سردار شهید سعید مهتدی در سال 1337 در پیشوا متولد شد. پنج ساله بود که عبور کفن پوشان شهرش را که ندای لبیک یا خمینی (ره) سر داده بودند از کوی و محله خویش نظاره گر شد.دوران ابتدائی را در مدرسه شیخ جنید پیشوا سپری کرد.پدرش معاون آن مدرسه بود  ،اما نه تنها سعید از موقعیت پدرش سوء استفاده نکرد  و به سهل انگاری در تحصیل نپرداخت بلکه با تلاش و پشتکار مضاعف  کلاس های پنجم و ششم را بصورت جهشی پشت سر گذاشت.پس از گذراندن دوران دبیرستان وارد مرکز تربیت معلم شد و به تدریس در پیشوا مشغول شد.در دوران مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی نقش موثری داشت و در پخش و چاپ اعلامیه که در روستای قلعه سین ساماندهی میشد فعالیت چشمگیری داشت.پس از انقلاب اسلامی علیه تحرکات باطل ضد انقلاب در کردستان ،شهید مهتدی همراه یکی از سرداران بنام _شهید اکبر بابائی-راهی کردستان شد ودر آنجا مسئولیت های مختلفی از قبیل :فرمانده منطقه تاز آباد،مسئولیت عملیات سپاه جوانرود،مسئولیت عملیات سپاه بوکان را به مدت دوسال برعهده داشت.ایشان پس از مدتی به جنوب رفت و در لشکر 27محمد رسول الله (ص)فعالیت خود را در کنار شهید ابراهیم همت و دیگر دوستانش ادامه داد و مسئولیت های مختلفی از جمله : فرمانده گردان کمیل ، فرمانده محور ، مسئول عملیات لشکر 27محمد رسول الله (ص) مسئول اطلاعات لشکر ،مسئول طرح ریزی معاونت  عملیات  ستاد مرکزی سپاه ، مسئول عملیات قرارگاه سید الشهدا (ع)،مسئول عملیات نیروی زمینی سپاه ، جانشین لشگر 27محمد رسو ل الله (ص) را نیز برعهده داشت.او بخاطر رشادت ها  و موفقیت هایش در عملیات های مختلف به عنوان فرمانده لشکر 27محمد رسول الله (ص)منصوب شد . ایشان در حین فعالیت های خود در دانشگاه تربیت معلم تهران به تحصیل در رشته شیمی پرداخت و کارشناسی شیمی را در این دانشگاه کسب کرد.در ادامه فوق لیسانس مدیریت دفاع را نیز به کارنامه تحصیلی خود اضافه کرد.

شهید مهتدی همیشه متواضع بود  و برایش فرقی نمی کرد در چه پست و مقامی باشد..مشکلات و دردهایش را مطرح نمی کرد، هروقت خانواده اورا می دیدند ،با خوشروئی و آرامش برخورد میکرد.اما خانواده میدانستند پشت لبخندهای او دردها نهفته است.آنها میدانستند که حاج سعید در اکثر عملیات ها مجروح شده .میدانستند که پایش 10سانتی متر از پای دیگرش کوتاه تر شده  و بعد از عملیات آن را کشیده اند.

میدانستند که یکی از پاهایش را 10بار عمل کرده بودند  و هنوز بهبود نیافته بود .اما حاج سعید مهربان بود  و میخندید.آرام بود و صبور  و کوهی از مقاومت برای بلندی طبع.

دل مشتاق وصلش طاقت ماندن نداشت.سرانجام این انسان وارسته در تاریخ 1384/10/19 براثر سقوط هواپیمای نظامی در ارومیه به خیل شهدا پیوست  و روح مطهر آن پرنده سبک بال ،با آخرین پرواز عشق به آسمان عروج کرد.

به بهانه 11 دی ماه سالروز ولادت مردی که مردانگی را با نثار شیرین ترین نعمتی که خداوند به او عطا فرمود ، کامل کرد / همان که در روز ولادتش جاودانه شد … فردا روز سبز و روز سرخ \”سید مجتبی\” است …

\"a

تولد: 11 دي‌ماه 1345
مجروحيت شيميايي: يازده دي‌ماه 1364
ازدواج : دي‌ماه 1370
تولد دخترش زهرا: 8 دي‌ماه 1371
شهادت: 11 دي‌ماه 1375

\"alamdar02\"

مروری بر قوانین ده گانه شهید علمدار

اعتراف نامه – چراغ هدایت
قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجراء 4/5/69)

قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم .(تاریخ اجراء 11/5/69)

قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجراء 26/5/69)

قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجراء 16/6/69)

قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجراء 13/7/69)

قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجراء 18/8/69)

قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.(تاریخ اجراء 30/9/69)

قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .(تاریخ اجراء 19/11/69)

قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .(تاریخ اجراء 14/1/70)

قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.(تاریخ اجراء 15/3/70)

 

در هشتمين روز ارديبهشت ماه 1341 در شهر چادگان و در خانواده‌اي مذهبي پا به عرصه‌ي وجود گذاشت و دوران كودكي و نوجواني را در همان شهر سپري كرد. در اواخر 1355 و در حالي كه چهارده سال بيشتر نداشت با جريانات سياسي آن زمان آشنا شد. در سن چهارده‌سالگي در اثر مطالعه كتاب حكومت اسلامي حضرت امام(ره) وارد جريانات سياسي كشور شد بطوريكه در سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت با تهيه، تكثير و توزيع اعلاميه‌ها، نوارها و كتب امام خميني(ره) در منطقه فريدن اصفهان تأثير بسزايي در جهت ارتقاء سطح فكر مردم منطقه گذاشت.

به دليل فعاليتهاي انقلابي گسترده او در منطقه وي بارها و بارها توسط مزدوران رژيم شاه مورد تهديد و ضرب و شتم قرار گرفت و چندين بار از جمله در محرم سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت منزل پدري ايشان به بهانه به اصطلاح «دفاع از قانون اساسي» مورد حمله قرار گرفت.

پس از طلوع خورشيد فروزان انقلاب اسلامي به عضويت كميته‌ي انقلاب اسلامي درآمد و مدت كوتاهي مسئوليت اطلاعات و عمليات اين ارگان را در اصفهان به عهده گرفت.

با تشكيل جهاد سازندگي به آن نهاد پيوست و سرانجام پس از استقرار سپاه پاسداران در منطقه فريدن در سال هزار و سيصد و پنجاه و هشت از اولين افرادي بود كه به عضويت اين نهاد مقدس درآمد. شهيد نبي‌الله شاهمرادي واحد اطلاعات سپاه فريدن را با توجه به تجربيات خويش راه‌اندازي نمود. ايشان طي اين دوره از فعاليت خود خدمات مهمي را به انجام رسانيد كه از مهمترين آنها مي‌توان به شناسايي و مبارزه با عوامل مروج جريان انحرافي بهائيت، مبارزه با تحركات گروهكهاي ضدانقلاب به ويژه گروههاي چپ و كمونيستي، شناسايي و دستگيري تعداد قابل توجهي از عوامل و مرتبطين كودتاي نوژه و جمع‌آوري تعداد زيادي سلاح و مهمات غير قانوني در منطقه اشاره نمود. همزمان با شروع جنگ تحميلي علي‌رغم مسووليت وي در سپاه فريدن، به عنوان فرمانده تعدادي افراد داوطلب  و در معيت شصت نفر ديگر از همرزمانش عازم جبهه شوش شد. اين شهيد بزرگوار موفق شد اطلاعات دقيقي از وضعيت دشمن را به رده‌هاي بالا منتقل نمايد و در نتيجه حساسيت و اهميت اين محور از جبهه جنگ را براي مسوولين محرز كند و نهايتاً با برنامه‌ريزي‌هاي انجام شده جلوي نفوذ عوامل و تيم‌هاي جاسوسي و خرابكاري عراق از اين محور مسدود ‌شد.

شهيد شاهمرادي در سال هزار و سيصد و شصت و دو به دنبال اوج‌گيري فعاليت گروهك‌هاي ملحد ضد‌انقلاب در استان‌هاي كردستان و آذربايجان غربي، عازم منطقه شمال‌غرب شده و در راستاي ايجاد امنيت و شناسائي و دفع توطئه‌هاي دشمنان خارجي اقدام به سركوبي عوامل مسلح ضد انقلاب كه اقدام به شرارت و ناامني مي‌نمودند كرد. از جمله مهمترين اقدامات شهيد شاهمرادي در اين دوره طراحي دهها عمليات اساسي و مؤثر عليه گروهكهاي ضدانقلاب بود كه در مجموع باعث افت شديد توان نظامي و تشكيلاتي آنها گرديد.

شهيد شاهمرادي در تيرماه سال هزار وسيصد و شصت و چهار ازدواج نمود كه حاصل اين ازدواج سه فرزند صالح مي‌باشد. پانزده روز بعد از ازدواج به همراه همسر خود به منطقه شمال غرب باز گشت. اين شهيد بزرگوار در تمام فعاليت‌هاي خود در منطقه شمال غرب و به تأسي از فرامين حضرت امام(قدس‌سره) و الگو قراردادن رفتار سردارشهيد محمد بروجردي، همواره وبا ظرافت خاصي صف مردم محروم و ستمديده كُرد را از صف ضدانقلاب جدا مي‌نمود و رفتار بسيار محبت‌آميزي با مردم منطقه داشت بطوريكه تعدادي از اشرار فريب‌خورده ضدانقلاب از طريق اين رفتار اسلامي و محبت‌آميز سلاح را برزمين گذاشته و تسليم نيروهاي جمهوري اسلامي ايران شدند.

تيزبيني خاص، اشراف عميق بر اهداف دشمن و تسلط كافي بر منطقه، مديريت محبت‌آميز و رفتار صميمي او با همكاران و نيروهاي تحت امرش گره‌هاي زيادي را گشود و موفقيتهاي متعددي را نصيب كشور و منطقه شمال غرب نمود.

دوران دفاع مقدس كه به پايان رسيد او هنوز شوق خدمت در دورنش فروكش نكرده بو و اين چنين شد كه در ابتداي سال هزار و سيصد و شصت و نه به عنوان معاون اطلاعات قرارگاه حمزه سيد‌الشهداء(ع) فصل جديدي از زندگي خود را آغاز نمود. او طي يازده سال اقدامات بسيار مؤثري در جهت منسجم نمودن و هدفمند كردن فعاليتهاي جاري در منطقه انجام داد كه نقش مؤثري در جهت تأمين امنيت كامل و اقتدار نظام جمهوري اسلامي در منطقه ‌شد. از جمله نكات بارز اين مقطع معرفي سردار كاظمي به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه‌سيد‌الشهداء(ع) بود كه از اين زمان دور جديدي از فعاليتهاي شهيد حنيف آغاز شده و ايشان در ركاب اين فرمانده شجاع به فعاليت ادامه داد. اين دو شهيد بزرگوار با همكاري يكديگر موفق ‌شدند بالاترين سطح اقتدار را براي جمهوري اسلامي ايران در منطقه بوجود آورند بطوريكه با فكر تيزهوشانه و تدابير سردار حنيف و در پرتو فرماندهي مقتدرانه سردار كاظمي، صحنه جنگ با ضد انقلاب كه تا پيش از اين در مناطق داخلي و مرزي كشورمان بود به آن سوي مرز(عمق خاك عراق) منتقل ‌گرديد و همين موضوع باعث زمين‌گير شدن گروهكهاي ضدانقلاب شد چرا كه از اين زمان به بعد ضد انقلاب مجبور بود توان خود را جهت دفاع از نيروها ومقرهاي خود در خاك عراق بكارگيري نمايد و به اين ترتيب توان عملياتي و نظامي آنان كاملاً از بين رفت. با اين تدابير وضعيت نيروهاي خودي از حالت تدافعي و پايگاهي به حالت تهاجمي و آفندي تبديل شد و به اين ترتيب ابتكار عمل در صحنه كاملاً در دست جهموري اسلامي و سپاه پاسداران قرار گرفت.

شهيد نبي‌الله شاهمرادي در 1374 و به دنبال فعاليتها و خدمات ارزنده‌اش در منطقه شمال غرب به درجه سرتيپ دومي مفتخر گرديد و در 1380 با توجه به تثبيت امنيت در منطقه، ايشان به عنوان جانشين ستاد فرماندهي نصر و مسوول اطلاعات و عمليات و فرمانده قرارگاه نصر شمال غرب منصوب شد و دوران جديدي در خدمت به مردم ستمديده عراق براي او بوجود آمد.

در اين دوره سردار شاهمرادي تلاش زيادي جهت برقراري وحدت و هماهنگي بين گروههاي معارض رژيم بعث داشت كه نتيجه آن اتحاد گروههاي شيعه و كرد در مبارزه عليه رژيم ديكتاتور صدام بود. نكته قابل توجه در فعاليت سردار شاهمرادي طي اين دوره نگاه واقع بينانه به مسائل عراق و نيز برخورد صادقانه با گروههاي عراقي بود كه همين مسئله روابط محبت‌آميز خاصي را بين سران اين گروهها با سردار شاهمرادي بوجود آورده بود. هم از اين رو است كه سران گروههاي معارض عراقي به هنگام شنيدن خبر شهادت اين عزيز بسيار اندوهگين شده و از جمله آقاي جلال طالباني رئيس جمهور عراق و رهبر اتحاديه ميهني كردستان عراق، مسعود بارزاني رهبر حزب دمكرات و عبدالعزيز حكيم رئيس مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق اقدام به ارسال پيام‌هاي تسليت كم‌نظيري مي‌نمايند.

به دنبال انتصاب سردار احمد كاظمي به عنوان فرمانده نيروي زميني سپاه و با توجه به آشنايي كامل ايشان با توانايي‌ها و تجربيات سردار شاهمرادي در منطقه شمالغرب، از ايشان دعوت به همكاري نموده و در مهرماه سال هزار و سيصد و هشتاد و چهار وي را به عنوان معاون اطلاعاتي خود برمي‌گزيند. شاهمرادي كه علاقه بسيار زيادي به سرداراحمد كاظمي داشت و از طرفي تجربه بسيار موفق و شيريني از همكاري با ايشان در منطقه شمال غرب كشور را چشيده بود، با تكيه بر تجارب ارزشمند 26 گذشته خود و تحت فرماندهي مقتدرانه احمد كاظمي شروع به فعاليت و خدمت در عرصه جديد مي‌نمايد.

سر انجام در 19 ديماه1384 و در آستانه روز عرفه و در حالي كه با فرمانده نيروي زميني سپاه و جمعي از بهترين دوستان قديمي خود عازم منطقه شمال‌غرب بودند، در سرزمين مهدي باكري در منطقه‌اي كه پيش از بيست و دو سال از عمر خود را وقف خدمت در آنجا نموده بود، در اثر سانحه سقوط هواپيما به فيض شهادت رسيد.

خانواده، همكاران، دوستان و مريدان اين شهيد عزيز با سينه‌اي مالامال از اندوه و غم و گلويي پر از بغض، از اقصي نقاط كشور گرد هم آمده و در زير بارش برف، پيكر او و ديگر دوستانش را تشييع نموده و جلوه‌هاي كم‌نظيري از وفاداري، عشق و محبت خود را به اين شهيد ابراز نمودند. پيكر اين شهيد عزيز در كنار دو تن از شهداي ديگر اين سانحه، فرمانده و دوست ديرينه‌اش شهيد احمد كاظمي و شهيد يزداني و در جوار شهداي والا مقامي همچون شهيد حسين خرازي مصطفي رداني‌پور، در گلزار شهداي اصفهان به خاك سپرده شد

سال 1343 در خانه علي آذين‌پور كه از معتمدان و ريش‌سفيدان محل بود پسري به دنيا آمد كه اسم او را حميد گذاشتند. علي غير از اين پسر چهار فرزند ديگر داشت. حميد هر چي كه بزرگتر مي‌شد، گرايش مذهبي بيشتري پيدا مي‌كرد. دوره‌هاي مختلف تحصيلي را به خوبي طي مي‌كرد تا اين‌كه جرقه‌هاي انقلاب زده شد.

سال پنجاه و هشت، پنجاه و نه فضاي دبيرستان‌ها جناح بازي بود و طرفداران حزب‌هاي مختلف چه چپ‌گرا و چه كمونيستم و چه اسلامي در مدارس آن زمان فعاليت مي‌كردند. حميد تو آن بحبوحه كتاب‌هاي حضرت امام را در بين بچه‌ها پخش مي‌كرد و به هر نحوي با گروه‌هاي انحرافي مبارزه مي‌كرد. بعد از پيروزي انقلاب چون اولين نهادي كه در منطقه شاهين‌دژ جهاد سازندگي بود. او وارد جهاد شد و مسئول گزينش جهاد شد.

اين منطقه از همان آغاز جنگ شاهدي حضور ضدانقلاب بود به همين علت حميد هم براي مبارزه با ضدانقلاب وارد سپاه شد و تا به وطن و مردم خدمت كند. با اوج‌گيري حملات دشمن بعثي سال شصت و سه، شصت و چهار به منطقه سردشت رفت و در ابتدا به عنوان معاون سپاه و سپس رئيس ستاد سپاه سردشت به خدمت پرداخت. در اين مدت حضور حميد در بين مردم سردشت باعث شد تا گرايش عجيبي به سمت سپاه مسئولين آن پيدا شود. اين مناطق كردنشين بودند و بعضي مردم آنجا تعريف مناسبي از نظام و سپاه نداشتند و ضدانقلاب هم از اين قضيه بهره برداري كرد و در بين مردم رخنه كرده رفتاري كه حميد و يا حنيف و پايه‌گذار تئوري جدايي ضدانقلاب از مردم داشتند باعث شد تا اين معضل به دست خود مردم حل شود. حميد در بحث ضدانقلاب به اين نتيجه رسيده بود نقطه ضعف ناتواني قوت ضدانقلاب است. و اگر ما مردم‌داري بكنيم و مردم را حفظ كنيم، ضدانقلاب نابود مي‌شود. او سعي مي‌كرد تا اين تفكر را به نيروهاي موجود در منطقه چه در زمان جنگ و چه پس از آن حتي در اواخر كه مشاور حاج احمد كاظمي در قرارگاه حمزه بود، گسترش دهد كه در اين راستا مردم كرد با او رابطه و همكاري صميمانه‌اي داشتند حميد با ؟ اين مناطق بسيار نزديك شده بود. طوري كه خودش در يكي از نامه‌ها اين‌گونه مي‌نويسد كه «من هر چه دارم از آن منطقه است و حتي بايد بگويم همه چيز از آن منطقه است.»

با پايان يافتن جنگ حميد در همين مناطق ماندگار شد و در سال‌هاي هفتاد و يك، هفتاد و دو كه كاظمي فرمانه قرارگاه حمزه شد با وجود انتقال فرمانده سابق سردار لطفي به نيروي انتظامي حميد با خواست حاج احمد همچنان در دفتر قرارگاه باقي ماند. علاقه حاجي به او بسيار زياد بود. حتي بدون حميد دست به ؟ نمي‌زد. اما با توجه به قولي كه لطفي از او بزرگتر بود بعد از انتقال به نيروي هوايي حميد را مجدداً پيش لطفي فرستاد. اما اين علاقه همچنان پابرجا ماند و احمد پس از اين‌كه فرمانده نيروي زميني شد، با توصيه آقا رحيم و علاقه‌ي خود آذين‌پور علي‌رغم ميل باطني به رياست دفتر خود منصوب كرد. سردار فتحي مي‌گويد: «آقاي آذين‌پور مجدداً نمي‌خواست به نيروي زميني بيايد. چون درگير درس و دانشگاه بود. اما چون حاج احمد به او گفته بود كه اگر نيايي فرداي ديگر در كار نيست تا به من كمك كني اين پست را قبول كرد.»

در سال هفتاد و سه حميد در دانشگاه در رشته جامعه شناسي پذيرفته شد و با داشتن مشغله زياد اين دوره را در هفت ترم تحصيلي طي كرد. در درس‌ها كاملاً موفق بود و رشته‌اش را در كار تلفيق كرده بود. حميد هوش فراواني در درس‌ها از خود نشان مي‌داد.

يكي از انديشه‌ها و عقايد جالب او بازنگري نگرش امام(ره) بود. او علاقه وافري به امام داشت. شخصيت امام(ره) را يك الگوي كامل براي خودشان مي‌دانست و تفكرات امام(ره) را به خصوص در مورد مردم عملي مي‌كرد. حميد اعتقاد واقعي به اين جمله شهيد بروجردي داشت كه: «در كردستان ما با كفر مي‌جنگيم نه با كرد» او اعتقاد داشت كه نگرش امام(ره) در رابطه با مردم به خصوص مردم منطقه كردستان استراتژي و راهبردي است تاكتيك نيست و بسته به يك زمان نيست او مي‌گفت در مقابل مردم كرد كه از لحاظ فرهنگي فريب ضدانقلاب را خورده‌اند بايد ؟ كرد و مسئولين بايد نگرش امام را دوباره خواني نمايند. ما اگر مي‌خواهيم در منطقه موفق باشيم بايد اين راهبرد را عملي كنيم. او حتي پايان‌نامه دوره كارشناسي‌ارشدش را نيز در همين رابطه به نام «تبيين راهبرد مديريت منابع انساني قرارگاه حمزه در دهه شصت» نوشت. اما هر كس از آخرين ديدار خاطره‌ايي تعريف مي‌كند. آقاي ياري از دوستان و همرزمان او مي‌گويد «آخرين مرتبه‌اي كه من حميد را ديدم يكي از دوستان قديمي و مشترك ما آمده بود و مي‌خواست آقاي حنيف را ببيند. حنيف هم تماس گرفت و بچه‌هاي قديمي را جمع كرد وقتي همه جمع شديم باز هم در مورد شمال‌غرب صبحت كرديم. اين جلسه حدود سه ساعت طول كشيد و حميد خلاصه آن را در دفترچه‌هايي كه به رنگ مختلف داشت و هر كدام مختص يك جلسه بود، نوشت. بعد از پايان جلسه هوا تاريك شده بود و حميد طبق معمول به همه ما سفارش كرد تا دستيار و كمك يار حنيف باشيم» خانواده‌اش اين‌گونه مي‌گويند كه «روز عرفه چمدان‌ها را بسته بوديم حميد گفته بود كه چند روز مرخصي گرفته تا بعد از برگشت از مأموريت به مشهد برويم.»

در نيروي زميني روحيات و شخصيت حميد فرق كرده بود و بيشتر از هميشه دلش شهادت مي‌خواست و سرانجام به آرزوي هميشگي و چيزي كه لياقت آن را داشت رسيد. چندين وصيت‌نام تنظيم كرده بود كه اين نشان دهنده آمادگي براي شهادت اوست. و همه مخوصاً برادرش از عشق او به شهات اطلاع داشتند «من سركلاس بودم با من تماس گرفتند كه حادثه‌ايي براي حاج حميد اتفاق افتاده و او مجروح شده است. همان لحظه متوجه شدم حميد شهيد شده است. احساس مي‌كردم مدتهاست من منتظر اين خبر هستم.» هميشه دوست داشت تا در كنار پدرش دفن شود و سرانجام هم در كنار آرامگاه پدرش در روز مورد علاقه‌اش و دور از ياران شهيد آرام گرفت.

يكي از دوستان ايشان مي‌گويد «حميد در يكي از كلاس‌ها شركت نكرده بود، استاد اين درس به دانشجوها گفته بود اگر به كلاس نياييد حق شركت در امتحان را نداري، وقت امتحان اين درس او بدون اين كه استاد متوجه شود در امتحان شركت كرد و اتفاقاً نمره بيست گرفت. اما استاد اين نمره را قبول نكرد و هر چه او اصرار كرد تنها نمره‌ايي كه در كارنامه‌اش ثبت شد صفر بود» او با مطالعه درس‌ها خيلي زود نتيجه مي‌گرفت و خارج از متون درسي هم مطالعه مي‌كرد. با اينكه زياد سركلاس‌ها حضور نداشت اما در همان زمان كم اساتيد به تيز‌هوشي او پي مي‌بردند. ارتباط او بااساتيد و دانشجويان تا زمان شهادت ادامه داشت و هيچ‌گاه قطع نشد. با توجه به اين مطالب اگر چند وقت او را نمي‌ديدي اين احساس دست مي‌داد كه او از لحاظ شخصيت يك پله بالاتر رفته است. امروز او با ديروزش تفاوت مي‌كرد. هميشه به فكر مردم بود و حتي كارهاي خارج از روحيطه مسئوليت را براي مراجعين انجام داد. با هر فرهنگي كه عجين مي‌شد. اصطلاحات آن را به طور كامل فرامي‌گرفت و به طور كلي ادبيات و خاص شعر رابطه‌ايي داشت و هيمشه از خاطرات قديسي‌اش تعريف مي‌كرد. او انساني صبور، منطقي يكي از خصوصيت‌هاي او اين بود كه افراد را با نامه‌هايي كه مي‌نوشت نصيحت مي‌كرد چند ماه قبل از شهادتش نامه‌ايي به دخترش فاطمه نوشت كه با شعري شروع مي‌شد و اين مضمون را دارد كه فرزندي كه در رفاه و آسايش بزرگ شود نمي‌تواند فردا در مقابل مشكلات زندگي تاب بياورد و بهتر است كه از همان كوچكي با مشكلات زندگي و فراز و نشيب‌هاي آن كوشا شود نامه‌ي بسيار عجيبي است. فرزندان او تعريف مي‌كنند كه «بابا روزهاي پنج‌شبنه ما را به بهشت زهرا مي‌برد و مي‌گفت اين شهدا ثبات دهند، اين انقلابند.»

لورم ایپسوم یا طرح‌نما به متنی آزمایشی و بی‌معنی در صنعت چاپ، صفحه‌آرایی و طراحی گرافیک گفته می‌شود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه و ارایه اولیه شکل ظاهری و کلی طرح سفارش گرفته شده استفاده می نماید.

لورم ایپسوم یا طرح‌نما به متنی آزمایشی و بی‌معنی در صنعت چاپ، صفحه‌آرایی و طراحی گرافیک گفته می‌شود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه و ارایه اولیه شکل ظاهری و کلی طرح سفارش گرفته شده استفاده می نماید.

 

ادامه مطلب

عنوان

پخش آنلاین

همراه اول

ارسال به 8989

ایرانسل

ارسال به 7575

رزمنده

36145

2211890

فانوس

39295

2211891

پیام شهدا

39297

4417436

جامانده

39296

4417435

تمنا

39294

4417437

توسل

51856

4417879

تکلیف

50426

4417876

شهید زنده

50427

4417882

آزمایش

50428

4417884

ناظر

50429

4417886

خرمشهر 2

56551

4418112

خرمشهر 1

56549

4418113

لبخند

56550

4418114

خیانت

56552

4418115

رابطه

56553

4418116

متن سخنان شهید کاظمی در سری دوم پیشوازها :

تکلیف :

جائی معامله ما با خدا خواهد بود که ما خودمون رو فدا بکنیم ، فدای راه خدا بکنیم فدای اون مسئولیتی که براش پذیرفتیم این رو بدانیم اگه همه عالم رو اب بگیره ولی یک  سر سوزنی از خاک بالا باشه اون خاک نموداره اون خاک هست میگن همه جا رو آب گرفته ولی این هست پس ببینید ما یک مسئولیتی پذرفتیم ما نمی تونیم به جاهای دیگه دل خوش بکنیم خب این هم چی شده … هیچگاه تکلیف از ما ساقط نمیشه .

توسل :

ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جای دیگه هستیم باید برای اونجا خیلی ما تلاش بکنیم ، ما یک صف بزرگی جلومون وایسادن ماها رو تحویل می گیرن اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما ، دلها رو بسپارید به خدای متعال متوسل بشید به ائمه اطهار در راس اونها امام حسین شهید عزیز ، پرچم دار این حرکته ما و افتخار بکنیم که ما سربازان فرزند او حضرت مهدی هستیم و امروز زیر پرچم حضرت ایت الله العظمی خامنه ای داریم این لشکر و این سپاه و این سازمان رو اداره می کنیم که تحویل بدیم به حضرت مهدی .

شهید زنده :

اگر می خواهید تاثیر گذار باشید اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم . اول خودتونو آماده بکنید ، خودتونو آماده بکنید یعنی چه ، یعنی یه شهید همت باشید یعنی یه شهید خرازی باشید کاری بکنید که وقتی یه نفر میخواد بیاد تو دفترتون بگه میرم برم پیش فلانی در تصورش بیاد که اگر همت بود من میرفتم پیشش چه خصوصیاتی داشت از اون خصوصیات بسیاری شو در شماببینه .

آزمایش :

برادرا حیفه از ما که وارد اون دنیا بشیم و صف شهدا جلوی ما نباشن حیفه بر ما واقعا حیفه ، هیچ دنیا برا ما برادرا قانع کننده نیست ، نمی دونم چرا ما موندیم من خودم واقعا خیلی فکر میکنم چرا ؟ نمی دونم فقط اینو می دونم در آزمایش بسیار سهمگینی قرار گرفته ام بعد از شهدا ولی احساس می کنم اینو به شما می گم در این حسینیه حضرت فاطمه زهرا (س) که شهدا هستن واقعا با تمامی وجود احساس می کنم که شهدا هستن و مبا ما هستن .

ناظر :

لحظه به لحظه ما کار ما  حرکت ما نیت ما رفتار ما گفتار ما این شهدا نظارت و کنترل روش دارن خلوت ما جلوت ماعبادت ما همه اینا نیت ما ، ما نیتمون چیه تو سپاه دنبال چی هستیم چی رو می خوایم به نتیجه برسونیم کجا رو اشغال کردیم چه جایی قرار گرفتیم همه اینا رو می دونن اون وقت اونهایی که در راستا هست میگن خدایا  ما به این همرزم خودمون به این آشنای خودمون مباحات می کنیم و خدیا بهش کمک کن و اگه خدای نکرده برعکسش باشه روشونو بر می گردونن و میگن که خدا ازتون نگذره .

نسیم اسفند 63 همراه با صدای رزمندگان پیروز،که در مدت یک هفته از هور گذشته وبه شرق دجله رسیده اند، در سنگر احمد میپیچد.احمد با شنیدن جمله ی:»آقا مهدی کجاست؟« از جا می پرد…تند می گوید: »خواب است«.

پیک موتوری میگوید:»نه…در سنگرش نبود!«

 

 

ادامه مطلب