نوشته‌ها

پایگاه اختصاصی شهید احمد کاظمی به مناسبت 13 شهریور و اولین سالگرد شهادت 13 تن از شهدای یگان ویژه صابرین سپاه در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک در شمالغرب کشور ویژه نامه ای تحت عنوان \” ویژه نامه شهدای صابرین \” در فضای مجازی منتشر کرد.

این ویژه نامه که شامل زندگی نامه ، خاطرات و بیش از 100 تصویر از شهیدان محمد جعفر خانی ، مصطفی صفری تبار ، محمد محرابی پناه ، مسلم احمدی پناه ، صمد امید پور ، مجتبی بابایی زاده ، حسین رضایی ، یوسف فدایی نژاد ، محمد منتظر قائم ، سید محمود موسوی ، محمد غفاری ، علی بریهی و علی پرورش است که برای اولین بار بصورت متمرکز در یک ویژه نامه مجازی در اختیار کاربران قرار گرفته است .

لازم به ذکر است نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جهت برقراری و حفظ امنیت در منطقه شمالغرب کشور سال گذشته در سلسله عملیات هایی ضربات سنگینی به گروهک تروریستی پژاک وارد نمود که سرانجام منجر به فتح ارتفاعات مرزی جاسوسان (جعفرخان) و فرار بیش از 300 نفر از اعضای این گروه از خاک کشورمان شد .

جهت مشاهده این ویژه نامه اینجا را کلیک کنید .

 

پایگاه اختصاصی شهید احمد کاظمی
شهریورماه ۱۳۹۱

بحثي پيرامون ضرورت تبيين استراتژي دفاعي سرلشكر شهيد احمد كاظمي

حسين پاسداري

درخصوص ارزيابي تفكر سيستمي و تفكر استراتژيك شهيد احمد كاظمي، توجه به دو نكته حايز اهميت است:

اول از نظر مكتب دفاعي خاصي كه شهيد حمد كاظمي به آن منتسب است، بايد كليت مكتب دفاعي سپاه مورد ارزيابي قرار گيرد. فرماندهان سپاه از دانشگاه هاي نظامي فارغ التحصيل نشدند و وقتي جنگ را شروع كردند، حضور آنان در صحنه عمل به تبع ابتكاراتي كه به خرج مي دادند و نوع مواجهه شان در صحنه عمل، آرام آرام نوع مكتب ذهني تك تك اين افراد، و در كل، نوع مكتب كلان دفاعي سپاه را رقم زد كه امروز اين سازمان دفاعي در آن چارچوب عمل مي كند.

 

اولين عاملي كه در شكل گيري يك مكتب دفاعي موثر است، عامل محيط جغرافيايي است. به هرجهت تقسيم بندي نيروهاي مسلح در جهان به زميني، دريايي و هوايي و ساختار يگان ها به نسبت محيط جغرافيايي، در شكل گيري نوع مكتب دفاعي موثر است. آنچه كه در چهارسال اول دفاع مقدس در سپاه شكل گرفت، در واقع نسج گيري دو مكتب دفاعي عمده بود: مكتب جنوب و مكتب غرب. مكتب جنوب متأثر از يك جو و هواي گرم در بيابان هاي تفتيده، مناطق رودخانه اي و شهرهاي مسطح و يك محيط بياباني بود كه منطقه عمده خوزستان را شكل مي داد تا نواحي ساحلي جنوب و رودخانه هاي اروند، كرخه، كارون، بهمنشير و دجله.

 

مكتب دوم مكتب غرب بود كه در چهار سال اول دفاع مقدس شكل گرفت و به تبع محيط جغرافيايي آن، مناطق كوهستاني، برف گير و نقاط مرتفع، دره ها، رودخانه ها و جاده هاي كوهستاني و گردنه ها در شكل گيري اين مكتب موثر بود.

 

تمايز تفكر سيستمي در مكتب اول و مكتب دوم به تبع اين ويژگي جغرافيايي، اين را رقم زد كه عناصر مكتب اول صاحب تفكر سيستمي يكپارچه شدند، اصطلاحا تفكر سيستمي متصل. به اين معنا كه بايد خط دفاعي ممتد ايجاد مي كردند و يگان ها بايد با همديگر زنجيره وار عمل مي كردند. در عرض و عمق جبهه، ساختار يكپارچه اي داشت و اين يكپارچگي را زمين تحميل مي كرد. يعني خطوط دفاعي جنوب اگر جايي بين دو تيپ يا دو لشكر و دو قرارگاه باز مي بود، ميدان رخنه محسوب مي شد. لذا در ذهن جوانان فرمانده اي كه حدود 22-32 ساله بودند، فضايي در سطوح تاكتيكي به وجود آمد، كه اين ها عادت و باور مكتب دفاعي شان يعني مكتب دفاعي سيستم متصل بود. در سيستم هاي متصل، اجزاي سيستمي شامل يگان هاته از رده گروهان، گردان، تيپ، لشكر و قرارگاه هاي سپاه بود، فرآيندي را رقم مي زد كه تفكر سيستمي بوجود مي آمد. اين افراد بيست سال بعد وقتي سطوح مديريت كلان دفاعي را دست گرفتند و يا به سازمان هاي غيرنظامي در بيرون منتقل شدند، تفكر مكتب دفاعي شان را آنجا هم اعمال كردند يعني توانايي شان توانايي مديريت هاي متصل بود، مديريت هاي يكپارچه.

 

مكتب دوم كه در غرب شكل گرفت، به تبع شرايط جغرافيايي و نقاط مرتفع و ويژگي هاي خاصي كه جغرافياي كردستان داشت، طور ديگري بود. كردستان يك منطقه ناامني بود كه اقدامات ضدچريكي و ضداغتشاش و شورش در پشت جبهه نظامي در سطح استان هاي آذربايجان غربي، كردستان و كرمانشاه، توسط قرارگاه حمزه صورت مي گرفت و بالطبع هم اقدام نظامي كلاسيك بود و هم اقدام ضدچريكي و عمليات ويژه و نامنظم. غير از اين، جبهه يكپارچگي نداشت، يعني روي اين ارتفاع يك گروهان، روي ارتفاع بعدي يك گردان، و روي تپه بعدي يك دسته بود و لذا زنجيره وجود نداشت. در ساختار دفاعي درمحيط جغرافيايي كوهستاني، يگان ها در نقاط مرتفع چيده مي شوند و ديگر نيازي نيست كه خط ممتد وجود داشته باشد. لذا تفكر سيستمي منفصل است، نه متصل. منابع انساني و تجهيزاتي محدود به كارگيري مي شوند و حجم انبوه و گسترده نيست. عملياتي مثل كربلاي پنج ظرفيت هضم چند صد هزار نيرو را در ميدان عمل دارد، اما يك عمليات سراسري در سطح منطقه غرب، حجم نيرويي كه به كار مي گيرد خيلي كمتر از 30يا 40 هزار نفر خواهد بود به دليل اين كه زمين و جغرافيا شرايط خودش را تحميل مي كند. محيط، قابليت هايي دارد كه مي شود از آن قالبيت ها در كمبود امكانات و نيرو و تجهيزات استفاده كرد.به تبع اين تفكر سيستمي درمكتب غرب كه منفصل است، تيپ ها و لشكرها و يگان ها پيوسته به هم متصل نيستند بلكه ممكن است فاصله يگاني كه روي اين تپه است، با يگان هم عرض خودش كه روي تپه بغل دستي است، فاصله شان از همديگر به چندين كيلومتر برسد.

 

خود اين ساختار سازماندهي تفكر سيستمي منفصل از يك سو، و از سوي ديگر اين كه پشت جبهه ناامني هاي نيروي ضد انقلاب وجود داشت، طوري شده بود كه مثل عمق جبهه هاي جنوب يكپارچگي سيستمي نداشت. لذا افرادي كه از ابتدا در غرب حضور پيدا كردند و درگير اين جبهه ها شدند، نوع مكتب ذهني شان مكتب ذهني منفصل است. اگر قرار باشد چنين افرادي نام برده شوند، مصطفي ايزدي، هدايت لطفيان، محمد بروجردي، محمود كاوه جزء آن ها هستند. در طول سال هاي مديريت هاي كلانشان درسطوح عملياتي و كلان، در رده نيرو و سازمان هايي مشابه در سطوح ستادهاي كلان، نوع تربيت اين ها را بايد ملاحظه كرد. درمكتب جنوب از چهره هايي مثل علي شمخاني، محمدعلي جعفري، محسن رضايي، غلامعلي رشيد رحيم صفوي را مي توان نام برد.

 

افرادي هم كه در تفكر سيستمي حوزه قرارگاه نوح عمل مي كردند و در محدوده دريا بودند، هم تقريبا تفكر سيستمي يكپارچه داشتند و چهره هايي مثل حسين علايي، علي اكبر احمديان، مرتضي صفار و علي فدوي بودندكه متأسفانه بعدها از اين دو مكتب در سطوح مختلف وحتي در درون خود نيروهاي مسلح هم اين دو مكتب استفاده نشد.

 

با چنين تقسيم بندي، شهيد احمد كاظمي جزء دسته فرماندهاني تقسيم بندي مي شود، كه نوع تفكر سيستمي متصل داشتند. وقتي نوع مديريت او را بر لشكر هشت نجف و سپس در قرارگاه حمزه، نيروي هوايي و نيروي زميني مورد ارزيابي قرار دهيم، ساختاري كه از انديشه ستادي اين شهيد استنتاج مي شود، تفكر سيستمي متصل است نه منفصل. حتي وقتي كه بر قرارگاه حمزه فرماندهي مي كند، نوع ساختار امنيتي كه مي چيند، و ساختار ميادين ميني كه تنظيم مي كند براي جلوگيري از قاچاق، تفكر سيستمي متصل است.

 

اما از حيث سطوح تفكر استراتژيك در چهارلايه تكنيكي، تاكتيكي، عملياتي و استراتژيكي، هيچ نشانه اي دال براين كه شهيد احمد كاظمي صاحب تفكر استراتژيك بوده، نداريم. اما در سطح دكترين هاي عملياتي و تاكتيكي، نوع رفتار و مديريت و فرماندهي اش در دفاع مقدس و قرارگاه حمزه و نيروي هوايي و زميني، نشان مي دهد نگاه او از اين نظر، يك دكترين كنش گرا و اقدام مستقيم است. در واقع نوع فرماندهي و مديريت اكتيو نه پسيو. نوع مديريت كنش گرا نه واكنش گرا. و احاطه بر دكترين هاي عملياتي و تاكتيكي اقدام مستقيم نه اقدام غيرمستقيم و فرعي. نگاهي كه در ارزيابي ها و بررسي هاي ستادي از رفتار مديريتي و فرماندهي اين شهيد مي توان داشت، احمد كاظمي را به عنوان يك فرد صاحب دكترين دفاعي در سطوح تاكتيكي و عملياتي مي شود ارزيابي كرد.

 

از نظر مكتب دفاعي، احمد كاظمي به تفكر سيستمي متصل و يكپارچه اعتقاد دارد، و از نظر دكترين هاي اقدام، قابليت اقدام مستقيم را برمي تابد و كنش گرا و مهاجم است و به عنصر آفند بيشتر از پدافند اعتقاد دارد. از اين منظر مكتب دفاعي شهيد كاظمي يك مكتب يكپارچه است و جا دارد كه دانشجويان علوم دفاعي در سطوح نيرويي و فرماندهي و ستاد در اين زمينه ها پايان نامه انتخاب كنند و مكتب دفاعي اين شهيد و سايرين را دسته بندي و مدون كنند چون ميراث اصلي دفاعي ما همين مكاتب است.

 

ما مي توانيم اين اعتقاد را داشته باشيم كه اگر همپوشي اين مكتب با مكتب فكري و دفاعي تعدادي ديگر از فرماندهان و مديران دفاع مقدس خوب دسته بندي شود، روزي تفكر منسجم دفاعي انحصاري سپاه كه برخاسته ازتجارب دوران دفاع مقدس است، نهادينه شود و در دانشگاه هاي علوم نظامي و دفاعي تدريس شود.

 

يكي از ابعاد زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا مسأله مدل زندگي اين شهداست.ويژگي عبادي ، خصوصيات اخلاقي، آداب و معاشرت، نوع فرماندهي، چگونگي زندگي شخصي و خانوادگي همه دراين بخش است. متأسفانه ما در برآورد و ارزيابي از شهدا، يا صرفا به مدل زندگي شان مي پردازيم، يا صرفا به نوع مديريت شان و يا صرفا به نتيجه و كاركرد حوزه اقدامشان مي پردازيم كه در واقع يك بخشي از ابعاد شخصيتي اين انسان هاي وارسته تبيين مي شود. بايد اين اعتقاد را داشته باشيم كه به اين بحث ها جداجدا پرداخته شود. اگر بحث ما تفكر سيستمي و دفاعي و نوع مكتب دفاعي شهيد احمد كاظمي هست، اين بحث بايد جداگانه مورد ارزيابي قرار گيرد و اين بحث ها در كنار هم كليت نگاه فكري و شخصيتي اين شهيد را به نسل هاي بعدي معرفي كند.

منبع: (تحليل — هفته‌نامه صبح صادق — 23/10/1387 — شماره 384 — صفحه 4)

به بهانه 13 شهریور اولین سالگرد شهادت شهیدان صفری تبار و محرابی پناه و 10 شهید یگان ویژه صابرین سپاه در مبارزه با گروهک پژاک

این تصویر متعلق است به شهیدان محمد محرابی پناه و مصطفی صفری تبار از تکاوران یگان ویژه صابرین سپاه که در مقابله با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان واقع در منطقه عمومی سردشت در غرب روستای دلتو و ارتفاعات مشرف به روستای دلتو در شمالغرب به مقام رفیع شهادت نائل آمدند .

شهید مصطفی صفری تبار روز یکشنبه 10 بهمن 1389 در جوار مزار شهید احمد کاظمی و در اشاره به ایشون در گلستان شهدای اصفهان این جملات را بیان کرده است : ” ما دیر اومدیم ایشون زودتر رفت .اگه خدا شهادت به ما نده راضی نیستیم ولی (امیدواریم) اجر شهید رو از خدا بگیریم هیچ وقت راضی نیستیم شهید نشیم . دیگه آرزوی همیشگی ما بوده . آرزوی دیرینه مونه…”

توضیح : این تصویر که برای اولین بار بعد از شهادت این دو شهید بزرگوار در پایگاه تخصصی شهید کاظمی منتشر شده بود در تاریخ 11 مهر 1390 و در شماره 519 هفته نامه صبح صادق چاپ گردید.

 

 

یه وقتی به فکر افتادم جلوی پادگان ولی عصر (عج) تهران یک تابلویی نصب کنیم که این تابلو تذکر باشد و بگوییم که مردم،خواهرها،مواظب باشید که این شهدا می آیند و جلویتان را می گیرند و می گویند که ما در مملکت ایران شهید شدیم که دین خدا حاکم شود.شما پا روی خون ما گذاشتید و ما یکی از طلبکاران شما هستیم و از شما شکایت داریم.

همین که فکر می کردم گفتم،خب!اگه حالا عوض شدیم،به ظاهر احمد کاظمی بودیم ولی باطنمان یک بنده رو سیاه خدا بود و تو اون دنیا یک بسیجی تک تیراندازی که هیچ کس او را نمی شناخت بگوید که آقای کاظمی وصف تو را توی جنگ شنیده بودیم که تو یک رزمنده هستی و من توی جنگ در لشکر27 بودم به این اسم تو افتخار می کردم ولی وقتی که شهید شدم عالم به رویم باز شد دیدم که تو کی هستی و خدای نکرده روی از ما بر گرداند… لحظه به لحظه کارما،نیت ما،گفتار ما را شهدا ناظر هستند.

نیت ما در سپاه چیست؟برای چه وارد سپاه شدیم؟کجا را اشغال کردیم،کجا را گرفتیم. اون وقت آنهایی که در راستای اهداف بودند،می گویند،خدایا! ما به این هم رزم خودمان افتخار و مباهات می کنیم و اگر برعکس باشد رویشان را بر می گردانند و می گویند خدا از شما نگذرد که چگونه دارید در حق ما ظلم می کنید.

منبع : کتاب احمد – بنی لوحی سید علی

 

دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‌كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‌كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‌تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‌هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!
فاصله‌‌ى بين مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسيار كوتاهى است؛ يك لحظه است. ما سرگرم زندگى هستيم و غافليم از حركتى كه همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‌كنند؛ هر كسى يك طور؛ بعضى‌ها واقعاً روسفيد خدا را ملاقات مى‌كنند، كه احمد كاظمى و اين برادران حتماً از اين قبيل بودند؛ اينها زحمت كشيده بودند.
ما بايد سعى‌مان اين باشد كه روسفيد خدا را ملاقات كنيم؛ چون از حالا تا يك لحظه‌ى ديگر، اصلاً نمى‌دانيم كه ما از اين مرز عبور خواهيم كرد يا نه؛ احتمال دارد همين يك ساعت ديگر يا يك روز ديگر نوبتِ به ما برسد كه از اين مرز عبور كنيم. از خدا بخواهيم كه مرگ ما مرگى باشد كه خود آن مرگ هم ان‌شاءاللَّه مايه‌ى روسفيدى ما باشد.
ان‌شاءاللَّه خدا شماها را حفظ كند.

منبع : خامنه ای دات ای ار

در يك برنامه با شهید سرلشکر احمد کاظمی صحبت می‌کردم. هر کاری می‌کردم که او حداقل یک ذره لبخند بزند، نمی‌توانستم. به او گفتم: «شما متولد چه سالی هستید؟»، گفت: «سال 1336». بلافاصله اخم کردم و به او گفتم: «من هم 36 هستم که!»، گفت: «خب!». با عصبانیت و به تندی گفتم: «این کجایش عدالت است؟». گفت:«مگر چه شده است؟». گفتم: «شما آن همه مو دارید ولی من کچل هستم!». پس از این بود که کمی لبخند زد. سر شوخی باز شد و من توانستم برخی سؤالات انتقادی خودم را از او بپرسم.

ماهنامه مدیریت ارتباطات / مشرق نیوز

……………………………………………..

شهید کاظمی دات ای ار : لازم به توضیح است که شهید احمد کاظمی متولد 1337 و داریوش کاردان متولد 1335 می باشد

در عملیات رمضان احمد کاظمي فرمانده تيپ 8 نجف که شب سخت و طاقت فرسايي را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که اين صد متر خاکريز را به هم وصل کند. «کاظمي» چند راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از ميان بچه ‏هاي تيپ انتخاب کرد.

او به راننده نفربرها مأموريت داده بود تا در حد فاصل يک صد متر باقي مانده خاکريز، در مقابل ديد دشمن به چپ و راست حرکت کنند و گرد و خاک به پا کنند تا دشمن نتواند اين رخنه را به خوبي تشخيص داده، دستگاه‏هاي مهندسي را هدف قرار دهد.

خودش هم بلندگويي دست گرفته و بدون ترس در وسط اين يک صد متر به چپ و راست مي‏دويد، در حالي که گاهي دعاي فرج مي‏خواند گاهي به دستگاه‏ها دستور مي‏داد گرد و خاک کنند. او علي‏ الدوام مي‏دويد و دعا مي‏خواند، مي‏گفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بيل بزن، بيلت را بالا بياور، بالاتر، بارک‏الله لودر! آفرين لودرچي! نفربر خاک کن خاک کن. اللهم کن لوليک الحجه بن الحسن العسگري». تمامي اين کارها در جلو ديد دشمن انجام مي‏گرفت. همه سينه به سينه‏ي تانک‏هاي دشمن، جسورانه در فکر ادامه کار و تکميل خاکريز بودند، صحنه‏ ي غريبي بود، تصوير کاملي از شوق و خدمت به اسلام و ايثار و فداکاري.

در اين حين راننده يک لودر از فرط خستگي از حال رفت و به پايين افتاد. بچه‏ ها فورا دور و برش را گرفتند، آبي به صورتش زدند. رداني‏ پور نيز که در آنجا حضور داشت سريعا به بالينش رفت و او را تشويق کرد و از زحمات او قدرداني نمود، اما کس ديگري براي جايگزيني وي نبود ناچار دوباره برخاست و کار را ادامه داد. چند دقيقه بعد گلوله توپ به کنار لودر خورد و آن را به آتش کشيد. راننده لودر نيز زخمي شد و به عقب منتقل گرديد. در همين لحظات چند دستگاه مهندسي با راننده از راه رسيدند. با تلاش بي ‏وقفه اينها خاکريزها به هم وصل شد و نزديک ظهر کار تمام شد. هر چند چندين تن از رانندگان اين وسايل و مدافعان آنها به شهادت رسيدند.

منبع : عملیات رمضان ، خاکریز سرنوشت ساز ، ص 53 و 54

احمد آقا داشت در حالي که به خط دشمن نگاه مي‏کرد، با بي‏سيم حرف مي‏زد. من رفتم زير شانه‏هاي حميد را گرفتم و اصغر ديزجي هم پاهاي حميد آقا گرفت. در اين حين خمپاره 81، افتاد درست کنار تويوتا. تويوتا روشن بود. چرخ و رادياتور و و ديفر ماشين را زد لت و پار کرد. در همان لحظه‏اي که خمپاره افتاد و منفجر شد، صداي احمد کاظمي را هم شنيدم که گفت: آخ؟ 

 

برگشتم طرف احمد. خودم نيز سوزشي در پايم حس کردم. بي‏ توجه به اين اتفاقات به بچه‏هايي که آنجا بودند، گفتم: بيايين کمک کنين جنازه حميد را ببريم عقب.

منتهي اينها از شدت خستگي حال بلند شدن نداشتند به قدري خسته بودند که قدرت پر کردن خشاب‏هايشان هم نبود. گفتم: پس من جنازه‏رو مي‏کشم تا کنار تويوتا، شما فقط کمک کنين بذاريم داخل ماشين.

گفتند: باشه. در اين گير و دار اصغر ديزجي گفت: غلامحسين! هم ماشين‏ات زخمي شد هم خودت!

نگاه کردم از جايي که در پايم سوزش احساس مي‏کردم ترکش خورده بود. از رادياتور ماشين آب قرمز مي‏ريخت.[رنگ آب رادياتور تويوتا به رنگ قرمز است.]

«آخ» احمد آقا هنوز توي گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت: ببين اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شايد پيدا کردي.

يک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پيدا کردم و گذاشتيم سر جايش و با گاز و باند بستيم. احمد آقا باز هم نمي‏رفت عقب. با اصرار راضي کرديم تا برود عقب. آمدم سراغ تويوتا، ولي ديگر تويوتا به درد نمي‏خورد.

مي‏خواست برود که پرسيدم: احمد آقا جنازه حميد را چيکار کنيم؟

گفت: بذار بمونه، بريم ماشين بفرستيم بيارن عقب.

گفتم: شما برين من مي‏مونم اينجا.

از دستم گرفت و کشيد که بيا برويم. پاي من زخمي بود و مي‏لنگيدم. پياده راه افتاديم. بي‏سيم زد لشکر نجف، يک جيپ داشتند که رويش موشک تاو سوار بود. همين جيپ موشک تاو آمد، سوارش شديم و برگشتيم قرارگاه. خودش از جيپ پياده شد به راننده سفارش کرد اين را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدي، خواستم من هم پياده شوم که به آقا مهدي گفت: زخمي شده، بذار بره اورژانس.

آقا مهدي هم گفت: برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد.

من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پيش آقا مهدي و احمد آقا.

بعد از اين احمد آقا را راضي کرديم که برود عقب. در اين فاصله وضعيت خط و موقعيت دشمن را براي آقا مهدي شرح داد و رفت و فرماندهي لشکرش را سپرد دست آقا مهدي. منتهي از جزيره نرفته بود پس از يکي دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدي. بند انگشت را توي اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند ديگر به دردت نمي‏خورد.

منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص 47 و 48

 

نيروهاي ما پشت کانال صوئيپ مستقر بودند سمت چپ، لشکر نجف بود و سمت راست هم بچه‏هاي ما. يعني جايي که ما رفته بوديم هنوز با خط فاصله داشت.

آقا مرتضي گفته بود بچه‏ها را مي‏فرستم مهمات را مي‏آورند. يک لحظه به فکرم رسيد و از بچه‏ها پرسيدم: جنازه حميد آقا کجاست؟

گفتند: «اونجاست!» جنازه را نشانم دادند. بار اولي که آمده بودم، يادم نبود و الا مي‏توانستم با ماشين ببرمش عقب. در اين حين ديدم احمد کاظمي با بي‏سيم‏چي‏اش و يک نفر ديگر پياده مي‏آيند به سمت ما. همديگر رو خوب مي‏شناختيم، مدام با آقا مهدي رفت و آمد داشت. تا چشمش افتاد به من، گفت: غلامحسين حالت چطوره؟ چه خبر؟ مهدي چطوره؟…

گفتم: خوبند، سلامتي، اونجا توي سنگر قرارگاه تاکتيکي است.

با دستم سمتي که آقا مهدي بود اشاره کردم. باز پرسيد: حالش خوبه؟

گفتم: آره

گفتم: حاجي! اينجا خطرناکه، چرا اومدي اينجا؟

گفت: اومده بودم به بچه‏هاي خودمون سري بزنم گفتم سري هم به بچه‏هاي مهدي بزنم و برم.

حس کردم اصلا اين احمد آقا ترس نمي‏شناسد. به قول امروزي‏ها آخر شجاعت بود. رفتم پيش بچه‏ ها و گفتم: کمک کنين جنازه حميد آقا را بذاريم پشت تويوتا.

آن دور و برها جنازه ديگري نبود. جنازه حميد پشت خاکريز بود. پايين خاکريز را هم آب گرفته بود. تکيه داده بود به خاکريز و پاهايش داخل آب بودند. ترکش کوچولويي از گيج‏گاهش خورده بود و از گوشش هم خون زده بود بيرون. زخم ديگري در بدن نداشت. آرام خوابيده بود و لبخند مليحي بر چهره داشت انگار به يکي لبخند زده باشد.

منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص 46

 

از مرخصي برگشته بوديم اهواز. احمد کاظمي تماس گرفت:

– مهدي مي‏خام ببينمت.

قرار گذاشتند و هر دو سر قرارشان آمدند.

ديدار دو يار ديدني بود تا شنيدني و نوشتني. شايد نتوان آن لحظات را با هيچ بيان و قلمي گفت و نوشت. انگار سالهاست که همديگر را نديده‏اند. دست در گردن هم کردند. احمد آقا مرتب مي‏گفت: «مهدي خيلي دلم برات تنگ شده بود. خيلي دلم گرفته بود براي ديدنت ثانيه شماري مي‏کردم تا ببينمت دلم باز بشه…».

علاقه اين دو به يکديگر، به قدري محکم بود که بيشتر وقت‏ها مي‏شد يکي را در کنار ديگري يافت. احمد آقا و آقا مهدي به قدري به سنگرهاي همديگر رفت و آمد مي‏کردند که احمد کاظمي بيشتر بچه‏هاي لشکر عاشورا را به نام مي‏شناخت و آقا مهدي هم چنين بود. در بيشتر عمليات‏ها اصرار داشتند که احمد و مهدي کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و…

منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص 41