نوشته‌ها

روسفید درگاه الهی 62 ساله شد …

به گزارش سایت شهید کاظمی به مناسبت دوم مرداد ماه سالروز ولادت فرمانده دلاور نیروی زمینی سپاه سردار شهید حاج احمد کاظمی مراسم گرامیداشتی در قطعه شهدای عملیات کربلای ۵ و در جوار مزار مقدس شهید از ساعت 19:30روز شنبه ۲ مرداد 1400برگزار می گردد.

این برنامه با رعایت تمام شیوه نامه های بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی برگزار خواهد شد.

سایت شهید کاظمی در طول یک دهه گذشته با اجرای این برنامه و با عنوان “گرامیداشت سالروز ولادت” بر این بوده است تا یاد و خاطره شهدا را در طول سال حداقل دو نوبت در سالروز ولادت وشهادت گرامی داشته و با انتشار این جمله که رو سفید درگاه الهی 62 ساله شد … یادآور این مهم است که شهیدان زنده اند و عند ربهم یرزقون.

علاقه مندان به این شهید می توانند دل نوشته و تصاویر خود از این مراسم را با هشتگ #ما_اهل_اینجا_نیستیم در فضای مجازی منتشر نمایند.

مراسم دعای عرفه امام حسین (ع) عصر سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ با رعایت شیوه نامه‌های بهداشتی با حضور اقشار مختلف مردم در گلستان شهدای اصفهان و در جوار مزار شهید حاج احمد کاظمی و دیگر شهدای عرفه برگزار گردید برگزار شد‌.

گلستان شهدای اصفهان

انتهای پیام

شهید کاظمی

یک بار با حسن حجتی و احمد و چند تای دیگر رفتیم باغ،قرار شد آن روز احمد غذا درست کند
آن روز ها مثل امروز گوشت و کباب و جوجه در کار نبود ،با یک مقدار نان خشک و ماست و بادمجان و خیار یک آب دوغ خیاری درست می‌کردیم که از صد تا کباب مزه اش بیشتر بود.
احمد شروع کرد به غذا درست کردن ، به من هم گفت: وخی مهدی !کمک کن غذا رو درست کنیم!
شروع کردیم به غذا درست کردن که شوخی احمد گل کرد،دیدم پوست خیار و فلفل و بادمجان و پیاز را ریز ریز کرد و ریخت توی ماست .بعدش هم آب ریخت و همش زد.بعد رفقا را صدا زد که :وخسید بیاید غذا آمادست .
من و احمد زیر جُلکی میخندیدیم،رفقا از بس گرسنه بودند شروع کردند به غذا خوردن ،اولش متوجه نشدند اما کم کم فهمیدند چیز هایی قاطی دوغ هست که مزه های ناجوری دارد .
بعد هم بچه ها پرسیدند:احمد!اینا چیه وسط غذا؟!
اینجا بود که من و احمد زدیم زیر خنده .
بچه ها گذاشتند دنبالمان .
حالا ندو کی بدو!
آخر سر هم من را گرفتند ؛ولی هر کاری کردند نتوانستند حریف احمد بشوند
•••
📚منبع: کتاب حاج احمد، محمد حسین علی جان زاده، انتشارات شهید کاظمی

شهید حاج قاسم سلیمانی:

 من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همهء روزنامه های  ما باید این جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهید شد”. همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، در هنر و در هرچیزی که از بین ما میرود بلافاصله تیتر میزنیم “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت. فکر میکنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت از حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ یعنی در آن سلسله عملیات های اصلی جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست دادیم، بر میخوریم به چهره های محدودی که اینها محور اصلی جنگ بودند و مشهور هم هستند بین اهل جبهه، اما شاید در جامعه ما غریب باشند. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود،خب شهید کاظمی محور چندین فتح بزرگ بود، می توانم بگویم شاه کلید فتوحات جنگ او بود. یکی از برجستگیهای شهید کاظمی هم همین بود.یعنی اگر گفته بشود که زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافی گفته نشده است.

من یادم هست توی عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد  فکر می کنم روز پانزدهم، شانزدهم بودکه تقریبا” جبهه شمالی رسیده بود به کوشک. جبهه میانی از سمت دارخوئین رسیده بود به ایستگاه حسینیه و از طرف مرز به پاسگاه زید.یعنی محدوده خرمشهر کامل باقی مانده بود.

اما دشمن عقبه اش از دو جهت وصل بود، هم از سمت شلمچه وصل بود، هم از سمت اروند و می توانست بیاید داخل شهر و آنجا تردد کند. در آن نقطه هم عرض رودخانه اروند سیصد،الی چارصد متر بیشتر نیست.خب همه خسته شده بودند. چون تقریبا” شانزده روز هیچ کس پلک نزده بود.بچه ها شبانه روز درگیر جنگ بودند. احساس می شد که نیاز به تجدید قوا دارند. فکر می کنم بدون استثنا همه ی فرماندهان در سطح عالی زخمی شده بودند. یعنی حسین خرازی زخمی شده بود.خود احمد زخمی شده بود.متوسلیان زخمی شده بود که با برانکارد توی آمبولانس عملیات را هدایت می کرد.جنگ سختی بود.توی این موقعیت،  شب همه جمع شده بودند توی قرارگاه فتح. بحث اصلی این بود که ما نیاز به تجدید قوا داریم و باید بنشینیم تصمیم بگیریم و یکی دوهفته استراحت بکنیم و بعضی هم می گفتند عملیات طول نکشد و سریعا” انجام بدیم.باید نیروهای جدید بیایند تا بتوانیم آزادسازی خرمشهر را تمام کنیم.چون تمام قدرت و مقاومت دشمن برای حفظ خرمشهر بود و هم این که برای دشمن حیثییتی بود و هم در واقع از نظر نظامی اهمیت داشت.آن جا خدا رحمت کند شهید حسن باقری یک سخنرانی معروف کرد. همه نشسته بودند، بلند شد و گفت:”ما به مردم قول دادیم و هی گفتیم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان این بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد می کنیم ما مگر می توانیم برگردیم پشت جبهه تا این که بتوانیم تجدید قوا کنیم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.  

صحبت حسن بر همه تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتند ادامه عملیات انجام شود.آن جا سه لشگر برای فتح خرمشهر انتخاب شدند که یکی شان تیپ ۸ نجف اشرف بود و شهید کاظمی فرمانده آن بود.در فتح خرمشهراحمد در واقع محوری را انتخاب می کرد که سخت ترین محور بود. احمد فلشی را انتخاب کرد که هم برای خودش خطرناک بود و هم این که یک ضربه مهلکی بر دشمن بود. او می توانست بیاید و عقبه ی خودش را بدهد به جبهه ی خودمان که حداقل اگر گیر افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. یا این که محوری بگیرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما این کار را نکرد. آمد بین دشمن و در نزدیکی خرمشهر مستقر شد و عقبه ی دشمن در شرق شلمچه که وصل می شد به بصره  را، که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود را یک شکاف ایجاد کرد و آمد از همین شکاف باریک وارد شد و از کنار نهر عرایض رفت به طرف خرمشهر. شهررا کامل دور زد و اولین فرمانده ای که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد.فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت‌المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عملیات بیت‌ المقدس یکی از بزرگ‌ترین و استراتژیک‌ترین عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس است که طی چهار مرحله مختلف نهایتاٌ منجر به آزادسازی خرمشهر شد. این عملیات از دهم اردیبهشت ماه سال 61 آغاز شد و یک ماه به طول انجامید. شهید احمد کاظمی یکی از فرماندهان یگان‌هایی بود که آزادسازی خرمشهر را رقم زدند. سلحشوری این فرماندهان نهایتاٌ باعث فتح خرمشهر شد.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است. محمدرضا بایرامی این روایت را در سخنانی با یکی از همرزمان شهید که فرماندهی گردانی تحت امر شهید کاظمی را بر عهده داشت در «پرواز؛ همیشه» روایت کرده است. این روایت حماسی در ادامه می آید:

من نمی‌دانم حاج احمد کاظمی چقدر روی نقشه‌هایش فکر می‌کرد و آیا آنها را از قبل طراحی می‌کرد یا نه اما نکته جالب این بود که نقشه‌‌هایش همیشه نتیجه خوبی به بار می‌آورد. همه می‌دانند که موقع عملیات یک اصل مهم اختفاست اما حاج احمد گاهی این اصل را هم زیر پا می‌گذاشت و تعمد داشت که نیروهایش را به رخ دشمنان بکشد.

در عملیات بیت المقدس من فرمانده گردان بودم. مرحله دوم عملیات بود. شب روی جاده اهواز-خرمشهر در حال حرکت بودیم که فرمانی از سوی حاج احمد رسید: «به نیروهای زرهی بگویید چراغ‌های همه تانک‌هایشان را روشن کنند.» فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. ما سعی می‌کردیم از تاریکی شب استفاده کنیم و دیده نشویم و حاجی دستور می‌داد که چراغ‌ها را روشن کنیم برای اطمینان پرسیدم: «متوجه نشدم حاجی، چه کار کنیم؟» تکرار کرد: «چراغ‌های همه تانک‌ها را روشن کنید. پروژکتور و هر چیزی را که دارند.» گفتم: «برای چه؟ این جوری موضع ما لو می‌رود.» گفت: «شما به دستور عمل کنید و نگرانی نداشته باشید.»

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

یادم آمد که در عملیات تنگه رقابیه نیروهایی که قرار بود روی تنگه عملیات کنند آن را پیدا نمی‌کردند. چند بار از مقابل تنگه گذشته بودند بی آنکه بدانند کجا هستند و آخر سر روز از راه رسیده و هوا روشن شده بود و تازه آن وقت بود که متوجه شده بودند تنگه مقابل‌شان است. اما حاجی دستور داده بود حمله را شروع کنند. و شاید این اولین حمله ما بود که در روز شروع می‌شد و هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که آن‌طور نتیجه مطلوب بدهد. حاجی قاعده بازی را به هم زده بود و حالا هم می‌خواست همین کار را بکند.

به تانک‌ها دستور دادم که چراغ‌هایشان را روشن کنند و با تمام سرعت رو به جلو بروند این کار تأثیر شگفت‌انگیزی ایجاد کرد. از یک طرف دشمن به وحشت افتاد و از طرف دیگر نیروهای پیاده چنان نیرویی گرفتند که نمی‌شد جلوی ایشان را گرفت و این طوری بود که رسیدیم پشت اولین دژ. دژ بعدی یک و نیم تا دو کیلومتر با ما فاصله داشت و دشمن پشت آن پناه گرفته بود. چیزی از شب نمانده بود و به زودی هوا روشن می‌شد. به‌ طور طبیعی باید پشت دژ پناه می‌گرفتیم و روز را در آنجا استراحت می‌کردیم تا شب بعد عملیات را ادامه بدهیم اما حاجی می‌دانست که هجوم تانک‌های چراغ روشن و رسیدن به دژ اول، روحیه دشمن را خراب کرده است و نباید به او فرصت ترمیم داد. بنابراین به شهید صالحی که فرمانده یکی دیگر از گردان‌ها بود، دستور داد پیشروی کرده و دژ دوم را تسخیر کند.

حاجی گفت: «قبل از اینکه بتوانند دست و پایشان را جمع کنند، باید دژ را تسخیر کنیم والا چنان آتشی روی ما می‌ریزند که نمی‌توانیم مقاومت کنیم. الان سازمانشان از هم پاشیده است. نباید فرصت سازماندهی بهشان داد.» نیروهای شهید صالحی به شدت خسته بودند اما اعتراضی نکردند و تکبیرگویان راه افتادند. حاج احمد درخواست کمک کرد اما قبل از رسیدن کمک، دژ می‌بایست تسخیر می‌شد. ما هم پیش‌روی را شروع کردیم.

در این بین آرپی جی زنی را دیدم که خیلی جلب توجه می‌کرد. او مرتب جای خود را عوض می‌کرد. هر تانکی که می‌زد، باعث می‌شد که روحیه افراد به سرعت بالا برود. در اطرافش عده‌ای را می‌شد دید که رفت و آمد می‌کنند. جلوتر که رفتم دیدم خود حاجی است. داد زدم: «شما چرا؟» گفت‌: «اگر از اینجا عقب‌نشینی کنیم، همه چیز از دست می‌رود. تا رسیدن نیروهای دیگر باید دشمن را کلافه کنیم که متوجه نشود ما چقدر خسته و کم تعداد هستیم.» بچه‌های زیادی شهید و مجروح شده بودند و ما واقعاً در تنگنا بودیم. سرانجام نیروهای دیگر هم از راه رسیدند و ما توانستیم موضع خود را تثبیت کنیم.

بعد مرحله سوم عملیات بیت المقدس شروع شد. در پنج کیلومتری خرمشهر بودیم. اینجا هم حاج احمد ترفند زیبایی را به کار گرفت. ترفندی که باعث شد نتیجه بسیار خوبی بگیریم. یادم هست که دقیقاٌ ساعت 9 شب بود که ناگهان حاج احمد دستور داد هر پنج گردان هرچه منور دارند شلیک کنند روی خرمشهر. نمی‌دانستیم منظور حاجی از این کار چیست. قبضه‌ها را آماده کردیم و هر چه منور داشتیم شلیک کردیم به طرف شهر. شهر کاملاً روشن شد. آتش بازی عجیبی بود. از دور نیروهای دشمن را می‌دیدیم که چطور وحشت می‌کردند و این طرف و آن طرف می‌رفتند. لابد فکر می‌کردند عملیاتی که این همه منور در آن شلیک می‌شود، خیلی بزرگ خواهد بود. معلوم بود که به وحشت افتاده‌اند.

بار دیگر ترفند حاج احمد کاملاً نتیجه داد و حداقل 50 درصد از نیروهای آنها روحیه‌شان تخریب شد. طوری که قبل از حمله نهایی دسته دسته شروع کردند به تسلیم شدن و حمله اصلی که آغاز شد، ما با مقاومت کمتری روبرو شدیم. خود حاجی اولین نفری بود که سوار بر یک نفربر وارد شهر شد و بعد نیروهایش خرمشهر را تصرف کردند. حاجی دوری در خیابان‌های اصلی شهر زد. توی فکر بود و نمی‌دانستیم که به چه فکر می‌کند؟ آسمان را نگاه می‌کرد و سمت غرب را. بعد رفت سمت مسجد جامع؛ جایی که صدای تکبیر همه‌جا را برداشته بود. کمی ایستاد و به گلدسته‌ها نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود.

به نفربر گفت دور بزند و مرا صدا کرد و گفت: «سریع نیروهایت را از شهر ببر بیرون.» تعجب کرده بودم با این همه زحمت شهر را تسخیر کرده بودیم و حالا او دستور می‌داد که تخلیه‌اش کنیم. گفتم: «برای چه حاجی؟» در حالی که راه می افتاد گفت: «وقت چون و چرا نیست. الان به سایر گردان‌ها هم می‌گویم که شهر را تخلیه کنند.» گیج شده بودم اما می‌دانستم کارش بی‌حکمت نیست. شروع کردیم به خالی کردن شهر. خود حاجی آخرین نفری بود که بیرون رفت و در همین موقع بمباران بسیار سنگین دشمن شروع شد. جنگنده‌ها می‌آمدند و هر بمبی که داشتند می‌ریختند روی شهر. غافل از آنکه آن موقع ما بیرون شهر بودیم. اگر توی شهر بودیم تلفاتمان بسیار سنگین می‌شد. به خصوص که از پدافند هوایی مناسبی هم برخوردار نبودیم. حاجی دست عراقی‌ها را خوانده بود. آنقدر صبر کردیم تا بمباران تمام شود، بعد دوباره برگشتیم به شهر و باز حاجی اولین نفر بود.

مهمترین ویژگی شهید کاظمی این است که برای سایر فرماندهان معلم و مربی بود. خیلی از فرماندهان نگاه می کردند که او یگان را چگونه اداره می کند . در جنگ چه فنونی را به کار می برد . چه تاکتیک هایی به خرج می دهد . احمد یک فرمانده تیزهوش که ابتکار و خلاقیت دارد ، همیشه مورد توجه فرماندهان قرار داشت . همه ا زاو کار یاد می گرفتند .

بعد از شکست حصر آبادان برجستگی و توانمندی شهید کاظمی برای همه روشن شده بود ، ماموریت های مهمی به او واگذار می شد به نحو احسن انجام می داد . مراحل کمال را در دوره حیات طی کرد و به شهادت رسید . به لحاظ ایمانی و اخلاقی و معرفتی ، به لحاظ پشت سر گذاشتن آزمایشات متعدد خیلی مراحل زیادی را طی کرد تا به مرحله شهادت رسید .

منبع: سردار شهید سید محمد حجازی – ماهنامه شاهد یاران – دیماه 90 – ص 28

محمد باقری:

در عملیات فتح‌المبین آقای غلامعلی رشید، آقای رحیم صفوی و حسن باقری تصمیم گرفتند که من مسؤول اطلاعات‌عملیات قرارگاه فتح باشم. قرارگاه فتح عمل‌کنندة بخش جنوبی فتح‌المبین یعنی رقابیه، میشداغ و تنگة ذلیجان بود. تیپ‌های 8 نجف به فرماندهی احمد کاظمی و 25 کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی و از ارتش هم بخش اعظم لشکر 92 و تیپ 55 هوابرد حضور داشتند. منتهی تیپ 25 کربلا تقریباً 20 گردان داشت، یعنی از لشکر ارتش سنگین‌تر بود. تیپ 8 نجف خودش دو محور داشت که یک محور 5، 6 گردان در تنگة ذلیجان مستقر بود که مهدی و حمید باکری[1] فرماندهان‌شان بودند. 5 گردان هم احمد کاظمی داشت.

فرماندة قرارگاه آقای صفوی بود. آقا رشید به‌دلیل این‌که از قبل در پاسگاه‌های مناطق دوسلک و برقازه از اول انقلاب علیه خلق‌عربی‌ها عملیات کرده بود، در کل جبهة فتح‌المبین از همه توجیه‌تر بود. به‌ همین‌ دلیل بخشش اعظم کار را پیش آقامحسن در قرارگاه کربلا بود. در عملیات فتح‌المبین چون مسؤول اطلاعات بودم در جریان بحث‌های قبل عملیات قرار داشتم. به‌خصوص بحث‌هایی در قرارگاه فتح با یگان‌ها و لشکر 92 داشتیم. شناسایی‌ بچه‌ها را کنترل می‌کردیم و همراه‌شان به شناسایی می‌رفتیم. نیازهایی مثل نقشه، عکس هوایی، دوربین و قطب‌نما را برای‌شان فراهم می‌‌کردیم. دو، سه نفر محلی راه بلد بودند. پیش آن‌ها می‌رفتم و برآورد اطلاعات و بررسی منطقه عملیات می‌نوشتیم.

سپاه در این عملیات تانک‌هایی را که در آبادان و طریق‌القدس غنیمت گرفته شده بود، سریع سازماندهی و استفاده ‌کرد. حسن باقری با همة گرفتاری کاری که داشت در سازماندهی یگان‌های تخصصی وقت زیادی می‌گذاشت و با دقت دنبال می‌کرد.

پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری

تصویری کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی به همراه شهیدان احمد کاظمی، مهدی باکری، سردار حسین علایی، سردار محمد باقری، سیدعلی حسینی ابراهیم آبادی را ببینید.

شهید حسن باقری در کنار محسن رضایی و دیگر همرزمان حاضر در تصویر شهید کاظمی، خرازی و سردار رحیم صفوی