برای حاج احمد هنوز فتح المبین بوی تو را می‌دهدو شقایق‌ها سراغ از تو می‌گیرند… هنوز طنین رمز عملیات در کانال‌ها جاری است… اما تو …تو که گویی مانده بودی… مانده بودی تا بماند… مانده بودی تا بمانیم… مانده بودی تا بدانیم… تو که مانده بودی تا روایت گری باشی از آن همه شور و شعور… لیک ماندنت دیری نپایید و تو در باغ بسته شهادت را باز نمودی و چه عاشقانه این کلام را معنا نمودی: در باغ شهادت هنوز برای اهلش باز است.

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 این بار هم از تو می گویم … دلم برای فکه تنگ شده است آنجا که می گویند وادی هزاران شهیدی است که دردل خود محفوظ داشته است آه سید مرتضی آوینی این چه سری است میان تو و فکه … واین چه سری است که هر دم فرا میخوانی ام …آری درست می گویی : یاران شتاب کنید قافله ای در راه است . می گویند که گنه کاران را نمی پذیرند؟! آری گنه کاران را در این قافله راهی نیست… اما پشیمانان را که می پذیرند … اما سید ببین که چگونه پشیمان آمده ام اما شهامت حرّ را ندارم… ای قافله قدری آرام تر برو تا پشیمانان به قافله برسند و در رکاب امام عشق قرار بگیرند … نه گویی دل در جای دیگری اقامت گزیده است ای دل ! تو چه می کنی ؟ می مانی یا می روی ؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن به آن باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل ! نیک بنگر تا قلاده دنیا را بر گردنکشان ببینی و سر رشته قلاده !؟ که در دست شیطان است … اما باید شب قدری برای پشیمانان باشد خدایا شب قدری برای این جسم فانی نه برای روح باقی قرارده …. فکه بگذار شب قدرم را در کنار تو باشم روی رمل هایت سر به سجده بگذارم، بگذار فکه تا در آغوش تو آرام گیرم آخر صدای الرحیل قافله از آنجا به گوش می رسد!؟ سید مرتضی در آنجا منتظر است .. قدری آرام تر قافله منتظر اجابت دعایم تا به تو بپیوندم اما اجابت نه منتظر پذیرفته شدن عذر هستم …آه از رنجی که در این گفته نهفته است ! اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است … خدایا مرا نیز به خیل اصحاب عشق متصل کن …انسان را کجا طاقت است که این رنج عظیم را تحمل کند ؟ آری شب های تو در سکوت کامل است تا آنجا که فقط صدای ناقوس قافله و اصحاب عشق به گوش میرسد اما چرا شب را برای خود بر گزیده ای ؟ مگر در شب چه سری نهفته است که در روز نیست ؟ و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند ؟ شب سرا پرده راز و حرم سر عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمان شب نگاشته اند … کاش می شد به راز شب هایت پی ببرم و یا کمی از شب هایت را درک کنم کاش می شد آسمان شب هایت را ببینم … اما سید تو خود گفته ای که هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد ؟ پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم تا شاید مرهمی بر دل سوخته من باشد سوزش این دل به خاطر غفلتی است که مرا فرا گرفته و دست از دامان من بر نمی دارد گاه هست که کس از خویشتن رسته اما هنوز در بند تن خویش است تن هم که مقهور دهر است !؟ ای تن تو را به خدا رهایم کن دست از سرم بردار بگذار تا به خیل اصحاب عشق بپیوندم مگر بیست و اندی سال کم است که مرا در بر گرفته ای بگذار چندی همراه قافله باشم تا به امام عشق برسم … آری ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است …. و ای دل ! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست … بگذار بگویم برایت تا شاید راهی برای رسیدن به یقین بیابی راهی برای پیوستن به قافله …. اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی هست یا خیر !؟ اگر هست که هیچ ، و اگر نه … دیگر به جای آنکه با زبان زیارت عاشورا بخوانی در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو … حال راه را یافتی ؟ تا نباشد در معشوقه کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد!؟ اما نه! خوف فرزند شک است و شک زاییده شرک و این هر سه خوف و شک و شرک راهزنان طریق حقند .. که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد … وای خدای من چقدر راه سختی در پیش رو دارم اما در طریق عشق شرط اول قدم آن است که مجنون باشی …. اما آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالد ؟ اما به راستی شهدا در شهر چه دیده بودن که حاضر به بازگشت نشدند و یا نه در این خاک در این آسمان و در این قافله چه دیده بودن که آنها را آسمانی و جاودانه ساخت ؟ آری عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین است که بعد از هزاروسیصد و چهل و چند سال انسان هایی از نسل همان اصحاب عشق ظهور کردند و در صف امام خویش قرار گرفتند و در کرب و بلای ایران امام را تنها نگذاشتند آری عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو … و این هردو عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود اما الرحیل ! الرحیل ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند … راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، این اوست که ما را کشکشانه به خویش فرا می خواند مرحبا برادرم که در جواب پرسش من که یک نسل بعد از تو پا به عرصه وجود نهادم اینگونه پاسخ دادی !؟ کاش در باغ شهادت هنوز باز باشد و یا به روی ما پشیمانان بگشایند و یا کربلایی دیگر که همه منتظرش هستیم ظهور کند تا ما نیز در زمره ی سربازان قرار بگیریم و در صف اصحاب عشق پایمردی کنیم اما آیا ما منتظر زمانیم و یا زمان منتظر ماست !؟ اما زمان من ! تو را در خاک های رملی فکه جستجو می کنم شاید با چشم دل به دیدارت نائل آمدم و در صف اصحاب عشقت قرار گرفتم. زمان من! برای ظهورم دعا کن دیری است که منتظر و چشم به راهم مانده ای تا به ندایت لبیک بگویم… منتظرم باش … من خواهم آمد ….

4 يار و سردار قرارگاه حمزه ي سيدالشهداء

 آري،4 يار و سردار قرارگاه حمزه ي سيدالشهداء را مي گويم.سردار شهيد حاج سعيد قهاري سعيد،سردار شهيد حاج احمد کاظمي،سردار شهيد نبي الله شاه مرادي(حنيف)، سردار شهيد سعيد مهتدي.

\"\"

سردار شهید حاج احمد کاظمی و سردار شهید سعید قهاری سعید

\"\"

سردار شهید سعید مهتدی

\"\"

سردار شهید نبی الله شاهمرادی (حنیف)

اينان 4يار و ياوري بودند که 8سال در قرارگاه حمزه با يکديگر در مسئوليت هاي اجرايي خدمت خالصانه نمودند.

وقتي که آنها از يکديگر جدا شدند، شهيد حاج سعيد قهاري سعيد از جمع سه يار جدا شد و به استان دارالعباده ي يزد براي خدمت رفت و مسئوليت فرماندهي ارشد سپاه استان يزد را به عهده گرفت و بقيه ي ياران در تهران،در نيروي زميني مشغول خدمت شدند که شهيد آذين پور هم با اينان بود که مشيت الهي تحقق ملاقات حق و دوستان در پرواز عرفه بود که سردار شهيد حاج سعيد قهاري سعيد به شدت متاثر شد و دائما اين جمله را تکرار مي نمود:\” من از قافله و يارانم جا ماندم\” و از همان روز عبادات و رازو نياز با معبود را مضاعف نمود.

در پرواز عرفه شهيد قهاري هم قرار بوده که به همراه شهيدکاظمي و ديگر دوستان باشد.ولي بدليل جرياناتي و بنا بر مصلحت خداوند آن روز با هواپيماي شهيد کاظمي و دوستانش همراه نشد روز قبل از پرواز آنها، شهيد کاظمي با منزل ما تماس گرفتند و به پدرم گفتند که شما در ماموريت بعدي به اروميه همراه ما بيا و قرار بود در اين ماموريت همراه آنها نرود و با سفر بعدي شهيد کاظمي همراه وي باشد، غافل از اينکه سفر ديگري وجود ندارد و آن پرواز آخرين پرواز آنهاست…

بالاخره مدتي پس از شهادت دوستان شهيدش(يکسال و دو ماه) درحاليکه فرماندهي لشکر3 حمزه سيدالشهداء را در اروميه به عهده داشتند و پس از 102 روز خدمت خالصانه در عملياتي با مزدوران و جيره خواران آمريکا، همچو پرستويي عاشق به ديدار ياران شهيدش شتافت و شهد شيرين شهادت که\” احلا من العسل\” است را نوشيد.

*پدرم،اي عزيزترينم، شهادت گواراي تو باد*

به نقل از خط سرخ شهادت وبلاگ فرزند سردار شهید سعید قهاری سعید

\"\"

\"\"

برای حاج احمد و حاج حسن …

هنوز فتح المبین بوی تو را می دهدو شقایق ها سراغ از تو می گیرند…

هنوز طنین رمز عملیات در کانال ها جاری است…

اما تو …تو

تو که گویی مانده بودی…

مانده بودی تا بماند…

مانده بودی تا بمانیم…

مانده بودی تا بدانیم…

تو که مانده بودی تا روایت گری باشی از آن همه شور و شعور…

لیک ماندنت دیری نپایید و تو در باغ بسته شهادت را باز نمودی و چه عاشقانه این کلام را معنا نمودی:

در باغ شهادت هنوز برای اهلش باز است.

منبع تصاویر shahed.isaar.ir

دلنوشته ای از دفتر چهل برگ :

عصری خاطره ای در باره ی سردار شهید حاج احمد کاظمی خوندم و  ذیل مطلب نظری در مورد شهید کاظمی عزیز گذاشتم؛حیفم اومد که در این ایام مقدس اسمی از این شهیدِ عزیز به پاسِ جوانمردی و  مخلص بودن و خاکی بودنشان نبرم.

ملت ما با نامِ شهید حاج احمد کاظمی آشنایی دارند؛ بعضی ها از همرزمانِ ایشان بوده اند و بعضی ها  هم از طریق صدا و سیما و فضای مجازی و رسانه های مکتوب  با ایشان آشنا شده اند.بنده جزءِ دسته ی دوم هستم که بعد از شهادت با بخش هایی از شخصیتِ دل نشینِ ایشان آشنایی پیدا کرده ام.

در بسیاری از ویدئوها و کلیپ هایی که بنده از سخنرانی های این سردارِ غیور در جمع فرماندهانِ سپاه پاسداران  دیده ام، ایشان با چشمی گریان و ملتمسانه از خداوند متعال درخواست پیوستن به دوستان شهیدشان را دارند و اینجاست که انسان پی به عمق این حقیقت می برد که خداوند به دعاهای خالصانه خیلی زود جواب می دهد.

    یکی دیگر از شاخصه های حاج احمد کاظمی می توان به رابطه ای خوب و صمیمی با سایر درجه داران و کارکنان سپاه مخصوصا سربازان اشاره کرد طوریکه در بازدیدهای ایشان از پادگان ها نتنها از مراسم هایِ خشکِ نظامی به آن شدتی که مرسوم است خبری نیست بلکه فضا کاملا دوستانه است و شهید کاظمی عزیز همچون برادر بزگتر با سربازان خوش و بش می کنند و پای صحبت ها و درد و دل های سربازان می نشیند و به یکباره صدای خنده فرمانده و سرباز به گوش می رسد.

     این دو بخشِ کوتاه اما بسیار مهم و آموزنده که از نظرتان گذشت بخش هایی از منشِ زندگی این شهیدِ عزیز است؛ان شاالله همه ی ما با مطالعه ی زندگی شهدایمان و تفکر در منششان بتوانیم در این دنیای پر هیاهو بهترین راهِ سعادت و کمال را که همان راهِ ائمه معصومین(ع) و شهدایِ سرافراز می باشد پیدا کنیم که به نیکی حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:شهدا شمع محفل بشریتند.

منبع : http://daftare40barg.persianblog.ir

 

شهدا در قهقه مستانه شان و بعد از شادی وصولشان به ما می خندند …

 هان ای جهاد

کنندگان اکبر کجائید دستی بر آرید و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این

منجلاب بیرون کشید .

حرم شما حرم

حرق است و جز حق را بدان راهی نیست

زمان چه زود

می گذرد ناگهان چه زود دیر می شود و وقت رفتن

هفت سال پیش حاج احمد و یارانش در جمع ما عادات نشینان سخیف

بودند و امروز در حرم حق نزد مولایشان حسین و عباس همانانی که عمری به آنان اقتدا

نمودند و اسوه شان بود عند ربهم یرزقون اند و در قهقهه

مستانه شان و بعد از شادی وصولشان به ما می خندند …

آری خنده هم

دارد ماهایی که هنوز باورد نداریم این دنیا نیم ساعت بیشتر نیست این سرگذشت من و

توست بخوانید :

مامانش بهش گفته نيم ساعته ميري كارايي كه گفتم انجام ميدي و برميگردي فقط نيم ساعته ها اومد بيرون ديد دوستاش جمعن دارن بازي ميكنن رفت باهاشون بازي كرد . شد پادشاه ، دستور داد ، زور گفت ، كلي تاج و تخت و كاخ واسه خودش درست كرد

يكي

شد ظالم

يكي

شد مظلوم

يكي

كشت

يكي

كشته شد

يكي

جز خودش هيشكيو نديد اينقدر به خودش رسيد كه شد ملكه زيبايي

يكي

گرفتار صداي قشنگش شد و كشت خودشو از بس خوند و چهچه زد

يكي

شد رئيس

يكي

وزير

يكي

گدا

يكي

شد مسئول و اينقدر قشنگ مسئوليتش رو انجام داد كه آخرش شهيد شد

يكي

گدا بود مسئول شد جوگير شد با اسم شهدا كاخ ساخت ، با خون شهدا، شهادت و شهيد و

خونواده شهيد رو نابود كرد

يه

عالمه هم سياهي لشكر كه خودشون هم نميدونن چيكار دارن ميكنن يه روز ظالمن يه روز مظلوم . مثل حيووناي ضعيف هر جا شير ديدن سر خم كردن كه نوكرتيم حالا مهم نيست كه اين شير داره پدرشون رو در مياره تيكه تيكشون ميكنه يا داره خوب فرمانروايي ميكنه.. هر روز يه جورن هر روز يه تيپن هر روز يه حرف ميزنن

بالاخره

نيم

ساعت همشون تموم شد .

دست

خالي برگشتن . از عهده كاري كه گردنشون بود برنيومدن

اون

روز الست خدا گفت نيم ساعت ميفرستمت بيرون كاري كه گفتم انجام بدي ها

سرگرم

بازي نشي ها

همش

بازيه گول نخوري ها

 

آری

همه این دنیا بازیچه ای بیش نیست .

هفته پاسدار

بر تمامی سبزپوشان حریم ولایت علوی مبارک باد .

روز جانباز

را بر تمامی جانبازانی که آرزویشان شهادت است تا زودتر به جمع یارانشان بپیوندند

تبریک می گوئیم .

 

وصف یاران سفر کرده / به روایت شهید احمد کاظمی
راستی از کدامشان بگویم، از شهید اربابی، که 6 ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که من 6 ماه دیگر شهید می‌شوم، یا از شهید زینلی، که 3 روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمتهای گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است گفت: احمد کمی اینطرف‌تر خورده انشاء الله همین روزها جای اصلی می‌خورد و همین هم شد، دیگر چه؟ مثلاً فریاد بزند، داد بزند که من دارم شهیدمی‌شوم، ببینید واقعاً که چه بوده و ما کی‌ها بودیم و چی هستیم و چه باید بکنیم، گفتم یادم باشد یک قسمت دیگر از این شهید برایتان بگویم، ایشان خیلی بچة قدرتمندی بود، همین حالا عکسش را هم که ببینید همین را نشان می‌دهد. یک جایی بود حالا یادم نیست کدام عملیات بود به خط می‌رفتیم، ایشان موتور را می‌راند و من هم عقب موتور نشسته بودم یکدفعه روبرو شدیم با یک مانع که موتور نمی‌توانست عبور کند، یک کمی هم من ناراحتی جسمی داشتم، من آمدم پائین اینقدر این بچه توانا بود که شاید باور نکنید، موتور 125 را یک شکلی بلند کرد و آنطرف مانع گذاشت که من خیلی تعجب کردم، گمان نکنم یک نفر تنها بتواند چنین کاری بکند، آری یک چنین آدمی بود، خیلی هوشیار و باتوان بود.
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچکدام از این بچه‌ها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامة قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را می‌شناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان می‌آوردند.
خدا می‌داند من بارها گفته بودم با شهید خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را می‌راندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیک‌تر شد، دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برادر احمد، من آماده‌ام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید می‌شوم». از این روشن‌تر و واضح‌تر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود (جایی که اصلاً تصور نمی‌شد) یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد و یا شهید باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم، من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
یک مرتبه به برادران گفتیم که بروید یک برنامه ریزی بنمائید هر روز، هر هفته یادی از شهدا بشود، وصیت نامه‌ای از شهدا خوانده شود، خیلی برای حفظ ما مؤثر است که به یاری خداوند این کار صورت گرفته، انشاء الله ادامه پیدا کند، کار ارزنده‌ای است، آقایان مسؤل در این رابطه زحمت می‌کشند اگر شده هفته‌ای یک روز، و هر چه در وسعتتان هست قسمتی از وصیت نامه یا زندگینامة شهدا را زمزمه کنید و همیشه به یاد آنها باشید.
نوشته مربوط به 27 شهریور ماه سال 1384 و بمناسبت نیمه شعبان، ‌میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) است.
«سلام بر شهیدان راه خدا و سلام بر دلیرمردان و شیران روز و زاهدان شب، سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگاران دفاع مقدس.
سلام بر همرزمان و یاوران امام (ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری. سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستاده‌اید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان «سید علی»، پا جای پای حمید و مهدی رو به کربلا به قدس با آرزوی مولایمان.
در آستانه زادروز میلاد منجی عالم بشریت با شما عهد می‌بندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزشهای والایتان باشم.»
فرمانده نیروی زمینی سپاه سرتیپ پاسدار احمد کاظمی

منبع : ساجد