نوشته‌ها

به بهانه ایام نهمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی برآن شدیم تا برگی نو و روایتی متفاوت از چهار تصویری که  از این شهید در ذهن فرمانده کل سپاه نقش بسته است مرور کنیم .

\"Shahidkazemi.ir-(114)\"

تصویر اول: مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. دشمن با تمام قوا و نیرو سایه‌ی کینه انداخته است روی سر بچه ها. خط یک لحظه آرام نمی گیرد و از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزش افتاده و تمامی فضا پر است از خاک و دود و بوی مشمئزکننده باروت و خون همه جا را گرفته است. نیروها چاره ای ندارند جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند. قرارگاه، مقاوم ترین نیروها را برای حفظ خط انتخاب کرده است و البته احمد و تیپ ۸ نجف اشرف هم از صبورترین نیروها.

احمد با سرباندپیچی شده در خط حضور دارد و از نیروها بازدید می کند. عمق خستگی در چشم هایش هویداست. از صبح که مجروح شد هر چه اصرار کردیم به عقب برگردد حاضر نشد. اول که ترکش به صورتش اصابت کرد بیهوش شد اما یکدفعه به هوش آمد و گفت مرا به جلو برگردانید. ترکشی که میمان احمد شده خیلی عمیق است اما هیچ کس حریف احمد نیست. وقتی تصمیم به کاری می گیرد هیچ کس نمی تواند جلودارش شود بالاخره با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود به جلو بر می گردد، به کنار نیروهایش.

تصویر دوم: در همه جا و در کلاسیک ترین ارتش های جهان، در هنگامه جنگ، فرماندهان باید چندین کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازند. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد. هیچ وقت نخواست و نتوانست که در بحبوحه ی عملیات، دور از فرزندش باشد، چرا که با بچه ها انس و الفت خاصی داشت. نمی دانم در عملیات رمضان بوده ای یا نه؟اصلاً چیزی از آن شنیده ای؟ وضعیت خیلی نابی برای تیپ و لشکرهای عمل کننده بوجود آمده بود. لحظات به سختی می گذشت. ارتباط یگانها با یکدیگر قطع شده بود. صحنه روز عاشورا تداعی می شد. احمد در آن بحبوحه‌ی گلوله باران دشمن با یک جیپ به خط می‌رود و پانصد متر پشت خاکریز اول به زیر ماشین می رود تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند. با اینکه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم؛ اما تیپ ۸ نجف اشرف جزء نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان گردد.

تصویر سوم: روز پنجم عملیات کربلای ۵ است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمی‌شود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آُسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.

تصویر چهارم: جنگ تمام شده و همه در اوضاع نابسمان بعد از جنگ به دنبال سازندگی اند و توسعه و آرامش. اما کردستان هنوز منطقه‌ی ناامن کشور بود.ما هر سال به صورت متوسط در این منطقه دویست نفر شهید می دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرمانده‌ی کل قوا غیرقابل تحمل شده بود. در آن سالها بنده فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم، از یالا مرا خواستند و گفتند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد و آن زمان بود که بنده، احمد را پیشنهاد دادم. آقا به من گفتند پس تکلیف لشکرشان چه می شود؟ من از قبل می دانستم که آقا با اینکه کسی بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است، اما احمد استثناء بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد، خیلی استقبال کرد. رفت ارومیه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع). آخر هفته ها هم می آمد اصفهان و به لشکر سر می زد. درباره‌ی اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرد؛ دیگران زیاد صحبت کرده اند. من نمی خواهم راجع به آن شجاعت ها و دلیری ها حرفی بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی شود، لبخند احمد است وقتی حکم ماموریت به ارویه را گرفت.

منبع : کتاب فاتح خرمشهر (یادواره شهید حاج احمد کاظمی و یارانش)

مهـدی تماس گرفت ،
ـ گفت : می‌آیــی ؟
ـ گفتــم : بــا سر !
ـ گفـت : زودتر !
آمــدم خود را رسـاندم به ساحـل دجـله دیدم همه چیز متلاشی شـــده و
قایق‌ها را آتــش زده‌اند، بـا مهدی تماس گرفتم ،
ـ گفتــم : چــه خبــر شــده ، مهدی ؟ نمی‌توانست حــرف بــزند ،
وقتـی هـم زد بـا همــان رمــز خودمــان حرف زد و گفـــت :
اینجـــا اشغــال زیاد است ، نمــی‌تــوانم .
از آن طـرف از قــرارگـاه مــرتب تمــاس مـی‌گـــرفتنــد و می‌گفتنـد :
هر طـور شــده به مهدی بگو بیایــد عقب ،
تو تنهــا کسی هستی کـه آقا مهدی از سـر عـلاقـه حـــرفت رو قبــول مــی‌کند .
مهـدی می‌گفت : نمــی‌توانــد . مـن اصـرار کردم . بـه قــرارگـاه هــم گفتــم .
ـ گفتنــــد : پس برو خودت بـــردار و بیـــاورش .
نشد !
یعنی نتوانستم !
وسیله نبود .
آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره‌ای جز اصرار برایم نماند !
ـ گفتم : تو را خدا ! تــو را به جــان هــر کس دوســت داری !
هـر جـوری هست خودت را به مــا برسان بیا ساحل ، بیا این طرف .
ـ گفت : پاشو تو بیا ، احمــد !
اگــر بیایی ، دیگـر بـرای همیشـه پیــش هــم هستیــم .
ـ گفتم : اینجــا ، با ایــن آتش ، نمی‌تــوانــم . تــو لااقل . . .
ـ گفت : اگـر بدانی ایــن جــا چــه جای خوبی شــده ، احمــد !
پاشو بیا !
بچه‌هـــا ایــن جــا خیلی تنها هستند . . .
فاصـله مــا 700 متــر بیشتر نمی‌شـد ، راهـی نبــود.
آن محاصـره و آن آتش نمی‌گذاشت من بروم برسم به مهدی ،
مهدی مرتب می‌گفت : پاشو بیا ، احمد !
صدایش مثل همیشه نبود . احساس کردم زخمی شده .
حتی صدای تیرهای کلاش از توی بی‌سیم می‌آمد .
بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اینکه دیگر جواب نداد .
بی‌سیم‌چی‌اش گوشی را برداشت و گفت :
آقا مهدی نمی‌خواهد ، یعنی نمی‌تواند حرف بزند !
ارتباط قطع شد .
تماس گرفتم ، باز هم و باز هم ، نشد که نشد . . .
عــاشقــانــه های آقــــا مهــدی باکـری و شهیـــد احمــد کاظمی
لحظاتی قبـل از شهادت آقا مهـــدی !

تصویر زیر مربوط به شهید سید حبیب حسینی است که در سن 22 سالگی در  21 دی ماه 65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به فیض شهادت نائل گردید.

در فرازی از وصیت نامه این شهید آمده است :

برادران و خواهران : ما در طول زندگیمان بر فراز قله ای در حرکت هستیم که اگر کمی غفلت کنیم از آن سقوط خواهیم کرد و به هلاکت می رسیم و آن قله خطرناک دنیا و صورتهای ظاهری وفریبنده دنیا ست و بایستی متوجه باشیم که اینها ما را فریب ندهد وبیائید در این کشتگاه دنیا که محصولش که همان نتیجه اعمال ماست و در آخرت به دست ما می رسد اعمالی انجام ندهیم که فردای قیامت باعث شرمندگی ما در نزد شهداء و نیکان نشود.

ضمن تشکر از وب سایت شهدای شهر دستگرد قداده که تصویر این شهید را در اختیار ما قرار دادند ، جهت مشاهده سایر تصاویر این شهید اینجا را کلیک کنید و جهت مشاهده صفحه اصلی سایت شهدای دستگرد قداده  ماجعه نمائید .

سایت شهید کاظمی در راستای نشر فرهنگ ایثار و شهادت و در ادامه روند ابتکاری نو در این عرصه این بار در سری سوم پیشواز و آوای انتظار با صدای شهید کاظمی تعداد 5 فایل  با عنوان های خرمشهر 1 ، خرمشهر 2 ، لبخند ، خیانت و رابطه  تولید و کدهای آن در اختیار کلیه کاربران قرار گرفته  است .

در پی فعال سازی بیش از 14000 نفری پیشوازهای شهید کاظمی در دی ماه 92 ضمن تشکر از استقبال کلیه علاقه مندان به اطلاع می رساند با همکاری سایت شهید علمدار و خانواده محترم شهید  پیشواز  و آوای انتظار با صدای مداح شهید حاج سید مجتبی علمدار جهت ایام فاطمیه آماده و کدهای آن طی چند روز آینده در اختیار کاربران قرار خواهد گرفت .

رفته بوديم سري‌لانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود.

  چند تا از فرماندهان نظامي و مسئولین سري‌لانكا آمده بودند استقبال‌مان.

 افراد را من به آنها معرفي مي‌كردم. موقع معرفي احمد گفتم: ايشان فاتح خرمشهر بوده.

 چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمي‌كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌ي با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه مي‌گفت، تندتند مي‌نوشتند.

\"shahidkazemi-ir-104\"

  احمد راجع به بحث‌هاي نظامي زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاري كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت. نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ي خدماتي كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفي بزند. خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ي حسين خرازي و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكي از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد.

کتاب 5 دقیقه با بهشتیان عنوان مجموعه کتاب هایی است که به کوشش سرکار خانم اله حاجی حسینی تهیه و توسط انتشارات دارخوین به چاپ رسیده است .

30 امین کتاب 5 دقیقه با بهشتیان اختصاص دارد به شهید احمد کاظمی که بر اساس زندگی نامه و مجموعه خاطرات این شهید در 36 مصور با تیراژ 3000 جلد تهیه و چاپ شده است .

در بخشی ازاین کتاب آمده است :

حاجی همه را به چشم انسان نگاه می کرد و درون آدم ها را می دید نه ظاهر آن ها را.

اگر توانمندی خاصی در اسیری می دید به او بها می داد . در لشکر حدود چهل ، پنجاه تا نیروی متخصص عراقی فعالیت می کردند که بیشتر آن ها تحت تاثیر رفتار احمد قرار گرفته بودند .

یک متخصص تانک اسیر شد ، وقتی عطوفت ومهربانی حاجی را دید درخواست کرد در لشکر بماند و حاجی او را نگه داشت ، از تخصصش استفاده می شد تا اینکه به دست عراقی ها شهید شد .

از ویژگی های سری کتاب های \”5 دقیقه با بهشتیان\” حجم کم ، قطع جیبی ، نگارش ساده و روان آن بوده که در مدت زمان کوتاهی مخاطب را با زندگی یک از شهیدان آشنا می کند .

علاقه مندان اصفهانی می توانند جهت خرید این کتاب به فروشگاه مستقر در گلستان شهدای اصفهان مراجعه نموده و یا با نشر دارخوین با شماره تلفن های 09169910692 و 03113357879 تماس حاصل نموده و از جزئیات پخش و توزیع آن مطلع شوند .

فرزند شهید شوشتری با بیان اینکه بعد از شهادت پدرم، معنی بعضی از کارهای او را که بعد از شهادت سردار کاظمی انجام می داد، فهمیدیم، گفت: بعد از شهادت سردار کاظمی، پدرم انگار چیزی را گم کرده بود و همیشه دنبال چیزی می‌گشت.

فرزند شهید شوشتری در شب شعر پیام آوران وحدت با بیان اینکه بعد از شهادت پدرم، معنی بعضی از کارهای او را که بعد از شهادت سردار کاظمی انجام می داد، فهمیدیم، بیان داشت: بعد از شهادت سردار کاظمی، پدرم انگار چیزی را از دست داده و گم کرده بود و همیشه دنبال چیزی می گشت؛ بعد شهادت شهید کاظمی دچار تحول شد و بعد از آن بود که آن عبادت های شبانه و روزانه را انجام می داد.

 \"15_8807261598_l600\"

روح الله شوشتری با اشاره به مردمداری پدرش تاکید کرد: شهید شوشتری در کنار مردم و در میان آن ها بود و بهترین نمود مردم داری را در سیستان و بلوچستان نشان داد.

وی ادامه داد: یکی از سران طوائف خودش می گفت، وضع مردم به قدری خراب بود که کسی به نظام فکر نمی کرد تا اینکه شهید وارد منطقه شد و به جای آنکه پشت میزش بنشیند و بگویید مردم بیایند پیشش، خودش در همه استان گشت و با مردم صحبت کرد.

فرزند شهید شوشتری در خصوص نتایج حضور شهید در آن منطقه گفت: بعد از حضور شهید شوشتری در منطقه بود که امثال مولوی جنگی زهی ها به وجود آمدند که در دادگاه، ریگی را با ادله دینی محکوم کرد، البته این مولوی چند وقت پیش ترور شد.

روح الله شوشتری ادامه داد: در آن زمان تصور می شد این مولوی به خاطر اختلاف های قبیله ای کشته شده است؛ اما با گذشت ایام معلوم شد که دشمن هرکسی را که به دنبال ترمیم اختلاف سنی و شیعه و دوری از نظام در این منطقه است، ترور می کند و جلویش را می گیرد.

وی چهارمین نکته ای را که می توان از این چند سال عمر شهید شوشتری درس گرفت را احترام دانست و تصریح کرد: این مسئله احترام به حدی بود که شهید حاضر می شد با یک پیرزن بلوچ هم سفره شود، آن هم در شرایط سخت و تنگنای مردم منطقه.

فرزند شهید شوشتری با اشاره به وضعیت منطقه سیستان و بلوچستان و محرومیت ها آن خاطرنشان کرد: در چنین شرایطی بود که یک نفر مثل شهید شوشتری پیدا شده بود که با هفت ماه حضور در آن منطقه، مردم را آن قدر عوض کند که هر ماه سرمزار او می آیند و برای این نظام جان می دهند و تبلیغ می کنند.

 \"41431_891\"

روح الله شوشتری در پایان تاکید کرد: همه ما تصور می کنیم که هر وقت اسم یک سیستان و بلوچستانی می آید حتما قاچاق و اسلحه هم کنارش می آید؛ اما باید روی تغییر وضعیتی که شهید شوشتری ایجاد کرد فکر کرد، یعنی همان حرفی که شهید شوشتری می زد که چهره واقعی مردم سیستان و بلوچستان را باید نشان داد، آن ها آدم های بسیار شریفی هستند.

منبع : http://www.snn.ir/NSite/FullStory/News/?id=211893&Serv=9&SGr=83

سایت شهید کاظمی به مناسبت 19 دی ماه هشتمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی در گفتگویی اختصاصی با سردار سرتیپ پاسدار برادر مرتضی صفاری فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیه السلام یکی از خاطرات ایشان با شهید کاظمی را که ماحصل یک گفتگوی صمیمی است برای شما نقل می کند.

برادر صفاری که همان آقا مرتضی زمان جنگ است در طول هشت سال دفاع مقدس مسئولیت های مختلفی داشته است از جمله معاونت عملیات پایگاه منتظران شهادت ، اولین فرمانده و بنیانگذار تیپ 17 علی بن ابیطالب علیه السلام قم ، جانشین فرماندهی قرارگاه فجر ، مسئول آموزش نظامی قرارگاه مرکزی کربلا و بعد از دفاع مقدس فرماندهی قرارگاه نوح و منطقه سوم دریایی سپاه در ماهشهر ، فرماندهی آموزش های تخصصی نیروی دریایی ارتش در شمال کشور ، مسئول فعال سازی نیروهای عملیاتی ارتش در بوشهر ، 10 سال فرماندهی نیروی دریایی سپاه و نهایتا فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) ازسوابق درخشان این رزمنده سپاهی است .

ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید یکی از خاطرات اختصاصی خودتان را با شهید کاظمی بفرمائید :

یکی از ویژگی های برادرمون احمد کاظمی عشق به شهادت بود. خب فرماندهان زیادی را ما تجربه کردیم اما ایشان به طور ویژه یعنی هر لحظه اش هر حالتی پیش می آمد می گفت : رفقای ما  برادرای ما که قبلا تو جبهه با هم زیاد کار می کردند شهید شدند رفتند ، ما عقب مانده ایم از دوستانمان .

همیشه ابراز ناراحتی می کرد و هر زمان که از ایشان علتش را جویا می شدیم می گفت : احساس تنهایی می کنم و معمولا هر جا گوشه ای گیر می آورد در فراغ دوستان قدیمی اش اشک می ریخت و ازدلتنگی برای یاران شهیدش می گفت .

از آخرین ملاقات هایی که با ایشون داشتید بفرمائید :

چند ماه قبل از شهادت ایشان بنده فرمانده نیروی دریایی بودم ، یک پایگاه و ایستگاه دریایی در جزیره کیش داشتیم که وظیفه آن رصد تردد و عبور و مرور کشتی ها بود . یک بار که برنامه بازدید از آن سایت را داشتیم ایشان هم به بندرعباس آمده بودند و گفتند من هم میام تا سری به پایگاه های هوائی خودمان بزنم و اوضاع را بررسی کنم .

با یک بالگرد به منطقه رفتیم و تقریبا ظهر بود که به فرودگاه رسیدیم ، ایشان تاکید داشتند که اول نماز رو اقامه کنیم بعد به بازدید سایت برویم . جهت اقامه نماز به مسجد امام حسن (ع) که در طول مسیر بود رفتیم . بعد از اقامه نماز تعدادی هم از جوانان در مسجد حضور داشتند در همان صفی که نشسته بود بعد از احوال پرسی به یکی از آن ها گفت : خب به چه کاری مشغولی ؟ آن جوان گفت : من الان چندین ساله پدرم اینجا بازاریه من هم اینجا درس می خونم و مدرسه میرم . ظاهرا تحصیلات آن جوان راهنمایی بود شهید کاظمی بیشتر باهاش صحبت کرد و از اوضاع و احوال آنجا پرسید آن جوان هم گفت : من دوست دارم بسیجی بشم ، جنگ بشه من برم سوریه و لبنان ( آن زملن هم کم و بیش بحث لبنان مطرح بود ) شهید کاظمی پرسید برای چی ؟ گفت : بالاخره یک راهی خداوند گذاشته ما که همه باید بمیریم خداوند یک راهی گذاشته آنجا و  بهترین راه مرگ شهادته خب چرا ما عقب بمونیم ؟

وقتی کلمه شهادت رو گفت دیدم احمد محکم با دست به سر خودش زد و شروع کرد به گریه کردن ، تقریبا به حالت سجده افتاد و شروع کرد هق هق کریه کردن من یک مقدار تکانش دادم گفتم :حالا که چیزی نشده یک صحبتی  این بنده خدا کرد . آن جوان هم تعجب کرد ما رو هم نمیشناخت لباس شخصی هم داشتیم نمی دونست که ایشون کیه . آن جوان به من گفت چی شد؟ گفتم هیچی نگران نباش بعد گفت : من واقعا میگم من عاشق شهادتم درسته این فضای کیش فضای خوبی نیست از نظر حجاب ، فکر مادیات دنیا و … ولی من احساسم اینه که شهدا رو دوست دارم رزمنده ها رو دوست دارم .

بعد گفتم شما تشریف ببرید تا من ایشان را آروم کنم . احمد چند دقیقه ای داشت واقعا هق هق گریه می کرد و بعد ساکت شد و دیدم کلی اشک توی چشماش هست و حالت خاصی به او دست داده بود .بهش گفتم : آخه بابا چی شده هر موقع بحث میشه میگی از رفقا عقب موندی و این طوری ناله میکنی؟ گفت : تا حالا من یک سطحی شهادت رو دوست داشتم اما اومدم این جوانی که در یک فضای خیلی خوبی هم نیست و در حال تحصیل هم هست و شغل پدرش هم بازاریه و میتونه صفای دنیایی بکنه اینجوری بگه من عاشق شهادتم و دوست دارم برم و من به اندازه این جوان هم شور و عشق و حال ندارم  و با این  حرارتی که این جوان به من گفت من احساس کردم که خیلی عقبم من که سال ها در جنگ بودم مسئولیت های مختلف هم داشتم  چرا من به این فیض نرسیدم ولی این که نه جنگ رو دیده نه توی جبهه بوده اینقدر داره با این حال صحبت میکنه پس من خیلی وضعم خراب بوده تا حالا .

حالت ویژه ای به احمد دست داده بود که چرا یک بچه بسیجی اینطوری عنوان می کند که من دوست دارم شهید بشم و بروم آنجا و راه شهدا را ادامه بدهم .

من هم خودم تعجب کردم تو فکر رفتم گفتم خدایا  این جوان در این فضای جزیره کیش چطور این تحول درش ایجاد شده مثلا برای این جوان که جنگ هم ندیده جبهه هم ندیده و شاید کلا چهار تا کتاب خونده و نهایتا فیلم هایی در این زمینه  دیده از شهدا اینقدر اثر گذاشته یعنی خون شهدا جاویده . بعد از این واقعه این حرارت شهادت طلبی برادرمان کاظمی بیشتر شد .

می خواستم این نکته را هم بگم در خصوص صحبتی که حضرت آقا در خصوص جوانان امروز دارند که می فرمایند : جوانان  امروز هم شور دارند هم شعور و کمتر از جوانان دوره اول انقلاب و جنگ نیستند و ما مطمئن هستیم که جوانان  امروز ما اگر صحنه تهدید جدی شود جوانان بیشتری نسبت به زمان جنگ وارد میدان می شوند الان شما ببینید خانواده ای وجود ندارد که از بستگانشان شهید و یا جانباز نشده باشند . شاید جوان های امروز ما از نظر ظاهر و مو و بعضی از تقلید های غربی داشته باشند اما دلشان و وجودشان با انقلاب و اسلام و ولایت است و این خیلی مهم است  و ما باید امیدوار باشیم که جوانان امروز ما مطمئنا راه شهدا رو محکم ادامه می دهند و هیچ شکی ندارم . ملت ما باید به داشتن همچین جوان هایی افتخار کند دشمن ما این روحیه شهادت طلبی را فهمیده است و برای همین است که تا کنون نتوانسته است حملات و تهدیدات نظامی اش را عملیاتی بکند .

در آخر توصیه ای هم برای کسانی که در فضای مجازی وارد صحنه نبرد با دشمن می شوند بفرمائید:

به نظربنده در شرایطی که حضرت آقا فرموده اند جنگ نرم شروع شده است و دانشجویان افسران جوان در جبهه مقابله با جنگ نرم هستند و اساتید آن ها به عنوان فرماندهان ، همین ایجاد سایت و یا شبکه های اجتماعی که الان دشمن به شدت فراوان در حال کار کردن هست ، خیلی مهم است ، روحیات و حرکات و آمادگی رزم و نظامی و جنگی به جای خود ، اما دشمن گزینه جنگ نظامی در اولویت آخرش هست الان بوسیله جنگ نرم همه اقدام ها را دارد انجام می دهد و جنگ روانی که به راه انداخته است نتیجه ان است و بالاخره برای مقابله با این مدل نیازبه سایت های مختلف و ایجاد فرهنگ جهاد و شهادت و فرهنگ مقابله با دشمن و خصوصا دشمن شناسی است که این شیوه های جنگ را باید بدل زد و مشابه آن را راه کار پیدا کرد و خنثی کرد و الان شما با ایجاد این سایت در این جنگ و میدان رویارویی با نبرد نرم دشمن وارد شده ائید و انشاالله این وسعت پیدا کند و شما بتوانید این نوع تهدیدات رو با همت و استعدادهایی که دارید برتری پیدا کنید و آنها را خنثی کنید و قطعا خداوند متعال هم کمک خواهد و همیشه باید دعا کنیم که عاقبت بخیری شهادت در راه اسلام باشد و انشاالله همه این توفیق رو پیدا کنیم که مرگ ما نهایتش شهادت در راه خداوند و اسلام عزیز باشد .

ضمن تشکر مجدد از شما از خداوند می خواهیم که شما را در جهت تربیت افسران مکتبی و نسل آینده سپاه تحت فرامین مقام معظم رهبری یاری و همه سربازان اسلام را نصرت و پیروزی عطا نماید ، انشا الله .

انتهای پیام /

 سردار سید علی بنی لوحی :عملیات والفجر ۸ در ایام ۲۲ بهمن ۶۴ انجام شد حدود دو سال بعد در سال ۶۶ بنا بر این شد در منطقه فاو یک عملیات دیگری انجام بشود تا ضمن تقویت خطوط دفاعی به سمت بصره نیز پیشروی‌هایی داشته باشیم.

سردار سید علی بنی لوحی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس که اکنون در زمینه ادبیات دفاع مقدس صاحب اثر و فعال است، از دوستان و همرزمان سردار شهید احمد کاظمی است که با او خاطرات مشترک و فراوانی دارد. نگارش همین خاطرات او را به کتاب \”احمد\” پیرامون شهید کاظمی رسانده است. سردار سید علی بنی لوحی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در مورد یکی از عکس‌های مشترک و خاطره انگیزش با شهید احمد کاظمی سخن می‌گوید و در مورد زمان آن چنین روایت می‌کند: عملیات والفجر 8 در ایام 22 بهمن 64 انجام شد حدود دو سال بعد در سال 66 بنا بر این شد در منطقه فاو یک عملیات دیگری انجام بشود تا ضمن تقویت خطوط دفاعی به سمت بصره نیز پیشروی‌هایی داشته باشیم. شناسایی‌های قبل از عملیات انجام شد. یگان‌هایی که می‌بایست در آن منطقه عملیات انجام می‌دادند نیز مشخص شد. بعد از ورود نیروها در منطقه، شب عملیات به دلیل عدم آمادگی صد درصدی نیروها و تردیدی که در رسیدن به پیروزی بود و احتمال حساس شدن دشمن به منطقه، عملیات فوق انجام نشد. این عکس مربوط به عصر روزی است که عملیات لغو شد که شهید احمد کاظمی را در جمع رزمندگان در جوار  سنگر فرماندهی واقع در منطقه فاو نشان می‌دهد.

\"baniloohi\"

او در مورد افراد حاضر در این عکس می‌گوید: افرادی که در عکس هستند از سمت چپ سردار شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف، نفر دوم خودم هستم که آن زمان مسئولیت ستاد لشکر امام حسین (ع) را برعهده داشتم. نفر سوم سردار ربیعی که در آن زمان مسئول مخابرات کل سپاه و قرارگاه خاتم بود و هم اکنون معاونت آموزش و بازرسی سپاه هست و نفر چهارم شهید محمد سلیمانی مسئول تبلیغات لشکر امام حسین(ع) که بعد از جنگ بواسطه عارضه شیمیایی شهید شد. بنا بود لشکر امام حسین (ع) و لشکر نجف اشرف  با یکدیگر در آن منطقه عمل کنند.

منبع : خبرگزاری تسنیم

به بهانه 6 آبان ماه سالروز ولادت پدر موشکی جهان اسلام سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم

بچه محله سرچشمه، جوانكي لاغر اندام و سر به زير با موهاي فرفري كه مانند بسياري از جوانان نسل انقلاب، پاسداري از نهضت را تكليف خود دانست و به صف سپاهيان روح‌الله پيوست و سرباز فرمانده كل قوا شد.

\"\"

بعد از شهادت علي (برادرش) در سوسنگرد كه از كودكي‌ انس زيادي با هم داشتند، عزمش بيش از پيش جزم شد و با نبوغ بي‌حدش،‌ كاري را شروع كرد كه از ساخت خمپاره 60 آغاز شد و تا موشك شهاب 3 رسيد. جواني كه در دانشگاه جنگ،‌ فارغ التحصيل شد؛ از صدام تا سران صهيونيستي و آمريكايي براي سرش جايزه گذاشتند و شد كابوس بي‌پايان لشكريان شيطان و امير لشكريان خدا.

در اين گزارش مروري كوتاه داريم بر مقاطع تاثيرگذار زندگي اين دانشمند عزيز كه اقدامات جهادگرانه‌اش پايه‌گذار بسياري از پيشرفتهايب فناورانه و بازدارنده گذشته و آينده شد.

1- 6/8/1338

تولد در محله سرچشمه

در محله سرچشمه

در محله سرچشمه تهران متولد شد. پدرش محمود تهراني مقدم به پيشه خياطي مشغول بود.

2- 1345

اغاز تحصيلات

به علت شغل پدر (خياطي) به محله شكوفه وسپس به محله بهارستان نقل مكان كرد و مدارس ابتدايي و دبيرستان را در همين مناطق گذراند.

3- 1348

ورود به مسجد زينب كبري(س)

در مسجد زينب كبراي سرچشمه زير نظر آيت‌الله سيد علي لواساني امام جماعت و مدير مسجد،‌ تعليمات ديني و مقدمات آشنايي با اسلام را فرا گرفت و به همراه برادرانش در گروه سرود مسجد شروع به فعاليت كرد. اين گروه سرود، هسته‌ اصلي گروه سرودي بود كه در روز 12 بهمن 57 در فرودگاه مهرآباد به اجراي برنامه پرداخت.

آيت‌الله لواساني در اين باره مي‌گويد:«محل ما خيابان اميركبير،‌ كوچه آميز محمود وزير است. آنجا يك مسجد و يك حوزه علميه داريم و خانه ما هم كنار مسجد است. وقتي مي‌رفتيم براي نماز، كارهاي ديگري هم مي‌كرديم. مثلا با نوجوانان كارمي‌كرديم و برايشان نامه داشتيم. يك گروه سرود هم درست كرده بوديم كه در روزهاي انقلاب براي خودش بروبيايي داشت. مسجد پررونقي بود و بچه‌هاي خوبي در آن رفت و آمد مي‌كردند. برخي كه نمي‌امدند، كسي را مي فرستادم ومي‌گفتم بگوييد آقاي لواساني كارتان دارد. به دنبالشان ميرفتيم. الحمدالله آن نسل حالا سردار و سرتيپ ومتخصص شده‌اند و براي خودشان بروبيايي دارند خدارا شكر.

سه برادر بودند. محمد آقا كه خدا حفظشان كند الان هستند، حاج حسن آقا كه يگانه بودند و شهيد علي، برادر اينها. مادر خوب و متديني دارند. خداحفظشان كند. اينها رو اورد مسجد پيش ما. چقدر اين جاج حسن آقا با اخلاص بود. ما با اينها مانوس بوديم و برايشان كلاس گذاشته بوديم وبرايشان احكام مي گفتيم. جقدر بچه‌هاي خوبي بودند»

4-1356

قبولي در دانشگاه در مقطع فوق ديپلم

در رشته صنايع (برش قطعات صنعتي) در مقطع فوق ديپلم مدرسه عالي تكنيكيوم نفيسي پذيرفته شد.

5-1357

همراهي در مبارزات انقلابي

همزمان با اوج‌گيري فعاليت انقلابي تحت تاثير برادرش محمد به صف انقلابيون پيوست. برادر بزرگترش احمد در اين باره مي گويد:«در روزهاي منجر به پيروزي انقلاب به اتفاق دوستانش در فعاليت‌هاي زيرزميني، نارنجك‌هاي دستي مي‌‌ساخت كه با استفاده از سه راهي لوله آب توليد مي‌شد. شب 22 بهمن در ميدان امام حسين (فوزيه سابق) با پرتاب نارنجك دستي يك خودروي نظامي ارتش را مصادره و سرهنگ سوار بر خودرو را به اسارت درآورد» .

6 – 1358

اخذ مهندسي صنايع

در مقطع ليسانس رشته مهندسي صنايع ادامه تحصيل داد و موفق به اخذ مدرك مهندسي شد.

\"\"

7- تيرماه 1359

عضويت در سپاه پاسدران

در اطلاعات منطقه 3 سپاه شمال مشغول به فعاليت شد وتا 31/7/59 در اين سمت باقي ماند. در زمان شورش‌هاي قوي در نقاط مرزي كه مهم‌ترين آنها حوادث تجزيه‌طلبانه در كردستان بود و سپاه را در 15 ماه اول عمر خود متوجه ضرورت تقويت صبغه نظامي كرد. با اين رويكرد تا شهريور 1359 كه در آستانه هجوم رژيم بعث عراق قرار گرفتيم، حداكثر توان رزمي سپاه تعداد معدودي گردان‌هاي رزمي بود كه با روش‌هاي چريكي وغير كلاسيك، درگير مبارزه با اشرار وضد انقلابيون مسلح در كردستان شدند. سنگين‌ترين سلاحي هم كه در اختيار سپاه بود، تعدادي خمپاره‌انداز و آرپي‌جي و تيربار بود در حالي كه همين وضعيت ضد انقلابيون در كردستان، مسلح به توپخانه هم بودند. شايد آمار كل سلاح‌هاي سپاه در آن مقطع از چند هزار تفنگ ژ3 و كلت و ده‌ها خمپاره‌انداز و آرپي‌جي تجاوز نمي‌كرد و اين، همه موجودي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.

\"\"

8- 1359

بعد از عمليات ثامن‌الائمه كه منجر به رفع محاصره آبادان شد‌، ازجمله غنائم به دست آمده از عراق يك آتشبار توپخانه 155 ميليمتري كشش بود كه از جانب دشمن در شمال ابادان بين دارخوين و پل مارد مستقر بود. اين آتشبار توپخانه بلافاصله تعمير و عملياتي شد و در همان منطقه عليه دشمن به كار گرفته شد. سه ماه بعد در عمليات فتح بستان مجددا يك گردان توپخانه 130 ميليمتري و يك آتشبار 105 ميليمتري پرتغالي ارتش عراق از سوي رزمندگان تيپ 14 امام حسين (ع) اصفهان به غنيمت گرفته شد كه اين گردان به دستور حسين خرازي (فرمانده تيپ) سازماندهي شده و در عمليات فتح‌المبين در پشتيباني از گردان‌هاي مانوري بسيجي مبادرت به اجراي اتش كرد.

اين دواتفاق مبدا شكل‌گيري توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است.

\"\"

9-آذر 1360

مسئول تطبيق آتش خمپاره‌اي سپاه در قرارگاه كربلا در عمليات طريق‌القدس

حاج حسن بعد از عمليات ثامن‌الائمه متوجه ضعف اتش پشتيباني خودي مستقر در خطوط مقدم جنگ شد،‌ مدت‌ها روي اين موضوع فكر كرد و سرانجام در پاييز 1360 طرح ساماندهي آتش پشتيباني (خمپاره‌اندازها) را به صورت سنجيده و مدون تقديم حسن باقري كرد. نامه را محسن رضايي(فرمانده وقت كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي) امضا كرد وتحويل حسن باقري داد و حسن باقري آن را به حسن مقدم داد. حاج حسن نامه تايپ شده را خواند و ديد طرح خودش درباره ساماندهي خمپاره‌اندازها به منظور پشتيباني از نيروهاي پياده است. نامه خطاب به فرماندهان قرارگاه قدس، نصر، فجرو فتح سپاه در جبهه‌هاي جنوب بود: «برادر حسن مقدم به عنوان فرمانده پشتبياني كننده آتش‌هاي خمپاره‌اي سپاه معرفي مي‌شوند، لازم است با او همكاري كنيد».

10-1361

تاسيس توپخانه سپاه

روايت شهيد «عمليات فتح‌المبين تمام شد. من در سپاه شوش وقتي گزارش را به آقا رشيد مي‌دادم، ديدم آقا رشيد باخنده مي‌گويد«مقدم برو توپخانه سپاه را سازماندهي كن. برو سراغ توپخانه». گفتم آقا رشيد ما داريم خمپاره را سازماندهي مي‌كنيم. در عمليات فتح‌المبين (اگر اشتباه نكنم)148 قبضه انواع توپ‌هاي روسي به غنيمت سپاه درآمده بود. آن موقع سپاه 9 تيپ داشت. قرار شد برويم آن توپ‌ها را بياوريم و سازماندهي كنيم. شهيد بزرگوار حسن شفيع‌زاده اولين نفري بودكه رفتم دنبالش. بعد از عمليات فتح‌المبين از تيپ‌المهدي شوش آوردمش پيش خودم و آقاي محمد آقايي كه از مسئولين توپخانه سپاه بودند، به انضمام شهيد ناهيدي. اين بچه‌هاي نخبه باهوش را جمع كرديم و توپخانه سپاه راتشكيل داديم».

11-1361

راه‌اندازي مركز تحقيقات فني توپخانه در اهواز

روايت شهيد: «در آن زمان توپ‌هاي غنيميتي ما 156 قبضه بود كه همه آنها در دشت عباس و چناله به غنيمت گرفته شده‌بودند. ما برادران ارتشي را براي آموزش اين توپ‌ها دعوت كرديم كه يك تيم از توپخانه‌ ارتش براي ما اعزام شد و وقتي توپ‌ها را ديدند گفتند اين توپ‌ها روسي هستند و آموزشي ك ما ديده‌ايم توپ‌هاي آمريكايي بوده و كاربرد اين توپ‌ها را نمي‌دانيم. ما مي‌خواستيم از اين توپ‌ها در عمليات بيت‌المقدس استفاده كنيم ولي هيچ آموزشي نديده بوديم. توپ‌هاي زيادي با مهمات خوبي داشتيم ولي براي ما كارامد نبودند. برادر بهمن چيره دست به دليل تخصصي كه داشتند توپ‌ها را راه‌اندازي كردند و مركز تعمير و نگهداري توپخانه راه‌اندازي شد و توپ‌ها راهي عمليات شدند. دومين نفري كه به ياري ما شتافت،‌ شهيد ناهيدي بود كه آموزش‌هاي لازم را خيلي با حوصله براي استفاده از وسايل غنيمت گرفته شده مثل ترتيل‌هاي فلزي،‌ دوربين‌هاي پاكدو و تجهيزات نشانه‌روي به ما دادند».

12-1361

آغاز زندگي مشترك

پدرش محمود تهراني مقدم در همين سال از دنيا رفت و حسن با وجود مشغله فراوان در جنگ با اصرار خانواده زندگي مشترك را آغاز كرد.

13- آبان 1362

راه‌اندازي فرماندهي موشك سپاه

روايت سردار زهدي:«ابان سال 1362 به برادر حسن تهراني مقدم كه صاحب ايده‌هاي بزرگي در اين زمينه بود،‌ ماموريت راه‌اندازي و سازماندهي «فرماندهي موشكي زمين به زمين سپاه» محول گرديد ».

14- بهمن 1362

شليك توپ به سمت بصره

حضرت امام (ره) با مقابله به مثل حملات موشكي عراق موافقت كردند. ما در آن زمان فاقد سامانه موشكي بوديم و فقط با توپخانه مي‌توانستيم مقابله به مثل كنيم. در جلسه‌اي كه سردار مقدم به عنوان فرمانده توپخانه سپاه حضور داشتنتد،‌ قرار شد شهر بصره را با توپ‌هاي 130 ميليمتري كه حداكثر برد آنها 28 تا 30 كيلومتر بود مورد حمله توپخانه‌اي قرار بدهيم.

15- اسفند 1363

شليك اولين موشك به سمت عراق

در تاريخ 21/12/1363 اولين موشك ايران به كركوك شليك شد. دومين موشك هم در بامداد 23/12/1364 به بانك 18 طبقه رافدين بغداد اصابت كردو موشك بعدي در باشگاه افسران ارتش عراق در بغداد فرود آمد و حدود 200 نفر از فرماندهان عراقي را به هلاكت رساند.

روايت سردار زهدي: «وقتي كه بنا شد اولين موشك را خود برادران سپاه به سمت بغداد شليك كنند، با هم به كرمانشاه رفتيم. مقدمات كار فراهم شد و باشگاه افسران بغداد را هدف گرفتيم. مرحوم شهيد مقدم پيشنهاد كرد اول دعاي توسل بخوانيم و بعد از دعا به زبان فارسي با خدا صحبت كرد و گفت: «خدايا ما نمي‌خواهيم مردم عراق را بكشيم. ما مي‌خواهيم نظاميان را از بين ببريم كه هم ما و هم عراقي‌ها را مي‌كشند. خدايا اين موشك را باشگاه افسران بزن». موشك شليك شد و همه پاي راديو نشستيم. پس از چند دقيقه راديو بي‌بي‌سي اعلام كرد يك موشك باشگاه افسران بغداد را منهدم كرده و تعداد زيادي از افراد حاضر در آن كشته شده‌اند. من پيشاني شهيد مقدم را بوسيدم و گفتم اين به هدف خوردن موشك نتيجه اخلاص و پاكي تو بود».

16-شهريور 1364

انتصاب به عنوان فرمانده موشكي نيروي هوايي سپاه

پس از صدور فرمان تاريخ امام (ره) مبني بر تشكيل نيروهاي سه گانه سپاه پاسداران،‌ شهيد مقدم در سال 1364 به سمت فرماندهي موشكي نيروي هوايي سپاه منصوب شد.

روايت محسن رضايي: «جنگ شهرها كه آغاز شد صدام به شدت شهرهاي ما را با موشك و بمباران هوايي مورد حمله قرار مي‌داد و فشار خيلي زيادي روي ما مي‌آمد. من يك روز برادر محسن رفيق دوست را كه مسئول لجستيك سپاه بود خواستم و گفتم ما چاره‌اي نداريم جز اينكه جواب موشك‌ها را با موشك بدهيم، لذا ايشان را فرستاديم سوريه و ليبي و در آخر جنگ هم كره شمالي.

بعد ديدم بايد ساماندهي موشك‌ها را خودمان انجام دهيم. بعد از مشورت با برادران رشيد، صفوي و شمخاني به اين نتيجه رسيدم كه فرد مناسب براي اين كار حسن تهراني است. ايشان را فراخوانديم و گفتيم توپخانه را بسپار به شفيع‌زاده و خودت با تيمي از دوستانت يگان موشكي را تشكيل دهيد. ايشان كمي به من نگاه كرد و چيزي نگفت. بعدها برادر جعفري مسئول زرهي سپاه به من گفت در سوريه كه بوديم حسن به من گفت: برادر محسن از من خواسته تيپ موشكي تشكيل بدهم. توپخانه را مي‌شد كاري كرده ولي موشك‌هاي خيلي پيچيده‌اند. به هر حال بايد با توكل اين كار را انجام دهيم».

17-1365

تلاش براي استقلال در صنعت موشكي

از 20 مرداد 1365 تا 10 دي 1365 بعد از عمليات والفجر 8 و قبل از كربلاي 4، ليبيايي‌ها در همكاري موشكي كارشكني كردند و ما توان جواب دادن نداشتيم. ما در 20 مرداد 65 پالايشگاه نفتي الدوره عراق را زديم. در اين مقطع پنج موشك زديم ولي به دليل كارشكني ليبيايي‌ها 35 روز توان پاسخ نداشتيم. ليبيايي‌ها 38 ايراد روي سكو قطعات گذاشته بودند. بعضي از قطعات همزمان با مذاكراتي از كره شمالي وارد شد.

روايت محسن رضايي: «قذافي فكر كرده بود با دادن تعدادي موشك مي‌تواند دل مارا به دست بياورد و امام بعد از گذشت چند سال از انقلاب به او اجازه ملاقات مي‌دهد كه به ايران بيايد، بنابراين چندين موشك به همراه لانچر پرتاب و تعدادي كارشناس را به ايران فرستاد. همين كه ما مشغول كار با آنها شديم، شنيديم كه پادگاني كه برايشان در نظر گرفته‌ايم را ترك كرده‌اند و به همراه قطعاتي از موشك‌ها به سفارت ليبي رفته‌اند، به طوري كه نمي‌توان از موشك‌ها استفاده كرد. حسن و تيمش ظرف دو ماه اين موشك‌ها را عملياتي كردند و به محض اينكه عراق موشك زد، ما هتل الرشيد را كه محل تجمع ديپلمات‌ها بود زديم».

18- مرداد 1367

شركت در عمليات مرصاد

به روايت سردار نامي: «در بحبوحه عمليات مرصاد ديديم سردار مقدم به عنوان يك خدمه پاي يك خمپاره 120 در حال شليك به سمت دشمن و منافقين است. سردار مقدم يعني كسي كه به عنوان فرمانده موشكي در حال انجام وظيفه بود وقتي ضرورت را احساس مي‌كند مي‌آيد به عنوان يك خدمه 120 به مقابله با دشمن».

19-1366

به روايت سردار نامي: «همزمان با انجام عمليات‌هاي مقابله به مثل موشكي و با پيگيري‌هايي كه خود سردار مقدم داشتند در اواخر جنگ به يك سامانه موشكي و راكت ساخت داخل دست پيدا كرديم به نام راكت نازعات، كه بردش بين 80 تا 120 كيلومتر است و با تلاش‌هايي كه انجام داده‌بودند به 150 كيلومتر رسيده‌بود. از دلايل طراحي و ساخت اين سامانه، كمك در كنار موشك اسكاد بود كه بتواند با يك نواخت تير بالا قدرت مقابله با جنگ شهرها را داشته باشد. موشك اسكاد، موشك گران قيمتي است و به لحاظ آماده‌سازي و كم و كيف پرتاب براي اهداف خاص استفاده مي‌شود. ما بعضا اهدافي داشتيم با ابعاد گسترده‌كه حتما نياز به دقت يا قدرت انفجار زياد داشت منتها تنها سامانه‌اي كه داشتيم همين اسكاد بود و لذا از همان مقطع همزمان با فعاليت تحقيقاتي جهت ساخت موشك‌هاي اسكاد ساخت سامانه‌هاي ارزان قيمت و داراي قدرت مانور بالاتر نيز آغاز شد، تا بتوانيم بعضي از اهدافي را كه ارزش واهميت چنداني ندارد با آن سامانه مورد اصابت قرار بدهيم. همانجا تلاش و پيگيري براي ساخت و توليد موشك نازعات در اولين قدم طرح‌ريزي شد و در دستور كار قرار گرفت كه ما در پايان جنگ يعني اواخر سال 66 موفق شديم به اين سامانه دست پيدا بكنيم».

20- 1377

موفقيت در ساخت شهاب 3

روايت سردار «عباس خاني ارامني» جانشين فرمانده توپخانه و موشكي نيروي زميني سپاه، «درست است كه وزارت دفاع به عنوان واحد پشتبياني كننده نيروهاي مسلح در بحث ساخت موشك «شهاب 3» وارد مي‌شود، اما عمده كارهاي تحقيقاتي‌اش را شهيد مقدم انجام داده بود. اين شهيد عزيز عقيده داشت، نبايد چيزي را ديگران بسازند و بعد آن را به ما بدهند. به عبارت ديگر مي‌گفت اگر نيروهاي مسلح ما درك كردند بنابر نوع تهديد به چه ابزاري براي مقابله نياز دارند، بايد براي توليد آن گام بردارند. زيرا متخصصان داخلي كشورمان ازتوانمندي و قدرت عمل بسيار بالايي برخوردار هستند».

21-1381

ساماندهي صعود بزرگ به قله دماوند

روايت سردار «يدالله مكاري» مسئول هيات كوهنوردي سپاه: «كاري كه سردار حسن مقدم انجام داد، كاري بس دشوار و بزرگ بود ولي از آنجا كه قربه الي الله بود و همراه باتوكل و نشات گرفته از نام ائمه و ياري گرفتن از آنها بود،‌باموفقيت به انجام رسيد صعود به قله دماوند بدون شك براي اولين و آخرين بار بود كه اجرا شد. در سالروز ميلاد حضرت فاطمه زهرا (س) از چهارده يال كوه دماوند با نا م چهارده معسوم با شركت 5000 كوهنورد از سراسر رده‌هاي سپاه انجام شد كه از 5000 نفر، 4137 نفر آنان موفق به صعود بر بام ايران يعني قله دماوند شدند و حديث كسا را انجا قرائت كردند».

22-1384

جانشين نيروي هوايي سپاه

در تاريخ 1/7/1384 به عنوان جانشين سردار علي زاهدي در نيروهاي هوايي سپاه پاسداران منصوب شد.

23-اذر 1385

رئيس سازمان جهاد خودكفايي سپاه

در تاریخ 25/9/1385 به عنوان مشاور فرمانده كل سپاه در امور موشكي و رئيس سازمان خودكفايي سپاه انتخاب شد.

21/8/90

شهادت

در پادگان اميرالمومنين (ع) و در حال آماده‌سازي آزمايش موشكي بر اثر انفجار زاغه مهمات، به يارانش شهيد احمد كاظمي، حسن شفيع زاده، حسن غازي،‌غلامرضا يزداني ، عليرضا ناهيدي، مصطفي تقي‌خواه و … پيوست.