همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد. به گلزار شهدا كه رسيديم، گفت: بچه‌ها، دوست دارين، دري از درهاي بهشت رو به شما نشون بدم.

گفتيم: چي از اين بهتر، سردار!

كفش‌هايش را درآورد، وارد گلزار شد. يك راست بردمان سر مزار شهيد حسين خرازي. گفت، با يقين گفت: از اين قبر مطهر، دري به بهشت باز مي‌شه.

نشستيم. موقع فاتحه خواندن، حال و هواي سردار تماشايي بود. توي آن لحظه‌ها، هيچ كدام از ما نمي‌دانستيم كه اين حال و هوا، حال و هواي پرواز است؛ به ده روز نكشيد كه خبر آسماني شدن خودش را هم شنيديم. وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازي دفنش كنند. دفنش هم كردند. تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اين جا، در ديگري هم به بهشت باز بشود!

آخرين جلسه‌اي كه سردار گذاشت، جلسه‌ي فرهنگي بود؛ يك روز قبل از شهادتش. جلسه از ظهر شروع شد. من كنار سردار نشسته بودم. موضوع جلسه، نحوه‌ي پشتيباني كاروان‌هاي راهيان نور بود. قبل از اين كه جلسه شروع بشود، يك كليپ چند دقيقه‌اي از شهيد خرازي گذاشتم. سردار، همين كه چشمش به چهره‌ي نوراني و زيباي شهيد خرازي افتاد، آهي از ته دل كشيد. توي آن جلسه، سردار طرح‌هايي مي‌داد و حرف‌هايي مي‌زد كه تا آن موقع براي حمايت از كاروان‌هاي راهيان نور، سابقه نداشت.

همين نشان مي‌داد كه چه ديدگاه بالايي نسبت به كارهاي فرهنگي دارد. جلسه تا غروب طول كشيد. غروب سردار آستين‌هايش را زد بالا كه برود وضو بگيرد. يادم افتاد فيلمي از اوايل جنگ براي او آورده‌ام. فيلم مربوط مي‌شد به جبهه‌ي فياضيه كه حاج احمد به همراه چند نفر ديگر در آن بودند. بيشترشان شهيد شده بودند. سردار وقتي موضوع را فهميد، مشتاق شد فيلم را ببيند. ديد هم. باز وقتي چشمش به چهره‌ي شهدا افتاد، از ته دل آه كشيد.

فردا وقتي خبر شهادت سردار را شنيدم، تازه فهميدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمناي شهادت!

4 پاسخ
  1. بی نشان
    بی نشان گفته:

    سلام
    خوش به سعادتت حاج احمد…
    حاجی شما رفتی وبه یه جای خیلی قشنگ رسیدی.
    حالا که به آرزوت رسیدی پیش خدا وساطت ما رو کن.
    حاجی ما روسیاهیم.
    تو که احوال ما رو میدونی.
    تو که از روزگار ما خبر داری.
    حاجی تو رو به امام رضا برامون دعاکن.
    دعا کن آلوده دنیا نشیم واگه الان آلوده شدیم دعا کن که درست بشیم.
    حاجی بخدا دلم خیلی پر هست.
    بغض گلومو گرفته.
    بیشتر از این نمیتونم چیزی بگم.
    فقط دعا کن مثل خودت عاقبت بخیر بشیم…

    پاسخ
  2. شهیده گمنام
    شهیده گمنام گفته:

    تمنای شهادت …
    این روزها حاج احمد حال و هوای دلم همچو شماست …
    دلم گوشه ای میخواهد که تنها برای خودم حرف بزنم از شما …
    سکوت میکنم و حرفی به زبان نمی اورم …
    سکوت میکنم و مانند همیشه ماجرای دلتنگی ام برای شما را در خود میریزم …
    من نمیتوانم مانند دیگران 24 ساعته از شما در هرجا که فکرش را بکنید سخن بگویم …
    حرف های من برای شما در دلم است و نیاز به گفتن ندارد …
    شما که در قلبم جای دارید پس این همه داد وقال نیاز نیست و من تنها برای خودم شما را نگه میدارم ودلتنگی هایم برای شما …
    این جا زمین است و قانونش هم زمینی است … هر حرفی که بزنی آن را علیه خودت استفاده می کنند…
    اگر کار برای خداست گفتن ندارد میبینی حاج احمد حاج حسین خرازی چه زیبا گفته است …
    حرف های دل ما فقط برای شماست و بس و نیازی به گفتن ندارد …
    ردپاهایت در نوشته هایم شاید گم باشد اما کسی ک اهل دل است ردپاهایت را میبیند … چشم ظاهربین قادر به دیدن نیست …
    یازهراس

    پاسخ
  3. شهیده گمنام
    شهیده گمنام گفته:

    حاج احمد دلم برایت تنگ شده است …
    خیلی تنگ شده است …
    خودت که میبینی …
    یازهراس

    پاسخ
  4. يحيي عظيمي سرگروه حلقه صالحين شهيد احمدكاظمي
    يحيي عظيمي سرگروه حلقه صالحين شهيد احمدكاظمي گفته:

    باسلام وخسته نباشید به همه کسانی که در ساختن چنین وبلاگی شما رو یاری کردن واقعا خسته نباشید من به شهید کاظمی‌وابستگی خواصی دارم! من شمارو لینک کردم اگه شماهم منو لینک کنید خیلی خوشحال میشم من ما رو قبلا لینک کردم اگه وقت کردید یه سر هم به وبلاگ من بزنید مرسی یاعلی

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *