بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی می کردیم , در مورد خودش کلامی حرف نزد . من کی هستم ؟ من کجا هستم ؟ من چی هستم ؟ من و من و من … اصلا .
یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست . یک زمانی بعد نظامی داشت که حرفی نزد . دو هفته رفت بم . نگفت , آخرتو دو هفته رفتی بم چکار کردی ؟ بابا من پسرت هستم نباید بدانم ؟ الان برگشتی ؛ چرا صورتت سوخته ؟ چرا چشم هایت سرخ شده ؟ نه صدایت مثل قبل است , آخر چه کار کردی که هیچ چیز مثل قبل نیست ؟ در جواب گفت : چیزی نشده . سرماخوردم .
یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده ( این را قسم میخورم ), در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد, کسی حرفی بزند . فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده , بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا و برو لشکر 8 نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشکر را تأسیس کرد .
با سلام
روحمان با یادشان شاد …
شهادت نصیبتان
ما را هم دعا…
یا حق
سلام
البته بعه هنوان ريا نباشه من درسته سنم كم هستش اما به شهيد حاج احمد علاقه خاصي دارم نمي دونم با وجود اين كه شناخت كاملي ازشون ندارم علاقه خاصي هستش……
بنده خيلي دوست دارم با بچه هاي ايشون رابطه برقرار كنم وخاطرات شهيد از زبونشون بشنوم ولي نميدونم كجا بايد برم ن ادرسي ون تلفني
خاهش ميكنم اگه كسي ادرسي يا شماره از اهل بيت ان شهيد بزرگوار دارد براي ما ايميل كند
ياعلي مدد
hoseinjamshidi98@yahoo.com
حاج احمد همین کارها را کردی که ما را بی قرار کردی…
مثل تمام پیام هایم به تو :
دلم برایت تنگ شده…همین…
بااین ستارگان میشود راه را پیدا کرد. حضرت ماه
دلم به بودنت خوش بود اما تو هم نبودی …