نوشته‌ها

بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت.همیشه به من و سعید می گفت:قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم.می گفت تأثیرش را در زندگی تان می بینید.قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد.هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا می خواند.صبح های جمعه هم چهار تایی دور هم می نشستیم در همین اتاق و سوره جمعه می خواندیم.

به نقل از محمد مهدی کاظمی در کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص ۱۳۹

به اعتقاد من هر کجا بحث امنیت،عزت و اقتدار جمهوری اسلامی است مجسمه حاج احمد باید آنجا نصب بشود.

سردار شهید حاج حسن طهرانی مقدم

بازنشر تصویر دکتر قالیباف در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حاج احمد کاظمی

به بهانه انتخاب فرمانده و یادگار هشت سال دفاع مقدس، همرزم شهیدان کاظمی و سلیمانی به ریاست یازدهمین مجلس شورای اسلامی سایت شهید کاظمی، ضمن تبریک آرزوی توفیق خدمت برای این برادر عزیز را از خداوند متعال خواستاریم.

نگاه یاران شهیدشان بدرقه راهشان باد

با آرزوی روسفیدی به درگاه خداوند متعال و ملت شریف ایران

شهید حاج قاسم سلیمانی:

 من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همهء روزنامه های  ما باید این جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهید شد”. همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، در هنر و در هرچیزی که از بین ما میرود بلافاصله تیتر میزنیم “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت. فکر میکنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت از حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ یعنی در آن سلسله عملیات های اصلی جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست دادیم، بر میخوریم به چهره های محدودی که اینها محور اصلی جنگ بودند و مشهور هم هستند بین اهل جبهه، اما شاید در جامعه ما غریب باشند. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود،خب شهید کاظمی محور چندین فتح بزرگ بود، می توانم بگویم شاه کلید فتوحات جنگ او بود. یکی از برجستگیهای شهید کاظمی هم همین بود.یعنی اگر گفته بشود که زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافی گفته نشده است.

من یادم هست توی عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد  فکر می کنم روز پانزدهم، شانزدهم بودکه تقریبا” جبهه شمالی رسیده بود به کوشک. جبهه میانی از سمت دارخوئین رسیده بود به ایستگاه حسینیه و از طرف مرز به پاسگاه زید.یعنی محدوده خرمشهر کامل باقی مانده بود.

اما دشمن عقبه اش از دو جهت وصل بود، هم از سمت شلمچه وصل بود، هم از سمت اروند و می توانست بیاید داخل شهر و آنجا تردد کند. در آن نقطه هم عرض رودخانه اروند سیصد،الی چارصد متر بیشتر نیست.خب همه خسته شده بودند. چون تقریبا” شانزده روز هیچ کس پلک نزده بود.بچه ها شبانه روز درگیر جنگ بودند. احساس می شد که نیاز به تجدید قوا دارند. فکر می کنم بدون استثنا همه ی فرماندهان در سطح عالی زخمی شده بودند. یعنی حسین خرازی زخمی شده بود.خود احمد زخمی شده بود.متوسلیان زخمی شده بود که با برانکارد توی آمبولانس عملیات را هدایت می کرد.جنگ سختی بود.توی این موقعیت،  شب همه جمع شده بودند توی قرارگاه فتح. بحث اصلی این بود که ما نیاز به تجدید قوا داریم و باید بنشینیم تصمیم بگیریم و یکی دوهفته استراحت بکنیم و بعضی هم می گفتند عملیات طول نکشد و سریعا” انجام بدیم.باید نیروهای جدید بیایند تا بتوانیم آزادسازی خرمشهر را تمام کنیم.چون تمام قدرت و مقاومت دشمن برای حفظ خرمشهر بود و هم این که برای دشمن حیثییتی بود و هم در واقع از نظر نظامی اهمیت داشت.آن جا خدا رحمت کند شهید حسن باقری یک سخنرانی معروف کرد. همه نشسته بودند، بلند شد و گفت:”ما به مردم قول دادیم و هی گفتیم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان این بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد می کنیم ما مگر می توانیم برگردیم پشت جبهه تا این که بتوانیم تجدید قوا کنیم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.  

صحبت حسن بر همه تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتند ادامه عملیات انجام شود.آن جا سه لشگر برای فتح خرمشهر انتخاب شدند که یکی شان تیپ 8 نجف اشرف بود و شهید کاظمی فرمانده آن بود.در فتح خرمشهراحمد در واقع محوری را انتخاب می کرد که سخت ترین محور بود. احمد فلشی را انتخاب کرد که هم برای خودش خطرناک بود و هم این که یک ضربه مهلکی بر دشمن بود. او می توانست بیاید و عقبه ی خودش را بدهد به جبهه ی خودمان که حداقل اگر گیر افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. یا این که محوری بگیرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما این کار را نکرد. آمد بین دشمن و در نزدیکی خرمشهر مستقر شد و عقبه ی دشمن در شرق شلمچه که وصل می شد به بصره  را، که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود را یک شکاف ایجاد کرد و آمد از همین شکاف باریک وارد شد و از کنار نهر عرایض رفت به طرف خرمشهر. شهررا کامل دور زد و اولین فرمانده ای که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد.فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود.

سردار سرلشکر شهید احمد کاظمی، در سال 1337 در نجف آباد اصفهان به دنیا چشم گشود. وی مدارج تحصیلی را یکی پس از دیگری طی کرد. با پیدایش نخستین جرقه های انقلاب اسلامی، احمد هم به صف مبارزین علیه دستگاه طاغوتی و رژیم ستمشاهی پرداخت. این غیور مرد اصفهانی در بیست و سومین سال زندگی اش یعنی در نخستین روز های سال 59 به کردستن رفت تا در با دلاوری هایش دشمنان داخلی انقلاب نوپای کشورمان را منکوب کند.

آری شهید احمد کاظمی از همان روزهای نخست جوانی اش خود را با حال و هوای مبارزه آشنا کرد و در جای جای جبهه ها که حضور داشت درخشید. از جمله با عهده دار بودن مسئولیت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه؛ دین خود را به نحو احسن به نظام و انقلاب ادا کرد و البته در تمام این مسئولیت ها سربلند و با به جای گذاشتن کارنامه ای درخشان از خود، فعالیت کرد.

شهید احمد کاظمی در طی سالهای نبرد حق علیه باطل خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از خود به یادگار گذاشت. حضور مستقیم این فرمانده در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه اش با اطرافیان و همراهان تا آنجا ادامه یافت که وی چندین بار از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح شد و یک بار نیز با قطع شدن انگشتش به درجه رفیع جانبازی نائل آمد.

از دیگر افتخارات احمد کاظمی می توان به دریافت 3 مدال فتح از سوی فرماندهی کل قوا یعنی مقام معظم رهبری یاد کرد.

احمد کاظمی که علاقه وافری به تحصیل و کسب علم هم داشت در این جبهه هم پیشرفت خوبی داشت. وی دوره کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی شود.

شهید احمد کاظمی در آخرین سال حیات پر برکت اش، از سوی فرماندهی کل سپاه پاسداران به سمت فرمانده نیروی زمینی  به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت.

*شهید احمد کاظمی در دفاع مقدس

‪ 18سال از عمر پر برکت احمد نگذشته بود که وی، بعد از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهه‌های جنوب لبنان حضور پیدا یافت و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.

این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی ‌جزو اولین افرادی بود که به سپاه پاسداران پیوست.

شهید کاظمی‌، با شروع جنگ تحمیلی، با یک گروه پنجاه نفره در جبهه‌های آبادان حضور پیدا کرد و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد.

وی، از همان ابتدا فرماندهی در یکی از جبهه‌های آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از محورهای عملیات مسوولیت مهمی ‌برعهده داشت.

سرلشکر شهید کاظمی، در پایان جنگ تحمیلی همان گروه پنجاه  نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات، تحویل نظام داد.

*فعالیت های سردار کاظمی بعد از دوران جنگ

شهید احمد کاظمی به عنوان معاون عملیاتی نیروی زمینی سپاه در راه‌اندازی و شکل‌گیری نیروی زمینی سپاه خدمات شایانی داشت.

وی  ‌همچنین در سال 1372 با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.

مقام معظم رهبری در همان دوران مسوولیت سردار کاظمی‌ در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمی ‌تقدیر به عمل آوردند و این تحسین مدال افتخار دیگری برای رشادت های فراوان وی بود.

*فتح خرمشهر و حضور تاریخ ساز شهید احمد کاظمی

گفتن از رشادت های احمد کاظمی در جریان فتح خرمشهر کار ساده ای نیست. آنجا که وقتی از او پرسیدند شما در عملیات فتح المبین چه کردید؟ در بیت المقدس و در بدر و خیبر و کربلای 5 و والفجر هشت کجا بودی؟ فرماندهان جنگ از تو و دلاوری‌هایت بسیار گفته اند. خاطره ای بگو، حرفی بزن. وی پاسخش چنین بود. گفت من هیچ کاری نکردم. هرچه کردند بسیجیان دریادل کردند. من از همه رزمندگان اسلام سرافنکده ترم. من لیاقت شهادت نداشتم و در فراق یاران شهیدم می سوزم. خدایا شهادت را نصیبم بفرما. آری رسم بزرگان این چنین است که از خود نگویند. مردان بزرگ همیشه در گمنامی بوده اند و تاریخ خود فریاد می­زند مظلومیت آنان را.

اما هنگامی که شهید  احمد پس از عروجش در نوزدهم دی ماه هشتاد چهار در ارومیه یعنی زادگاه یار صمیمی ‌و هم رزم دیرینه اش مهدی باکری، از سقوط هواپیما به افلاک صعود کرد، آنگاه تاریخ سازان حماسه‌های پرشور جنگ لب گشودند و با چشمانی پر از اشک و گلوئی پر از بغض بر ایمان از او گفتند. گفتند همه جا بود. در ادامه به خاطرات برخی از همین همرزمان در مورد رشادت های وی در جریان آزاد سازی خرمشهر اشاره می شود.

*همرزمان از دلاوری های احمد کاظمی در فتح خرمشهر چه می گویند؟

محسن رضائی(دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام): ”در مرحله سوم عملیات بیت المقدس وقتی که ما خرمشهر را تقریبا” دور زده و به نزدیکی جاده شلمچه به خرمشهر رسیدیم ، نیروهایمان تحلیل رفته بودند. بیشتر مناطق را گرفته بودیم و بیش از پنج هزار کیلومتر را آزاد کرده بودیم ولی برای انجام هدف اصلی که آزاد سازی خود شهر بود نیروهایمان کم بود. من احمد و حسین (خرازی فرمانده لشکر چهارده امام حسین (ع)) را صدا زدم و گفتم هر طور شده باید نیرو جمع آوری کنید تا شهر را فتح کنیم.آن دو نفر واقعا” شاهکار کردند و تا صبح نیروها را جمع آوری کرده و به شهر زدند و پس از بازکردن دروازه خرمشهر، شهر آزاد شد. من هیچ عملیاتی را به یاد ندارم که شهید کاظمی پذیرفته باشد و با نیروی ایمان و شجاعت و ابتکار از آن سربلند بیرون نیامده باشد.حاج احمد فرماندهی بود برخاسته از دل جنگ.

سرلشگر حاج قاسم سلیمانی (فرمانده  سپاه قدس): من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامه‌های ما باید این جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهید شد”. همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات، در هنر و در هر چیزی که از بین ما می­رود بلافاصله تیتر می­زنیم “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت.  فکر می­کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت از حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ یعنی در آن سلسله عملیات‌های اصلی جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست دادیم، بر میخوریم به چهره‌های محدودی که اینها محور اصلی جنگ بودند و مشهور هم هستند بین اهل جبهه، اما شاید در جامعه ما غریب باشند. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود،خب شهید کاظمی محور چندین فتح بزرگ بود، می توانم بگویم شاه کلید فتوحات جنگ او بود. یکی از برجستگی­های شهید کاظمی هم همین بود.یعنی اگر گفته بشود که زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافی گفته نشده است.

من یادم هست توی عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد  فکر می کنم روز پانزدهم، شانزدهم بود که تقریبا” جبهه شمالی رسیده بود به کوشک. جبهه میانی از سمت دارخوئین رسیده بود به ایستگاه حسینیه و از طرف مرز به پاسگاه زید. یعنی محدوده خرمشهر کامل باقی مانده بود.

فکر می کنم بدون استثنا همه ی فرماندهان در سطح عالی زخمی شده بودند.

 یعنی حسین خرازی زخمی شده بود.خود احمد زخمی شده بود.متوسلیان زخمی شده بود که با برانکارد توی آمبولانس عملیات را هدایت می کرد.جنگ سختی بود. توی این موقعیت، شب همه جمع شده بودند توی قرارگاه فتح. بحث اصلی این بود که ما نیاز به تجدید قوا داریم و باید بنشینیم تصمیم بگیریم و یکی دوهفته استراحت بکنیم و بعضی هم می گفتند عملیات طول نکشد و سریعا” انجام بدیم. باید نیروهای جدید بیایند تا بتوانیم آزادسازی خرمشهر را تمام کنیم. چون تمام قدرت و مقاومت دشمن برای حفظ خرمشهر بود و هم این که برای دشمن حیثییتی بود و هم در واقع از نظر نظامی اهمیت داشت. آن جا خدا رحمت کند شهید حسن باقری یک سخنرانی معروف کرد.

همه نشسته بودند، بلند شد و گفت: ”ما به مردم قول دادیم و هی گفتیم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان این بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد می کنیم ما مگر می توانیم برگردیم پشت جبهه تا این که بتوانیم تجدید قوا کنیم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.

صحبت حسن بر همه تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتند ادامه عملیات انجام شود. آن جا سه لشگر برای فتح خرمشهر انتخاب شدند که یکی شان تیپ 8 نجف اشرف بود و شهید کاظمی فرمانده آن بود. در فتح خرمشهراحمد در واقع محوری را انتخاب می کرد که سخت ترین محور بود.

احمد فلشی را انتخاب کرد که هم برای خودش خطرناک بود و هم این که یک ضربه مهلکی بر دشمن بود. او می توانست بیاید و عقبه ی خودش را بدهد به جبهه ی خودمان که حداقل اگر گیر افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. یا این که محوری بگیرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما این کار را نکرد. آمد بین دشمن و در نزدیکی خرمشهر مستقر شد و عقبه ی دشمن در شرق شلمچه که وصل می شد به بصره  را، که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود را یک شکاف ایجاد کرد و آمد از همین شکاف باریک وارد شد و از کنار نهر عرایض رفت به طرف خرمشهر.

شهررا کامل دور زد و اولین فرمانده ای که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد. فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود.

محمد باقر قالیباف (شهردار تهران:) یکی از ویژگی­های شهید کاظمی در عملیات‌ها این گونه بود که در مجموع عملیات‌هایی که در جنگ داشتیم ایشان و شهید خرازی و شهید باکری فرماندهانی بودند که روحیه­شان و نوع تصمیم گیری­های­شان و نوع طراحی‌های­شان که انجام می دادند از ویژگی‌های برجسته شان بود. در آزادسازی خرمشهر که انصافا” باید گفت احمد مابین فرماندهان مهمترین نقش را در آزادی خرمشهر داشت.

احمد کاظمی بود که از محور دژ بالای شلمچه عمل کرد به سمت پل عرایض و پل نو و شهرک ولیعصر(ع) که عقبهء عراقی‌ها را به سمت شلمچه و به سمت خودشان بست و اگر بگوئیم شهید کاظمی فاتح خرمشهر بود، هرگز حرف گزافی نگفته ایم.

علی ترابی

منبع: فارس

 به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، سردار “محمود شهبازی دستجردی”، ٢5 فروردین 1337 در اصفهان به دنیا آمد و در اوج جوانی پس از برجای گذاشتن نقشی ماندگار از خود در تاریخ رشادت، ایثار و مردانگی در 2 خرداد ماه سال 61 و در آستانه فتح خرمشهر در سن 24 سالگی و بر اثر اصابت خمپاره ردای سرخ شهادت برتن کرد.

وی که در زمره جوانان مومن انقلابی و از دانشجویان پیرو خط امام (ره) به شمار می‌آید، پس از شرکت در مبارزات انقلابی و همراهی با دانشجویان برای تسخیر لانه جاسوسی، با آغاز قائله کردستان و آغاز جنگ تحمیلی همچون دیگر جوانان مومن انقلابی مانند جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی، شهید محمد ابراهیم همت و غیره راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و با نشان دادن شایستگی‌های بسیار توانست به فرماندهی سپاه همدان منصوب شود.

سردار فاتح خرمشهر که به داشتن حسن خلق، تدبیر و تسلط بسیارش به تفسیر قرآن و نهج البلاغه شهرت داشت، توانست به همراه رزمندگان همدانی درجبهه میانی غرب، منطقه سرپل ذهاب نقشی ماندگار و اثرگذار در این منطقه ایفا کند.

 وی همزمان با فرماندهی سپاه همدان به دلیل آشنایی با حاج احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان و حاج محمد ابراهیم همت فرمانده سپاه پاوه راهی پادگان دوکوهه در جنوب شد تا با همراهی یکدیگر، لشگر پر افتخار 27 محمد رسول الله(ص) را تشکیل دهند.

 سردار محمود شهبازی توانست در سمت جانشینی لشگر 27 محمد رسول الله در عملیات فتح المبین شرکت کرده و در عملیات بزرگ الی بیت المقدس با همراهی جمعی از رزمندگان به ویژه رزمندگان همدانی، گروه شناسایی را تشکیل دهد.

وی در اقدامی ماندگار که نقش کلیدی در فتح خرمشهر داشت، در مدت 23 شب اقدام به شناسایی مواضع دشمن در منطقه خرمشهر کرده و توانست به درخواست سردار شهید حسن باقری در شب آخر خود را به جاده اهواز خرمشهر برساند و مشتی از خاک جاده را برای وی به یادگار آورد.

سردار فاتح خرمشهر با شروع عملیات الی بیت المقدس در سمت جانشینی لشگر 27 محمد رسول الله به همراه دیگر رزمندگان در تاریخ 2 خرداد ماه سال 61 خود را به پشت دروازه‌های خرمشهر رساند اما خدای متعال مقدر کرده بود وی در گمنامی و پیش از فتح غروز آفرین خرمشهر ردای سرخ شهادت را برتن کند.

قافله سالار شهدای مدافع حرم سرلشکر پاسدار شهید “حاج حسین همدانی” از دوستان  نزدیک سردار “شهید محمود شهبازی” در کتاب “مهتاب خین” ماجرای شهادت این سردار سرافراز را این گونه روایت می‌کند:

ساعت از دوازده شب هم گذشته بود و وارد دقایق اولیه یکشنبه، دوم خرداد 1361 شده بودیم. من پیش حاج همت، در مقر نصر 2 مانده بودم و آقای محمودزاده، در همان مقر جلویی، پیش حاج محمود شهبازی بود. حاج محمود، در همان دقایق اولیهی دوم خرداد، در خط شهید شد. خودم از لحظه ای دچار شک و ابهام شدم، که دیدم روی شبکه ی مخابراتی مردم پیام نصر 2، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمی‌شود.

عمده مکالمات آن محور را، یا مسعود نیک بخت با فرمانده گردانهای محور سلمان انجام میداد، یا آقای محمودزاده. قدری که گذشت، حاج همت هم دلشوره پیدا کرده و گفت: عجیب است، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من می روم ببینم کجا رفت. از مقر نصر 2 رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت، دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت، رفت پای بی سیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای محور محرم شد.

فکر میکنم وقتی به آنجا رفت، از شهادت محمود مطلع شد، منتها در مراجعت، چون دلاش رضا نمیداد مرا در جریان بگذارد، دوید پشت بی سیم، که هم سَرِ خودش را گرم کند، هم من برای سین جیم کردن او درباره حاج محمود، مجالی پیدا نکنم. به رغم این اوصاف، آن غبار کدورتی که چهرهی حاج همت را پوشانده بود و صدایش که قدری میلرزید، نشان میداد باید اتفاقی افتاده باشد.

رفته بود بیرون سنگر خودش یکی از زخمیهای جامانده از ستون نیروهای گردان مسلم را که مدام از درد ناله میکرد، به عقب بیاورد، که موشک کاتیوشای دشمن کنار او به زمین اصابت کرد و در جا شهید شد. افراد حاضر در آن سنگر؛ به استثناء آقایان محمودزاده و نیک بخت، همگی بعدها شهید شدند. عیوضی شهید شد، شکری موحد شهید شد. سعید بادامی هم، آن شب عقب بود و در آن جا حضور نداشت.

منتها، برادرمان مجتبی صالحی پور، که همه جا مثل سایه با حاج همت حضور داشت، چون مدام بین سنگر همت و مقر شهبازی در رفت و آمد بود، فکر می کنم از جزئیات نحوه ی شهادت حاج محمود، خبرهایی داشته باشد. دست آخر، دیدیم آقای محمودزاده، وارد قرارگاه نصر 2 شد. خیلی فرسوده به نظر میرسید. مرا صدا زد و گفت: بیا برویم سنگر بغل دستی، لازم است مطلبی را به تو بگویم. به زحمت از جا بلند شدم، عصاها را زدم زیر بغل و دنبال ایشان، رفتم داخل سنگری که مجاور سنگر حاج همت واقع شده بود.

گفتم: در خدمتایم. دیدم میگوید: خب، چطوری آقای همدانی، وضع پایت چطور است؟ یکه خوردم که این چه سوال هایی است ایشان دارد از من می پرسد؟ آخر ما روز قبل، همدیگر را در انرژی اتمی دیده بودیم و همه ی این سوال ها را آن جا از من پرسیده بود و جواب مفصل آن ها را هم به او داده بودم. این شد که در جواب گفتم: برادر محمودزاده، شما مرا این جا نیاوردی که حال مرا بپرسی؛ قصه چیست؟ تک سرفه ای کرد و در حالی که جَهد میکرد نگاهاش با نگاه من تلاقی نکند، گفت: ببین برادر همدانی؛ جنگ است دیگر. توی همین عملیات، از روز اول تا به الان، خودت دیدی چه بچه های گلی را از دست دادیم.

محسن وزوایی رفت، حسین قجه ای رفت، احمد بابایی، عباس شعف و … خلاصه، همه ی ما، باید این راه را برویم. درست است که عدهی زیادی شهید و مجروح و مفقود شده اند، ولی بحمدالله، عملیات تا الان با قوت ادامه پیدا کرده و کل ملت منتظر هستند این مرحلهی آخر هم تمام بشود، تا آزادی خرمشهر را، جشن بگیرند.

او داشت همین طور مقدمه چینی می کرد که یک لحظه، حرفاش را بریدم و گفتم: برادر محمودزاده، برای شهبازی اتفاقی افتاده؟ قدری مکث کرد و گفت: انگار مجروح شده. با خودم گفتم، اگر محمود زخمی شده بود که دیگر دادن خبرِ آن، به این همه مقدمه چینی نیاز نداشت. یک کلام، توی همان سنگر حاج همت، این آقا میگفت محمود مجروح شده و خلاص.

این شد که گفتم: برادر محمودزاده، بگذار خیال تو را راحت کنم. سرشب که نماز مغرب و عشاء را با شهبازی خواندم، قشنگ مشخص بود او دیگر این جایی نیست. تمام وجودش رفته بود آن طرف پرده. من این مطلب را همان لحظات، با چشم خودم دیدم. پس این قدر خودت را عذاب نده، اگر شهید شده، راحت باش و همین را به من بگو. او گفت: بله؛ محمود شهیده شده. پرسیدم: چطوری؟ گفت: کنار سنگرش، بر اثر انفجار کاتیوشا؛ در دَم به شهادت رسید. گفتم: الان جسدش کجا است؟ گفت: تا چند دقیقه پیش، جسد را پتوپیچ، گذاشته بودیم داخل سنگرش. بچه های امدادگر که آمدند، گفتیم سریع و بی سر و صدا، آن را به عقب تخلیه کنند.

دو تا عصا را زدم زیر بغل و راه افتادم. پرسید: کجا با این عجله؟ جوابی برای سوال آقای محمودزاده نداشتم. از سنگر که خارج شدم، زیر نور مهتاب، فاصلهی کوتاه بین آن جا تا آن سنگر را، عصازنان طی کردم. کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده. همان طور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زل زد توی چشم های من.

صورت اش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانهاش بی اختیار میلرزید. نمیدانم در آن لحظات، این چه صبری بود که خدا به من داد. حتی نَم اشکی هم به چشمهایم نیامد. برگشتم از بچه هایی که دور من حلقه زدند، پرسیدم: کجا شهید شد؟ مرا بردند دویست متر جنوبیتر از محل آن سنگر و زمین را نشانام دادند.

زیر نور رنگ پریدهی مهتاب، قیفِ انفجارِ به جا مانده و زمین سوخته و زیر و زبَر شدهی اطرافش را دیدم. کاملا مشخص بود که موشک کاتیوشا، با چه ضربِ مهیبی آن جا فرود آمده. چند قدمی کنارتر، در یک گودال کوچک، خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم، کفِ دست راستام را جلو بردم و زدم به لُجهی خونِ سرخ محمود شهبازی و بعد، دستِ خون آلودم را، با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، کشیدم به سر و صورتام. به آسمان نگاه کردم. قرص ماه، بالای سرم ایستاده بود.

منبع: تسنیم

ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جای دیگه هستیم باید برای اونجا خیلی ما تلاش بکنیم ، ما یک صف بزرگی جلومون وایسادن ماها رو تحویل می‌گیرن اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما ، دلها رو بسپارید به خدای متعال متوسل بشید به ائمه اطهار در راس اونها امام حسین شهید عزیز ، پرچم دار این حرکت ما و افتخار بکنیم که ما سربازان فرزند او حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هستیم و امروز زیر پرچم حضرت ایت الله العظمی‌خامنه ای مدظله العالی داریم این لشکر و این سپاه و این سازمان رو اداره می‌کنیم که تحویل بدیم به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

جهت فعالسازی پیشواز و آوای انتظار این متن با صدای دلنشین شهید کاظمی از کدهای زیر می توانید استفاده نمایید.

ما اهل اینجا نیستیم همراه اول : ۵۱۸۵۶ ایرانسل : 4417879 رایتل : ۴۰۰۶۷۹۳

احمد آقا داشت در حالي که به خط دشمن نگاه مي‏کرد، با بي‏سيم حرف مي‏زد. من رفتم زير شانه‏ هاي حميد را گرفتم و اصغر ديزجي هم پاهاي حميد آقا گرفت. در اين حين خمپاره 81، افتاد درست کنار تويوتا. تويوتا روشن بود. چرخ و رادياتور و و ديفر ماشين را زد لت و پار کرد. در همان لحظه‏اي که خمپاره افتاد و منفجر شد، صداي احمد کاظمي را هم شنيدم که گفت: آخ؟ 

 

برگشتم طرف احمد. خودم نيز سوزشي در پايم حس کردم. بي‏ توجه به اين اتفاقات به بچه‏ هايي که آنجا بودند، گفتم: بيايين کمک کنين جنازه حميد را ببريم عقب.

منتهي اينها از شدت خستگي حال بلند شدن نداشتند به قدري خسته بودند که قدرت پر کردن خشاب‏هايشان هم نبود. گفتم: پس من جنازه ‏رو مي‏کشم تا کنار تويوتا، شما فقط کمک کنين بذاريم داخل ماشين.

گفتند: باشه. در اين گير و دار اصغر ديزجي گفت: غلامحسين! هم ماشين‏ات زخمي شد هم خودت!

نگاه کردم از جايي که در پايم سوزش احساس مي‏کردم ترکش خورده بود. از رادياتور ماشين آب قرمز مي‏ريخت.[رنگ آب رادياتور تويوتا به رنگ قرمز است.]

«آخ» احمد آقا هنوز توي گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت: ببين اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شايد پيدا کردي.

يک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پيدا کردم و گذاشتيم سر جايش و با گاز و باند بستيم. احمد آقا باز هم نمي‏رفت عقب. با اصرار راضي کرديم تا برود عقب. آمدم سراغ تويوتا، ولي ديگر تويوتا به درد نمي‏خورد.

مي‏خواست برود که پرسيدم: احمد آقا جنازه حميد را چيکار کنيم؟

گفت: بذار بمونه، بريم ماشين بفرستيم بيارن عقب.

گفتم: شما برين من مي‏مونم اينجا.

از دستم گرفت و کشيد که بيا برويم. پاي من زخمي بود و مي‏لنگيدم. پياده راه افتاديم. بي‏سيم زد لشکر نجف، يک جيپ داشتند که رويش موشک تاو سوار بود. همين جيپ موشک تاو آمد، سوارش شديم و برگشتيم قرارگاه. خودش از جيپ پياده شد به راننده سفارش کرد اين را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدي، خواستم من هم پياده شوم که به آقا مهدي گفت: زخمي شده، بذار بره اورژانس.

آقا مهدي هم گفت: برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد.

من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پيش آقا مهدي و احمد آقا.

بعد از اين احمد آقا را راضي کرديم که برود عقب. در اين فاصله وضعيت خط و موقعيت دشمن را براي آقا مهدي شرح داد و رفت و فرماندهي لشکرش را سپرد دست آقا مهدي. منتهي از جزيره نرفته بود پس از يکي دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدي. بند انگشت را توي اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند ديگر به دردت نمي‏خورد.

منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص 47 و 48

 

ای حسین … ای سلاله پاکان

ای حسین … ای عصاره قرآن …

دیده ی بشریت روشن که در طلوع ماه شعبان ، خورشید جمالت را به نظاره می ایستند …

حسینا

زندگیت سراسر درس آموزبود و سطر سطر کتاب حیاتت ، آموزش و تعلیم …

بزرگواری ، شجاعت ، صراحت ، حقیقت خواهی ، مقاومت ، تواضع ، ستم ستیزی ، دادخواهی و علم و عبادت و امر به معروف و نهی از منکرت ، سرمشق هماره ی تاریخ بشریت است …

ای حسین … ای پاسدار دین …

ای حامی شرف ، ای خون خدا در رگ زمان

تو ، میلادی در شهادت و شهادتی در میلاد بودی …

تو میلاد شهادت بودی

چه زیباست نام تو که ذکر همه ی عشاق تاریخ ، در هنگام وداع و وصال است …

السلام علیک یا اباعبدالله (ع) …

چهارم شعبان ، روز شکفتن گل معطر ابالفضل (ع) بر شاخسار اهل بیت (ع) است …

بی شک ، عباس بن علی (ع) اسوه فرماندهان و الگوی پرچمداران است …

در وفا و اخلاص ، درایمان و جهاد ، در استقامت و پایمردی ، در فتوت و جوانمردی و در اطاعت از امام خویش …

و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندی که کرامت یک انسان به آن وابسته است …

و ما ، دین باوری و حق جویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته ایم …

سلام بر عباس … سلام بر نام مقدس ابالفضل (ع) که اسطوره ولایتمداران است و سمبل مجاهدان …

و سلام بر همه جانبازانی که با اقتدا به امام خود و بذل جانشان ، مفهوم رشادت و جانبازی را در عصر ما محقق ساختند …

پنجم شعبان ، میلاد زینت عابدان ، امام زین العابدین است …

او که یادش ، یادآور نیایش و دعا در ارتباط با خداست و زهد و پارسایی نسبت به دنیا و اشک و احیاگری نسبت به عاشورا و ادب و متانت و صبوری در ارتباط با مردم …

هم او که پس از عاشورا ، با اسارت خویش ، آزادی را تفسیر کرد و با خطبه هایش ، سرود بیداری خواند …

او که فخر عبادت کنندگان و پرستندگان بود …

آینه شفاف صحیفه سجادیه ، روح زیبای او را نشان می دهد …

رواق بلند مناجات خمس عشر ، رفعت و بندای اندیشه و افق نورانیت جانش را به تماشا گذاشته است .

و این حکومت بر دل ها و نفوذ روحی و معنوی پیشوایان معصوم ، همچنان در بستر تاریخ ، ثاری و جاریست …

و چه شکوهمند است ، سپاه محبت