«این عکسها مربوط به روزهای قبل از شهادت حاج احمد کاظمی هست. اون روز رفتیم شلمچه و به من گفت: حاج حسین، اینجا تا میتونی خدمات امکانات رفاهی درست کن، میخوام سپاه سید خراسانی که یه روز میاد از اینجا رد بشه بره برای کمک امام زمان، مشکل امکانات و خدمات نداشته باشه!»

منبع: صفحه اینستاگرام حاج حسین یکتا و طرفداران حاج حسین یکتا

19 دی ماه سال 1384 بود که هواپیمای سرداران و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ارومیه سقوط کرد. در میان شخصیت هایی که در این سانحه به شهادت رسیدند، نام یکی از سرداران سپاه به نام احمد کاظمی به چشم می خورد که حال، لقب زیبای شهید در کنار نام او خودنمایی می­کرد. به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام در ادامه برشی کمتر شنیده شده از زندگی او را که همانا کمک به مردم زلزله زده بم بود، مرور می کنیم.

هر 12 دقیقه یک پرواز

سردار کاظمی روز جمعه 5 دی ماه 1382 اول وقت تماس گرفتند و گفتند همه هواپیما و بالگردهای بزرگی که می توانند امداد رسانی کنند آماده بشوند. زلزله در ساعت 5:26 بامداد اتفاق افتاده بود، اولین بالگرد ما حدود ساعت 11 به منطقه رسید و بعد از هماهنگی های اولیه در تهران حدود ساعت 3 بعد از ظهر حاج احمد خودش را به بم رساند.

تقریبا در 60 تا 72 ساعت اول  پایه عملیات امداد و نجات در محل فرودگاه بم تشکیل شد. باند فرودگاه را در اختیار خودش گرفته بود و کنترل و هدایت هواپیماها و بالگردهای حامل مجروحین را بر عهده داشت. با تدبیر او، هر دوازده دقیقه، یک فروند هواپیما یا بالگرد دو ملخه حامل آسیب دیدگان، از فرودگاه پرواز می‌کرد و به سرعت، سی هزار مجروح از بم انتقال داده شد؛ این تنها با درایت و دلسوزی حاج احمد کاظمی‌ ممکن بود و بس.

اولین نفری بود که سر برانکارد را می گرفت و داخل هواپیما می گذاشت، به کمک مجروحین می­کرد تا زمان توقف من روی زمین کمتر باشد و بتوانم هر چه سریعتر 10 تا مجروح رو بیشتر از شهر خارج کنم.

همه آن ها مرده اند !

از کجا و توسط چه کسی تماس گرفته بودند نمی دانم، اما حاج احمد خیلی ناراحت آمد و گفت که مردم از سرما داخل شهر دارند می­لرزند، سریع بروید از هر جا می تونید چادر تهیه کنید. بالگردهای ما به دلیل کوهستانی بودن منطقه و عدم امکان ارتفاع بالای پرواز قادر به پرواز شبانه نبودند، شهید کاظمی با توکل بر خدا اجازه پرواز رو دادند. بالگردها شبانه به کرمان رفتند تا چادر بیاورند که برای اولین بار این پرواز در شب رقم خورد تا بتوان عملیات امداد رسانی رو تکمیل کرد.

در مجموع 600 سورتی پرواز انجام شد که در طول این مدت خلبان ها در محل عملیات امداد و نجات استراحت می­کردند و خلبانی تعویض نشد.

تمام هم و غمش این بود که فشار از روی مردم با سرعت هرچه بیشتر برداشته شود.

یک روز شهید کاظمی آمد و گفت بچه این کنسروها و کمک های مردمی رو که مردم داده اند، برای این هایی است که داخل شهر هستند …

امکان نداشت از این کمک های مردمی  استفاده بکند حتی آب خوردن.

یک ماشین وانت رسید برای تخلیه کنسروها، سه یا چهارتا بچه 4 یا 5 ساله عقب وانت بودند با صورت های خاک آلود

به راننده وانت گفتم میشه این بچه ها رو بگذارید جلو بخوابند که بتونیم تعداد بیشتری کنسرو رو بار بزنیم، راننده که پدر یا از بستگان آن­ها بود با اشاره­ دست و صورت به ما  گفت : همه شان مرده اند …

حاج احمد همین جور که پای بالگرد ایستاده بود صورتش رو گرفت و از اونجا دور شد … لحظات سختی بر او گذشت.

روزی که می خواستیم از بم خارج بشویم گفت آقا رضا بگردید داخل هواپیما کنسرو یا نان نمانده باشد که متعلق به مردم باشد و امروز که داریم بم را ترک می کنیم این­ها داخل هواپیما مانده باشد. این قدر حساس بود که کمک های مردمی را فقط مردم زلزله زده استفاده کنند.

شهیدکاظمی، حاج قاسم سلیمانی و سردار قالیباف در عملیات امداد رسانی به مردم زلزله زده بم 1382

عمدتا شهید کاظمی و سردار سلیمانی داخل شهر بودند و مشغول امداد رسانی، اکثر مردم شهر ایشون رو به چهره می­دیدند، هرگز باور نمی‌کردند که «فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران» باشد. صد ساعت تمام، چشم‌هایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی «خدمت» بود.

خادم ناشناس

یکی از اهالی بم از دیدارش با حاج احمد اینگونه روایت می­کند:

سه تا ماشین در صحنه دیدم گفتند چی شده و گفتم همه زیر آوارند … تمام ساختمان ها پایین ریخته بودند من تمام وضعیتم خاکی بود آقای کاظمی را نمی­شناختم بعد از شهادت ایشون رو شناختم ایشون اومد داخل ساختمان که تل خاکی بود جوان ها که دیدند آقای کاظمی مشغول کار است کمک کردند و تمام اجساد و پدر و مادر من را از زیر آوار بیرون آوردند .

شهید کاظمی پس از پنج سال خدمات ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال ۱۳۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از فرمانده معظم کل قوا دریافت کرد و تنها در سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از یکصد سفر به همه یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی کرد. سردار شهید احمد کاظمی، محور عمده فعالیت‌های نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگان‌های صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه، خدمات ارزنده ای را ارایه نمود.

سرانجام شهید احمد کاظمی در 19 دی ماه 1384 به همراه 10 نفر در پرواز 232 جت فالکن تهران به مقصد ارومیه آسمانی شد و به همرزمان شهیدش پیوست و در قطعه شهدای عملیات کربلای 5 در گلستان شهدای اصفهان و در جوار شهید حاج حسین خرازی به یاد سپرده شد.

راویان:

سرتیپ دوم پاسدار خلبان رضا قاسمی معاونت وقت عملیات نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سرهنگ پاسدار برادر حسین دهشیری مسئول هماهنگی و ارتباطات شهید کاظمی

سرهنگ پاسدار محمد محبی مدیر عملیات امداد و نجات هوایی زلزله بم

برگرفته از مستند واقعه (عملیات امداد رسانی شهید کاظمی در بم)

تهیه و تنظیم: پایگاه اختصاصی سردار شهید حاج احمد کاظمی ShahidKazemi.ir

چاپ شده در نشریه حرم، آستان قدس رضوی، شماره 630- 12/10/97 – صفحه 19-18

نوشتن از سرداری سبز پوش سپاه اسلام که رهبر معظم انقلاب اسلامی از آخرین دیدارش با این شهید والامقام چنین روایت می کنند؛ قلمی توانا، تفکری دقیق، دلی آگاه و نگاهی عمیق و بصیر می خواهد، سرداری که از تبار عاشورائیان زمان و تربیت یافته گان مکتب پیر جماران حضرت امام خمینی( رضوان اللَّه تعالی علیه) بود.
حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای(مدظله العالی) در خصوص این دیدار در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه در روز 21 دی 1384 چنین فرموده اند: دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این ‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این ‌که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه ‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته ‌ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاء اللَّه خبر من را هم به تان بدهند!
فاصله‌‌ی بین مرگ و زندگی، فاصله ‌ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاء اللَّه دارند. همه خدا را ملاقات می کنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.

** نگاهی گذار به زندگی شهید حاج احمد کاظمی 
سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج احمد کاظمی در سال 1337 در شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان در خانواده ای مومن و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(ع) دیده به جهان گشود.
او که ایمان به خدا و عشق به خاندان نبوت و محبت به ائمه اطهار(ع) را از کودکی آموخته بود با شروع حرکت های توفنده انقلاب اسلامی در جریان این حرکت الهی قرار گرفت و هم صدا با مردم متعهد و انقلابی نجف آباد در همه صحنه های مبارزه با رژیم ستمشاهی و طاغوت زمان حضوری فعال و تاثیرگذار داشت.
این شهید سرافراز سپاه پاسداران در آغازین روزهای تجاوز دشمن به سوی جبهه های دفاع از حریم کشور و دین شتافت و در این عهد خود تا آخرین لحظه وفادار ماند.
این سردار دلاور همانند سایر فرماندهان دفاع مقدس، اسوه و الگوی جهاد در خطوط مقدم بود و در این راه چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت، بدن زخمی این سردار دلاور حکایتی از مقاومت ایثارگرانه او به یادگار داشت.
جراحت های فراوان از ناحیه پا و دست که منجر به قطع انگشت دست وی شده بود گویای ایثار و جانفشانی اش در راه حفظ از انقلاب اسلامی و دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی بود. 
این فرمانده دلاور از سال 1359 با حضور در برابر شرارت ضد انقلاب در کردستان حرکت جهادی خود را آغاز کرد و تا دفع فتنه و شرارت دشمنان نظام و انقلاب اسلامی در کردستان ماند. 
سردار شهید حاج احمد کاظمی، یادگار صادق و راستین سرداران شهید باکری، زین الدین، همت و بقایی براستی ذره ای از شمیم دلنشین آن سرداران شهید بود و آرزوی شهادت، جزیی از آمال و ادعیه آن یار سفر کرده بود.
وی پس از پایان جنگ تحمیلی نیز به مدت هفت سال به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) برای حفظ دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و دفاع مقدس در مناطق عملیاتی باقی ماند.
سردار سبز پوش و فاتح دفاع مقدس سردار سرلشکر پاسدار حاج احمد کاظمی به پاس رشادت های خود موفق به دریافت سه مدال فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا شده بود. 
این سردار سرافراز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سیر فرماندهی خود را چنان استوار و با صلابت طی کرد که قدرت فرماندهی و تدبیر وی زبانزد خاص و عام بود. 
سردار شهید کاظمی از تاریخ یک آذر 1359 تا 10 مهر 1360 فرمانده جبهه «فیاضیه» بود و به پاس رشادت در دفاع از اسلام و انقلاب و دفع تجاوز دشمن به فرماندهی لشکر نجف اشرف اصفهان منصوب شد. 

سردار صفوی در یک تصویر از حاج احمد اینگونه روایت می کند:

روز پنجم عملیات کربلای ۵ است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر ۸ نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی‌روی زمین پیدا نمی‌شود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می‌زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی‌آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی‌ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می‌شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.

در ادامه فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع) و معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه از جمله مسئولیت هایی بود که بر عهده ایشان قرار گرفت.
از سال 1379 فرماندهی نیروی هوایی سپاه به این فرمانده رشید و قهرمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سپرده شد که مدت بیش از پنج سال این امر ادامه داشت تا در تاریخ 29 مرداد 1384بنا بر پیشنهاد سردار سرلشکر پاسدار «سید یحیی صفوی» فرمانده وقت کل سپاه، سردار حاج احمد کاظمی به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد. 
مقام معظم رهبری در حکم انتصاب سردار شهید کاظمی به عنوان فرماندهی نیروی زمینی سپاه، او را سرداری شجاع و کارآمد و با سوابق روشن به ویژه در دوران دفاع مقدس معرفی فرمودند.
آرزوی خدمت برای اسلام و اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی و نیز حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی از آرزوهای این سردار دلاور بود و پیوستن به کاروان پر فیض شهدا دعای هر روزه اش بود که پذیرش دعا از سوی خدای حکیم و پیوست به خیل شهدا از صدق گفتار و اخلاص او و همرزمان شهیدش حکایت داشت.

شهید کاظمی در طول مدت شش ماه که فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشت بیش از 100 سفر و بازدید از یگان های رزم نیروی زمینی را انجام داد و سرانجام در تاریخ 19 دی 1384 به همراه ‌سردارسرتیپ پاسدار«سعید مهتدی جعفری» فرمانده‌ لشکر27محمد رسول ‌الله(ص)، ‌سردارسرتیپ پاسدار«سعید سلیمانی» معاون عملیات نیروی زمینی سپاه، سردارسرتیپ پاسدار«نبی‌الله شاهمرادی» ،معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه،سردارسرتیپ پاسدارخلبان «عباس کربندی مجرد» ، فرمانده‌ پایگاه هوایی قدر نیروی هوایی سپاه، سردارسرتیپ پاسدار«غلامرضا یزدانی»، فرمانده‌ توپخانه‌ نیروی زمینی سپاه درسانحه هوایی سقوط یک فروندهواپیمای نظامی (جت فالکون) به دیدار حق شتافت و آسمان شد.
در آن سانحه ، سردار سرتیپ پاسدار«صفدر رشادی»، معاون طرح وبرنامه‌ نیروی زمینی سپاه، سردارسرتیپ پاسدارخلبان«احمد الهامی ‌نژاد»، فرمانده‌ دانشکده‌ پروازی نیروی هوایی سپاه، سردارسرتیپ دوم پاسدار«حمید آذین‌پور»، رئیس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه، سرهنگ پاسدار «مرتضی بصیری» ، مهندس پرواز و برادرپاسدار «محسن اسدی» نیز حضورداشتند و به شهادت رسیدند.
یاد و نام سردار سرلشکر پاسدار حاج احمد کاظمی و فرماندهان نیروی زمینی سپاه (شهدای عرفه) برای همیشه در بلندای تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گرامی و نامشان مستدام باد.

زلزله بم اما جدا از همه جنبه‌های فنی و ناظر بر ساختمان سازی، فرصتی بود برای انسان‌سازی و چه خوب، کسی که در بم نگاه داشتن آتش شوق سال‌های خون و شهادت را در سینه خود به ظهور رساند، چند سالی بعد، پاداش حقیقی خود را دریافت کرد.

حاج احمد، تنها مرد سال‌های مقاومت و جهاد علیه دشمن بعثی نبود، بلکه هر جا ندای مظلومی شنیده می‌شد، باید زودتر از همه به دفاع برمی‌خاست.

خبر حادثه دلخراش زلزله بم را که شنید، اندوه همه وجودش را فرا گرفت؛ آن قدر که پیش از همه به نجات زلزله زده‌ها شتافت؛ «نخستین ناجی زلزله‌زدگان بم»، کسی نبود جز یادگار سال‌های دفاع مقدس، حاج احمد کاظمی؛ همان گونه به سان سال‌های جانبازی در جبهه‌ها گمنام و ناشناس، پیش از همه خود را به بم رسانده و مشغول کمک‌رسانی بود.

اگر او را میان آواره‌ها و جنازه‌ها، موقع انتقال مجروحان و خارج کردنشان از زیر آوار و با آن چشم‌های خسته و نیمه باز، می‌دیدی، هرگز باور نمی‌کردی که «فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران» باشد. صد ساعت تمام، چشم‌هایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی «خدمت» بود.

باند فرودگاه را در اختیار خودش گرفته بود و کنترل و هدایت هواپیماها و بالگردهای حامل مجروحین را بر عهده داشت. با تدبیر او، هر دوازده دقیقه، یک فروند هواپیما یا بالگرد دو ملخه حامل آسیب دیدگان، از فرودگاه پرواز می‌کرد و به سرعت، سی هزار مجروح از بم انتقال داده شد؛ این تنها با درایت و دلسوزی حاج احمد کاظمی ممکن بود و بس.

شاید کسی باور نمی‌کرد. خواب در برابر دیدگان احمد کاظمی چنان سر تسلیم فرود آورد که پس از صد ساعت بیداری او به خواب نرفته، بلکه بیهوش شود و به همه ما فرورفتگان در روزمرگی‌های خود، نشان دهد که در روزگار صلح نیز مردانی هستند که بر خلاف ظاهر آرام خویش، هنوز هم مرد جنگند.

پایان دلنشین یک مرد بی‌پایان

وی پس از پنج سال خدمات ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال 1384 حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از فرمانده معظم کل قوا دریافت کرد و تنها در سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از یکصد سفر به همه یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی کرد. سردار شهید احمد کاظمی، محور عمده فعالیت‌های نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگان‌های صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه، خدمات ارزنده ای را ارایه نمود.

شهید کاظمی در شب شهادت، طی نشست، ضمن آن که که حسرت می‌خورد که چرا شهید نشده و یاران او رفته‌‌اند، سفارش کرد: «شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی کنیم. باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش، سپاه و بسیج) بگویید، از خودتان نگویید از دیگران بگویید. از نیروی هوایی ارتش، از هوانیروز ارتش، از شهدای ارتش و جهاد بگویید».
وی صبح روز شهادت، رهسپار منطقه شمال غرب شد… .

به گزارش سایت شهید کاظمی سردار محمد جعفر اسدی مشاور فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) و همرزم شهید احمد کاظمی (فرمانده اسبق نیروی زمینی سپاه) در گفت‌وگو با خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری میزان، با بیان اینکه هر گاه احمد چیزی خوبی را می دید، بلافاصله  آن را در هوا می گرفت و از آن خودش می کرد اظهار کرد: احمد به آنچه که می فهمید خوب است و از اهل بیت (ع) است بلافاصله عمل می کرد؛ هم خودش و هم دیگران را نصیحت می کرد که برای خوشامد “زید و عمر” خودتان را به جهنم نفرستید. 
 
وی در ادامه خاطره ای از همنشینی با شهید کاظمی را بازگو کرد و گفت: یک روز احمد به منزل ما آمده بود و فرزند ما را که مشغول بازی کردن بود، بغل کرد و بوسید و اسمش را پرسید؛ گفت “محمد مهدی”؛ احمد پرسید “اسم برادرت چیست” ؛ پسرم پاسخ داد “محمدعلی”؛ احمد از من سوال کرد که چرا در نامگذاری هر دو فرزندت از “محمد” استفاده کرده ای؟ گفتم ” این پیشنهاد حضرت آیت الله مدنی (ره) است؛ وقتی که فرزندم را نزد آیت الله مدنی (ره) بردم تا برایش اسم بگذارند، ایشان تبسمی کردند و فرمودند که مستحب است تا 7 روز اولاد ذکور را محمد صدا بزنیم؛ سپس خندیدند و گفتند که کدام خوش انصاف اسم به این زیبایی را از روی بچه اش برمی‌دارد؟ گفتیم مبارک است پس نامش محمد است؛ آیت الله مدنی (ره) گفتند نه، مادرش چه اسمی را می خواهد؟ گفتیم مادرش اسم مهدی را خیلی دوست دشت؛ و آیت الله اسم “محمد مهدی” را به ما پیشنهاد دادند.”
 
سردار اسدی افزود: وقتی این داستان را برای شهید کاظمی نقل کردم خیلی خوشش آمد و ذوق کرد و گفت ” اگر خداوند به من فرزند ذکور بدهد حتما نامش را محمد می گذارم؛ وقتی هم که خداوند به او فرزند هدیه داد نام اولین پسر را “محمد مهدی” و نام دومین پسر را “محمد سعید” گذاشت.
در ادامه عکسی از سردار محمد جعفر اسدی و سردار شهید احمد کاظمی در زمان دفاع مقدس را مشاهده می کنید: (نفر اول از سمت راست: سردار اسدی _ نفر سوم از سمت راست: سردار شهید کاظمی)

در زمانی که احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی بود، سردار شهید حسن تهرانی مقدم به عنوان جانشین حاج احمد معرفی شد.
 
وقتی از احمد دم می‌زند به آتشفشانی می‌ماند که کلمات آتشین از درونش فوران می‌کنند. او می‌خواهد از خدمات احمد در نیروی هوایی بگوید و کارهایی که او در این مدت انجام داد. می‌گوید در رابطه با جنگ خیلی‌ها صحبت کردند ولی این بعد احمد ناشناخته مانده است. بیشتر حرف‌هایش، به دلایل امنیتی ناگفته می‌ماند و فقط به این بسنده می‌کند که احمد در نیروی هوایی تحولی به وجود آورد که تا آن زمان فرمانده‌ای نتوانسته این چنین کاری بکند.

می‌گفت هنوز هست، جاری است. آثار وجودش، برکاتش، می‌گفت «بعد از شهادتش حضور مستمرش در کارها «عند ربهم یرزقون» را برایش معنا کرده. می‌گفت یک شهید واقعی دیده آن هم به معنای تمام و کاملش، او را دوست می‌داشت آن گونه که برادر، برداری را می‌پسندید آن گونه که رفیق، رفیقش را. اما حرف او این نبود. همه حرفش از یک ریشه بود، یک طراوت، یک حضور.

همسنگر حاج‌احمد می‌خواست گوشه‌ای از مدیریت سالم را نشان بدهد. مدیریتی که نه ریشه در اومانیسم داشته باشد و نه از ما بهتران آن را برای نظم دادن به سیستم جهانی خود و برای استثمار انسان‌ها چیده باشند. مدیریتی که در آن هر انسان ابتدا بنده خداست و بعد قسمتی از یک مجموعه خدایی. نه یک جزء که بدون اینکه بداند چه می‌کند باید وظایفش را انجام دهد. مدیریتی که در آن عبد خدا بودن دیگر یک شعار نیست، رسم است و زندگی برای جهانی دیگر را زیر سوال نمی‌برد.

ما بسیار شنیده‌ایم که باید پایه علوم انسانی از نو بنا شود و به جای استفاده از دکترین‌های وارداتی باید به سراغ هویت خودمان برویم. بسیار شنیده‌ایم شیخ بهایی‌ها و شیخ طوسی‌ها جور دیگری مدیریت می‌کرده‌اند؛ صحیح و دقیق و کارا. اما شاید این حرف‌ها جزو باورهای‌مان نباشد یا حداقل باور مدیران‌مان و درس خوانده‌های‌مان نباشد که می‌شود از توی همین هویت و همین فلسفه زندگی مدیریتش را هم اخذ کرد.

سردار شهید «‌حسن مقدم» همه سعی‌اش را کرد، نشان‌مان دهد که حاج‌احمد یک مدیر بود از همان‌هایی که مدیریتش عجیب کارا بود. او شروع کرد برایمان از صفات حاج‌احمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتاب ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.

* حاجی یک نقطه نبود یک جریان بود

حاجی یک نقطه نبود بلکه یک جریان بود، یعنی در غیابش توانستم کارهایم را به ثمر برسانم. حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود هر روز کار را با ابلاغ او شروع می‌کنم اگر اشتباه کنم حاجی گوشزد می‌کند انگار که همیشه هست.

* جاهایی در جنگ که حاجی حضور داشت نقطه پیروزی ما و یأس دشمن بود

جاهایی در جنگ که حاجی حضور داشت نقطه پیروزی و یأس دشمن بود. مثلا در عملیات محرم دست منافقین را به کلی قطع کرد یا در کردستان عراق ناآرامی‌ها را خواباند. علت هم بنایی نگاه نکردن او به مسایل بود. مسایل در مرام او باید از ریشه حل می‌شدند ولو اینکه هر درد را موقتا باید با مسکن آرام کرد اما درد نیازمند یک درمان واقعی است. یعنی در مدیریت بحران که جنگ یکی از بزرگ‌ترین بحران‌هاست باید علاوه بر مقطعی و ضربتی عمل کردن، ترتیباتی به طور موازی چیده شود تا همراه با رشد آرامش و پاسخ دادن مسکن‌ها پایه محکم آن تدبیر بتواند اصل مرض را درمان کند. این ترتیبات، نیاز به مطالعه، شناخت محیط، دانستن راه کارهای مشابه دارد و شاید در مواقع بحران خیلی‌ها اینقدرها طاقت دراز مدت فکر کردن را نداشته باشند و این یعنی عین تدبیر. پس مدیر باید مدبر هم باشد.

* حاج احمد آزادگی‌خواه و تسلیم‌ناشدنی بود

یکی از آفت‌های مدیریتی، سکون مدیران است. مدیر وقتی بخواهد مجموعه را آن طور که هست حفظ کند، دیگر جایی برای ایده‌های نو، پیشرفت و تحول باقی نمی‌ماند. سردار کاظمی در هر مجموعه‌ای که وارد می‌شد به تحول فکر می‌کرد.

سردار کاظمی به من می‌گفت، “می‌روم شده پادگان ولیعصر را می‌فروشم پول برایت می‌آورم، فقط تو برو سلاحی که جنگ ما با دشمن را نامتقارن می‌کند، بساز”. نتیجه آن طرز تفکر هم اینکه امروز نیروی هوایی سپاه اولین هلی‌کوپتر تک سرنشین را کاملاً موفق ساخته است. آن هم از طراحی تا تولید.

در پخش هواپیمای بدون سرنشین سه مدل هواپیما ساخته است که هر کدامش در محیط رزم خود نوآوری جدیدی است. در پخش پدافند موشک زمین به هوا، ساماندهی پدافند موشکی، سیستم‌های هوشمندی طراحی و ساخته شده است و همه اینها ثمره مدیریت شهید کاظمی است. نمره روح آزادگی‌خواه و تسلیم نشدنی‌اش. اینگونه فکر کردن خلاقیت می‌خواهد و البته جرات. آن هم جراتی که از یک اعتقاد مقدس سرچشمه بگیرد و در وجودت یقینی شده باشد. تنها ققنوس می‌تواند در دامنه آتشفشان مسکن کند، لذا مدیر باید آزاده باشد، جرأت داشته باشد و به یک زندگی عادی تن در ندهد.

*‌ شهید کاظمی کارها را از کل به جزء طبقه‌بندی می‌کرد

نکته بعدی سیستمی فکر کردن سردار کاظمی بود. البته نه در بعد انسانی که در بعد روشی. احمد کاظمی با ورودش به نیروی هوایی، سازمان‌های عریض و طویل را جمع کرد و سیستم، شاخه‌ای شد. شاخه‌های پویای علمی و عملیاتی، شاخه‌ای کار کردن علاوه بر نظم و زمین نماندن کارها، باعث پرداختن جزیی‌تری به مسایل و ایجاد خلاقیت در کار می‌شود. البته به شرط آنکه آدم‌های مجموعه، خودشان را هم شاخه‌ای نکند. یعنی در عین حفظ کلیت وجودشان و فراموش نکردن ابعاد مختلف روحشان، کارهایشان را منظم انجام دهند؛ درست مثل خود شهید کاظمی که کارها را از کل به جزء طبقه‌بندی می‌کرد و افراد را در حیرت کارهای تلمبار شده نمی‌گذاشت. پس مدیر باید علاوه بر کلی‌نگری با ذهنی منظم بتواند جزئیات را ترسیم کند.

* پا به پای مجموعه تکنیکی و فنی فکر می‌کرد

در مورد تخصصی فکر کردن هم بسیار تاکید داشت. من با هفت فرمانده کار کرده‌ام اما حاج‌ احمد چیز دیگری بود. بر مسائل فنی تسلط داشت. به تحقیقات معتقد بود و خودش سعی می‌کرد پا به پای مجموعه تکنیکی و فنی فکر کند. با آنکه خلبان نبود همه از او می‌پرسیدند کجا خلبانی را یاد گرفته. فکر نکنید غلو می‌کنم چون خودم روی مسایل فنی و علمی احاطه دارم به شما می‌گویم که برایم این همه تسلط عجیب است. برای من که هیچ برای بچه‌های فنی و تخصصی هم مبهوت‌کننده بود. می‌گفت هم استراتژیک بود هم تاکتیکی. هم نظریه‌پرداز هم مرد عمل و نتیجه اینها می‌شد فکر جامع و مدیریت جامع. بنابراین مدیر باید بتواند با متخصص‌ها هم‌فکری کند.

* توانمندی همه را وارد کار می‌کرد

سردار کاظمی مثل بقیه نبود فکر نمی‌کرد این چپی است، این راستی. از پتانسیل همه استفاده می‌کرد، توانمندی همه را وارد کار می‌کرد، در برخورد با آدم‌ها سعه صدر داشت؛ درست مثل آنچه یک شیعه باید باشد. مدیر شیعه که دیگر جای خود دارد. پس مدیر باید بتواند پتانسیل نیروهایش را ببیند، با نگاه کریمانه نگاهشان کند و از آنها بهترین استفاده را بکند.

* حاج احمد به تحرک، حرکت به جلو و توسعه هدف‌گیری شده اعتقاد داشت

سردار کاظمی جوان‌گرا بود. به نیروهای جوان اعتقاد داشت و به خلاقیت و انرژی بالایشان برای ایجاد تحول میدان می‌داد. همیشه تاکید داشت که فرماندهان باید جوان باشند. می‌گفت ما می‌رویم ولی باید سیستمی به جا بگذاریم که توانش برای ایجاد تحول بالا باشد و این از عهده جوان‌ترها برمی‌آید. هر فرماندهی از ترس توبیخ هم که شده، از ترس اینکه نکند سیستم اشتباه کند و بازخورد عملیاتی‌اش آبروی فرمانده را ببرد، می‌رود سراغ باتجربه‌ها. ولی سردار کاظمی نظر دیگری داشت؛ چون به تحرک، حرکت به جلو و توسعه هدف‌گیری شده اعتقاد داشت و می‌گفت مدیر باید به نیروی جوانش میدان بدهد.

* سردار کاظمی همیشه با اطلاعات خودش تصمیم می‌گرفت

چیزی که نباید از قلم بیفتد این است که سردار کاظمی همیشه با اطلاعات خودش تصمیم می‌گرفت، نه به حرف‌های به دست آمده از این و آن. او اعتقاد داشت آدمی که مسئولیت دارد برود خودش شرایط را لمس کند، خطرات و سختی‌های کار را ببیند و بعد با توجه به گزارشات و اطلاعات دیگران تصمیم بگیرد. می‌گفت این بچه‌های مردم دست ما امانت‌اند. می‌رفت تحقیق می‌کرد، سیستم‌ها را چک می‌کرد جز به جز طرح‌ریزی و برنامه‌ریزی می‌کرد و نتیجه اینها می‌شد یک مدیریت صحیح و مدبری که اهل بازی خوردن نیست.

حاج احمد مدیریتش مدیریت کنترل از راه دور و ویدئو کنفرانسی نبود. شاهد مثال‌هایش را هم برایمان می‌آورد. مثلا در فتح خرمشهر جایی که برای ما فاصله پیروزی و شکست به اندازه مو باریک بود و آنقدر خودمان و تجهیزات‌مان خسته بودیم که نفسی باقی نمانده بود و یک اشتباه می‌توانست از پا در بیاوردمان؛ سردار کاظمی یک بلد خواست تا در خیابان‌ها گم نشود. خودش رفت و شرایط را دید و نتیجه‌اش شد یک تصمیم درست. خرمشهر را خدا آزاد کرد آن هم به دست همین بچه‌های مخلص و البته بصیر. پس مدیر باید در متن ماجرا باشد، وسط معرکه نه بیرون گود و بعد تصمیم بگیرد.

* رنگ احمد رنگ خدایی بود

در یکی از عملیات‌ها که علیه منافقین بود، قرار می‌شود منطقه‌ای را با موشک هدف قرار دهیم. من، موشک‌ها را آماده کرده بودم، سوخت زنده با سیستم برنامه‌ریزی شده؛ موشک‌ها هم از آن موشک‌های مدرن نقطه‌زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده‌ای؟ گفتم: بله. گفت: «موشک‌ها چقدر می‌ارزد؟» گفتم: می‌خواهی بخری؟! گفت: «بگو چقدر می‌ارزند؟»
 
خیلی بعید است شما فرمانده‌ای وسط عملیات‌گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر کسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بیگرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت‌المال و رضای خدا را در نظر می‌گرفت. می‌دانید چرا؟ چون مولایش امیرالمؤمنین‌(ع) بود که وقتی می‌خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی، غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتا الی الله دشمن را نابود کرد.

همه این خصوصیات را که گفتیم شاید کم و بیش با شرح و تفصیل بشود توی کتاب‌های مدیریتی پیدا کرد. هر چند که در بررسی‌ رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم می‌کند و فکر می‌کنم بعضی از این دکترین‌ها با ظرافت‌های خاص عملیاتی کردن‌شان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد اما هیچ کجا نمی‌نویسند مدیر باید برای رضای خدا کار کند. نمی‌نویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط باشد و آخرش هم طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند. اما فکر می‌کنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خدایی‌اش.

سردار شهید مقدم هم با آن همه صفات ریز و درشت که گفت، مبهوت همین یکی مانده بود. همین رنگ، رنگ خدا که خودش خیلی زود بعد از برادر خوبش حاج احمد به این رنگ درآمد و خدایی شد.

سردار سلیمانی از شهید کاظمی می گوید:

احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر نجف دیده می‌شد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه می‌کنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمی‌آید شما وقتی مثلا می‌گویید فلان لشکر، یک عقبه‌ای هم در ذهنتان می‌آید ولی به لشکر نجف که نگاه می‌کنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمی‌آید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبه‌های طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصا در کادر، نه تنها برابری می‌کند بلکه شاه کلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را می‌رساند که نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را می‌زد و ابتکارات و طرح آنها را می‌گفت، نه، بلکه هر چیز بود از او دمیده می‌شد.

کسی نمى تواند بگوید من مى خواستم فلان کار را بکنم و نگذاشتند.

اصلاً از این خبرها نبود.

هر کس شایسته بود، خود به خود بالا مى آمد.

مگر احمد کاظمی در ماه های ابتدایى جنگ، حکم و ابلاغ و از این حرف ها داشت؟

خیر، آدم لایق و شایسته اى بود…

در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌کرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت…

*درعملیات بیت‌المقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکه‌‌های بی‌سیم مرتب شنیده می‌شد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسول‌الله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان ورزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحله‌ی دوم عملیات که بچه‌های لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌کرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.

او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه‌ی تهرانی می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ‌‌‌تر بیان می‌کرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بی‌سیم می‌شنیدند فراهم می‌کرد. یادشان بخیر:

احمَد احمَد ، احمَد احمِد، احمَد احمِد

*روایت از محسن رضایی ، کتاب احمد –سید علی بنی لوحی  ص ۸۵

نیروهای ما درعملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند؛ یکی دجله ودیگری جزائر خیبر. در منطقه‌ی دجله پس از یک هفته جنگیدن به دلیل مشکلات در مهمات رسانی ونبودن آتش توپخانه ناچار به عقب‌نشینی شدیم وتنها جزایر خیبر در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام (ره)، تلفنی پیام حضرت امام (ره) را به من دادند که به فرماندهان سپاه بگویید جزایر خیبر را باید حفظ کنند.

من به اولین کسی که بی‌سیم زدم «احمد کاظمی» بود چون او مهم‌ترین خط جزیره جنوبی، یعنی سیل بند غربی را دراختیار داشت و روی آن سنگربندی کرده بود و دفاع می‌کرد. سیل‌بند میانی در اختیار شهید مهدی باکری و سیل‌بند شرقی در اختیار لشکر۲۷ و برادرمان شهید همت بود. اگر سیل‌بند غربی سقوط می‌کرد، سیل‌بندهای میانی و شرقی هم قابل نگه داشتن نبودند. به محض این‌که احمد کاظمی پیام امام (ره) را از من شنید، گفت: چشم، چشم و اتفاقا چون خیال دشمن از دجله وطلائیه راحت شده بود، تمام آتش‌ها ونیروهای خود را در جزایر خیبر متمرکز کرد و چندین شبانه روز به صورت مستمر به جزایر حمله می‌کرد وآتش می‌ریخت ولی احمد کاظمی مقاومت کرد و پس از دو هفته مقاومت که به قرارگاه مرکزی برای ارائه گزارش آمدم، سر وصورتش خاک گرفته از دود آتش خمپاره وتوپ‌ها و بمباران سیاه شده و بسیار خسته و ژولیده بود. او را بغل کردم و بوسیدم وگفتم احمد، تو خیلی زحمت کشیدی.

گفت: وقتی که پیام امام (ره) را به من دادید من هم نیروهایم را صدا زدم گفتم اینجا عاشوراست باید به‌هر قیمتی شده جزایر را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم و کنار رزمندگان جنگیدم .

روایت سردار جانباز کریم نصر –کتاب احمد – سید علی بنی لوحی  ص۶۳