با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعيان تشخيص ميداد. به کساني که کارآيي نداشتند، مسئوليتي كوچك هم نميداد، چه برسد به مسئوليتهاي حساس. گاه ميشد يک مسئول را به خاطر بيلياقتي به «آپاراتي لشكر» ميفرستاد تا در آنجا پنچري بگيرد. در زمان جنگ هم چه بسيار بودند کساني را که به خاطر بيلياقتي و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوکزني مهندسي» فرستاده بود.
مسئوليتهاي مهم از نظر او مسئوليتهايي بود که با بيتالمال سر و کار داشت. بهشدت با تخلفهاي فرماندهان و مسئولان برخورد ميکرد. بههيچ وجه اجازه نميداد از بيتالمالي که در اختيارش بود، کوچکترين سوءاستفادهيي شود.
تشويقهايش هم روي دو اصل بود؛ اول حفظ بيتالمال و نگهداري؛ دوم انجام درست وظايف محوله. آن هم بيشتر براي نيروهاي جزء بود و سختگيريها و تنبيهها براي مسئولان.
از تمام ريز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد ميشد. چون خود در جنگ و در صحنه عملياتها از نزديک حضور داشت، به همهي جزئيات امور اشراف داشت و زحماتي که کشيده ميشد را بهخوبي شناسايي ميکرد و به آن ارج مينهاد. هيچ نيازي به گزارش مکتوب نداشت؛ با يک بازديد به همهي جوانب کار پي ميبرد.
بازديدهايش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصي بود؛ طوريکه همه حضورش را حس ميکردند و هر لحظه آماده رسيدنش بودند. حتي سرباز رانندهاش، تنهايي هم كه بود، جرأت تخلف نداشت و همهي دستورالعملهاي او را رعايت ميکرد؛ زيرا احتمال ميداد که حاجي مطلع شود.
بعد از عملیات خیبر زمانی كه جاده بغداد – بصره را از دست دادیم و فقط جزایر برای ما باقی ماند، حضرت امام اعلام فرمودند كه جزایر به هر قیمتی باید حفظ شود كه من بلافاصله به شهید كاظمی فرمانده پد غربی، شهید باكری و زین الدین در پد وسط و حاج همت در پد شرقی اطلاع دادم. از همه مهمتر به دلیل وجود چاههای نفت پد غربی بود كه مانند ابر انبوه، گلوله،خمپاره و بمب از آسمان بر آن میبارید. شهید كاظمی در آن موقعیت، مقاومت بی سابقهای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی برگشت سر و صورتش خاكی، سیاه و دودی بود و چند شبانه روز بود كه نخوابیده بود. وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم گفت: وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیدم چه شد، بچهها را جمع كردم و گفتم كه اینجا كربلاست، الان عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را حفظ كنیم.
محسن رضایی