نوشته‌ها

شانزدهمین سالگرد شهادت حاج احمد کاظمی، شهدای عرفه و یادبود شهادت حاج قاسم سلیمانی برگزار شد.

به گزارش اداره ارتباطات و امور بین الملل شهرداری نجف آباد همزمان با ایام سوگواری دخت نبی مکرم اسلام حضرت صدیقه کبری (س) شانزدهمین سالگرد شهادت حاج احمد کاظمی و شهدای عرفه و یادبود شهادت حاج قاسم سلیمانی با سخنرانی رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور، سردار سرتیپ پاسدار دکتر غلامرضا جلالی در مسجد جامع نجف آباد برگزار شد.

 در این مراسم که با حضور مسئولین و اقشار مختلف مردم و خانواده شهدا برگزار شد هوشیار، مداح اهل بیت به مداحی پرداخت و سردار سرتیپ پاسدار دکتر غلامرضا جلالی رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور پیرامون نگاه راهبردی و وحدت و کثرت شهدا به ایراد سخن پرداخت.

 جلالی گفت وقتی ما از شهدا صحبت می‌کنیم راجع به یک رویکرد و تفکر و استراتژی واحد بحث می‌کنیم، وقتی از شهدا صحبت می کنیم از یک توان، یک قبیله، و یک قشر مردان فاطمی و علوی صحبت می‌کنیم.

 رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور گفت شهدا شناسنامه انقلاب اسلامی هستند و زندگی شهدا بخشی از افتخارات این مملکت است و نگاه ما به این موضوع یک نگاه تفکری است.
 دکتر جلالی افزود احمد کاظمی فاتح خرمشهر بود شاید در این موضوع قدر حاج احمد شناخته نشد،

 ایشان افزود حاج احمد مسئولیت قرارگاه حمزه را در راه مبارزه با ضد انقلاب به عهده داشت و او بود که غائله ضد انقلاب و ناامنی و بحران در شمال غرب را مختومه کرد و این افتخارات از آن احمد کاظمی است.

 وی افزود وقتی به شهدا نگاه می کنیم یک وحدت رویه می بینیم شهدا سربازان خمینی و خامنه ای هستند شهدای ما از قاسم تا احمد و غیره همه دارای یک ویژگی واحد هستند و همه از یک شجره طیبه هستند و در یک دانشگاه درس خوانده اند و دارای یک تفکر واحد و دارای یک رویکرد و استراتژی جهادی و انقلابی هستند.

برنامه پایانی این مراسم مداحی حاج مهدی منصوری بود که با نوای گرم خود عطر و بوی شهدا را در فضا منتشر کرد

شهید کاظمی به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی| 3
احمد چند مشخصه اصلی داشت که همه اینها را از امام گرفت و این درست است که همه اینها از مکتب اسلام است اما امام به عنوان یک الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه می‌کردیم، احمد هم در این چیزهایی که من ذکر می‌کنم از همه برجسته‌تر بود. احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر نجف دیده می‌شد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه می‌کنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمی‌آید. شما وقتی مثلا می‌گویید فلان لشکر، یک عقبه‌ای هم در ذهنتان می‌آید ولی به لشکر نجف که نگاه می‌کنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمی‌آید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبه طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصا در کادر، نه تنها برابری می‌کند بلکه شاه‌کلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را می‌رساند که نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آن‌ها را می‌زد و ابتکارات و طرح آن‌ها را می‌گفت، نه، بلکه هرچیز بود از او دمیده می‌شد. البته حسین هم همین بود ولی حالا بحث احمد است.

این لشگر هشت نجف که آقایان اسم آوردند، یکی از لشگرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشت‌‌ساله بود و خود مرحوم شهید کاظمی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) واقعا یکی از آن فرماندهان برجسته بود. بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مرکز لشگر نجف، [از] آنجا بازدید کردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم که در کمتر لشگری آدم میتوانست آنها را مشاهده کند: آمادگی‌‌ها از یک‌سو، روحیه‌‌ی خیلی بالا از یک‌سو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی که من در آن لشگر دیدم، در کمتر جایی انسان آن را مشاهده میکرد.۱۳۹۲/۰۴/۱۰


بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای نجف آباد

احمد ما و من، احمد همه ایران و همه اسلام وتشیع

بسمه تعالی
دوستی در حماء از من خواست که در مورد لشکر نجف که امروز در نبرد سوریه مشغول فداکاری است چیزی بنویسم. خواستم خواسته این برادر مجاهد را با کلامی ناقص و غیرکافی در حق این لشکر فداکار اداء کرده باشم.

وقتی نام لشکر نجف را می شنوم قامتی بسیار زیبا و رعنای عرشی که بوی بهشت از آن همیشه استشمام می شد، که قامت مردانه اش همچون کوهی پناهگاه سختی ها و دشواری ها بود، مردی که نجف آباد با همه بزرگانش مفتخر به نام و یاد اوست.

احمد عزیز، احمدی که وقتی در جلسه ای بود اطمینان در آن حاکم و غیابش نقصی بزرگ در قرار داشت. مردی که مشارکتش در نبردی موجب استحکام عمل و تضمین پیروزی بود، مجاهد بزرگی که فاتح خرمشهر بود. مردی که رقابیه را درنوردید. مردی که بارها با حکمت و شجاعتش دشمن را به تحقیر انداخت.

ردپای او در بیست هزار کیلومتر مناطق اشغالی توسط دشمن بعثی مشهور است. نور بجامانده، تابش مستمری که امروز میلیونها نفر راهی آن می شوند و این دلیل آنرا قافله راهیان نور نامیده اند.

احمدی که شادی و خنده اش، غم و غصه اش، اندوه و فرحش زیبا و دوست داشتنی بود. مجاهدی که ایران در نقص عدم وجود و حضورش در غم است.

احمد ما و من، احمد همه ایران و همه اسلام و تشیع. آری نجف را چنین موسسی بود که پیوسته در هر بیانی خدارا، خدارا، خدارا متذکر می شد. برادران در نجف، نجفی باشید. آنچنان که موسس و پایه گذار این بنای ارزشمند بود و در درون آن هزاران هزار جوان متدین و مجاهد را پرورش داد. لشکری که دشمن را به وحشت می انداخت و لرزه بر اندامش حاکم می کرد. لشکری که همه بن بست های جنگ با وجود فرمانده لایقش پیوسته برطرف می شد. لشکری که دیگر سازمانهای رزم آرزوی همراهی او را داشتند.

نجفی که حوزه علمیه متحرکی بود و هزاران مدافع دین را در خود جای داده بود.

یاد آن نجف و یاد فرمانده بزرگوار شهیدش بخیر و امیدوارم این یادگار برادر شهیدم حاج احمد، احمد آشنای همه مجاهدان، پیوسته روح احمدی بر آن حاکم باشد.

سوریه، شهر حماء
مورخه ۱۳۹۶/۱/۶
شاگرد و هم رزم احمد-قاسم

صبح امروز (سه‌شنبه ۲۹ مهر ماه) متن بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ ملی سرداران و ۲۵۰۰ شهید شهرستان نجف‌آباد که در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۰ برگزار شده بود، در این کنگره منتشر شد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار، نجف‌آباد را یکی از پیش‌روترین شهرستان‌ها در استقبال از نهضت حضرت امام خمینی رحمه‌الله خواندند و با اشاره به حضور یکپارچه مردم مؤمن و معتقد این شهر در صحنه‌های مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی و همچنین دفاع مقدس هشت‌ساله، تأکید کردند: شهر نجف‌آباد هم به لحاظ مذهبی و هم به لحاظ انقلابی برجستگی دارد و بدون تردید این شهر یکی از قله‌های برجسته‌ی جهاد است.

رهبر انقلاب با تجلیل از احیاء و بزرگداشت خوب و هوشمندانه‌ی یاد شهدای گرانقدر نجف‌آباد، به یکی از بازدیدهای خود در دوران دفاع مقدس از لشکر هشت نجف در خوزستان نیز اشاره کردند و آمادگی، روحیه‌ی بسیار بالا و نظم و ترتیب رزمندگان این لشکر را کم‌نظیر خواندند.

متن کامل بیانات این دیدار را بخوانید:

بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای نجف آباد

بسم ‌الله ‌الرحمن ‌الرحیم ‌

شهر نجف‌آباد، هم از لحاظ مذهبی، هم از لحاظ انقلابی، انصافا یک شهر برجسته است؛ همان‌طور که اشاره کردند،(۱) از زمان شیخ بهایی و بعد، همین ‌طور علمای بزرگی از نجف‌آباد برخاستند -مرحوم آمیرزا محمد نجف‌آبادی، مرحوم آسید علی نجف‌آبادی؛ بزرگانی بودند که هم در نجف‌آباد ساکن بودند، هم در اصفهان مرکز تجمع طلاب و علما و مانند اینها بودند- و بعد هم وقتی به نهضت اسلامی منتهی شد، انصافا نجف‌آباد یکی از پیشروترینِ شهرستانها بود؛ کمتر جایی را ما سراغ داریم که مثل نجف‌آباد از نهضت امام (رضوان‌الله‌علیه) استقبال کرده باشند؛ که البته عمده‌اش به برکت مرحوم آقای منتظری بود. ایشان خب شاگرد امام و علاقه‌مند به امام و ارادتمند به امام و معتقد به مبارزه و به انقلاب بودند؛ لذا در نجف‌آباد – همان زمان، پیش از انقلاب، من نجف‌آباد رفتم، اوضاع نجف‌آباد را دیدم – با اینکه تبلیغات ضد مذهبی هم هست و از جاهای مختلف، مذاهب باطل و غیره فعالند، لکن حقیقتا یک مجموعه ‌ی مردم یکپارچه‌ی مؤمن و معتقد به انقلاب و علاقه‌مند به انقلاب [بودند]؛ بعد هم که انقلاب پیروز شد همین‌‌جور.

این لشگر هشت نجف که آقایان اسم آوردند، یکی از لشگرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشت‌‌ساله بود و خود مرحوم شهید کاظمی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) واقعا یکی از آن فرماندهان برجسته بود. بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مرکز لشگر نجف، [از] آنجا بازدید کردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم که در کمتر لشگری آدم میتوانست آنها را مشاهده کند: آمادگی‌‌ها از یک‌سو، روحیه‌‌ی خیلی بالا از یک‌سو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی که من در آن لشگر دیدم، در کمتر جایی انسان آن را مشاهده میکرد. خب شهدای برجسته ‌ای هم دارد که جناب آقای حسناتی ذکر کردند؛ دانشجو و دانش ‌آموز و معلم و روحانی و شخصیتهای سیاسی و مانند اینها.(۲) انصافا برجستگی خاصی دارد؛ واقعا یکی از قله‌های برجسته‌ی جهاد، بدون تردید نجف‌آباد است.

امیدواریم ان‌شاءالله خدای متعال به آن مردم عزیز اجر بدهد؛ شهدایشان را ان‌‌شاءاللَه خدای متعال با پیغمبر محشور کند؛ خانواده‌‌هایشان را سرافراز و سربلند بدارد؛ و این گردهمایی بزرگی را هم که شما در این شهر دارید انجام میدهید، ان‌‌شاءالله منشأ آثار و برکات خیری قرار بدهد. سلام ما را هم، هم آقای حسناتی به مردم عزیز نجف‌آباد – در واقع به یک معنا همشهری‌‌های خود ما؛ جد ما مرحوم آقای آسید هاشم نجف‌آبادی هم خب نجف‌آبادی‌‌اند دیگر، ما از این طریق یک اتصالی هم به نجف‌آباد پیدا میکنیم – برسانند و همچنین سردار سلیمانی‌‌مان هم سلام ما را به بچه‌های سپاه و بسیج و اینها ان ‌شاءالله ابلاغ کنند. ان ‌شاءالله موفق باشید.

۱) عضو شورای اجرایی کنگره ‌

۲) اشاره‌ عضو شورای اجرایی کنگره به وجود ۷۰۰ دانش ‌آموز شهید، ۷۰ معلم شهید، ۲۰۰ پاسدار شهید، ۲۴۰ جهادگر شهید، ۱۱۰ طلبه شهید، شهید منتظری، شهید آیت، شهید کاظمی، شهید صالحی، شهید یزدانی و … در میان شهدای نجف‌آباد.

**این کنگره با هدف معرفی بیشتر نجف‌آباد و قدردانی از خانواده ‌های شهدا و آشناییِ دست ‌اندرکاران آینده ‌ی نظام اسلامی با فرهنگ ایثار و شهادت، برگزار می‌شود.

**در این دیدار دبیر کنگره فهرست فعالیتهای انجام شده، شامل: جمع ‌آوری آثار شهدا و اسناد دفاع مقدس و تهیه ‌ی تاریخ شفاهی لشگر هشت نجف اشرف به ‌عنوان مستندات دفاع مقدس برای تولیدات فرهنگی و هنری و آثار داستانی، برنامه ‌ریزی برای تولید و چاپ چهل عنوان کتاب تا پیش از گشایش کنگره، برنامه ‌ریزی برای تولید اولین بخش تاریخ شفاهی لشگر هشت نجف اشرف همزمان با گشایش کنگره و ادامه ‌ی آن، ساخت یادمان شهدا در ورودی گلستان شهدای نجف‌آباد، تهیه ‌ی تمثال همه ‌ی شهدا برای نصب در معابر شهر، سرکشی به خانواده ‌های شهدا و هدیه ‌ی یک اثر هنریِ مزین به تمثال شهید خانواده به آنها، برگزاری یادواره ‌های قشری و صنفی و رسته ‌ای، برگزاری گردهمایی بزرگ رزمندگان لشگر، برگزاری مسابقات و جشنواره ‌های ورزشی، شبیه ‌سازی عملیات کربلای پنج همزمان با گشایش کنگره، ساخت حسینیه ‌ی حضرت فاطمه‌ی زهرا (س) برای برگزاری کنگره، برنامه ‌ریزی برای تحقیق و پژوهش در زمینه ‌ی فرهنگ ایثار و شهادت در دانشگاه ‌های نجف‌آباد، را بیان کرد.

شهید کاظمی یگانی تشکیل داده بود به نام یگان شهید محزونیه

آنها وظیفه داشتند تمامی افراد بی بضاعت و یا کم در آمد که سرپرست خانواده بودند و یا پدر شان فوت کرده بود را در رده های مختلف لشکر شناسایی کنند ، و پس از تقسیم وظایف به این افراد بیشتر رسیدگی کنند تابتوانند ساعاتی از هفته یا ماه را در خدمت خانواده هایشان باشند و اگر هم گوسفندی قربانی می شد.گوشت آن اول میان این خانواده ها تقسیم می شد.حاج احمدبصورت کاملا محرمانه وبطوری که شئونات افراد لحاظ شود به نیروهای ضعیف تر کمک می کردند.

سردار شهید حسین محزونیه

منبع : وبلاگ حاج احمد

در لشکر 8 نجف اشرف تحت امرشهید کاظمی انجام وظیفه می نمودم، با اینکه ازمسئولین لشکربودم اما شوخی کردنهای زیاد و گاه گاهی هم خراب کاری از خصوصیات ذاتی من بود ، همیشه این سوال ذهنم را به خود مشغول کرده بود، که اگراین شیرین کاریها را حاج احمد فهمید و خواست با من برخورد کند چه کنم، چرا که حاجی درانجام کارها بسیار جدی بود.

\"shahidkazemi-17\"

تا اینکه یک روز ازروی بی احتیاطی تخلفی از من سر زد ، با اینکه به رو نمی آوردم از ترس برخورد حاجی دست و پایم را گم کرده بودم و در فکر فرار از این ماجرا ، یکباره خود را درسنگر حاجی دیدم ! شهید کاظمی مرا سئوال پیچ می کرد و با جذبه غیر قابل توصیفش بازخواست. تا به ذهنم آمد کل ماجرا را منکر شوم ! خودم را به بی اطلاعی کامل زدم ، سردار زیرک بود و می فهمید که این برخوردم نیزاز جنس همان خراب کاریهااست ، من هم مثل پرنده دردام افتاده خودم را به در و دیوارمی زدم .

تا اینکه یک دفعه قر آنی را که آنجا بود برداشتم و گفتم حاجی اگر باور نمی کنید بروم وضو بگیرم و به این قرآن قسم بخورم ، همین جا بود که حاج احمد کوتاه آمد و من خوشحال که نقشه ام نتیجه داد، حاج احمد تبسمی کرد و گفت عزیزمن ، اینهم از زرنگیته بعد هم کلی نصیحتم کرد، دیگر فهمیده بودم حاجی به این قسم حساس است واین شد ترفند همیشگی من جهت فرار از برخوردهای حاجی و پوشش کارهایم.تا این اواخر هر جا می دیدم با خنده می گفت فکر نکنی ما گول قسمهایت را می خوریما…

 

متن ضميمه از زبان احمد کاظمي فرمانده لشکر 8 نجف (در زمان جنگ)، در «کتاب به مجنون گفتم زنده بمان – کتاب اول، حميد باکري» از انتشارات روايت فتح درج شده است، که در اينجا نقل مي‏شود.

حميد و مهدي (باکري، قائم ‏مقام و فرمانده لشکر 31 عاشورا) خيلي زود خوش درخشيدند. طوري که تيپ‏شان را به حد لشکر رساندند و عمليات‏هاي خوبي را پشت سر گذاشتند… تا اينکه رسيديم به خيبر. خيبر عمليات بزرگ و سختي بود، هم از لحاظ استراتژيکي، هم از لحاظ تاکتيکي، هم از لحاظ مکان آبي – خاکي بخصوصش و ابزار و ادواتي که بايد در آن به کار مي‏گرفتيم.

خيبر مي‏توانست عمليات بزرگ و صد در صد موفقي بشود. عراق هيچ تصور نمي‏کرد ما بخواهيم به اين منطقه بياييم. اين را از نوع ابزار و نوع جنگمان حدس زده بود. براي همين خيلي غافل‏گير شد وقتي ديد آمده‏ايم: براي رسيدن به نشوه، براي رسيدن به جاده‏هاي مهم بصره و در خيزهاي بعدي براي رسيدن به خود بصره. اشغال جزيره‏ها يک سکوي پرش مطمئن بود براي اين خيزهاي بعدي، لکن ما ابزار نداشتيم. در اين جنگ، هر کس که سرعت عمل بيشتري مي‏داشت، موفق مي‏شد لذا مجبور شديم متکي بشويم به زمين، به خشکي جبهه طلايه، که بايد باز مي‏شد و از آنجا تدارکات جبهه خيبر را فراهم مي‏کرديم که البته جبهه طلايه باز نشد که نشد، در نتيجه ما بايد جزاير را حفظ مي‏کرديم.

عمليات اين طور شروع شد که ما بايد از چند کيلومتر آب عبور مي‏کرديم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزيره مي‏شديم، مي‏جنگيديم، عبور مي‏کرديم و مي‏رفتيم طرف نشوه و طرف هدف‏هايي که مشخص شده بود. بيشتر اين نيروها را بايد در شب اول وارد جزيره مي‏کرديم تا بروند براي پاک‏سازي. بخشي از اين نيرو بايد با قايق مي‏آمد و بخشي ديگر در روزي که شبش عمليات مي‏شد و بخشي هم اول تاريکي شب. که اين بخش آخر بايد با هلي‏کوپترها هلي‏برد مي‏شدند.

حميد با نيروهاي فاز اول بلم‏ها حرکت کرد که برود براي مسدود کردن کانال سويب، کانالي که راه داشت به پلي به نام شيتات، محل اتصال جزاير به هم از نشوه.

آن پل بايد گرفته مي‏شد تا عراقي‏ها نتوانند وارد جزيره بشوند. حميد سريع به هدف‏هايش رسيد و از آنجا مدام گزارش مي‏داد. ما وارد جزيره شديم. با حميد تماس گرفتيم. گفت پل شيتات دستش است. گفت: «اگر مي‏خواهيد نيرو بياوريد مشکلي نيست. برداريد بياوريد.»

سريع تمام نيروها را فراخواني کردم آوردم‏شان طرف پدها و درگيري اوليه شروع شد. تا صبح تمام گردان‏ها را وارد جزيره کرديم. پيش حميد هم رفتم، ديدم آرايش خيلي خوبي گرفته روي کانال و پل سويب. برگشتم رفتم تکليف گردان‏هاي ديگر را هم مشخص کردم که بروند کجا و چطور با پايگاه‏هاي ديگر، داخل جزيره، دست بدهند. گزارش‏هايي از جزيره مي‏رسيد که هنوز مقاومت‏هايي هست. آن‏ها هم تا صبح خنثي شدند و جزيره افتاد دست ما. حالا ما بوديم و کلي غنيمت و نزديک دو هزار نفر اسير. نمي‏شد با هلي‏کوپتر فرستادشان. هواپيماها آمده بودند توي منطقه و هلي‏کوپترها را شکار مي‏کردند. مجبور شديم با چند تا قايق آنها را از جزيره خارج کنيم.

با حميد تماس گرفتم گفتم آماده باشد براي هدف‏هاي بعدي. خبر رسيد طلايه با مشکل جدي مواجه شده و عمليات نتوانسته در آنجا پيش برود. حالا ما بايد توقف مي‏کرديم تا وضع جبهه سمت چپ‏مان مشخص شود. شب شد. سر و ساماني به امکانات داديم و استراحتي هم به بچه‏ها.

به حميد نزديک بوديم، حدود يک کيلومتر، و قرار بود از پلي که او گرفته عبور کنيم. حرکت ما بستگي به باز شدن طلايه داشت. يعني ما بايد با هم پيش مي‏رفتيم. حالا که طلايه باز نشده بود رفتن‏مان معنا نداشت. از طرف ديگر، از سمت راست ما، تک هماهنگي زده شده بود که عراقي‏ها را سرگرم مي‏کرد و آنها آنقدر فشار آوردند که سمت راست‏مان هم مشکل پيدا کرد. عراقي‏ها داشتند خودشان را آماده مي‏کردند براي يک جنگ بزرگ و ما منتظر شديم تا شب بچه‏ها بروند طلايه عمل کنند و ما هم برويم طرف نشوه. قفل طلايه بسته ماند. از ما خواستند از همان جزيره برويم سمت طلايه. چرا که جزيره وصل مي‏شد به پشت طلايه. فاصله زيادي را بايد پشت سر مي‏گذاشتيم. به جز پل حميد (پل شيتات) پل ديگري هم بود که عراقي‏ها از آنجا نيرو وارد مي‏کردند. عراق اصلا کاري به جزاير نداشت. مخفي هم نبود. از راه چند پل رفت طلايه را تقويت کرد و فهميد ما پشت سرمان آب است و عقبه پشتيباني نداريم. تمام تلاش و آتشش را گذاشت روي طلايه و حالا ما بايد مي‏رفتيم سمت همين طلايه که براتان گفتم. الحاق ما در طلايه با بچه‏هاي ديگر

دست نداد. مجبور شديم برويم پشت طلايه، نزديک آن پل‏هايي که عراقي‏ها طلايه را از آنجا پشتيباني تدارکاتي مي‏کردند. بيشتر قواي عراق آن طرف پل بود. ما مانديم و جزاير و فردا صبح، که جنگ اصلي توي جزيره‏ها شروع شد.

عراقي‏ها با خيال آسوده آمدند سراغ جزاير و تمام عمليات خيبر متمرکز شد روي سرزميني محدود بدون عقبه و نارسا در لجستيک و آتش پشتيباني و تدارکات. با پنجاه شصت کيلومتر فاصله نمي‏توانستيم آتش عقبه داشته باشيم. عراقي‏ها کاملا از اين ضعف ما خبر داشتند. آمدند متمرکز شدند روبه‏روي جزاير، تقريبا از طرف جنوب، آن طرف کانال سويب. بعد هم رفتند الحاق کردند با نيروهايشان توي طلايه و پاتک‏شان از همين جا شروع شد.

روز اول پاتک آنها شکست خورد. دنياي آتش روي جزيره متمرکز بود و ما دست بسته و تنها. جزيره منتهي مي‏شد به چند جا. اطراف جزيره آب بود و وسطش باتلاق و همه مجبور بودند از جاده عبور کنند و جاده هم بلند بود و هر کس، چه پياده چه سواره، از آنجا مي‏گذشت هدف تير مستقيم تانک قرار مي‏گرفت.

روز دوم فشار سختي به حميد و به پل شيتات آوردند. مي‏خواستند پل را از حميد بگيرند و او نمي‏گذاشت. ما هم مرتب به او نيرو تزريق مي‏کرديم، از همان نيروهايي که آورده بوديم ببريم طرف نشوه. بقيه را هم توي جزيره بازسازي و سازماندهي کرديم و پخش کرديم به جاهايي که لازم بود. پل را چند بار از حميد گرفتند و او بازپسش گرفت. روز سوم يا چهارم بود که عراق خيلي آتش ريخت روي جزيره، از طرف طلايه. طوري که همت (شهيد حاج ابراهيم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)) و چند نفر از فرمانده‏هاي ديگر مجبور شدند بيايند جزيره پيش ما. آنجا ديگر فرمانده و غير فرمانده نداشت. هر کس هر سلاحي دستش مي‏رسيد برمي‏داشت مي‏جنگيد. مهدي تيربار برداشت و من آرپي‏جي تا برويم به عنوان نفر بجنگيم. رايمان مسلم شده بود که گرفتن جزاير قطعي است و باز دست بر نمي‏داشتيم.

نزديک صبح هنوز مشغول درگيري بوديم که خبر رسيد عراق رفته پل حميد را پشت سر گذاشته، دارد مي‏آيد توي جزيره. مهدي سريع يکي از مسئولان لشکر را (شهيد مرتضي ياغچيان معاون دوم لشکر عاشورا) فرستاد برود پيش حميد. که تا رفت خبر آوردند توي جاده، دويست متر جلوتر از ما، شهيد شده.

به مهدي گفتم: «اين طوري فايده ندارد. بايد يکي از ما برود پيش حميد.»

حميد وضعش را مرتب گزارش مي‏داد، با صلابت و آرامش، و درخواست نيرو

مي‏کرد و مهمات، بيشتر از همه خمپاره. مي‏گفت: «خمپاره شصت يادت نرود.»

و ما هر چي داشتيم مي‏فرستاديم. آرپي‏جي، کلاش، خمپاره شصت، و تمامش هم در حد جيره‏يي که سهميه‏اش بود. آخر مجبور شده بوديم مهمات را جيره‏بندي کنيم. وسيله براي آوردن مهمات نبود. هواپيماها هم هر تحرکي را زيرنظر داشتند و شکارشان مي‏کردند و هيچ مهمات و تدارکاتي به دست ما نمي‏رسيد. هر نيرويي که مي‏رفت عقب، فشنگ‏هايش را تا دانه آخر مي‏گرفتيم مي‏برديم خط و بين بچه‏ها پخش مي‏کرديم. همين جا بود که به مهدي گفتم: «من مي‏روم پيش حميد.»

فاصله‏مان با حميد زياد نبود. پياده رفتم. آتش آنقدر وحشي بود که هيچ نيرويي نمي‏توانست خودش را سالم به خط برساند. تا مرا ديد خنديد. گفتم: «نه خبر؟»

آتش شديدتر شده بود. نمي‏خواست من آنجا باشم. تلاش کرد ببردم جايي توي هور پنهانم کند. فاصله با عراقي‏ها کم بود. با آرپي‏جي و نارنجک تفنگي و هلي‏کوپتر و هر سلاحي که فکرش را بکنيد مي‏زدند. گفتم: «لازم نيست، حميد جان. آمده‏ام پيش‏تان باشم، نه اين که بروم تو سوراخ موش قايم شوم.»

عراقي‏ها آنقدر زياد بودند که اگر سنگ مي‏زدي حتما مي‏رفت مي‏خورد به سر يکي‏شان. با نفر زياد و آتش قوي آمده بودند پشت کانال را پاک‏سازي کنند. يک گوشه پل هنوز دستشان بود، وسط پل در وسط رودخانه، که از همان جا نمي‏گذاشتند کسي عبور کند. ديدم خط را نمي‏شود نگه داشت و ماندن خيلي سخت‏تر از رفتن است و رفتن هم يعني از دست دادن کل جزيره و اين هم امکان‏پذير نبود. يعني در ذهنم نمي‏گنجيد.

حميد آمد روي خاکريز پهلوي من نشست. حرف مي‏زديم گاهي هم نگاهي به پشت سر مي‏کرديم و عراقي‏ها را مي‏ديديم و آتش را. يا بچه‏هاي خودمان را، شهيد و زخمي، که مهماتشان ته کشيده بود داشتند با چنگ و دندان خط را نگه مي‏داشتند. تيرها فقط وقتي شليک مي‏شد که مطمئن مي‏شدند به هدف مي‏خورد.

يک وانت تويوتا، پر از نيرو، داشت مي‏آمد طرف ما. همه‏شان داشتند به ما نگاه مي‏کردند و دست تکان مي‏دادند. جلو چشم ما خمپاره آمد خورد به وانت و منفجرش کرد و آتشش زد و خون مثل آبشار سرخ از همه جايش جوشيد و شره کرد ريخت زمين. آنها نيروهايي بودند که داشتند مي‏آمدند کمک حميد. حميد لبش را دندان گرفت. خيره شده به خون. آمد حرف بزند که گفتم: «خدا… خودش همه چيز را…»

سرم را انداختم زير گفتم: «حتما خيري… در کار است.»

تصميم گرفتيم پشت سرمان چند موضع دفاعي بزنيم تا اگر آنجا را هم از دست داديم… و واي اگر آنجا را از دست مي‏داديم، سرتاسر کانال مي‏افتاد به چنگ‏شان و بعد هم پل و جزيره. تانک‏ها خودشان را مي‏رساندند به جزيره و جزيره مي‏شد يک جهنم واقعي از آتش. مرتب به پشت خط خودمان نگاه مي‏کرديم ببينيم کي کمک مي‏رسد، يا کي خبري از شهيد يا زخمي شدن کسي.

با مهدي تماس گرفتم گفتم: «هر چي لودر سراغ داري بردار ببر همانجا که خودمان نشسته بوديم. بگو سريع جاده را بشکافند يک خاکريز بزنند، که وقت خيلي تنگ است.»

ديگر نه نيرو مي‏توانست برسد، نه آتش مقابله داشتيم، نه راهي براي رسيدن مهمات به خط. تصميم گرفتم بمانم. احساس مي‏کردم راه برگشتي هم نيست… که خمپاره شصتي آمد خورد کنارمان و… ديدم حميد افتاد و… ديدم ترکشي آمد خورد به گلوش و… ديدم خون از سرش جوشيد روي خاک و… ديدم خودم هم ترکش خورده‏ام و… ديدم بي‏سيم‏چي‏ام آمد خون دستم را ديد و اصرار کرد بروم عقب.

يکي از نيروها را صدا زدم گفتم: «سريع حميد را برمي‏داري مي‏آوري عقب و برمي‏گردي سرجات!» بچه‏ ها اصرار مي‏کردند برگردم عقب. نمي‏توانستم. سرم را که چرخاندم ديدم عراقي‏ها دارند از روي پل مي‏آيند که بعد بروند طرف کانال. ناچار کشيده شدم رفتم طرف پيچ کانال. تير کلاش عراقي‏ها مي‏خورد به بيست متري‏مان، يعني اين طرف خاکريز. رفتم رسيدم به جايي که سنگر مهدي هم آنجا بود و حالا بايد سعي مي‏کردم نفهمد من از حميد چه خبري دارم. طوري که مهدي نفهمد به يکي گفتم: «برو جنازه‏ي حميد را بياور!» اما مهدي متوجه شده بود و گفت: «لازم نيست. بگذار بماند.» هر چه اصرار کردم قبول نکرد. گفت: «هر وقت جنازه‏ي بقيه را رفتيم آورديم مي‏رويم جنازه‏ي حميد را هم مي‏آوريم.»

منبع : عملیات خیبر ، ضميمه: توصيف گوشه‏اي از عمليات خيبر، يادي از شهيد حميد باکري ص 56-59

 

از مهم‏ترين مشکلات موجود در منطقه والفجر 8، پس از فروکش کردن پاتک‏هاي مداوم و سنگين دشمن، وضعيت نامناسب، شکننده و پيچيده خط پدافندي بود. به گونه‏اي که هر لحظه امکان شکسته شدن خط وجود داشت، همانطور که در چند حمله چنين شده بود.

از سوي ديگر، به دليل نزديکي خط خودي و دشمن، به ويژه در منطقه کارخانه نمک و عدم امکان به کارگيري دستگاه‏هاي مهندسي، تحکيم خطوط ميسر نبود و شرايط موجود هم با زحمات طاقت فرساي رزمندگان و با بيل و کلنگ و با استفاده از گوني‏هاي خاک فراهم  شده بود که آن هم دوام و استحکامي نداشت و با اجراي آتش دشمن در دو سه روز از بين مي‏رفت، به طوري که نيروهاي پدافند کننده هميشه در حال ترميم خطوط خود بودند. علاوه بر اين، چنين وضعيتي آسيب‏ها و تلفات بسياري را بر نيروهاي پدافند کننده وارد مي‏کرد. به عنوان نمونه، احمد کاظمي فرمانده لشکر 8 نجف در تشريح وضعيت خط اين لشکر، به فرمانده نيروي زميني سپاه گفت:

«اين گوشه (محل تقاطع خط و جاده استراتژيک) هر سه روز يک بار ور مي‏افتد (نابود مي‏شود)، از خاکريز و سنگر (گرفته تا) فرمانده و بي سيم‏چي و ديده‏باني، همه‏اش از بين مي‏رود، دوباره درست مي‏کنيم. (دشمن) با موشک و خمپاره مي‏زند…، اصلا اينجا نمي‏شود ايستاد.» [1] .

لذا، ضرورت رفع اين مسائل، رفع مشکلات تردد از عقبه به خطوط پدافندي و تدارک رساني به رزمندگان و همچنين و لزوم دست يابي به خط پدافندي مستحکم و خدشه ناپذير، در سر لوحه طراحي عملياتي در اين منطقه قرار گرفت.

تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق ، ج 3 ،ترميم و تثبيت خط پدافندي ، ص 202 و 203

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، مراسم هفتمین سالگرد و گرامیداشت شهدای عرفه توسط کنگره شهدای نجف آباد و لشگر زرهی 8 نجف اشرف در نجف آباد اصفهان برگزار می‌گردد.

در این مراسم که صبح روز پنج شنبه، ساعت 8:30 تا 11:30 در مسجد جامع نجف آباد برگزار می‌شود، سردار عراقی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سخنرانی می‌کند و بعد از آن برنامه‌ی مداحی و پخش کلیپ هم خواهند داشت. ضمنا خانواده‌ی شهدای عرفه نیز در این مراسم حضور خواهند داشت.

بعد از ظهر همان روز برنامه‌ای مشابه در گلزار شهدای اصفهان و در محل خاکسپاری سرداران شهید احمد کاظمی، نبی‌الله شاهمرادی، غلامرضا یزدانی، عباس کروندی برگزار می‌شود.

سردار شهید حاج احمد کاظمی‌ فرمانده نیروی زمینی سپاه به همراه 11 تن از همرزمانش در ایام عرفه در 19 دی ماه 1384 بر اثر سانحه سقوط هواپیما در ارومیه به شهادت رسیدند و به شهدای عرفه معروف شدند. این فرمانده دلاور جبهه‌های حق علیه باطل از جمله سردارانی بود که در طول دوران دفاع مقدس در صف اول نبرد حاضر و به دفاع از کیان انقلاب اسلامی ‌پرداخت. شهید احمد کاظمی‌ در طول دوران دفاع مقدس و پس از آن  مسوولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی لشگر 8 نجف اشرف، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا، فرماندهی نیروی هوافضای سپاه و فرماندهی نیروی زمینی سپاه را در کارنامه پرافتخار خود دارد.