این روزها که حال و هوای اربعین است دیدن این تصویر دفاع مقدس با عنوان:
موکب النجف الاشرف ینادی یاعلی
خالی از لطف نیست
این روزها که حال و هوای اربعین است دیدن این تصویر دفاع مقدس با عنوان:
موکب النجف الاشرف ینادی یاعلی
خالی از لطف نیست
از مرخصي برگشته بوديم اهواز. احمد کاظمي تماس گرفت:
– مهدي ميخام ببينمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر قرارشان آمدند.
ديدار دو يار ديدني بود تا شنيدني و نوشتني. شايد نتوان آن لحظات را با هيچ بيان و قلمي گفت و نوشت. انگار سالهاست که همديگر را نديدهاند. دست در گردن هم کردند. احمد آقا مرتب ميگفت: «مهدي خيلي دلم برات تنگ شده بود. خيلي دلم گرفته بود براي ديدنت ثانيه شماري ميکردم تا ببينمت دلم باز بشه…».
علاقه اين دو به يکديگر، به قدري محکم بود که بيشتر وقتها ميشد يکي را در کنار ديگري يافت. احمد آقا و آقا مهدي به قدري به سنگرهاي همديگر رفت و آمد ميکردند که احمد کاظمي بيشتر بچههاي لشکر عاشورا را به نام ميشناخت و آقا مهدي هم چنين بود. در بيشتر عملياتها اصرار داشتند که احمد و مهدي کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و…
شهید, احمد کاظمی, مهدی باکری,تیپ نجف
عازم كربلا بودم. روز قبل از حرکت براي خداحافظي و با شهيد کاظمي تماس گرفتم. بعد از اظهار محبت براي اين تماس، گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس(ع) که افتاد، اگر ياد من بودي به آقا سلام برسان و بگو، تو ميداني که من چهقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو يک خواسته دارم؛ آنهم شهادت است. بگو، آقا نگذار همينطوري از بين بروم.
بعد گفت: اين را هم به آقا بگو، اگر ممکن است فقط به من کمي مهلت بدهيد؛ چند تا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاريخش را اعلام ميکنم.
منبع: وبلاگ کوسسه شهید کاظمی