شهید احمد اللهیاری، هفتم تیر ۱۳۳۸ در روستای خورهشت از توابع شهرستان تاکستان به دنیا آمد.
شهید اللهیاری هفتم تیر ۱۳۶۶ همزمان با سالروز تولدش با سمت فرمانده گردان در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوشتهها
پیشواز و آوای انتظار شهید کاظمی به مناسبت سوم خرداد سالروز ازادی سازی خرمشهر قهرمان منتشر شد .
این پیشوازها که با عنوان های \”خرمشهر 1 \” و \”خرمشهر 2\” می باشند برگرفته از مکالمات بیسیم لحظه آزادسازی خرمشهر است بین شهید حاج احمد کاظمی و سردارغلامعلی رشید [که در آن زمان فرمانده قرارگاه فتح بودند] میباشد.
قضیه ازاین قرار است که همه منتظر شروع عملیات هستند.
حاج حسین خرازی پشت خاکریزی که منتهی میشه به خرمشهر همراه با تیپ امام حسین(ع) مستقر شده و منتظر هماهنگی و رسیدن بقیه نیروها هستش.
اما حاج احمد کاظمی با تیپ نجف زده به شهر و وارد خرمشهر شده و وقتی سردار غلامعلی رشید با بیسیم باهاش تماس میگیره، حاج احمد اعلام میکنه که وارد شهر شده و ۶۰۰۰ نفر هم اسیر گرفته.
باور این موضوع برای سردار رشید سخت است اما به هر حال اتفاق افتاده است .
اینجا حاج احمد کاظمی از پشت بیسیم با لهجه شیرین نجف آبادی اش اعلام میکند
\”خداوند خرمشهر رو آزادش کرد \”
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند»
در این نماهنگ فیلم قرائت شعر توسط حضرت آیتالله خامنهای دربارهی شهدا برای اولینبار منتشر شده است. همچنین از دیگر بخشهای نماهنگ «در آرزوی شهادت»، تصاویری از حال و هوای گلزار شهدای بهشت زهرا سلاماللهعلیها در روزهای پایانی سال ۱۳۹۳ و صوت بیانات رهبر انقلاب در سالهای ابتدایی دهه شصت دربارهی مسأله شهادت است.
نماهنگ «در آرزوی شهادت» را از پیوندهای زیر دریافت کنید.
- کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 299.6 MB
- کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 29.1 MB
- مناسب برای تلفن همراه و فرمت 3gp و با حجم 13.0 MB
ثانیه هایی از این نماهنگ به صدای شهدا مزین شده است و در لحظات پایانی صدای مکالمه بیسیم شهید کاظمی در زمان آزادسازی خرمشهر به گوش می رسد که می گوید : ” … ما داخل شهریم … ”
قطعه مکالمه بی سیم آزادسازی خرمشهر و کدهای پیشواز و آوای انتظار این صوت :
خرمشهر 1 |
56549 |
4418113 |
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از شهرکرد، \”عزیزالله علیاری\” رزمنده دوران جنگ تحمیلی اظهار داشت: اولین حضورم در جبهه در سن ۲۱ سالگی در عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر بود که داوطلبانه و به عنوان نیروی مردمی حضور داشتم.
علیاری بیان کرد: ما با باورها، اعتقادات و آرمانهایی که داشتیم جنگ را اداره کردیم. حق مداری، ولایتمداری رمز موفقیت ما در دفاع مقدس است.
وی تاکید کرد: مقاومت و صبر و هدایت رهبری حکیمانه امام خمینی(ره) عامل پیروزی ما بود در حالی که ما در بدترین شرایط و انواع و اقسام تحریم و کمبودها در برابر دشمنی که چندین کشور از او حمایت میکردند، جنگیدیم و پیروز شدیم.
علیاری تصریح کرد: ملت ایران با تاسی به آموزههای دینی و اسلامی هرگز تسلیم شرایط سخت و توطئههای دشمنان نمیشوند و در همه جبهههای دفاعی، فرهنگی و اقتصادی از بحرانها عبور میکنند.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به خاطرات فتح خرمشهر گفت: یکی از فرماندهان دلیر آن زمان شهید \”احمد کاظمی\” بود که در آن زمان فرمانده لشکر نجف اشرف بود و در زمان عملیات یک افسر عراقی را اسیر گرفته بودیم که شهید کاظمی به زبان عربی با او صحبت کرد و او را متقاعد کرد که وضعیت را برای عراقیها توضیح دهد و آنها تسلیم شوند و در آن موقع نزدیک به ۲۰ هزار اسیر گرفتیم.
وی تاکید کرد: دولتمردان توجه داشتهاند که در آن زمان رزمندگان به خاطر انقلاب و اسلام و با هدف ترویج آموزههای دینی و انسانی ایستادند و مقاومت کردند پس در حفظ و پاسداری از این نظام و انقلاب کوچکترین سستی و کوتاهی نداشته باشند.
علیاری در پایان گفت: مسئولان برای حل مشکلات جامعه و جوانان خصوصاً مشکلات اقتصادی و بیکاری تمام توان خود را به کار ببرند و قدر این ملت مقاوم و غیرتمند را بدانند.
به بهانه ایام نهمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی برآن شدیم تا برگی نو و روایتی متفاوت از چهار تصویری که از این شهید در ذهن فرمانده کل سپاه نقش بسته است مرور کنیم .
تصویر اول: مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. دشمن با تمام قوا و نیرو سایهی کینه انداخته است روی سر بچه ها. خط یک لحظه آرام نمی گیرد و از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزش افتاده و تمامی فضا پر است از خاک و دود و بوی مشمئزکننده باروت و خون همه جا را گرفته است. نیروها چاره ای ندارند جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند. قرارگاه، مقاوم ترین نیروها را برای حفظ خط انتخاب کرده است و البته احمد و تیپ ۸ نجف اشرف هم از صبورترین نیروها.
احمد با سرباندپیچی شده در خط حضور دارد و از نیروها بازدید می کند. عمق خستگی در چشم هایش هویداست. از صبح که مجروح شد هر چه اصرار کردیم به عقب برگردد حاضر نشد. اول که ترکش به صورتش اصابت کرد بیهوش شد اما یکدفعه به هوش آمد و گفت مرا به جلو برگردانید. ترکشی که میمان احمد شده خیلی عمیق است اما هیچ کس حریف احمد نیست. وقتی تصمیم به کاری می گیرد هیچ کس نمی تواند جلودارش شود بالاخره با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود به جلو بر می گردد، به کنار نیروهایش.
تصویر دوم: در همه جا و در کلاسیک ترین ارتش های جهان، در هنگامه جنگ، فرماندهان باید چندین کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازند. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد. هیچ وقت نخواست و نتوانست که در بحبوحه ی عملیات، دور از فرزندش باشد، چرا که با بچه ها انس و الفت خاصی داشت. نمی دانم در عملیات رمضان بوده ای یا نه؟اصلاً چیزی از آن شنیده ای؟ وضعیت خیلی نابی برای تیپ و لشکرهای عمل کننده بوجود آمده بود. لحظات به سختی می گذشت. ارتباط یگانها با یکدیگر قطع شده بود. صحنه روز عاشورا تداعی می شد. احمد در آن بحبوحهی گلوله باران دشمن با یک جیپ به خط میرود و پانصد متر پشت خاکریز اول به زیر ماشین می رود تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند. با اینکه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم؛ اما تیپ ۸ نجف اشرف جزء نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان گردد.
تصویر سوم: روز پنجم عملیات کربلای ۵ است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمیشود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آُسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.
تصویر چهارم: جنگ تمام شده و همه در اوضاع نابسمان بعد از جنگ به دنبال سازندگی اند و توسعه و آرامش. اما کردستان هنوز منطقهی ناامن کشور بود.ما هر سال به صورت متوسط در این منطقه دویست نفر شهید می دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرماندهی کل قوا غیرقابل تحمل شده بود. در آن سالها بنده فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم، از یالا مرا خواستند و گفتند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد و آن زمان بود که بنده، احمد را پیشنهاد دادم. آقا به من گفتند پس تکلیف لشکرشان چه می شود؟ من از قبل می دانستم که آقا با اینکه کسی بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است، اما احمد استثناء بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد، خیلی استقبال کرد. رفت ارومیه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع). آخر هفته ها هم می آمد اصفهان و به لشکر سر می زد. دربارهی اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرد؛ دیگران زیاد صحبت کرده اند. من نمی خواهم راجع به آن شجاعت ها و دلیری ها حرفی بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی شود، لبخند احمد است وقتی حکم ماموریت به ارویه را گرفت.
منبع : کتاب فاتح خرمشهر (یادواره شهید حاج احمد کاظمی و یارانش)
مکالمه بیسیم سرداران شهید خرازی و احمد کاظمی با سردار رشید در لحظه آزادی خرمشهر + دانلود
حسین حسین رشید: حسین جان ببین، ببین، شما الان داخل خود شهرید؟
رشید رشید حسین: چی؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟
حسین جان: شما، شما رو میگم خودتون، کجائید الان داخل شهرید؟
رشید رشید حسین: ببین رشید جان ما داریم میریم جلو شما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟
احمد احمد رشید: احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائید الان؟
رشید رشید احمد: آقا جان، ما داخل خود شهریم، و اینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!
احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل میشه! دوباره بگو؟ چی گفتی؟
رشید رشید احمد: رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟
باشه احمد همین الان… همی الان.
رشید رشید احمد: آقا ما تو شهریم بهش بگو، به حسین بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزار نفرم اومدن پناهنده شدن، ما تو شهریم، ما داریم اونارو تخلیه میکنیم، ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن!!!
رشید رشید احمد: رشید جان مفهوم شد؟
احمد احمد رشید: قابل فهم نبود! شما کجائید احمد؟!! ببین اگه یه پستی در مسیر راه صدای شمارو رله کنه من صداتونو متوجه میشم و به محسن پیامتونو میگم، به محسن پیامتونو میگم…
رشید رشید احمد: رشید جان میگم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن، مفهوم شد؟
احمد جان! بله بله من فهمیدم چی گفتید میگید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن!! ببین برادر احمد مراعاتم کنید چوبی، چیزی نخوریدا.
رشید رشید: بابا نترس، نترس الان بیش از شش هزار نفر به ما پناهنده شدن، بیش از شش هزار نفر، مفهوم شد رشید جان؟
احمد جان: چقد؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟
رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر شش هزار نفر مفهوم شد؟ و دارن هی زیاد میشن. مفهوم شد؟
احمد احمد رشید: بیش از شش هزار نفر؟ بله؟ خدا اجرت بده مفهوم شد بله فهمیدم.
رشید رشید احمد: رشید جان بله بله تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود، تظاهرات بود، و کلیه اسرا یا حسین میگفتند والله اکبر و تسلیم میشدن. خوب مفهوم شد؟
احمد جان: این یه قسمت حرفت نامفهوم بود دوباره تکرار کن؟
رشید رشید احمد: میگم تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود و کلیه اسرای عراقی الله اکبر و یا حسین میگفتنو تسلیم میشدن.
احمد احمد رشید: بله بله، مام اینجا فهمیدیم تشکر آقا الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر همه چیو فهمیدیم.
رشید رشید احمد: رشید جان خداوند خرمشهرو آزادش کرد. آزادش کرد….
احمد پیام تو کاملا دریافت شد به امید پیروزی واقعی بر استکبار جهانی.
+ پخش آنلاین
Podcast: Play in new window | Download
پیشواز و آوای انتظار شهید کاظمی به مناسبت سوم خرداد سالروز ازادی سازی خرمشهر قهرمان منتشر شد .
این پیشوازها که با عنوان های \”خرمشهر 1 \” و \”خرمشهر 2\” می باشند برگرفته از مکالمات بیسیم لحظه آزادسازی خرمشهر است بین شهید حاج احمد کاظمی و سردارغلامعلی رشید [که در آن زمان فرمانده قرارگاه فتح بودند] میباشد.
قضیه ازاین قرار است که همه منتظر شروع عملیات هستند.
حاج حسین خرازی پشت خاکریزی که منتهی میشه به خرمشهر همراه با تیپ امام حسین(ع) مستقر شده و منتظر هماهنگی و رسیدن بقیه نیروها هستش.
اما حاج احمد کاظمی با تیپ نجف زده به شهر و وارد خرمشهر شده و وقتی سردار غلامعلی رشید با بیسیم باهاش تماس میگیره، حاج احمد اعلام میکنه که وارد شهر شده و ۶۰۰۰ نفر هم اسیر گرفته.
باور این موضوع برای سردار رشید سخت است اما به هر حال اتفاق افتاده است .
اینجا حاج احمد کاظمی از پشت بیسیم با لهجه شیرین نجف آبادی اش اعلام میکند
\”خداوند خرمشهر رو آزادش کرد \”
Podcast: Play in new window | Download
سایت شهید کاظمی در راستای نشر فرهنگ ایثار و شهادت و در ادامه روند ابتکاری نو در این عرصه این بار در سری سوم پیشواز و آوای انتظار با صدای شهید کاظمی تعداد 5 فایل با عنوان های خرمشهر 1 ، خرمشهر 2 ، لبخند ، خیانت و رابطه تولید و کدهای آن در اختیار کلیه کاربران قرار گرفته است .
عنوان |
پخش آنلاین |
همراه اول |
ایرانسل |
خرمشهر 2 |
56551 |
4418112 |
|
خرمشهر 1 |
56549 |
4418113 |
|
لبخند |
56550 |
4418114 |
|
خیانت |
56552 |
4418115 |
|
رابطه |
56553 |
4418116 |
در پی فعال سازی بیش از 14000 نفری پیشوازهای شهید کاظمی در دی ماه 92 ضمن تشکر از استقبال کلیه علاقه مندان به اطلاع می رساند با همکاری سایت شهید علمدار و خانواده محترم شهید پیشواز و آوای انتظار با صدای مداح شهید حاج سید مجتبی علمدار جهت ایام فاطمیه آماده و کدهای آن طی چند روز آینده در اختیار کاربران قرار خواهد گرفت .
Podcast: Play in new window | Download
رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود.
چند تا از فرماندهان نظامي و مسئولین سريلانكا آمده بودند استقبالمان.
افراد را من به آنها معرفي ميكردم. موقع معرفي احمد گفتم: ايشان فاتح خرمشهر بوده.
چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نميكردند. احمد به عنوان يك فرماندهي با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه ميگفت، تندتند مينوشتند.
احمد راجع به بحثهاي نظامي زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاري كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت. نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهي خدماتي كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفي بزند. خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهي حسين خرازي و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكي از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد.
اولين بار احمد كاظمي را در عمليات بيتالمقدس ديدم. نوجواني بودم پانزده شانزده ساله كه با همقدانم قرار بود برويم براي آزادسازي خرمشهر. ما جزو افراد دسته يك، گروهان يكم، از تيپ نجفاشرف بوديم. گردان ما همه از بچههاي تهران بودند كه فرستاده بودندمان به تيپ نجفاشرف. سه مرحله رفتيم عمليات. مرحله سوم عمليات به گمانم در روز 21 ارديبهشت انجام شد. در مرز مشترك با عراق مستقر بوديم و شب عمليات گفته بودند با يك كيلومتر برويم جلوتر از دژ مرزي و بپيچيم به چپ و برويم تا شلمچه.
ساعت يازده دوازده نيمه شب عمليات شروع شد و يك دفعه دهها و شايد صدها مسلسل ضدهوايي بر سرمان آتش ريختند. چه آتشي هم! فرماندهي گردانمان حميد باكري بود كه بعدها جانشين بردارش آقا مهدي در لشكر عاشورا شد. شب سختي بود و نميدانم چه قدر از دوستانم شهيد شدند تا صبح شد و از تك و تا افتاديم. وقتي نزديك شلمچه مستقر شديم، از گروهانمان تنها هشت نفر مانده بوديم. آن جا مانديم. كسي را نداشتيم كه بهمان بگويد چه بكنيم. نه فرماندهاي داشتيم و نه كسي بهمان سر ميزد. از ماشينهاي عبوري غذا ميگرفتيم و….
تصميم گرفتيم كاري بكنيم تا از بلاتكليفي رها شويم؛ البته چنان هم بلاتكليف نبوديم و از صبح عليالطلوع تا غروب آفتاب جواب پاتك عراقيها را ميداديم و سرگرم بوديم و مگر براي كار ديگري آمده بوديم؟ يكي از ارتشيها كه كنارمان مستقر بود و به نظر ميآمد فرماندهاي چيزي باشد، گفت فرماندهي تيپ شما احمد كاظمي است كه روزي چند بار از پشت خاكريز، سوار بر ماشين يا موتور، ميرود و ميآيد و بايد به او بگوييد كه مشكلتان چيست. غروب بود كه او را ديدم. سوار بر موتور، سرش را با باند جنگي بسته بود و يك بيسيمچي، سفت پشت او را چسبيده بود كه در دستاندازها نيفتد.
جلويش را گرفتيم و دورهاش كرديم. گفتيم كي هستيم و چرا اين جاييم كه زد زير خنده. معلوم شد توي اين چهار پنج روزه از بقيه نيروهاي تيپ نجفاشرف جدا افتادهايم و آنها همهشان رفتهاند عقب، پايگاه شهيد مدني در اهواز.
گفت ماشين ميفرستد دنبالمان، بعد همان جا از دست يكي از بچهها چند دانه نخودچي و كشمش برداشت خورد و ايستاد به حرف زدن با ما و خنديد و خنديديم و بعد رفت.
هوا تاريك شده بود و هنوز به ساعت نكشيده بود كه ديديم يك وانت عرض خاكريز را ميآيد و در آن ميان فرياد ميزند؛ بچههاي تيپ نجف، آن جا ماندهها….
ما را خبر ميكرد.
برگشتيم پايگاه شهيد مدني در دانشگاه جنديشاهپور كه هنوز كسي به آن نميگفت دانشگاه شهيد چمران. يك چادر بهمان دادند و گفتند حاج احمد كاظمي گفته خستهايد و حمام يك ساعت در اختيارمان است و غذا آماده است و پتوهاي نو و…. ما هنوز به دنبال آن فرماندهاي بوديم كه كنارمان ايستاد، با ما حرف زد و نخودچي خورد و خنديد.
باز هم بارها و بارها او را ديدم ولي آن ديدار اول برايم فراموش ناشدني است. تا اين كه خبرش را آوردند….
هنوز كه هنوز است، شهيد احمد كاظمي را با همان چهره در ياد دارم. سوار بر موتور پرشي، صورت خاك گرفته و سري كه با باند جنگي بسته بود. يادش به خير.
احمد دهقان