نوشته‌ها

سرتیپ دوم خلبان، شهید احمد الهامی‌نژاد روز دهم اردیبهشت‌ماه سال 1341 در یکی از روستاهای سبزوار به دنیا آمد. او آموختن علم را در 7 سالگی آغاز کرد و بعد از اخذ مدرک سیکل به منظور ادامه تحصیل به سبزوار مهاجرت کرد و در هنرستان فنی در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد.

وی در جریان مبارزات امام (ره) در جمع دلاوران مبارز ایران قرار گرفت و در نیمه شب 22 بهمن‌ماه با یک اسلحه که از نظامیان به غنیمت گرفته بود، به منزل برگشتند و از فردای همان روز طرز کار با اسلحه را یاد گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با بازگشایی مراکز آموزشی به سبزوار برگشت و تحصیل علم را آغاز کرد.

در خردادماه سال 1360 مدرک دیپلم در رشته اتومکانیک را دریافت کرد و در مهرماه همان سال جهت انجام خدمت نظام‌ وظیفه به سپاه‌ پاسداران پیوست. دوره‌ عمومی سپاه را از تاریخ دوزادهم اسفندماه 1360 تا سیزدهم خردادماه سال 1361 در جبهه گذرانید. در این زمان در آزمون پذیرش دانشجوی خلبانی پذیرفته شد و به تهران انتقال یافت. وی در تاریخ 10 دی ماه 1360برای دومین مرتبه به جبهه رفت. در این علیات سه نفر از یگان هوایی به شهادت رسیدند و این موضوع باعث شد که سپاه‌پاسداران از فرستادن دانشجویان خلبانی به عنوان سرباز نیروی داوطلب به جبهه خودداری کند.

بعد از اتمام دوره آموزش خلبانی برای ادامه کار در تاریخ پانزدهم اردیبهشت سال 1366برای مدت نامعلوم به اصفهان منتقل شد. الهامی‌نژاد در نهم دی‌ماه سال 1367 به همراه تعداد دیگری از خلبانان و مهندسین فنی هواپیما جهت طی دوره آموزشی هواپیمای توکانو -هواپیمای نیمه‌جنگی- به مدت 45 روز به برزیل سفر کرد و موفق به اخذ گواهینامه مربوطه شد. وی در پانزدهم فروردین‌ماه سال 1370 به مدت یک سال به سمت مسئول دفتر استاندارد و ارزشیابی پایگاه هوایی سپاه منصوب شد.

در اواخر تابستان سال 1372 با خانواده به تهران بازگشت و در پادگان ولی‌عصر (عج) در سمت معاونت آموزش مشغول به خدمت شده و به عنوان پاسدار نمونه معرفی شد. در هفتم اسفندماه سال 1375 طبق حکمی از سوی سرلشکر رضایی به مدت 3 سال مسؤلیت مدیریت هواپیمایی – معاونت عملیات نیروی هوایی سپاه- را پذیرفت. در بیستم مردادماه سال 1377 از سوی فرمانده نیروی هوایی سپاه، سردار قالیباف، به سمت مدیر واحد اطلاعات و عملیات به مدت 3 سال منصوب شد. او از تاریخ 31 تیر 1379 دوره داخلی دانشکده‌ فرماندهی و ستاد را در گرایش هوایی در مقطع کارشناسی ارشد، با معدل کل 18،25 به پایان رساند. الهامی‌نژاد در تاریخ 27 دی 1379 از سوی فرمانده کل سپاه سرلشکر صفوی برای مدت 3 سال مسئولیت مدیریت آموزش‌های خلبانی معاونت آموزش نیروی هوایی سپاه را برعهده گرفت و در تاریخ 22 آذر 1384 به موجب حکمی از سوی رهبر معظم انقلاب به درجه سرتیپ دومی منصوب شد.

سرتیپ دوم خلبان شهید احمد الهامی‌نژاد در روز 19 دی‌ 1384 مصادف با روز عرفه در اثر سانحه هوایی در آسمان ارومیه به همراه یار و همراه دیرینه‌اش سردار شهید احمد کاظمی در سن 34 سالگی به سوی ملکوت بال گشود.

بچه محله سرچشمه، جوانكي لاغر اندام و سر به زير با موهاي فرفري كه مانند بسياري از جوانان نسل انقلاب، پاسداري از نهضت را تكليف خود دانست و به صف سپاهيان روح‌الله پيوست و سرباز فرمانده كل قوا شد.

\"\"

بعد از شهادت علي (برادرش) در سوسنگرد كه از كودكي‌ انس زيادي با هم داشتند، عزمش بيش از پيش جزم شد و با نبوغ بي‌حدش،‌ كاري را شروع كرد كه از ساخت خمپاره 60 آغاز شد و تا موشك شهاب 3 رسيد. جواني كه در دانشگاه جنگ،‌ فارغ التحصيل شد؛ از صدام تا سران صهيونيستي و آمريكايي براي سرش جايزه گذاشتند و شد كابوس بي‌پايان لشكريان شيطان و امير لشكريان خدا.

در اين گزارش مروري كوتاه داريم بر مقاطع تاثيرگذار زندگي اين دانشمند عزيز كه اقدامات جهادگرانه‌اش پايه‌گذار بسياري از پيشرفتهايب فناورانه و بازدارنده گذشته و آينده شد.

1- 6/8/1338

تولد در محله سرچشمه

در محله سرچشمه

در محله سرچشمه تهران متولد شد. پدرش محمود تهراني مقدم به پيشه خياطي مشغول بود.

2- 1345

اغاز تحصيلات

به علت شغل پدر (خياطي) به محله شكوفه وسپس به محله بهارستان نقل مكان كرد و مدارس ابتدايي و دبيرستان را در همين مناطق گذراند.

3- 1348

ورود به مسجد زينب كبري(س)

در مسجد زينب كبراي سرچشمه زير نظر آيت‌الله سيد علي لواساني امام جماعت و مدير مسجد،‌ تعليمات ديني و مقدمات آشنايي با اسلام را فرا گرفت و به همراه برادرانش در گروه سرود مسجد شروع به فعاليت كرد. اين گروه سرود، هسته‌ اصلي گروه سرودي بود كه در روز 12 بهمن 57 در فرودگاه مهرآباد به اجراي برنامه پرداخت.

آيت‌الله لواساني در اين باره مي‌گويد:«محل ما خيابان اميركبير،‌ كوچه آميز محمود وزير است. آنجا يك مسجد و يك حوزه علميه داريم و خانه ما هم كنار مسجد است. وقتي مي‌رفتيم براي نماز، كارهاي ديگري هم مي‌كرديم. مثلا با نوجوانان كارمي‌كرديم و برايشان نامه داشتيم. يك گروه سرود هم درست كرده بوديم كه در روزهاي انقلاب براي خودش بروبيايي داشت. مسجد پررونقي بود و بچه‌هاي خوبي در آن رفت و آمد مي‌كردند. برخي كه نمي‌امدند، كسي را مي فرستادم ومي‌گفتم بگوييد آقاي لواساني كارتان دارد. به دنبالشان ميرفتيم. الحمدالله آن نسل حالا سردار و سرتيپ ومتخصص شده‌اند و براي خودشان بروبيايي دارند خدارا شكر.

سه برادر بودند. محمد آقا كه خدا حفظشان كند الان هستند، حاج حسن آقا كه يگانه بودند و شهيد علي، برادر اينها. مادر خوب و متديني دارند. خداحفظشان كند. اينها رو اورد مسجد پيش ما. چقدر اين جاج حسن آقا با اخلاص بود. ما با اينها مانوس بوديم و برايشان كلاس گذاشته بوديم وبرايشان احكام مي گفتيم. جقدر بچه‌هاي خوبي بودند»

4-1356

قبولي در دانشگاه در مقطع فوق ديپلم

در رشته صنايع (برش قطعات صنعتي) در مقطع فوق ديپلم مدرسه عالي تكنيكيوم نفيسي پذيرفته شد.

5-1357

همراهي در مبارزات انقلابي

همزمان با اوج‌گيري فعاليت انقلابي تحت تاثير برادرش محمد به صف انقلابيون پيوست. برادر بزرگترش احمد در اين باره مي گويد:«در روزهاي منجر به پيروزي انقلاب به اتفاق دوستانش در فعاليت‌هاي زيرزميني، نارنجك‌هاي دستي مي‌‌ساخت كه با استفاده از سه راهي لوله آب توليد مي‌شد. شب 22 بهمن در ميدان امام حسين (فوزيه سابق) با پرتاب نارنجك دستي يك خودروي نظامي ارتش را مصادره و سرهنگ سوار بر خودرو را به اسارت درآورد» .

6 – 1358

اخذ مهندسي صنايع

در مقطع ليسانس رشته مهندسي صنايع ادامه تحصيل داد و موفق به اخذ مدرك مهندسي شد.

\"\"

7- تيرماه 1359

عضويت در سپاه پاسدران

در اطلاعات منطقه 3 سپاه شمال مشغول به فعاليت شد وتا 31/7/59 در اين سمت باقي ماند. در زمان شورش‌هاي قوي در نقاط مرزي كه مهم‌ترين آنها حوادث تجزيه‌طلبانه در كردستان بود و سپاه را در 15 ماه اول عمر خود متوجه ضرورت تقويت صبغه نظامي كرد. با اين رويكرد تا شهريور 1359 كه در آستانه هجوم رژيم بعث عراق قرار گرفتيم، حداكثر توان رزمي سپاه تعداد معدودي گردان‌هاي رزمي بود كه با روش‌هاي چريكي وغير كلاسيك، درگير مبارزه با اشرار وضد انقلابيون مسلح در كردستان شدند. سنگين‌ترين سلاحي هم كه در اختيار سپاه بود، تعدادي خمپاره‌انداز و آرپي‌جي و تيربار بود در حالي كه همين وضعيت ضد انقلابيون در كردستان، مسلح به توپخانه هم بودند. شايد آمار كل سلاح‌هاي سپاه در آن مقطع از چند هزار تفنگ ژ3 و كلت و ده‌ها خمپاره‌انداز و آرپي‌جي تجاوز نمي‌كرد و اين، همه موجودي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود.

\"\"

8- 1359

بعد از عمليات ثامن‌الائمه كه منجر به رفع محاصره آبادان شد‌، ازجمله غنائم به دست آمده از عراق يك آتشبار توپخانه 155 ميليمتري كشش بود كه از جانب دشمن در شمال ابادان بين دارخوين و پل مارد مستقر بود. اين آتشبار توپخانه بلافاصله تعمير و عملياتي شد و در همان منطقه عليه دشمن به كار گرفته شد. سه ماه بعد در عمليات فتح بستان مجددا يك گردان توپخانه 130 ميليمتري و يك آتشبار 105 ميليمتري پرتغالي ارتش عراق از سوي رزمندگان تيپ 14 امام حسين (ع) اصفهان به غنيمت گرفته شد كه اين گردان به دستور حسين خرازي (فرمانده تيپ) سازماندهي شده و در عمليات فتح‌المبين در پشتيباني از گردان‌هاي مانوري بسيجي مبادرت به اجراي اتش كرد.

اين دواتفاق مبدا شكل‌گيري توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است.

\"\"

9-آذر 1360

مسئول تطبيق آتش خمپاره‌اي سپاه در قرارگاه كربلا در عمليات طريق‌القدس

حاج حسن بعد از عمليات ثامن‌الائمه متوجه ضعف اتش پشتيباني خودي مستقر در خطوط مقدم جنگ شد،‌ مدت‌ها روي اين موضوع فكر كرد و سرانجام در پاييز 1360 طرح ساماندهي آتش پشتيباني (خمپاره‌اندازها) را به صورت سنجيده و مدون تقديم حسن باقري كرد. نامه را محسن رضايي(فرمانده وقت كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي) امضا كرد وتحويل حسن باقري داد و حسن باقري آن را به حسن مقدم داد. حاج حسن نامه تايپ شده را خواند و ديد طرح خودش درباره ساماندهي خمپاره‌اندازها به منظور پشتيباني از نيروهاي پياده است. نامه خطاب به فرماندهان قرارگاه قدس، نصر، فجرو فتح سپاه در جبهه‌هاي جنوب بود: «برادر حسن مقدم به عنوان فرمانده پشتبياني كننده آتش‌هاي خمپاره‌اي سپاه معرفي مي‌شوند، لازم است با او همكاري كنيد».

10-1361

تاسيس توپخانه سپاه

روايت شهيد «عمليات فتح‌المبين تمام شد. من در سپاه شوش وقتي گزارش را به آقا رشيد مي‌دادم، ديدم آقا رشيد باخنده مي‌گويد«مقدم برو توپخانه سپاه را سازماندهي كن. برو سراغ توپخانه». گفتم آقا رشيد ما داريم خمپاره را سازماندهي مي‌كنيم. در عمليات فتح‌المبين (اگر اشتباه نكنم)148 قبضه انواع توپ‌هاي روسي به غنيمت سپاه درآمده بود. آن موقع سپاه 9 تيپ داشت. قرار شد برويم آن توپ‌ها را بياوريم و سازماندهي كنيم. شهيد بزرگوار حسن شفيع‌زاده اولين نفري بودكه رفتم دنبالش. بعد از عمليات فتح‌المبين از تيپ‌المهدي شوش آوردمش پيش خودم و آقاي محمد آقايي كه از مسئولين توپخانه سپاه بودند، به انضمام شهيد ناهيدي. اين بچه‌هاي نخبه باهوش را جمع كرديم و توپخانه سپاه راتشكيل داديم».

11-1361

راه‌اندازي مركز تحقيقات فني توپخانه در اهواز

روايت شهيد: «در آن زمان توپ‌هاي غنيميتي ما 156 قبضه بود كه همه آنها در دشت عباس و چناله به غنيمت گرفته شده‌بودند. ما برادران ارتشي را براي آموزش اين توپ‌ها دعوت كرديم كه يك تيم از توپخانه‌ ارتش براي ما اعزام شد و وقتي توپ‌ها را ديدند گفتند اين توپ‌ها روسي هستند و آموزشي ك ما ديده‌ايم توپ‌هاي آمريكايي بوده و كاربرد اين توپ‌ها را نمي‌دانيم. ما مي‌خواستيم از اين توپ‌ها در عمليات بيت‌المقدس استفاده كنيم ولي هيچ آموزشي نديده بوديم. توپ‌هاي زيادي با مهمات خوبي داشتيم ولي براي ما كارامد نبودند. برادر بهمن چيره دست به دليل تخصصي كه داشتند توپ‌ها را راه‌اندازي كردند و مركز تعمير و نگهداري توپخانه راه‌اندازي شد و توپ‌ها راهي عمليات شدند. دومين نفري كه به ياري ما شتافت،‌ شهيد ناهيدي بود كه آموزش‌هاي لازم را خيلي با حوصله براي استفاده از وسايل غنيمت گرفته شده مثل ترتيل‌هاي فلزي،‌ دوربين‌هاي پاكدو و تجهيزات نشانه‌روي به ما دادند».

12-1361

آغاز زندگي مشترك

پدرش محمود تهراني مقدم در همين سال از دنيا رفت و حسن با وجود مشغله فراوان در جنگ با اصرار خانواده زندگي مشترك را آغاز كرد.

13- آبان 1362

راه‌اندازي فرماندهي موشك سپاه

روايت سردار زهدي:«ابان سال 1362 به برادر حسن تهراني مقدم كه صاحب ايده‌هاي بزرگي در اين زمينه بود،‌ ماموريت راه‌اندازي و سازماندهي «فرماندهي موشكي زمين به زمين سپاه» محول گرديد ».

14- بهمن 1362

شليك توپ به سمت بصره

حضرت امام (ره) با مقابله به مثل حملات موشكي عراق موافقت كردند. ما در آن زمان فاقد سامانه موشكي بوديم و فقط با توپخانه مي‌توانستيم مقابله به مثل كنيم. در جلسه‌اي كه سردار مقدم به عنوان فرمانده توپخانه سپاه حضور داشتنتد،‌ قرار شد شهر بصره را با توپ‌هاي 130 ميليمتري كه حداكثر برد آنها 28 تا 30 كيلومتر بود مورد حمله توپخانه‌اي قرار بدهيم.

15- اسفند 1363

شليك اولين موشك به سمت عراق

در تاريخ 21/12/1363 اولين موشك ايران به كركوك شليك شد. دومين موشك هم در بامداد 23/12/1364 به بانك 18 طبقه رافدين بغداد اصابت كردو موشك بعدي در باشگاه افسران ارتش عراق در بغداد فرود آمد و حدود 200 نفر از فرماندهان عراقي را به هلاكت رساند.

روايت سردار زهدي: «وقتي كه بنا شد اولين موشك را خود برادران سپاه به سمت بغداد شليك كنند، با هم به كرمانشاه رفتيم. مقدمات كار فراهم شد و باشگاه افسران بغداد را هدف گرفتيم. مرحوم شهيد مقدم پيشنهاد كرد اول دعاي توسل بخوانيم و بعد از دعا به زبان فارسي با خدا صحبت كرد و گفت: «خدايا ما نمي‌خواهيم مردم عراق را بكشيم. ما مي‌خواهيم نظاميان را از بين ببريم كه هم ما و هم عراقي‌ها را مي‌كشند. خدايا اين موشك را باشگاه افسران بزن». موشك شليك شد و همه پاي راديو نشستيم. پس از چند دقيقه راديو بي‌بي‌سي اعلام كرد يك موشك باشگاه افسران بغداد را منهدم كرده و تعداد زيادي از افراد حاضر در آن كشته شده‌اند. من پيشاني شهيد مقدم را بوسيدم و گفتم اين به هدف خوردن موشك نتيجه اخلاص و پاكي تو بود».

16-شهريور 1364

انتصاب به عنوان فرمانده موشكي نيروي هوايي سپاه

پس از صدور فرمان تاريخ امام (ره) مبني بر تشكيل نيروهاي سه گانه سپاه پاسداران،‌ شهيد مقدم در سال 1364 به سمت فرماندهي موشكي نيروي هوايي سپاه منصوب شد.

روايت محسن رضايي: «جنگ شهرها كه آغاز شد صدام به شدت شهرهاي ما را با موشك و بمباران هوايي مورد حمله قرار مي‌داد و فشار خيلي زيادي روي ما مي‌آمد. من يك روز برادر محسن رفيق دوست را كه مسئول لجستيك سپاه بود خواستم و گفتم ما چاره‌اي نداريم جز اينكه جواب موشك‌ها را با موشك بدهيم، لذا ايشان را فرستاديم سوريه و ليبي و در آخر جنگ هم كره شمالي.

بعد ديدم بايد ساماندهي موشك‌ها را خودمان انجام دهيم. بعد از مشورت با برادران رشيد، صفوي و شمخاني به اين نتيجه رسيدم كه فرد مناسب براي اين كار حسن تهراني است. ايشان را فراخوانديم و گفتيم توپخانه را بسپار به شفيع‌زاده و خودت با تيمي از دوستانت يگان موشكي را تشكيل دهيد. ايشان كمي به من نگاه كرد و چيزي نگفت. بعدها برادر جعفري مسئول زرهي سپاه به من گفت در سوريه كه بوديم حسن به من گفت: برادر محسن از من خواسته تيپ موشكي تشكيل بدهم. توپخانه را مي‌شد كاري كرده ولي موشك‌هاي خيلي پيچيده‌اند. به هر حال بايد با توكل اين كار را انجام دهيم».

17-1365

تلاش براي استقلال در صنعت موشكي

از 20 مرداد 1365 تا 10 دي 1365 بعد از عمليات والفجر 8 و قبل از كربلاي 4، ليبيايي‌ها در همكاري موشكي كارشكني كردند و ما توان جواب دادن نداشتيم. ما در 20 مرداد 65 پالايشگاه نفتي الدوره عراق را زديم. در اين مقطع پنج موشك زديم ولي به دليل كارشكني ليبيايي‌ها 35 روز توان پاسخ نداشتيم. ليبيايي‌ها 38 ايراد روي سكو قطعات گذاشته بودند. بعضي از قطعات همزمان با مذاكراتي از كره شمالي وارد شد.

روايت محسن رضايي: «قذافي فكر كرده بود با دادن تعدادي موشك مي‌تواند دل مارا به دست بياورد و امام بعد از گذشت چند سال از انقلاب به او اجازه ملاقات مي‌دهد كه به ايران بيايد، بنابراين چندين موشك به همراه لانچر پرتاب و تعدادي كارشناس را به ايران فرستاد. همين كه ما مشغول كار با آنها شديم، شنيديم كه پادگاني كه برايشان در نظر گرفته‌ايم را ترك كرده‌اند و به همراه قطعاتي از موشك‌ها به سفارت ليبي رفته‌اند، به طوري كه نمي‌توان از موشك‌ها استفاده كرد. حسن و تيمش ظرف دو ماه اين موشك‌ها را عملياتي كردند و به محض اينكه عراق موشك زد، ما هتل الرشيد را كه محل تجمع ديپلمات‌ها بود زديم».

18- مرداد 1367

شركت در عمليات مرصاد

به روايت سردار نامي: «در بحبوحه عمليات مرصاد ديديم سردار مقدم به عنوان يك خدمه پاي يك خمپاره 120 در حال شليك به سمت دشمن و منافقين است. سردار مقدم يعني كسي كه به عنوان فرمانده موشكي در حال انجام وظيفه بود وقتي ضرورت را احساس مي‌كند مي‌آيد به عنوان يك خدمه 120 به مقابله با دشمن».

19-1366

به روايت سردار نامي: «همزمان با انجام عمليات‌هاي مقابله به مثل موشكي و با پيگيري‌هايي كه خود سردار مقدم داشتند در اواخر جنگ به يك سامانه موشكي و راكت ساخت داخل دست پيدا كرديم به نام راكت نازعات، كه بردش بين 80 تا 120 كيلومتر است و با تلاش‌هايي كه انجام داده‌بودند به 150 كيلومتر رسيده‌بود. از دلايل طراحي و ساخت اين سامانه، كمك در كنار موشك اسكاد بود كه بتواند با يك نواخت تير بالا قدرت مقابله با جنگ شهرها را داشته باشد. موشك اسكاد، موشك گران قيمتي است و به لحاظ آماده‌سازي و كم و كيف پرتاب براي اهداف خاص استفاده مي‌شود. ما بعضا اهدافي داشتيم با ابعاد گسترده‌كه حتما نياز به دقت يا قدرت انفجار زياد داشت منتها تنها سامانه‌اي كه داشتيم همين اسكاد بود و لذا از همان مقطع همزمان با فعاليت تحقيقاتي جهت ساخت موشك‌هاي اسكاد ساخت سامانه‌هاي ارزان قيمت و داراي قدرت مانور بالاتر نيز آغاز شد، تا بتوانيم بعضي از اهدافي را كه ارزش واهميت چنداني ندارد با آن سامانه مورد اصابت قرار بدهيم. همانجا تلاش و پيگيري براي ساخت و توليد موشك نازعات در اولين قدم طرح‌ريزي شد و در دستور كار قرار گرفت كه ما در پايان جنگ يعني اواخر سال 66 موفق شديم به اين سامانه دست پيدا بكنيم».

20- 1377

موفقيت در ساخت شهاب 3

روايت سردار «عباس خاني ارامني» جانشين فرمانده توپخانه و موشكي نيروي زميني سپاه، «درست است كه وزارت دفاع به عنوان واحد پشتبياني كننده نيروهاي مسلح در بحث ساخت موشك «شهاب 3» وارد مي‌شود، اما عمده كارهاي تحقيقاتي‌اش را شهيد مقدم انجام داده بود. اين شهيد عزيز عقيده داشت، نبايد چيزي را ديگران بسازند و بعد آن را به ما بدهند. به عبارت ديگر مي‌گفت اگر نيروهاي مسلح ما درك كردند بنابر نوع تهديد به چه ابزاري براي مقابله نياز دارند، بايد براي توليد آن گام بردارند. زيرا متخصصان داخلي كشورمان ازتوانمندي و قدرت عمل بسيار بالايي برخوردار هستند».

21-1381

ساماندهي صعود بزرگ به قله دماوند

روايت سردار «يدالله مكاري» مسئول هيات كوهنوردي سپاه: «كاري كه سردار حسن مقدم انجام داد، كاري بس دشوار و بزرگ بود ولي از آنجا كه قربه الي الله بود و همراه باتوكل و نشات گرفته از نام ائمه و ياري گرفتن از آنها بود،‌باموفقيت به انجام رسيد صعود به قله دماوند بدون شك براي اولين و آخرين بار بود كه اجرا شد. در سالروز ميلاد حضرت فاطمه زهرا (س) از چهارده يال كوه دماوند با نا م چهارده معسوم با شركت 5000 كوهنورد از سراسر رده‌هاي سپاه انجام شد كه از 5000 نفر، 4137 نفر آنان موفق به صعود بر بام ايران يعني قله دماوند شدند و حديث كسا را انجا قرائت كردند».

22-1384

جانشين نيروي هوايي سپاه

در تاريخ 1/7/1384 به عنوان جانشين سردار علي زاهدي در نيروهاي هوايي سپاه پاسداران منصوب شد.

23-اذر 1385

رئيس سازمان جهاد خودكفايي سپاه

در تاریخ 25/9/1385 به عنوان مشاور فرمانده كل سپاه در امور موشكي و رئيس سازمان خودكفايي سپاه انتخاب شد.

21/8/90

شهادت

در پادگان اميرالمومنين (ع) و در حال آماده‌سازي آزمايش موشكي بر اثر انفجار زاغه مهمات، به يارانش شهيد احمد كاظمي، حسن شفيع زاده، حسن غازي،‌غلامرضا يزداني ، عليرضا ناهيدي، مصطفي تقي‌خواه و … پيوست.

شهید عباس کروندی  در روز دهم خردادماه سال 1337 در شهر قم ديده به جهان گشود. دوره ابتدايي را در مدرسه مصطفي خميني و دوره‌ي متوسطه‌ را تا اخذ مدرک ديپلم تجربي ادامه داد. از همان ابتدا داراي هوش و حافظه‌ي قوي بود و بعد از دريافت مدرک در سال 1359 لباس سبز سپاه‌پاسداران را بر تن کرد. همزمان با آموزش‌هاي مقدماتي، به فراگيري زبان خارجه پرداخت. در فروردين‌ماه سال 1360 در جرگه خلبانان سپاه قرار گرفت و ضمن آموزش پرواز به عنوان خلبان در جنگ شرکت نمود و وظيفه‌ي ترابري و جابه‌جايي مسئولين و فرماندهان جنگ را پذيرفت.

تاريخ تولد:10/3/1337.تاریخ شهادت:19/10/1384محل تولد :قم /قم.طول مدت حیات :47محل شهادت :اسمان اروميه(پرواز تهران اروميه بهشت) مزار شهید:_

عباس در فروردين‌ماه سال 1361 با بانويي پارسا ازدواج کرد و صاحب 3 فرزند شد. سال 1364 با هواپيماي فالکن پرواز کرد. در سال 1365 دو روز بعد از تولد دخترش زهرا، عازم منطقه جنوب شد اما از پرواز جا ماند و آن هواپيما در طول مسير مورد اصابت موشک قرار گرفت و همه سرنشينان آن شهيد شدند و چون نام عباس در ليست مسافران بود، نام او را در ليست شهيد ذکر کردند اما دقايقي بعد خود را به پايگاه تهران معرفي کرد. سال 1366 دوره دافوس و چتربازي را با موفقيت و کسب نمره عالي به اتمام رساند. سال 1367 به عنوان فرمانده دانشکده پرواز انتخاب شد.

در سال 1368 فرمانده پايگاه بدر گرديد که بعد از شش ماه در پايگاه تصادف کرد و براي عمل جراحي به تهران منتقل گشت. عمل جراحي کمر را در سال 1369 در بيمارستان بقيه‌الله تهران انجام داد. دو ماه در بيمارستان ماند و 6 ماه در منزل استراحت کرد. سال 1369 با هواپيماي فوکر پرواز کرد و همزمان در شرکت هواپيمايي آسمان با هواپيماي مسافربري بوئينگ 727 پرواز نمود. سال 74-1373به درخواست سردار قاليباف به سپاه برگشت و به سمت معاونت ايمني نيروي هوايي سپاه منصوب گرديد.

سال 1374 کار بر روي هواپيماي آنتونف را آغاز نمود و به عنوان استاد خلبان به تدريس پرواز آنتوف پرداخت. کروندي همچنين توانست با بزرگ‌ترين هواپيماي جهان، هواپيماي 6 موتور، در کشور اوکراين پرواز کند. وي بيش از دو هزار ساعت پرواز با هواپيماي فالکن و هفت هزار ساعت پرواز با هواپيما‌هاي مختلف را در کارنامه خود ثبت کرد که اين يک رکورد کشوري شناخته شد.

عباس در سال 1379 فرماندهي پايگاه قدر نيروي هوايي سپاه را پذيرفت. او فردي متعهّد، دلسوز، خوشرو و متواضع بود. سرانجام سردار سرتيپ خلبان کروندي در روز نوزدهم دي‌ماه سال 1384 به همراه احمد کاظمي و ديگر فرماندهان عازم اروميه شد و به علت نقص فني، در سن 47 سالگي به اوج بال گشود و آخرين پرواز خود را با هواپيماي فالکن انجام داد که به بي‌نهايت رسيد.

خطبه عقدمان را آيت‌الله مشکيني خواند و ما 11 ماه بعد، اسفندماه سال 1361 زندگي مشترک خود را آغاز کرديم. محمدرضا آذرماه سال 1362 به دنيا آمد. 20 روز بود که از عباس خبر نداشتم. روز بعد از تولد محمدرضا آمد؛ خيلي شاد بود گفت اسمش را بگذاريم محمد گفتم:محمدرضا.

چند روز بعد برايم تعريف کرد که از امام رضا (ع) خواسته به او يک پسر بدهد و نامش را رضا بگذارد؛ اما آن روز اين نذر را فراموش کرده بود».

عباس انساني صبور و مهربان بود. بعد از هر مأموريت که به خانه مي‌آمد مي‌گفت:«دلم برايتان تنگ شده بود». و اين کلام علاوه بر تأثير روحي، ما را متوجه مي‌ساخت که او هم مثل ما دوست دارد کنار هم باشيم و از دوري ما در عذاب است». گرچه روزهاي کمي را در کنار هم بوديم، اما در آن لحظات نيز آنقدر به ما توجه داشت که با حضورش تمام فکرها از ذهنمان دور مي‌شد و از بودن با او لذّت مي‌برديم

همسر مهربان

عباس به مسئله تربيت بچه‌ها خيلي حساس بود، به من گفت:« نماز محمدرضا با من و نماز زهرا با شما ». به محمد مي‌گفت:« باباجان مي‌خواهي با هم نماز بخوانيم » اگر مي‌گفت: باشه؛ با هم نماز مي‌خواندند. من يادم نمي‌آيد که سر اين مسايل بچه‌ها با پدرشون مشکل داشته باشند. شب‌ها، اول با نرگس بازي مي‌کرد يا مي‌بردش بيرون پارک.

با اينکه خيلي کم، خانه بود اما روي تمام مسايل احاطه داشت؛ حتي کوچکترين خريد خانه را هم با خودش انجام مي‌داديم.

________________________________________

آخرين جشن تولد

روز دهم دي‌ماه روز تولدم بود. ولي پدر برايم کادو نخريده بود. شب نوزدهم با هم رفتيم بيرون و يک پالتوي قشنگ و به يادماندني برايم هديه گرفت. هر شب قبل از خواب به همه ما شب به خير مي‌گفت.

با وجودي‌که فقط 3 الي 4 ساعت خانه بود، اما برنامه‌ريزي همه کارها را چک مي‌کرد. خيلي دوست داشت به مسايل درسي ما کمک کند. مخصوصاً برادرم که خيلي علاقه به خلباني داشت، ساعت‌ها بابا با او صحبت مي‌کرد. هيچ‌وقت مسأله‌اي رو مستقيم بيان نمي‌کرد؛ مخصوصاً در مسايل مذهبي هيچ‌وقت نمي‌گفتند نماز بخونيد. بيشتر با عمل به ما ثابت مي‌کردند.

الان هروقت صداي اذان رو مي‌شنوم، ياد بابا مي‌افتم يا مثلاً سحرها وقتي بلند مي‌شويم ياد سحرهايي مي‌افتم که بابا قرآن مي‌خواند. به نظر من خوب شد که بابا به بهترين شکل ممکن ما را ترک کرد يه مرگ عادي براشون کم بود. درست که هر شخصي بايد در جهان آخرت منتظر پاداش واقعي اعمالش باشد، اما اين مهم است که بابا با شهادت، مُهر تأييدي براي کارهاي دنيا و آخرتش زد.

________________________________________

صادق و صالح

عباس تا جايي‌که توان داشت به ديگران کمک مي‌کرد اما اهل پارتي‌بازي و سفارش نبود. چند سال قبل پسرم تست خلباني داد. دوست داشت که راه پدرش را در نيروي هوايي سپاه ادامه بدهد. بعد از آزمايشات پزشکي در آزمون چشم رد شد. اصرار داشت با اعمال نفوذ پدرش در نيروي سپاه او را به عنوان دانشجوي خلباني معرفي کند.

اما عباس گفت:«اين يک نقص براي بحث خلباني شما مطرح مي‌شود و شما هم هيچ فرقي با ديگران نداريد و من نمي‌توانم اين کار را براي شما انجام دهم

بسم الله الرحمن الرحيم

انالله و انا اليه راجعون

خدا را شاکرم که اين توفيق را نصيبم کرد و مرا پذيرفت که به زيارت خانه‌ي او مشرف شوم هرچند که هنوز آماده نبودم و لياقت نداشتم ولي او ارحم الراحمين است و چه زود جواب گناهکاران را مي‌دهد. در آستانه اين سفر الهي چند سطري به عنوان وصيت‌نامه مي‌نويسم که اگر قسمت بود و بازنگشتم به اين وظيفه‌ام هم عمل کرده باشم.

خدمت مادر عزيزم سلام عرض مي‌کنم؛ اميدوارم خداوند در بهشت برين جبران زحمات ايشان را بنمايد و با ائمه معصومين (ع) محشور شود.

خدمت همسر عزيزم سلام عرض مي‌کنم؛ همسري که جز خوبي در زندگي برايم چيزي نداشت من از او راضي هستم اميدوارم که خداوند هم از او راضي باشد به راستي که او چه مهربان و مادري نيکوکار است …..

خدمت محمدرضا و زهراي از جان عزيزترم سلام عرض مي‌کنم از هر دوي شما راضي بودم اميدوارم با درس خواندن و تلاش، افراد مفيدي براي جامعه آينده خود باشيد حرف مادرتان را گوش دهيد و به نصايح او عمل کنيد و با هم تشريک مساعي کنيد تا هم در کارهايتان موفق شويد و هم کسي به ديگري تحميل عقيده نکند

… در اين زمان از همه اقوام خانواده عزيزم مثل مادرم، برادرم، خواهرانم و افرادي که فاميل من هستند، طلب بخشش مي‌نمايم از همه آنها التماس دعا دارم و مرا از دعاي خير فراموش نکنند.

از همسر مهربانم طلب بخشش دارم اميدوارم در هر حال با خواندن قرآن و ياد کردن من در عزاداري‌ها و زيارت‌ها اهتمام داشته باشد. اين وصيت‌نامه در تاريخ 17/11/1380 نوشته شده است.

والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته

عباس کروندي‌مجرد

سعيد سليماني در روز اول فروردين سال 1338 در يکي از محلات جنوب تهران قدم به عرصه هستي نهاد. او که داراي هوش وافري بود، تحصيل را از مدارس نمونه نازي‌آباد آغاز کرد؛ کلاس 4 را جهشي خواند و وارد کلاس پنجم شد. در سال‌هاي پاياني دبيرستان به فراگيري زبان انگليسي پرداخت و همزمان مدرک ديپلم رياضي و انگليسي را دريافت کرد. سپس تصميم گرفت با مدرک ديپلم تجربي وارد دانشگاه شود و توانست در کمتر از يکسال با معدل 19 مدرک خود را بگيرد.

تاريخ تولد:1/1/1338.تاریخ شهادت:19/10/1384محل تولد :هران /تهران.طول مدت حیات :46محل شهادت :اسمان اروميه(پرواز اروميه تهران بهشت) مزار شهید:بهشت زهرا تهران

سعيد سال 1356 در رشته زمين‌شناسي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و در جرگه ياوران امام (ره) فرياد مرگ بر شاه سر داد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تغيير رشته داد و در رشته کشاورزي به تحصيل مشغول شد. آنگاه ورزش کونگ‌فو را آموخت. سال 1358 با گروهک‌هاي ضدانقلاب به شدت مبارزه کرد.

سليماني با شروع انقلاب فرهنگي به عضويت سپاه‌پاسداران کرج درآمد و آموزش‌هاي نظامي را در پادگان امام حسين (ع) فراگرفت و دوره تاکتيک و آموزش‌هاي نظامي پادگان امام حسين (ع) را با موفقيت پشت‌سر گذاشت تا جايي که به او پيشنهاد مربي‌گري در پادگان دادند اما سعيد نپذيرفت و به سپاه کرج بازگشت و به عنوان جانشين سردار شهيد شرع‌پسند مشغول به کار شد.

با شروع جنگ در مهرماه سال 1359 به جبهه آبادان رفت و 3 ماه مردانه جنگيد تا اينکه شنوايي کامل گوش راست را از دست داد و از ناحيه گوش سمت چپ فقط 30% شنوايي باقي ماند.

شکستگي فک و ناشنوايي باعث شد پزشکان او را از رفت به جبهه برحذر دارند. ولي سليماني مجدداً در سال 1360 فرماندهي گروهي از نيروهاي بسيج و سپاه کرج را برعهده گرفت و به مريوان اعزام گرديد و در يک عمليات نفوذي مجروح شد. اما بعد از مداواي اوليه به جنوب رفت و در عمليات فتح‌المبين و بيت‌المقدس شرکت کرد و به هنگام شليک موشک تاو به سمت تانک‌هاي عراقي براي بار سوم مجروح شد. در عمليات والفجر 1 براي چهارمين بار از ناحيه سر و گردن مجروح شد. او در اکثر عمليات‌هاي لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) فرماندهي طرح و عمليات را برعهده گرفت. سپس در عمليات خيبر در طلائيه براي پنجمين بار مجروح گشت. بعد از شرکت در عمليات بدر در عمليات والفجر 8 در جاده ام‌القصر براي ششمين مرتبه مجروح و اين بار به بستر بيماري افتاد.

در شهريورماه سال 1365 حاج سعيد ازدواج کرد. سپس براي شرکت در عمليات کربلاي 4 و 5 به جبهه بازگشت. بعد از پايان عمليات کربلاي 5 به دستور فرماندهي سپاه جهت فراگيري آموزش دافوس ارتش به تهران عزيمت کرد و اين دوره را با نمرات عالي به پايان رساند. بعد از اين دوره‌ حاجي هيچ گاه جبهه را ترک نکرد. پس از اتمام جنگ به عنوان فرمانده تيپ يکم لشکر حضرت رسول (ص) و قائم مقام آن مشغول به کار شد.

سليماني با وجود 35% جانبازي و مسؤوليت‌هاي سنگيني که برعهده داشت، آموزش ورزش جودو را آغاز نمود و بعد از کسب کمربند مشکي (دان دو)، ليگ جودوي سپاه را بنيان نهاد و در همان سال‌هاي اوليه، اين تيم را به قهرماني در ليگ کشوري رساند.

پس از تشکيل قرارگاه ثارالله تهران به عنوان مسئول عمليات قرارگاه معرفي شد و در تاريخ 25/7/1383 به سمت معاونت عمليات نيروي زميني سپاه پاسداران منصوب گرديد. سرانجام سردار سرتيپ پاسدار شهيد سعيد سليماني در تاريخ 19/10/1384 در سن 46 سالگي براثر سانحه سقوط هواپيما در اروميه جان به جان آفرين تسليم کرد و شهيد راه حق شد

زندگي با او

سال 1365 من دانشجوي رشته پرستاري بودم و عاشق جنگ. با خودم عهد کردم با يک جانباز ازدواج کنم. درست در همان زمان سعيد به خواستگاريم آمد و گفت: «70% شنوايي گوشم را از دست داده‌ام و در کليه‌ام ترکش وجود دارد و 6 الي 7 بار عمل جراحي انجام داده‌ام….» او تنها کسي بود که در بين تمام خواستگارانم با شغل پرستاري مخالفت نکرد؛ بلکه استقبال هم کرد. در بحبوحه عمليات کربلاي 5 ازدواج کرديم. حاجي به جبهه رفت و من در شهر ماندم. وقتي برگشت، مصرّانه از او خواستم مرا به اهواز ببرد. اما او موافق نبود گفت: «اگر بيايي اهواز و براي من اتفاقي بيفتد اولين نفري که خبردار شود شمايي. من دلم نمي‌آيد در آن شهر غريب شما اين گونه خبردار شوي…»

از روزهاي اول نمازخواندنش برايم جالب بود. هر نماز را دوبار مي‌خواند. حس کنجکاوري باعث شد علتش را از او بپرسم. و او صبورانه برايم تعريف کرد که با سيدجعفر تهراني قبل از عمليات والفجر 8 عهد کرده است که اگر هر کس زنده ماند و شهيد نشد تا وقتي زنده است براي ديگري نماز بخواند و حاجي 20 سال به عهدش وفا کرد حتي عکس سيدجعفر را به همراه عکس امام (ره) در کيفش داشت تا هميشه به ياد او باشد.

بي‌ريا

پدرم خيلي مخلص بود و همه کارهايش را بي‌ريا انجام مي‌داد. يادم هست لشکر به فرمانده‌ها ماشين داده بود تا در رفت و آمدشان راحت تردد کنند. پدر نيز موقع برگشت به خانه سربازها را سوار مي‌کرد تا جايي از مسير آنها را برساند.

يک بار سردار کوثري به ايشون گفت: «شما جانشين لشکر 27 محمد رسول الله (ص) هستيد و اين حرکت شما باعث مي‌شود که روي سربازها به شما باز شود.» اما پدر پاسخ داد: «اين درجه‌ها نبايد باعث بشه که ما براي خودمان ابهتي قائل بشيم و خودمون را کسي تلقّي کنيم. براي اينکه غرور نگيرمون، رساندن چند تا سرباز ايرادي ندارد. تازه اين ماشين براي بيت‌المال است. آن را در اختيار من گذاشتند تا در راه امور بيت‌المال استفاده کنم اين کارها هم کمکي است در اين جهت.

مدد الهي

بعد از اقامه نماز مغرب با استعانت از درگاه خداوند سوار بر قايق‌ها به سمت خط دشمن پارو زديم. اما هرازگاه علف‌ها مانع از پارو زدن مي‌شد. وقتي به نزديک منطقه عراقي‌ها رسيديم، جعفر تهراني به سمت مواضع آنها شنا کرد و ما 4 نفر به درگاه خدا متوسل شديم. حدود سه ربع ساعت بعد، برگشت. سالم و بدون جلب توجه دشمن در مسير برگشت به سرعت پارو زديم و چون در مسير رفت، طي راه به کمين برخورد نکرده بوديم، اطمينان داشتيم که در مسير برگشت هم با عناصر کمين دشمن مواجه نمي‌شويم. ناگهان در فاصله 30 متري خودمان يک جسم شناور بزرگ را روي آب ديديم که کمين دشمن بود. سعي کردم اسلحه‌ام را از کف قايق بردارم اما نبود. اکبرحاج‌علي پارو را برداشت و خيلي محکم با صداي بلند گفت: «سلّم نفسک» (تسليم شو) اما آنها با کلاشينکف به ما تيراندازي کردند. همگي به درون آب پرتاب شديم.

حاج‌علي مجروح شد. هرچه تقلّا کردم روي آب بيايم نشد. نمي‌دانستم بچه‌ها در چه وضعيتي هستند. يک توده بزرگ علف به دست و پاي من پيچيده بود. به سختي آنها را باز کردم بايد 7 الي 8 کيلومتر راه را شنا مي‌کردم تا به مواضع خودمان برسم. گرسنگي، خستگي و تحمل فشار عصبي مرا از رمق انداخته بود. مدام قايقي را جلويم مي‌ديدم. با سرعت به سمت آن شنا مي‌کردم و بعد مي‌ديدم فقط توهّم بوده، نمازهايم را همانطور در آب خواندم. بالاخره بعد از 20 ساعت شنا، قايق بچه‌هاي لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که در جست و جوي ما بود، مرا پيدا کرد و به عقب انتقال داد. 36 ساعت بعد از پيدا شدن من سيدجعفر تهراني نيز پيدا شد. وقتي به هوش آمد پرسيدم چطور به پد مرکزي رسيدي؟ اما هيچ چيز را به خاطر نداشت و ما مطمئن شديم اين مدد خداوند بوده که او را بعد از اين همه مدت با بدني مجروح به خط خودي رسانده.

مرد مهربان

سعيد در خانه خيلي مهربان بود. با بچه‌ها شوخي مي‌کرد، با آنها کشتي مي‌گرفت. هر سه نفر ما وقتي در خانه نبود، دلتنگش مي‌شديم و منتظرش بوديم که زودتر برگردد و ما به استقبالش برويم. اگر بچه‌ها کاري مي‌کردند که ناراحت مي‌شد، هيچ وقت از خشونت استفاده نمي‌کرد بيشتر اوقات فراغتش را کيهان انگليسي مي‌خواند و يا کشاورزي مي‌کرد. هميشه مي‌گفت: وقتي بازنشست بشم، تهران نمي‌مونم مي‌رم شهرستان و يه زمين مي‌خرم و کشاورزي مي‌کنم هم نونش حلاله هم روحيه‌ي آدم را سرزنده مي‌کنه.»

اما نماند تا کشاورز شود. زود پرکشيد. بعد از شهادتش، حسين پسرم گفت: «مامان! بابا خيلي زحمت کشيده بود، حقش بود که با شهادت بره. بابا مزدش را گرفت. اينقدر گريه نکن…»

شهید مرتضی بصیری در بهمن ماه 1342 در خانواده ای مذهبی و متدین در شهرستان خوی دیده به جهان گشود . والدین این شهید بزرگوار ، دیندار ، تحصیل کرده ، آگاه به مسائل سیاسی و معتمد محل بودند که همین امر باعث تعالی اخلاقی ، دینی و معرفتی این شهید سر افراز گردید .شهید بصیری از همان اوایل کودکی ، ضمن تحصیل ، مسائل مذهبی و اعتقادی را در الویت امور زندگی خود قرار داده و اکثر اوقات خود را در مسجد محل و هیئت های مذهبی منجمله هیئت قائم حسینی ( مسجد حاج میرزا یحیی ) حاضر و با عشق و علاقه خاصی ارادت خود را به اهل بیت عصنت و طهارت و سید و سالار شهیدان ابراز می نمود .

نوجوانی شهید بزرگوار مصادف با آغاز انقلاب بزرگ اسلامی ملت ایران بود که حضور یکپارچه مرحوم در بطن مسائل انقلاب ، از تظاهرات خیابانی ، درگیری با ضد انقلابیون ، پاسداریهای شبهای قبل و بعد از پیروزی نشان از بلوغ فکری و سیاسی ایشان داشت . حضور فعال آن شهید در کنار هم قطاران و همرزمان در پایگاه شهید صمصامی (مسجد حاج میرزا یحیی ) و با شروع جنگ تحمیلی به عنوان یک بسیجی جان بر کف و رزکنده و مخلص در جبهه ها و شرکت در عملیات مختلف و ایثار و از خود گذشتگی های آن فقید سعید نشانگر عشق و علاقه وافر او به رهبر ، انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بود .حضور مداوم او در جبهه های جنگ و سنگر تحصیل و پایگاه بسیج تا اواسط سال 1365 به طول کشید و از همان سال به نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و پس از طی وفقیت آمیز دوره های آموزشی لازم در داخل و خارج از کشور اعم از آلمان و فرانسه و اکراین و …. به عنوان مهندس پرواز مشغول به انجام وظیفه گردید و در همین راستا تلاش مستمر و خستگی ناپذیر ، او را به درجه ای رسانید که به عنوان استاد پرواز ادامه خدمت داد . در کنار خدمت مقدس پاسداری به دلیل علاقه روز افزون او به تعلیم و تربیت نونهالان و جوانان غیور ایران اسلامی در آموزش و پرورش استان تهران به عنوان مربی پرورشی و تربیتی به تربیت نوجوانان همت گماشت . در رابطه با خصوصیات اخلاقی آن شهید بزرگوار موارد ذیل به صورت خلاصه قابل ذکر می باشد :

سکوت توأم با تدبر و تفکر از بارزترین صفات اخلاقی ایشان محسوب میشد . با وجود کسب رتبه های برتر علمی تخصصی و هنری که همگان را به حیرت وا میداشت همواره مهر سکوت بر لب زده بود و از طرح و ابراز موفقیت های بیشماری که نائل آمده بود حدالامکان خود داری مینمود .

تلاش و پیگیریهای مجدانه در خصوص تمام امور محوله توأم با تلاش و اخلاص از دیگر صفات بارز اخلاقی آن شهید بزرگوار بود و در همین راستا به مدارج عالی هنری در زمینه های نقاشی ،طرحی و سیاه قلم . تذهیب دست یافت و بارها به طرق مختلف توسط مسئولین مورد تقدیر قرار گرفت و قابل تأمل اینکه همواره این تجارب و اندوخته ها را در خدمت انقلاب اسلامی ، جنگ تحمیلی و آموزش نو نهالان قرار داده بود

  عشق و علاقه بی حد به تربیت نوباوگان و نوجوانان ذره ذره وجود او را فرا گرفته بود و از دغدغه های قلبی ایشان تربیت نسل بعدی انقلاب ، حفظ آثار ارزشمند نظام اسلامی و جنگ تحمیلی و انتقال این ارزشها به نسلهای آتی بود و همین امر سبب شد ایشان در مبحث علوم تربیتی از نزدیک وارد شده و سالهای متمادی در کنار امور نظامی و تخصصی با شور و شوق وصف ناپذیر به تربیت نسل جوان همت گماشت و بیش از یک دهه با آموزش و پرورش استان تهران همکاری نموده و افتخارات تربیتی فوق العاده ای برای سالهای آتی و نسل جوان به ودیعه گذارد .

نوآوری ، خلاقیت و قابلیت ابداع از دیگر خصیصه های آن شهید چه در امور تخصصی و چه در امور زندگی و چه در سایر امور بود. طبیعت زندگی آنست که افراد خلاق همواره از افراد گمنام زبده برگزیده میشوند .

مقبولیت عام و عمومی ، بارزترین صفت شهید بصیری بود . بطور کل سجایای اخلاقی عامه پسند آن شهید نزد بزرگ و کوچک از مقبولیت لازم برخوردار بوده ، چه در زمان حیات و چه پس از شهادت . حضور یکپارچه و عموم مردم حتی دانش آموزان و دانشجویان پرواز چندین سال قبل وی در شهرهای اصفهان و کاشان و … در مراسم های یادبود آن مرحوم شاهد بر این ادعاست .

حضور شهید سر افراز در پایگاه شهید صمصامی در اوایل انقلاب و شروع جنگ تحمیلی منجر به ایجاد روابط عاطفی شدید با سایر شهدای بزرگوار این پایگاه گردیده بود . گذشته از خلقیات و سکنات عامه پسند ، این روابط وابستگی شدید ایشان را به نظام و انقلاب مستحکمتر می نمود . این شهید والا مقام خود را مدیون به خون شهدای انقلاب میدانست و از این رو در اولین فرصت ممکن خود را به غافله جان بر کفان رسانیده و با آنان در تمام مراحل کاری و معنوی همراه گردید و این همرهی از سال 1365 تا لحظه شهادت ادامه داشت .

داشتن سعه صدر ویژگی خاص برگزیدگان باریتعالی می باشد . همگان اذعان داشتند که آن شهید از متانت ، وقار و صبوری خاص در تمام امور برخوردار بود . با گفتار و کردار و رفتار صادقانه و توأم با اخلاص همگان را به خود جلب مینمود با حوصله و صبوری هر چه تمام تر و با نشاط و شادابی با کودکان به گفتگو می نشست و آنان را در مسائل مختلف راهنمایی می کرد و با بزرگان نیز در قالب مسائل اجرایی و عملی همگام و شاید پیشگام می شد .

علاقه ایشان به کار تخصصی شان زبانزد تمامی همکاران و دوستان ایشان بود . هرگز شکوه ، گلایه و شکایتی از ایشان در خصوص وظایف محوله و سختی کار بر زبانشان جاری نشد . هر چند کار ایشان در واحد مهندسی پرواز منحصر به زمان و مکان خاصی نبود لیکن ایشان به صورت تمام وقت ، خود را وقف خدمت به نظام اسلامی ایران نموده بودند و همیشه وظیفه و کار را به دلیل اهمیت موضوع به خانواده ترجیح میدادند .

تلاش می نمودند در حق انتخاب اختیار داشته باشند . در تمام مراحل زندگی اعم از تحصیل ، تخصص ها و مهاجرتها و تمام وظایف محوله با شناخت و اختیار کامل قبول مسئولیت می نمودند و همین امر منجر به انجام بهینه و مطلوب وظایف می گردید . بدیهی است عشق و علاقه در کنار انتخاب شایسته ، موفقیت های چشمگیر را برای ایشان به ارمغان آورد که هرگز فراموش نمی شود .