگاه صاعقه‌» نیروی هوایی، رئیس «تیپ ۷ » موشکی نیروی هوایی، معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه موشکی نیروی هوایی و در نهایت معاون طرح و برنامه و بودجه و مالی نیروی زمینی سپاه، سابقه‌ درخشان و روشن مدیریتی این سردار شهید است.

تعهد، پشتکار و جدیت در انجام وظایف محوله، عملکرد بسیار موفق در مسئولیت‌های محوله،ساده‌زیستی در زندگی‌ فردی و خدمتی از جلوه‌های روشن حیات مخلصانه‌ی شهید رشادی است.

سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید احمد الهامی‌نژاد

احمد الهامی‌نژاد فرمانده‌ دانشکده پروازی نیروی هوایی سپاه و کمک خلبان در سال ۱۳۴۱ در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۰ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضوری فعال داشت. پس از پایان جنگ و پس از طی دوره‌های تخصصی،آموزش زبان انگلیسی، مربی‌گری و پرواز خلبانی، به آموزش خلبانان سپاه پرداخت.

الهامی‌نژاد در طول خدمت خود در نیروی هوایی سپاه در مناصبی همچون مدیریت هواپیمایی،معاونت نیروی هوایی،مسئولیت عملیات پایگاه قدر نیروی هوایی،مدیریت خدمات پرواز قرارگاه قائم نیروی هوایی، مدیریت آموزش خلبانی، معاونت آموزش نیروی هوایی و در نهایت جانشینی معاونت آموزش نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه کرد.

جدیت،پشتکار،تعهد،دل‌سوزی، ویژگی‌های مثبت اخلاقی و مسئولیت‌پذیری از خصوصیات این شهید بزرگوار بود که موجب شد وی در سال ۱۳۸۴ به عنوان فرمانده‌ نمونه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزیده شود.

سردارسرتیپ دوم پاسدار شهید حمید آذین‌پور

حمید آذین‌پور فرزند علی، مشاور و رئیس‌ دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۲ در محمودآباد شاهین‌دژ استان آذربایجان‌غربی متولد شد. آذین‌پور هم‌زمان با اوج‌گیری مبارزات انقلابی مردم به رهبری حضرت امام، همگام با سایر همشهریانش پا به عرصه‌ جهاد و مبارزه نهاد و به سهم خود از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزید.

پس از به ثمر نشسن انقلاب اسلامی در ایران، آذین‌پور به خیل نیروهای جهادگر پیوست و در فعالیت‌های مردمی مشارکتی خودجوش داشت و در اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و با جدیت و درایت کم‌نظیر به خدمت در این نهاد مقدس مشغول شد.

وی بخش زیادی از سال‌های دفاع‌مقدس را در جبهه‌های جنگ گذراند و در تیرماه سال ۱۳۶۶، زمانی‌که در منطقه سردشت حضور داشت حادثه‌ وحشتناک بمباران شیمیایی این شهر توسط متجاوزین بعث عراق به وقوع پیوست و بیش از ۸۰۰۰ نفر از مردم این خطه‌ مظلوم مصدوم شدند. آذین‌پور با از خودگذشتگی فراوان به سرعت به کمک مصدومین و انتقال آنان به مناطق امن می‌شتابد و در این حین یکی از مجروحان تقاضای ماسک وی را می‌کند که این بزرگوار با ایثار تمام ماسک را به وی داده و خود بر اثر استنشاق گازهای سمی به مقام والای جانباز شیمیایی (۲۶ درصد) نائل می‌آید.

آذین‌پور دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت دفاعی با رتبه ممتاز و معدل ۴۶/۱۹ بود و در طول خدمت صادقانه‌اش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پست‌های مسئول واحد نیروی انسانی و فرماندهی گردان سیدالشهدا(ع) سپاه سردشت، مسئول مدیریت مردمیاری قرارگاه حمزه(ع)، جانشین معاونت نیروی سپاه دوازدهم، مسئول دفتر و مشاور فرماندهی قرارگاه حمزه (ع)، مدیر تجزیه و تحلیل و ارزشیابی بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح و در نهایت مشاور و رئیس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه انجام وظیفه کرده است.

تدین و تقوا، ایثار، بزرگ‌ منشی و اخلاص، ادب و معرفت، نظم و انضباط، جدیت، رعایت حق‌الناس و … از فضائل و ویژگی‌های اخلاقی این شهید است که زبان‌زد هم‌رزمان، دوستان و آشنایان است.

آذین‌پور در سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد که ثمره آن، دو فرزند است. وی در قسمتی از نامه حکیمانه‌ خود به پسرش می‌نویسد:

“پسرم رازی را با تو در میان می‌گذارم که اگر آن را در درون خود بپرورانی، جواب چراهای خود را پیدا می‌کنی. در یک کلام،علی (ع) و فاطمه (س) رمز همه‌ کارها هستند و توفیق در راه پیوستن به سلسله طیبه امامت و ولایت از الطاف خفیه الهی است. اگر یافتی و راه رفتی با آن‌ها، در دنیا با عزت و آخرت با سعادت‌خواهی بود و گرنه خدا می‌داند. پس علی (ع) را بشناس، فاطمه (س) را بشناس، فرزند آن دو را پیدا کن و در زندگی آن‌ها و ائمه اطهار (ع) دقت کن و بعد از عمر شریف آن‌ها، وجود نازنین حضرت بقیه‌الله‌الاعظم (عج) را جویا باش و از آن طریق ولایت را پیدا کن و خود را بیمه کن و آن‌گاه چه شیرین در شب ظلمانی‌ای که سراسر دنیا را تاریکی فراگرفته با مشعل فروزان ولایت به سوی تکامل راه درست را خواهی پیمود و …”

همچنین در تاریخ ۸۳/۱۱/۴ در قسمتی از نامه خود به دختر کوچکش می‌نویسد: “فرزندم بکوش تا صاحب خرد شوی،اگر بخواهی به سعادت دست پیدا کنی باید همواره خود را برای رویارویی با مشکلات راه آماده کنی و… .

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه‌ رندان بلاکش باشد

روایتی تازه از شهادت حاج همت

روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون،صدای حاج همت را شنیدم که گفت: «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

 به گزارش فارس، این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر۲۷ محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی» از عملیات آبی – خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان.

… روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می‌گویند بی‌سیم تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت:

«سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند… من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

گفتم: «مفهوم شد حاجی، اجازه می‌دی من هم با شما بیام؟»

گفت: «نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همین جا باش تا خط رو تحویل بچه‌های لشکر امام حسین(ع) بدی و کمک‌شان کنی. هر وقت کارت تموم شد، بیا به همون سنگر… – منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی بود- … بعد بیا اونجا؛ من هم غروب می‌آم همون جا، تا با هم صحبت کنیم».

برگشتم پیش بچه‌های‌مان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزایر خواب از چشم‌هایش ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله‌باران جزایر برنمی‌داشت. ما هم داخل سنگرها و کانال‌های نفر روبی که به تازگی حفر شده بود، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم. چند ساعتی گذشت. از طریق بی‌سیم با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟!

گفتند: «نه، هنوز برنگشته!»

مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: «نه، خبری نیست!» دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌ها،‌ آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ ۱۰۶ که عازم عقب بود، راهی شدم به سمت سنگری که محل قرارم با حاج همت بود. وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج «قاسم سلیمانی»؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم حاج همت کجاست؟

ایشان گفت: «رفته قرارگاه لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته.»

قرارگاه تاکتیکی ما در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: «ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گرده اینجا، چون با من کار داره.»

حاج قاسم گفت: «هنوز که نیومده،‌ولی مرا هم نگران کردی، الان یه وسیله به شما می‌دم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکرتون، احتمال داره اینجا نیاد.»

با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله، سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷ در ضلع شرقی جزیره، آنجا که رسیدیم، [شهید] حاج عباس کریمی را دیدم.

به او گفتم: «عباس، حاج همت اینجا بوده انگار،‌ولی اصلا برنگشته پیش حاج قاسم.»

عباس با تعجب گفت: «معلومه چی می‌گی؟! حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من!»

این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعا بایستی بین راه برای همت اتفاقی افتاده باشد.

عباس ادامه داد: «… حاجی اینجا نیومده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم، گفتند حاجی اونجا نیست و شما هم دیگه در بخش مرکزی جزیره مسئولیتی ندارید، گفتند گردان لشکرتان همونجا باشه، ما خودمون لشکر امام حسین(ع) رو می‌فرستیم بیاد اونجا و خط رو از گردان شما تحویل بگیره.»

عباس که حرف‌اش تمام شد، خودم گوشی بی‌سیم را برداشتم. با قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «پس لااقل بگذارید ما بریم گردان رو عوض کنیم و برگردیم به اینجا.»

از آن سر خط جواب دادند: «نه، شما از این طرف نرید. شما از منطقه شرقی جزیره تکان نخورید و به آن طرف نرید.»

یک حس باطنی به من می‌گفت حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم. روی پیشانی‌ام عرق سردی نشسته بود. همین‌طور که گوشی بی‌سیم توی دست‌ام بود، نشستم زمین و گفتم: «بسیار خوب، حالا حاج همت کجاست؟»

جواب آمد: «فرماندهی جنگ اونو خواسته، رفته اون دست آب.»

رو کردم به شهید کریمی و گفت« «عباس، بهت گفته باشم؛ یا حاجی شهید شده، یا به احتمال خیلی ضعیف، زخمی شده».

او گفت: «روی چه حسابی این حرف رو می‌زنی تو؟!»

گفتم: «اگه حاجی می‌خواست بره اون دست آب، لشکر رو که همین‌جوری بدون مسئولیت رها نمی‌کرد، حتما یا با تو در اینجا، یا با من در خط تماس می‌گرفت و سربسته خبر می‌داد که می‌خواد به اون طرف آب بره.»

عباس هم نگران بود. منتها چون بی‌سیم‌چی‌ها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دل‌نگرانی‌مان جلوی آن‌ها صحبت کنیم. آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچه‌های لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت، چون او به شدت مورد علاقه بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر می‌رسید.

چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جای‌اش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بی‌تکلف حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی، لبخندهای زین‌الدین در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برای‌مان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همین‌جا بمون، من می‌رم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»

رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشم‌هایی مثل دو کاسه خون، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» می‌رفتند که تانک بعثی‌ آن‌ها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».

درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمی‌بینم، برایم محال به نظر می‌رسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور می‌بایست برای بچه رزمنده‌های لشکر مطرح می‌کردیم؟! طوری که خبرش، روحیه لطیف آن‌ها را تضعیف نکند.

– هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت … و رفت