در جهت تبیین ابعاد شخصیتی سردار شهید حاج احمد کاظمی بر ان شدیم تا در سلسله یادداشت هایی به بررسی تدابیر نظامی شهید حاج احمد کاظمی به روایت حاج قاسم سلیمانی بپردازیم . متن ذیل برگرفته از مصاحبه با شهید زنده حاج قاسم سلیمانی است که در سال 1384 به مناسبت اربعین شهدای عرفه صورت گرفته بود تنظیم شده و در هشت قسمت تقدیم شما کاربران می شود .

بسم الله الرحمن الرحيم

اولا كه آقا رشيد استاد ماست و حرف زدن جلوي ايشان سخت است چون كاشف من و احمد و حسين و همه اينها آقا رشيد هستند. هيچ وقت تصور نمي كردم كه در مورد احمد بخواهم حرفي بزنم. با آن كه چهل روز گذشته من باورم نمي شود كه احمد شهيد شده.خيلي به هم نزديك بوديم، خصوصا بعد از جنگ ما بيشتر به هم نزديك شديم.

علتش هم غربتي بود كه ما بعد از جنگ پيدا كرديم يعني همين احساس يتيمي، يتيمي نه از اين باب كه همه مي گويند بلكه از باب اينكه انسان از يك راهي باز مي ماند، احساسي مثل اينكه جا مانده و باز مانده است به او دست مي دهد. لذا هميشه چيزي هم مي گفتيم و شوخي كه مي كرديم مي گفتيم كه جزيره اي باشد و ما را ببرند آنجا كه هميشه تداعي آن دوران را بكند و اين باعث شده بود كه بيشتر به هم نزديك بشويم. يكي از علت هايي كه ما دور هم جمع شديم اين بود كه ما مثل يك جمعي هستيم كه در يك طوفان و يك رودخانه ايم و بايد دستمان به هم باشد و حامي هم باشيم تا آب ما را نبرد.

اما اينكه اين چنين اتفاقي مي افتد ما اصلا تصور نمي كرديم. هر چند احمد به آرزويش رسيد اما واقعا حيف شد و حيف شدن را هم نه در شهادت احمد بلكه در اين مي دانيم كه احمد خيلي خوب مي توانست آن چهره اي را نمايان كند كه يك بخش كوچكش بر نزديك ترين آدم ها به احمد نمايان شد، نه بر جامعه، كه جامعه خيلي چيزها را نمي داند و مخفي ماند. او مي توانست يك جنگ بزرگ را فرماندهي كند، مديريت كند و شهيد بشود. البته تقدير الهي و به نظر من اصرار خودش باعث شد كه زودتر از آن چيزي كه ما تصور مي كرديم، احمد را گرفت. شايد هم مصلحت احمد همين بود، شايد مصلحت الهي همين بود و همين درست بود. اين را ما نمي دانيم ولي آنچه كه مي دانيم اين است كه احمد مي توانست خيلي كارهاي بزرگي بكند.

در اين مطلبي كه آقا رشيد فرمودند من دو نكته در مقدمه بگويم بعد مي پردازم به مشخصات احمد. همين طور كه در دين اسلام يك خلاصه هايي وجود دارد، يعني وقتي ما مي خواهيم بگوييم كه دين در اميرالمومنين (ع) خلاصه شده است يا اميرالمومنين (ع) دين مطلق است معنايش اين نيست كه ديگران از دين بهره اي نبردند. ديگران هم در ركاب پيغمبر بودند و ديگران نيز هر كدام يك بخشي از خلاصه هاي دين در آنها بود، يكي در تقوا بود، يكي در شجاعت بود ولي اينكه همه، همه موجودي دين را بگيرند، كمتر بود.

محمد باقري مي گويد كه در سريلانكا در سال 1370 يك هياتي بوديم كه احمد هم بود.(محمد رئيس هيات بوده)،مي گويد كه من به فرماندهان و مسولين سريلانكا ايشان را معرفي كردم و گفتم، احمد، فاتح خرمشهر بوده است. مي گفت تمام شد، در اين چهار پنج روز تمام كاروان دور احمد جمع بودند و احمد برايشان يك فرمانده مقتدري بود كه فاتح خرمشهر است و هرچه مي گفت تند تند مي نوشتند.

فكر مي كنيد ما هر 200 سال يك كسي مثل احمد را مي توانيم داشته باشيم؟ امكان ندارد كه شما فكر كنيد دانشگاه هاي ما، دانشكده هاي ما بتوانند چنين افرادي را تحويل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره يك شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن يك بار مي آيد، او آمد و يك چنين دستاوردي داشت، تمام شد و رفت.

مثلا همين عنوان حاجي! كه باب شده، من واقعا مي گويم كه يك تحريفي دارد انجام مي شود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان مي آيد مي نشينيم نگاه مي كنيم. گوش مي دهيم حاجي نبود كه، من و احمد و حسين بوديم و اصلا و ابدا حاجي نمي گفتند. برادر حسين، برادر قاسم، اصلا اين چيزها نبود اصلا برادر هم كم كار برد داشت و فقط اسم گفته مي شد. من وقتي اين فيلم ها را نگاه مي كنم، فكر مي كنم كه آنجا يك دكاني است. روزنامه ها را مي خوانيم مي بينيم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهيد؛ من با شهيد رفتم آنجا، من با شهيد چه و چه، همه اش دروغ، چيزهايي را كه آدم مي داند كه واقعيت ندارد. لذا آن فرمانده گردان را درست كردند كه با عراقي ها در تماس بود. اصلا يك سناريوي عجيب و غريبي! اين همه ما در جنگمان سناريو داريم، قهرمان داريم، آن وقت اين طوري!

بيايند مثل فيلم امام علي (ع) سرمايه گذاري كنند، مثلا فرض كنيد حسن باقري را ؛ من در كنگره همين كار را كردم. كتاب هاي حسن باقري را بخوانيد، حسن اين نيست، حسن واقعا مثل بهشتي بود براي جنگ و هيچ وقت هم خلا حسن پر نشد.

دلنوشته ای از دفتر چهل برگ :

عصری خاطره ای در باره ی سردار شهید حاج احمد کاظمی خوندم و  ذیل مطلب نظری در مورد شهید کاظمی عزیز گذاشتم؛حیفم اومد که در این ایام مقدس اسمی از این شهیدِ عزیز به پاسِ جوانمردی و  مخلص بودن و خاکی بودنشان نبرم.

ملت ما با نامِ شهید حاج احمد کاظمی آشنایی دارند؛ بعضی ها از همرزمانِ ایشان بوده اند و بعضی ها  هم از طریق صدا و سیما و فضای مجازی و رسانه های مکتوب  با ایشان آشنا شده اند.بنده جزءِ دسته ی دوم هستم که بعد از شهادت با بخش هایی از شخصیتِ دل نشینِ ایشان آشنایی پیدا کرده ام.

در بسیاری از ویدئوها و کلیپ هایی که بنده از سخنرانی های این سردارِ غیور در جمع فرماندهانِ سپاه پاسداران  دیده ام، ایشان با چشمی گریان و ملتمسانه از خداوند متعال درخواست پیوستن به دوستان شهیدشان را دارند و اینجاست که انسان پی به عمق این حقیقت می برد که خداوند به دعاهای خالصانه خیلی زود جواب می دهد.

    یکی دیگر از شاخصه های حاج احمد کاظمی می توان به رابطه ای خوب و صمیمی با سایر درجه داران و کارکنان سپاه مخصوصا سربازان اشاره کرد طوریکه در بازدیدهای ایشان از پادگان ها نتنها از مراسم هایِ خشکِ نظامی به آن شدتی که مرسوم است خبری نیست بلکه فضا کاملا دوستانه است و شهید کاظمی عزیز همچون برادر بزگتر با سربازان خوش و بش می کنند و پای صحبت ها و درد و دل های سربازان می نشیند و به یکباره صدای خنده فرمانده و سرباز به گوش می رسد.

     این دو بخشِ کوتاه اما بسیار مهم و آموزنده که از نظرتان گذشت بخش هایی از منشِ زندگی این شهیدِ عزیز است؛ان شاالله همه ی ما با مطالعه ی زندگی شهدایمان و تفکر در منششان بتوانیم در این دنیای پر هیاهو بهترین راهِ سعادت و کمال را که همان راهِ ائمه معصومین(ع) و شهدایِ سرافراز می باشد پیدا کنیم که به نیکی حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:شهدا شمع محفل بشریتند.

منبع : http://daftare40barg.persianblog.ir

به نقل از راهی بسوی اسمان وبلاگ برگزیده جشنواره فعالان سایبری ایثار و شهادت

در یک سپیده نزدیک به ظهر، پیش از طلوع آفتاب راه افتادیم. تا شلمچه، سرزمین عشق، راهی نبود. همچون عاشقان اباعبدالله، پیشانی بندهای سبز و سرخ بر پیشانی‌‌مان بستیم. آنجا هم گوشه‌‌ای از کربلاست. کربلای شلمچه، کربلای عاشقان حسین.

جاده‌ها را یکی پس از دیگری پیمودیم. وارد جاده پررمز و راز شلمچه شدیم. جاده‌ی مطهر به خون که اکنون می‌بایست با وضو وارد آن شویم، چرا که گوشه گوشه این خاک به خون شهدا مطهر است. به سرزمین شلمچه رسیدیم، پا را که بر خاک شلمچه می‌گذاری، آرام و قرار از کفت می‌رود، پاها لرزش عجیبی پیدا می‌کند، از درون می‌لرزی و سست و بی‌حال بر خاک خون گرفته می‌افتی.

اشتیاق زیارت آنجا دلهامان را بی‌تاب می‌کند. به یاد غربت حسین می‌افتیم و تنهائی زینب. وقتی از دور، زیارتگاه عاشقان شلمچه را می‌بینی، دیگر اشک مجالت نمی‌دهد. مگر نه این است که کربلا صحنه شکستن دال است؟ پس کدام دل است که با دیدن این صحنه‌ها نشکند؟ کدام چشم است که نبارد؟ کدام شانه است که نلرزد؟

آن روز بقیة‌الله با ما همنوائی می‌کرد. همه با هم مهدی را فریاد می‌کردیم:« بیا یابن الحسن دورت بگردم /   بیا تا دست خالی بر نگردم / بیا مهدی که ما یار تو هستیم / بسیجی‌ها و انصار تو هستیم.

لحظه‌ای از گروه جدا و به گوشه‌ای در دور دست خیره می شوم، به نخلهای سرسوخته شلمچه، ‌به روزهای جنگ باز می‌گردم… به روزهای خون و شهادت.

آنروز شلمچه سرزمین خون بود، آنروز با خون هم آغوش بود. صدای الله اکبر در صحرا طنین انداز شده،‌ گوشه گوشه آن را خون گرفته،‌ عاشقان اباعبدالله،  یا زهرا گویان به مصاف تیربار دشمن می‌روند و حماسه می‌آفرینند و عاشقانه و غریبانه بر خاک گرم و سوزان شلمچه می‌افتند و روح سبکبالشان عاری از هرگونه وابستگی و آلودگی به آسمانها پرواز می‌کند. آنجاست که می‌بینی عشق با عاشق دلداده  چه‌ها می‌کند!

امروز در این سرزمین مقدس با که هستیم؟ اینان که اشک می‌ریزند، ‌کیانند؟ اینان را باید دوباره شناخت، جگر گوشه‌های آفتاب و نوادگان عشق را اینان گمان می‌کنند از قافله عقب افتاده‌اند…

همه رفتند و تنها مانده‌ام من زکاروان عشق،‌ جامانده‌ام من، اما آیا این چنین است؟ اینان چون مجنون از لیلی بازمانده‌اند؟ اگر چنین باشد بالاخره روزی به وصال خود می‌رسند و آنروز، روز وصل به حقیقت است، روز رسیدن به معشوق ازلی…

هنوز فرات در خون خفته است و به یاد دارد دلدادگان بحر معرفت دوست را،‌ که دل به دریای دلدادگی می‌سپردند و آنگاه که گوهر معرفتش می‌جستند، در طریق عشق خود را به آب می‌زدند و به آسمان پر می‌گشودند. امروز فرات با شتاب می‌رود، تا پیام رسان خون باشد.

شلمچه! هنوز میدانهای مین تو، چشم به راه شبهای قرعه کشی هستند، ای سرزمین شقایقها! هنوز خاک سوخته‌ات از دلسوختگانی حکایت می‌کند که نیمه شبان از فراق یار،  بیقراری‌ها می‌کردند و ناله جانسوزشان دشت را سوزان‌تر می‌کرد و هنوز وصیت‌نامه‌های نیمه تمام با خون نوشته شده، به روی خاکریزهای تو،‌ یادآور روزها و شبهای خونین توست. اکنون از عملیات رمضان،‌ والفجر 8، بیت المقدس، کربلای 4 و کربلای 5 بگو، بگو که چگونه ضامن آزادیت شدند؟

رازهای نخلهای خم شده‌ات، ‌میدان پاک نشده مین،‌خاک خون گرفته‌ات، حدیثی است ناگفته که خود باید لب بگشائی  و بگوئی.

بس کن ای قلم! بیا فقط بگوئیم و تو ای تاریخ دیدی این همه عظمت را و خاموش شدی،‌ شنیدی بانگ یا حسین بچه‌ها را و  دم بر نیاوردی. شلمچه تا ابد زیارتگاه عاشقان معبود خواهد بود و او قصه‌ی عاشقان را همیشه در سینه جای خواهد داد.

  * * *

جنگ به پا شد تا مردترین ِ مردان در حسرت قافله کربلایی عشق نمانند. در پس این ویرانی ها (تصاویر ویرانی های حاصل از دوران جنگ را نشان می دهد) ، معارجی به سال ۶۱ هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن امــام عـشــق ، حـســیـن بـن عــلــی ع ، آغوش گشوده بود.

کلُ مَن عَلیها فان ٍ و یَبقی وجه ُ ربُکَ ذوالجلال و الإکرام

«سید شهدای اهل قلم»