\"\"

\"\"

برای حاج احمد و حاج حسن …

هنوز فتح المبین بوی تو را می دهدو شقایق ها سراغ از تو می گیرند…

هنوز طنین رمز عملیات در کانال ها جاری است…

اما تو …تو

تو که گویی مانده بودی…

مانده بودی تا بماند…

مانده بودی تا بمانیم…

مانده بودی تا بدانیم…

تو که مانده بودی تا روایت گری باشی از آن همه شور و شعور…

لیک ماندنت دیری نپایید و تو در باغ بسته شهادت را باز نمودی و چه عاشقانه این کلام را معنا نمودی:

در باغ شهادت هنوز برای اهلش باز است.

منبع تصاویر shahed.isaar.ir

مراسم هفتمین سالگرد و آئین گرامیداشت  شهدای عرفه ساعت 18 روز جمعه 15 دی ماه در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار می شود .

هفتمین آئین بزرگداشت شهدای عرفه به پاسداشت زحمات و رشادت های سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج احمد کاظمی و یاران شهیدش برگزار می شود . در این مراسم گه با حضور خانواده های معظم این شهیدان و جمعی از فرماندهان دفاع مقدس از ساعت 18 در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار می شود با خاطره گویی رزمندگان دفاع مقدس یاد و خاطره آنان گرامی داشته خواهد شد .

سردار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه به همراه ۱۱ تن از همرزمانش در ایام عرفه در ۱۹ دی ماه ۱۳۸۴ بر اثر سانحه سقوط هواپیما  در ارومیه به شهادت رسیدند.

این فرمانده دلاور جبهه های حق علیه باطل از جمله سردارانی بود که در طول دوران دفاع مقدس در صف اول نبرد حاضر و به دفاع از کیان انقلاب اسلامی پرداخت. شهیداحمد کاظمی در طول دوران دفاع مقدس و پس از آن  مسوولیت های مختلفی از جمله فرماندهی لشگر ۸ نجف اشرف، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا، فرماندهی نیروی هوافضای سپاه و فرماندهی نیروی زمینی سپاه را در کارنامه پرافتخار خود دارد.

 

 

با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعيان تشخيص مي‌داد . به کسانيکه کارآيي نداشتند، مسئوليتي كوچك هم نمي‌داد،چه برسد به مسئوليت‌هاي حساس. گاه مي‌شد يک مسئول را به خاطر بي‌لياقتي به «آپاراتي لشكر»مي‌فرستاد تا در آن‌جا پنچري بگيرد. در زمان جنگ هم چه بسيار بودند کساني را که به خاطر بي‌لياقتي و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوک‌ زني مهندسي» فرستاده ‌بود. مسئوليت‌هاي مهم از نظر او مسئوليت‌هايي بود که با بیت‌ المال سروکار داشت. به ‌شدت با تخلف‌ها ي فرماندهان و مسئولان برخورد مي‌کرد. به ‌هيچ وجه اجازه نمي‌داد از بيت‌ المالي که در اختيارش بود، کوچک‌ترين سوءاستفاده ‌يي شود. تشويق‌هايش هم روي دو اصل بود؛ اول حفظ بيت‌المال و نگهداري؛ دوم انجام درست وظايف محوله . آن هم بيش‌تر براي نيروهاي جزء بود و سخت‌گيري‌ها و تنبيه‌ها براي مسئولان . از تمام ريز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد مي‌شد. چون خود درجنگ و در صحنه عمليات‌ها ازنزديک حضور داشت، به همه ‌ي جزئيات امور اشراف داشت و زحماتي که کشيده مي‌شد را به‌ خوبي شناسايي مي‌کرد و به آن ارج مي‌نهاد. هيچ نيازي به گزارش مکتوب نداشت؛ با يک بازديد به همه‌ ي جوانب کار پي مي‌برد. بازديدهايش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصي بود؛ طوري‌ که همه حضورش را حس مي‌کردند و هرلحظه آماده رسيدنش بودند. حتي سرباز راننده‌اش، تنهايي هم كه بود، جرأت تخلف نداشت و همه ‌ي دستورالعمل‌هاي او را رعايت مي‌کرد؛زيرا احتمال مي‌داد که حاجي مطلع شود. بزرگ‌ترين تنبيه براي نيروها و مسئولان، نارضايتي حاجي و بهترين تشويق براي آن‌ها، لبخند رضايتش بود؛ اگرچه خيلي دير از کاري ابراز رضايت مي‌کرد. همه مي‌دانستند در تخلف‌ها باکسي عقد برادري نبسته است و هيچ‌کس حاشيه امني در تخلفات نداشت. در يک کلام، کسي مي‌توانست در برابر او دوام بياورد که بسيار منضبط جدي و مصمم و متعهد و مطيع باشد. تشويق، توجه و تقديرش، لذت دنيا را داشت. همين که کسي مي‌فهميد، حاجي او را زيرنظر دارد و از کارش رضايت دارد، برايش بس بود. کسي را سراغ ندارم که مدتي زير دست حاج احمد کاظمي بوده باشد، (حتي با چند واسطه) و به اين زيردستي افتخار نکند، حتي اگر مورد تنبيه واقع شده باشد. اين استحکام اراده ، قاطعي تو جديتش درحالي بود که، او مجسمه‌ ي خلوص و تواضع بود. خاکي بودنش انسان را به تحير وا مي‌داشت. او به ‌سوي شهادت رفت، اما شخصيت او به‌ سوي قشر عظيمي ازجوانان آمد تا او را بشناسند و خود را به او نزديک کنند.

دلم مي‌خواست که حتما بيايد، ولي عقلم مي‌گفت،کلي کار دارد و تازه مريض هم هست . قول هم که نداد، گفته كه اگر شد مي‌آيم .

به بچه‌ها نگفتم که مهمان شب چه كسي است؛چون همان عقلم مي‌گفت، بچه‌ها از تحويل گرفتن مسئولان خيرها ديده‌اند و مي‌دانند کسي مثل سردار کاظمي، براي يک جمع 50 تا 100نفره، به پايگاه نخواهد آمد؛ مثل همه‌ ي آدم‌هاي بزرگ . با اين‌ حال دلم روشن بود.

تا آخر شب منتظربودم. بالاخره عقلم برنده شد. سه روز بعد نامه ‌اي با امضاي ايشان به ‌نام مسئول پايگاه و خطاب به همه ‌ي اعضا آمد. درآن،بابت نيامدنش معذرت‌ خواهي کرده بود. ظاهرا ًحالش بدشده بود و بستري هم شده بود .

عقلم گفت: من که گفتم او با همه فرق دارد.

عازم كربلا بودم . روز قبل از حرکت براي خداحافظي با شهيد کاظمي تماس گرفتم. بعد از اظهار محبت براي اين تماس ، گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس (ع) که افتاد ، اگر ياد من بودي به آقا سلام برسان و بگو، تو مي‌داني که من چقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو يک خواسته دارم؛ آن‌هم شهادت است. بگو، آقا نگذار همين ‌طوري ازبين بروم.

بعد گفت: اين را هم به آقا بگو،اگرممکن است فقط به من کمي مهلت بدهيد؛چندتا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاريخش را اعلام میکنم .

سردار شهید صفدر رشادی در سال 1340 در شهر ساوه در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. دوران كودكي تا جواني خود را همراه با تعميق باورهاي ديني گذراند و در اين دوره از تحصيل علم و دانش نيز غافل نشد. در بهمن 1357 به رهبري امام رحمة الله عليه در كنار مردم به مبارزه با طاغوت پرداخت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 58 به عضويت سپاه درآمد تا بتواند در كنار هم‌رزمان خود به دفاع از اسلام و انقلاب بپردازد.
شهيد رشادي ماه‌ها در جبهه‌هاي حق عليه باطل با دشمنان به پيكار و دفاع از دين، انقلاب و ميهن پرداخت و همواره سعي داشت تا در مناطق عملياتي حضور فعال داشته باشد. از ويژگي‌هاي اخلاقي ايشان تعهد، پشتكار، جديت، ساده‌زيستي در زندگي فردي و اجتماعي است. اين روحيه سبب شد تا در مسووليت‌هاي مختلف از جمله جانشين قرارگاه صاعقه، رييس ستاد تيپ موشكي، معاونت هماهنگ كننده موشكي و معاونت طرح و برنامه و بودجه نهسا انجام وظيفه كند و براي ادامه راه همرزمان شهيدش مسووليت معاونت طرح و برنامه و بودجه و مالي نيروي زميني سپاه را به عهده گيرد.
وي سرانجام در سانحه هوايي هنگام انجام ماموريت با تعدادي از همرزمان خود به لقاء الله پيوست و در جوار شهيدان آرام گرفت.

\"\"

\"\"

\"\"

\"\"

 

   اواسط سال 1384 به بنده خبر دادند که براي يک پرواز به بغداد خودم را آماده کنم.

  کم و بيش از اهميت سفر اطلاع داشتم. روي باند، احمد (شهید الهامی نژاد) را ديدم و متوجه شدم در اين سفر، او همراهم است. گفتم:«مي‌داني مأموريت چيست؟ پروازمان بوي خون مي‌دهد». اما او پاسخ داد:«مي‌دانم خودم داوطلب شدم. مدت‌هاست که منتظر چنين پروازي هستم».

    من و احمد بايد به بغداد مي‌رفتيم و وزير دفاع عراق را با خود به ايران مي‌آورديم؛ ولي آمريکا اجازه پرواز به هواپيماي ايراني را نمي‌داد و اخطار داده بود که اگر در آسمان عراق هواپيماي ايراني ببيند، مي‌زند. با تمام اين حرف‌ها بالاخره به ما دستور پرواز دادند. به احمد گفتم: «مجبور نيستي با من بيايي. پروازمان احتمالاً برگشت‌ناپذير است». احمد رو کرد به من و گفت:«حاج آقا خيلي وقته ما خودمان را براي اين پرواز آماده کرديم». با اين حرف احمد من هم جان دوباره گرفتم و آماده پرواز شدم.

    به محض اين‌که وارد خاک عراق شديم، اخطارها شروع شد. تهديد کردند هواپيما را مي‌زنند. اما ما چون از طرف ولي‌امر دستور داشتيم، به راه خود ادامه داديم. احمد متناسب با شأن آن‌ها با جملاتي سنگين و جسورانه پاسخ تهديدها را داد. لحظاتي بعد دو جنگنده آمريکايي به طرف ما آمدند. احمد خيلي آرام و صبور به کارش ادامه داد. بالاخره هواپيما در فرودگاه بغداد نشست.

    سه مجموعه از نيروي امريکايي ما را محاصره کردند. پايم را که روي باند فرودگاه گذاشتم مرا دستگير کردند. در همان گير و دار سفير ايران در عراق با من تماس گرفت؛ خوشحال بود. گفت:«شما پوز اين آمريکايي‌ها را به خاک ماليديد. دور سفارت را بمب منفجر کرده‌اند و من نمي‌توانم خارج شوم». احمد دقايقي بعد از هواپيما پياده شد. سربازان آمريکايي دستور دادند دست‌هايت را بالا ببر. احمد به جاي اين که دست‌هايش را بالا ببرد، دستش را دراز کرد براي دست دادن و با لبخند به آن‌ها دست داد.

    بالاخره وزير دفاع عراق را به ايران آورديم. در راه بازگشت وزير به ما گفت:«واقعاً کار شما باعث افتخار است. اين گونه توانستيد در جنگ ايران و عراق پيروز شويد. اين حرکت ايران بازتاب زيادي داشت و باعث تضعيف قدرت آمريکا در منطقه شد». پس از بازگشت از اين مأموريت احمد و بنده از طرف فرماندهي نيروي قدس سپاه و ستاد فرماندهي کلّ قوا تشويق شديم.

    منبع:كتاب فاتح خرمشهر- صفحه: 240

    راوي:آقاي سهندي

سرتیپ دوم خلبان، شهید احمد الهامی‌نژاد روز دهم اردیبهشت‌ماه سال 1341 در یکی از روستاهای سبزوار به دنیا آمد. او آموختن علم را در 7 سالگی آغاز کرد و بعد از اخذ مدرک سیکل به منظور ادامه تحصیل به سبزوار مهاجرت کرد و در هنرستان فنی در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد.

وی در جریان مبارزات امام (ره) در جمع دلاوران مبارز ایران قرار گرفت و در نیمه شب 22 بهمن‌ماه با یک اسلحه که از نظامیان به غنیمت گرفته بود، به منزل برگشتند و از فردای همان روز طرز کار با اسلحه را یاد گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با بازگشایی مراکز آموزشی به سبزوار برگشت و تحصیل علم را آغاز کرد.

در خردادماه سال 1360 مدرک دیپلم در رشته اتومکانیک را دریافت کرد و در مهرماه همان سال جهت انجام خدمت نظام‌ وظیفه به سپاه‌ پاسداران پیوست. دوره‌ عمومی سپاه را از تاریخ دوزادهم اسفندماه 1360 تا سیزدهم خردادماه سال 1361 در جبهه گذرانید. در این زمان در آزمون پذیرش دانشجوی خلبانی پذیرفته شد و به تهران انتقال یافت. وی در تاریخ 10 دی ماه 1360برای دومین مرتبه به جبهه رفت. در این علیات سه نفر از یگان هوایی به شهادت رسیدند و این موضوع باعث شد که سپاه‌پاسداران از فرستادن دانشجویان خلبانی به عنوان سرباز نیروی داوطلب به جبهه خودداری کند.

بعد از اتمام دوره آموزش خلبانی برای ادامه کار در تاریخ پانزدهم اردیبهشت سال 1366برای مدت نامعلوم به اصفهان منتقل شد. الهامی‌نژاد در نهم دی‌ماه سال 1367 به همراه تعداد دیگری از خلبانان و مهندسین فنی هواپیما جهت طی دوره آموزشی هواپیمای توکانو -هواپیمای نیمه‌جنگی- به مدت 45 روز به برزیل سفر کرد و موفق به اخذ گواهینامه مربوطه شد. وی در پانزدهم فروردین‌ماه سال 1370 به مدت یک سال به سمت مسئول دفتر استاندارد و ارزشیابی پایگاه هوایی سپاه منصوب شد.

در اواخر تابستان سال 1372 با خانواده به تهران بازگشت و در پادگان ولی‌عصر (عج) در سمت معاونت آموزش مشغول به خدمت شده و به عنوان پاسدار نمونه معرفی شد. در هفتم اسفندماه سال 1375 طبق حکمی از سوی سرلشکر رضایی به مدت 3 سال مسؤلیت مدیریت هواپیمایی – معاونت عملیات نیروی هوایی سپاه- را پذیرفت. در بیستم مردادماه سال 1377 از سوی فرمانده نیروی هوایی سپاه، سردار قالیباف، به سمت مدیر واحد اطلاعات و عملیات به مدت 3 سال منصوب شد. او از تاریخ 31 تیر 1379 دوره داخلی دانشکده‌ فرماندهی و ستاد را در گرایش هوایی در مقطع کارشناسی ارشد، با معدل کل 18،25 به پایان رساند. الهامی‌نژاد در تاریخ 27 دی 1379 از سوی فرمانده کل سپاه سرلشکر صفوی برای مدت 3 سال مسئولیت مدیریت آموزش‌های خلبانی معاونت آموزش نیروی هوایی سپاه را برعهده گرفت و در تاریخ 22 آذر 1384 به موجب حکمی از سوی رهبر معظم انقلاب به درجه سرتیپ دومی منصوب شد.

سرتیپ دوم خلبان شهید احمد الهامی‌نژاد در روز 19 دی‌ 1384 مصادف با روز عرفه در اثر سانحه هوایی در آسمان ارومیه به همراه یار و همراه دیرینه‌اش سردار شهید احمد کاظمی در سن 34 سالگی به سوی ملکوت بال گشود.

حاجي حواسش به همه چيزبود؛ ازمحتواي سخنراني و مداحي‌ها و نماز جماعت‌ها يظهرعاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفش‌هاي عزاداران و گرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه وغذا ي ظهرعاشورا و تاسوعا که به بهترين شكل انجام شوند . برگزاري هيأت ومراسم عزاداري در دهه اول محرم، برايش از اهم واجبات به شمارمي‌آمد وسنگ تمام مي‌گذاشت، اما کيفيت اجراي آن برايش خيلي مهم‌ تر بود. طوريکه مي‌توان ازهيأت عاشقان ثارالله (ع)، لشکر «8 نجف اشرف» ، به‌عنوان يک الگوي نمونه عزاداري نام برد. از چند وقت پيش بزرگ ‌ترها و معتمدین خود را در لشکر خبر مي‌کرد؛ چندتا بسيجي و يکي،دوتا پيرغلام امام حسين(ع) . بعدهم تقسيم کارمي‌کرد. «حاج حسين ، حاج عباس، سيدناصر، حاج فاضل، حاج رضا ،حاج غلام‌علي، حاج‌آقا جنتيان، برادر احمدپور» و بسيجي‌ها،هرکدام براساس تخصص و توانشان، مسئوليتي را برعهده مي‌گرفتند. آن‌ها هم حاجي را خوب مي‌شناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدي ،منظم و ريزبين . اول کار تذکرات را مي‌داد، سخنران و تک‌ تک موضوعات و مطالب قابل بحث برايش خيلي مهم بود و مي‌گفت : انقلاب ما بر گرفته از قيام امام حسين (ع) وهمين مراسم‌ها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس بايد محتواي اين مراسم‌ها قوي باشد . احترام به عزاداران از بزرگ‌ ترها گرفته تا اطفال و حتي همسايگان مسيحي نيز از توصيه‌هاي ويژه ‌اش بود . حتي نگران سربازها هم بود. به تداخل نداشتن برنامه‌ها باساعات کاري و تعطيل نشدن امور اداري لشکرهم تأکيد مي‌کرد . مهم‌تر ازهمه، برگزاري نماز جماعت ظهر تاسوعا و عاشوراي هيأت‌ها درتکيه و خيابان‌ها ي اطراف بود . معمولا خودش دم در مي‌ايستاد و همه چيز را با دقت کنترل مي‌کرد، البته مديريتش هم اينگونه بود و همه مي‌دانستند کارشان را بايد به بهترين شكل انجام دهند . ديگر نيازي به تذکر مجدد نبود و کم‌تر به او مراجعه مي‌شد . ياد گريه‌هايش بخير . هميشه شانه‌هايش چنان مي‌لرزيد که آدم به يادش گريه‌هاي حضرت امام(ره) مي‌افتاد . مثل يک مادر فرزند ازدست‌داده، يا زهرا(س) يا زهرا(س) مي‌گفت. حاجي ارادت ويژه ‌اي به بي‌بي داشت. در نمازها هم اينگونه بود . ديگر سردار کاظمي نبود . هواسش به توزيع صبحانه هرروز وغذاي روزهاي تاسوعا و عاشورا بود . شايد او هم مثل من خاطرات خوبي در کودکي از توزيع غذاي امام حسين (ع) نداشت . يادم نمي‌ رود با اين ‌كه بسيار دوست داشتم، به ‌دليل برخورد بد بعضي از بزرگ‌ترها، خجالت مي‌کشيدم از غذاي امام حسين (ع) بخورم. اما دراين مجلس اينگونه نبود، حاجي مثل پدر، مراقب همه بود؛ به‌ ويژه کوچک‌ترها . همه مي‌نشستند و خادمان غذا را پخش مي‌کردند. خودش هم اين دو روز با پاي برهنه و لباس‌هاي خاکي، اين طرف و آن طرف مي‌دويد و نظارت مي‌کرد. او خادم واقعي آقا بود. اين دو روز، هيأت‌هاي مذهبي از سراسر اصفهان در خيمه ‌ي عزاداري حضرت امام حسين (ع) در لشکر 8 نجف اشرف شرکت مي‌کردند و به نوبت و نظم خاص عزاداري مي‌کردند. حاجي مي‌گفت : ما سپاهي‌ها و رزمنده‌ها بايد با برگزاري اين مراسم‌ها ، ضمن انتقال پيام اين حماسه، زيبايي‌ها را نشان بدهيم و آفت‌ها يي که گاهي در اين‌گونه مراسم‌ها هست را ازبين ببريم. بايد تمام امکانات درهرچه بهتر و باشکوه برگزارشدن اين مراسم به‌ کارگرفته شود.» و اين بود که يکسال نشده ، هيأت در کل استان مطرح شد و سال‌ها ي بعد جمعيت بيش‌تري شرکت ‌کردند. حاجي همين رويه را نيز در نيروي هوايي ادامه داد و حسينيه‌ ي حضرت فاطمه زهرا (س) كه درکنار 5 شهيد گمنام است، يادگاري است از آن مرد بزرگ .

با توجه به نزدیک بودن ایام هفتمین سالگرد شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی تعداد 6 تصویر با کیفیت از این شهید ویژه طراحان و گرافیست ها بر روی پایگاه اختصاصی شهیداحمد کاظمی قرار گرفت .

حجم این فایل در حالت فشرده 7.70 مگابایت می باشد .

جهت دانلود با ذکر صلوات اینجا را کلیک کنید .