حاج احمد گفت : این حرفا چیه میزنی؟؟؟!! چرا فرق میذاری ؟ اگه کسی دیگه ای هم تو لشگر مریض بشه براش سوپ درست می کنی؟

حاج احمد سرمای شدیدی خورده بود ، طوری که نمی توانست روی پاهایش بایستد . من که مسئول تدارکات لشگر بودم .

 با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم ، یک سوپ ساده درست کردم تا او بخورد حالش بهتر بشود . وقتی سوپ را برایش آوردم . خیلی ناراحت شد .

گفت : چرا برایم سوپ درست کردی ؟!!

گفتم : حاجی آخه شما مریضی ، ناسلامتی فرمانده لشگر هم که هستی ، اگر شما سرحال باشی ، لشگر هم سرحاله .

اما او گفت : این حرفا چیه میزنی؟؟؟!! چرا فرق میذاری ؟ اگه کسی دیگه ای هم تو لشگر مریض بشه براش سوپ درست می کنی؟

گفتم : خب نه حاجی !

گفت پس این سوپ رو بردار ببر ، من همون غذایی رو می خورم که بقیه می خورند

در زمانی که احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی بود، سردار شهید حسن تهرانی مقدم به عنوان جانشین حاج احمد معرفی شد.
 
وقتی از احمد دم می‌زند به آتشفشانی می‌ماند که کلمات آتشین از درونش فوران می‌کنند. او می‌خواهد از خدمات احمد در نیروی هوایی بگوید و کارهایی که او در این مدت انجام داد. می‌گوید در رابطه با جنگ خیلی‌ها صحبت کردند ولی این بعد احمد ناشناخته مانده است. بیشتر حرف‌هایش، به دلایل امنیتی ناگفته می‌ماند و فقط به این بسنده می‌کند که احمد در نیروی هوایی تحولی به وجود آورد که تا آن زمان فرمانده‌ای نتوانسته این چنین کاری بکند.

می‌گفت هنوز هست، جاری است. آثار وجودش، برکاتش، می‌گفت «بعد از شهادتش حضور مستمرش در کارها «عند ربهم یرزقون» را برایش معنا کرده. می‌گفت یک شهید واقعی دیده آن هم به معنای تمام و کاملش، او را دوست می‌داشت آن گونه که برادر، برداری را می‌پسندید آن گونه که رفیق، رفیقش را. اما حرف او این نبود. همه حرفش از یک ریشه بود، یک طراوت، یک حضور.

همسنگر حاج‌احمد می‌خواست گوشه‌ای از مدیریت سالم را نشان بدهد. مدیریتی که نه ریشه در اومانیسم داشته باشد و نه از ما بهتران آن را برای نظم دادن به سیستم جهانی خود و برای استثمار انسان‌ها چیده باشند. مدیریتی که در آن هر انسان ابتدا بنده خداست و بعد قسمتی از یک مجموعه خدایی. نه یک جزء که بدون اینکه بداند چه می‌کند باید وظایفش را انجام دهد. مدیریتی که در آن عبد خدا بودن دیگر یک شعار نیست، رسم است و زندگی برای جهانی دیگر را زیر سوال نمی‌برد.

ما بسیار شنیده‌ایم که باید پایه علوم انسانی از نو بنا شود و به جای استفاده از دکترین‌های وارداتی باید به سراغ هویت خودمان برویم. بسیار شنیده‌ایم شیخ بهایی‌ها و شیخ طوسی‌ها جور دیگری مدیریت می‌کرده‌اند؛ صحیح و دقیق و کارا. اما شاید این حرف‌ها جزو باورهای‌مان نباشد یا حداقل باور مدیران‌مان و درس خوانده‌های‌مان نباشد که می‌شود از توی همین هویت و همین فلسفه زندگی مدیریتش را هم اخذ کرد.

سردار شهید «‌حسن مقدم» همه سعی‌اش را کرد، نشان‌مان دهد که حاج‌احمد یک مدیر بود از همان‌هایی که مدیریتش عجیب کارا بود. او شروع کرد برایمان از صفات حاج‌احمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتاب ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.

* حاجی یک نقطه نبود یک جریان بود

حاجی یک نقطه نبود بلکه یک جریان بود، یعنی در غیابش توانستم کارهایم را به ثمر برسانم. حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود هر روز کار را با ابلاغ او شروع می‌کنم اگر اشتباه کنم حاجی گوشزد می‌کند انگار که همیشه هست.

انتشار پوستر دلدادگی به بهانه سوم شعبان روز پاسدار 

دل بدید به پاسداری تون و سر دل ها تون باقی بمونید

سردار شهید حاج احمد کاظمی 

خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی باقری ، آزاده اردوگاه ۱۲ که از ناحیه یک دست جانباز شد .
یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمی‌را دیدم .ایشان از من پرسیدند : حاج مرتضی مواظب دستت هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب‌های قطع شده دستم آسیبی نرسد .
حاج احمد گفت: خدا پدرت را بیامرزد این را نمی‌گویم. میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه ایی ، پست و مقامی‌تعویضش نکنی؟
 سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم.
 ایشان ادامه دادند :اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا دستت را داخل جیبت میکنی که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؛ در حالی که این دستی که در راه خدا داده ایی ارزشش بیش از این است . باید هر شب مواظبش باشی که این دست را از دست ندهی و یا با چیزی عوضش نکنی.
منبع : سایت جامع آزادگان دقاع مقدس