صدای هل من ناصر امام زمان این بار از خرابه های شام به گوش می رسد مردانی از جنس پولاد دلشان نرم تر از گل های بهاری که همه وجودشان یقین به خداست برای یاری امام خویش لباس رزم پوشیدند.شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی یکی از همان سربازانی است که از دو فرزند خردسالش دل کند و دست در دست امام خویش گذاشت و برای دفاع از حریم اهل بیت ( علیهم السلام) به سوریه رفت وبا پلاکی سوخته برگشت.

آنها یاران آخر الزمانی سید الشهدا (ع) هستند که در زمان ظهور و فرا رسیدن موعود حضور به آنچه که خدا در قرآن وعده داده است، همراه با حضرت حجت (عج) خواهند آمدند.

شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی یکی از همان سربازانی است که از دو فرزند خردسالش دل کند و دست در دست امام خویش گذاشت و برای دفاع از حریم اهل بیت ( علیهم السلام) به سوریه رفت وبا پلاکی سوخته برگشت.

شهید مهدی طهماسبی یکی از مربیان برگزیده و مجرب مرکز آموزش پاسداری علویون قم که معروف است به سه جمله طلایی که شاگردان و همکارانش از او بیادگار دارند به « نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و پهلوان باشیم » در دومین بار اعزام خود به سوریه مورد اصابت موشک تاو« ضد زره» قرار میگیرد و با اقتدا به حضرت زهرا (س) با پیکری سوخته به دیدار مولا و سرور خود حضرت سید الشهدا(ع) می شتابد.

شهید مهدی طهماسبی متولد 14 آبان ماه 1362 از مسجد سلیمان اولین فرزند خانواده ای است که پدرش پیسکسوت جنگ و شهادت است و پسر رانذر سربازی امام زمان (عج) کرد، درنیمه خرداد 1395 در سوریه برای دفاع ازحریم اهل بیت (ع) با لبیک به ندای امام زمانش شربت شهادت نوشید و کربلایی شد.

متنی که پیش رو دارید تنظیم شده از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی بدون دخل و تصرف است. شهیدی که برای شهادت در رکاب امام زمانش نذر کرد یک پای پیاده اربعین کربلا باشد.

با عرض سلام و خدا قوت، لطفا خودتان را معرفی کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب عبدالحقیر العاصی مهدی طهماسبی فرزند عبدالکریم با یقین کامل و از عمق وجودم اقرار می کنم « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله» با شهادت به یگانگی خداوند متعال و با شهادت به نبوت حضرت خاتم محمد بن عبدالله (ص) و با شهادت به امامت امیرالمومنین علی (علیه السلام) و فرزندان طاهرینش تا مهدی موعود روحی فداه وصیت نامه خویش را آغاز می کنم.

درحال حاضر کجا زندگی می کنید؟

خدا را هزاران مرتبه شکر و سپاس که مجاور و همسایه بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها شدم و در آخر خداوند متعال را هزاران شکر که در عصر انقلاب وخمینی کبیر (ره) و زعامت امام سید علی خامنه ای زندگی می کنم.

انگیزه اصلی تان برای رفتن به سوریه چیست؟

انگیزه اصلی ام قرار گرفتن در زمره مدافعین حرم است. هرچند به خوبی واضح است که مثل منی لیاقت این مدال افتخار آمیز را ندارد ولی چه می شود کرد که عادت این خانواده احسان و کرم است.« و عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم…»

ما شنیده ایم که در فاصله پایان اولین اعزام اول تا اعزام بعدی کارهایی را برای رفتن دوباره انجام داده اید می شود بفرمایید چه اقداماتی بود؟

در این فاصله دو ماه و نیم از پایان سفر اول به سوریه تا این سفر سعی کردم بعضی از اعمالی که به نظرم مانع لطف و نظر خاص خدای متعال و حضرت زینب کبری سلام الله علیها و رسیدن به مقام شهادت باشد را جبران کرده و در جهت رضای حضرت حق بیشتر بکوشم.

هدف اصلی تان برای حضور در سوریه چیست؟

البته هدف اصلی این نبرد برای من اول پیروزی، دوم پیروزی، سوم پیروزی و چهارم شهادت در راه خداست که در حقیقت پیروزی نهایی در هدف چهارم است. به فرموده خدای متعال چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم و این بزرگترین لطف حضرت حق است که ما در همه حال پیروزیم و شکست برای ما بی معنی است.

به نظر شما دلیل بهانه گیری بعضی ها درباره مدافعان حرم چیست؟

بنا به فرمایش اما حسین علیه السلام انسان ها بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان. اما وقتی حوادث و امتحانات جدی پیش می آید آن وقت « قلت دیانا» دین داران اندک می شوند.

لذا به نظر بنده حقیر امروز هر کس به بهانه های مختلف نمی خواهد در این راه قدم بگذارد و جزو مدافعین حرم باشد، داوطلب نمی شود، دلش نمی تپد، تلاش نمی کند، خواب ندارد و دغدغه ندارد (حال آن بهانه هر چه می خواهد باشد اعم از زن، فرزند، پدر و مادر، زندگی، پول ، درس و دانشگاه و …) یقینا اگر صحنه کربلا هم بود دقیقا با همین بهانه ها کمکی به حسین علیه السلام نمی کرد.

این اعتقاد من است اگر چه ممکن است اشتباه کنم ولی این طور فهمیده ام. زیرا فریاد هل من ناصر ینصرنی ارباب متعلق به همه زمان ها است و کهنه نمی شود.

حتما شنیده اید که می گویند مدافعان حرم برای پول به سوریه می روند شما در این مورد چه نظری دارید؟

در این مسیر شبهات و تهمت های فراوانی به مدافعین حرم زده می شود اعم از گرفتن پول، مبارزه در راه بشار اسد، مبارزه در راه اعراب یا اینکه اگر وطن بود ماهم می رفتیم و …خیالی نیست وعده ما با همه این تهمت زنندگان و شایعه سازان باشد با حضرت زهرا سلام الله علیها. اگر چه همه این شبهادت و تهمت ها جواب های بسیار واضحی دارند که تا الان بارها و بارها گفته شده اند.

از نظرشما مدافعان حرم چه کسانی هستند؟

اگر من سراپا تقصیر را فاکتور بگیرید به نظرم مدافعان حرم از با بصیرت ترین افراد زمان حال ما هستند.

سوالمان را کمی خصوصی تر کنیم شما دو فرزند خردسال دارید که نیاز آنها به داشتن پدر در این سن و سال ضروری است آیا رفتن و تنها گذاشتن آنها نوعی بی مهری به حساب نمی آید؟

طوری می گویند به خاطره بچه هایت نرو که انگار من معنی زن و بچه را نمی فهمم و بویی از عشق نبرده ام یا دلم از سنگ است!

اما به نظر من حقیر کاملا بر عکس است. رزمندگان و مجاهدان در همه زمان هایی که زندگی کرده اند عشقشان و محبتشان به خانواده صدها برابر بیشتر از کسانی است که ادعای فهمیدن بچه و زن و پدر و مادر و اقوام دارند. ادعای عشق و عاشقی دارند اما در این میان نکته ایی وجود دارد که این قدر راحت از همه چیز دل می کنند.

عشق من به همسر عزیزم و فرزندانم و پدر و مادرم و اقوام با وجود همه شیرینی و لذت در مقابل عشق به ذات اقدس حق عشق به آقا رسول الله، امیرالمومنین و در یک کلام عشق به همه اهل بیت عصمت و طهارت پشیزی ارزش ندارد.

یعنی نگران خانواده تان نیستید که چه اتفاقی بعد از شما برای آنها خواهد افتاد؟

بهر حال شما پدر دو فرزند خردسال هستید و از طریفی هم اولین فرزند خانواده خودتان و مطمئنا پدر ومادرتان به شما چشم امید دارند.

والله والله بنده هیچ نگرانی و سر سوزن دلواپسی برای همسر و فرزندانم و پدر و مادرم ندارم که بعد ازمن چه می کنند. زیرا اگر آنها درخط حق خط اهل بیت و ولایت باشند پس یقینا اهل من هستند و خداوند متعال وعده داده که خودش خون بهای شهید است و حال کدام یک از مدعیان جرات دارد قیمتی بر این خون بها بگذارد که قرار است به اهل من برسد. و اگر زبانم لال در مسیر الهی قدم بر ندارند، نسبتی هم با من نخواهند داشت. طبق فرمایش حضرت آقا و مولایم سید علی خامنه ای شهادت مرگ تاجرانه است. به هر حال دیر یا زود باید از این دنیا رفت و چه بهتر که به این طریق این انتقال صورت بگیرد.

بگذارید کمی شفاف تر بپرسیم شما میخواهید به سوریه بروید ومیدانید شاید دیگر بازگشتی نباشد چرا بازهم مصرید برای اعزام؟

برخی فکر می کنند که اگر به این سفر نمی رفتم الان سالم بودم و می دانم قطعا به همسر و پدر و مادرم هم خیلی طعنه خواهند زد. جواب این افراد یاوه گو همان جواب قرآن است که اگر قرار بود مرگ من الان فرا برسد، من اگر درخانه هم بودم با پای خودم به قتلگاه می رفتم. پس این سفر قرار نیست لوح ازلی حق را دچار تغییر و ونقصان کند. بلکه همه چیز در راستای حکمت خداوند متعال است.

کمی هم از پدر و مادرتان بگویید؟

از پدر و مادرم که خاک کف پایشان سرمه چشمان من، صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم از من راضی باشند و مرا حلال کنند. یقینا تربیت صحیح شما باعث شد که من در مسیر صحیح قدم بردارم و یقینا در ثواب این مجاهدت کاملا شریک هستند.

همسرتان چه نقشی در این تصمیمی که شما گرفته اید،داشتند؟

از همسر مهربانم که حق همسری را در تمام زمینه ها درحد کمال و اعلی درقبال من انجام داده و در خیلی از زمینه های اخلاقی و دینی یقینا باعث رشد من شد و یک نعمت بزرگ الهی و امانت الهی بود و اگر نبود همراهی و مساعدت او یقینا موفق به انجام وظیفه نمی شدم کمال سپاسگذاری را دارم.

شما دو پسر به نام امیر محمد و حسین دارید و این آخرین باری است که آنها را می بینید چه حرفی با آنها دارید و در خواستتان از آنها چیست؟

از آقا امیر محمد عزیز و حسین آقای عزیزم میخواهم مرا حلال کنند که نتوانستم به طور شایسته حق پدری را ادا کنم. پسرهای گل بابا از شما میخواهم هوای مادرتان را داشته باشید. پسرهای عزیزم درخط ولایت فقیه قدم بردارند و تابع صد در صد و گوش به فرمان محض و مطیع اوامر رهبری باشند.

کمی هم از اوضاع جامعه حرف بزنیم و اینکه نظرتان را درباره ولایت و رهبری بفرمایید؟ و چه توصیه ای دراین زمینه دارید؟

رهبری در این زمان بسیار مظلوم هستند و خیلی از کسانی که روزگاری در کنار امام راحل بودند (البته به ظاهر) الان رهبری را تنها گذاشته اند و نظرات گستاخانه خودشان را در مقابل نظرات صریح رهبری بیان می کنند. اینها سعی کنند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، زهی خیال باطل. خداوند بهتر می داند که رسالتش راکجا قرار دهد.

لذا عاجزانه از همه خانواده ام به طور خاص همه دوستان و همه کسانی که صدای من به گوششان می رسد این است که در خط و مسیر ولایت مطلقه فقیه باشید تا این انقلاب آسیبی نبیند.

شما در سفر حضرت آقا به قم بودید آیا حرفی از معظم له را در این سفر به خاطر دارید؟

حضرت آقا در طی سفرشان در سال 89 به شهر مقدس قم در دیدار با طلاب فرمودند که دشمنان انقلاب فهمیده اند که آنتی تز انقلاب در درون حوزه های علمیه است. این را خودشان هم نفهمیدند و برخی ازداخلی ها به آنها فهمانده اند. و بارها و بارها نیز مسئله نفوذ را بیان کرده اند.

لذا ازهمه دوستان، اقوام. همکاران، خانواده و همه ملت ایران و همه ملت های آزادی خواه جهان عاجزانه تقاضا دارم با بصیرت کامل قدم جای پای رهبری بگذارند وبه عناوین اعتباری دیگر نظیر سردار، آیت الله، مرجع تقلید و… که خدای نکرده در این مسیر نیستند توجهی نکنند.

شما مرتبا ازنعمت ولایت حرف می زنید برای مردم بفرمایید دلیل تاکید تان چیست؟

همه ما مسئولیم و خداوند نیز هیچ قوم و خویشی با ما ندارد و اگر خدای نکرده این انقلاب توسط نا آگاهان و کج فهمان ضربه بخورد این اسلام عزیز تا سالها نمی تواند قد علم کند ویقینا مهم ترین سوالی که در قیامت از ما خواهند پرسید همین نعمت خواهد بود.

برگردیم به مسئله شهادت آیا فکر می کنید شهادت قسمت تان شود؟

روسیاه وگنهکارم و واقعا و بدون تعارف هیچ چیزی در اعمال و رفتارم ندارم که دلم را به آن خوش کنم و واقعا خود را تهیدست می بینم و فقط چشم امیدم، لطف حضرت حق و اهل بیت عصمت و کرامت است که دستم را بگیرند. در جایی که امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند « آه من قله الزاد و طول الطریق و بعد السفر و عظیم الوعود ». که اگر مشیتش تعلق گیرد ان شاالله شامل حال گنهکارانی مثل من شود.

اگر شهید شدید دوست دارید واکنش خانواده تان چگونه باشد؟

تقاضا دارم در فراغ من جزع و فزع زیادی نکنید که باعث خوشحالی دشمنان اسلام بشود. اگر قرار است گریه ای باشد و سینه ای زده شود حتما به یاد مصائب ابا عبد الله الحسین علیه السلام و اهل بیت طاهرینش باشد که دراین مسیر هر چقدر گریه کنید جا دارد.

مواظب باشید با حرکات و رفتارتان دشمن شاد نشویم. زیرا دشمن اصلی ما یعنی صهیونیست جهانی و آل سعود (آل یهود) به این مراسمات توجه دارند و با حزن ما شادی می کنند. همه را به صبر سفارش

می کنم. ان شاالله صبح ظهور نزدیک است.

آیا حرفی مانده تا به همسر و مادر خود بزنید ویا اینکه درخواستی از آنها داشته باشید؟

از همه خواهران و همسر، مادر و زنان فامیل و همه زنان ایران اسلامی می خواهم که احترام چادر به عنوان حجاب برتر اسلامی را نگه دارند و محجبه باشند، همانطور که یقین دارم هستید و بدانید که من و امثال من می رویم تا چادر از سر شما نیفتد.

شما اصالتا جنوبی هستید و بچه خونگرم مسجد سلیمان، همانطور که خودتان گفتید دوست داشتید در قم زندگی کنید آیا بعد از شهادت همچنان دوست دارید در قم بمانید؟

دوست دارم حتما در شهر مقدس قم دفن شوم. یا در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) تا در دهه محرم قبرم میزبان عزاداران ابا عبد الله الحسین (ع) باشد یا در کنار شهدای گمنام فاطمیون و مدافع حرم در بهشت معصومه (س).

پرسیدن این سوال سخت است خودتان دوست داشتید مراسمتان چگونه برگزار شود؟

حتما در قبرم مقداری تربت کربلا بگذارید. کفنم را از کربلا گرفتم. اگر بشود لباس مشکی ام که زمان ورود به سپاه در هیات عزاداری پوشیده ام مزین به نام حضرت ابا الفضل (ع) است را تنم کنید تا قبرم بوی حسین (ع) بگیرد.

حتما در تشییع جنازه ذکر حسین (ع) برقرار باشد.

بارها شاهد بودید که در مراسم تسییع شهدا بعضا کسانی با پوشش های نامناسب هم حضور دارند، نظر شما در این مورد چیست؟

هر کسی با هر وضعیتی در تشییع جنازه من آمد و شرکت کرد ایرادی ندارد، همه مهمان هستند و احترامشان واجب است هیچکس را با هیچ بهانه ای از در خانه نرانید همانطور که در عزای ابا عبدالله الحسین (ع) هر کس با هر وضعیتی شرکت می کند.

و حرف آخرتان؟

الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوایی غالب و طاعتی و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب. فکیف حیلتی یا ستار العیوب و یا علام الغیوب و یا کاشف الکروب. اغفر ذنوبی کلها به حق محمد و آل محمد (صل الله علیه و آله وسلم). یا غفار یا غفار یاغفار یا ارحم الراحمین.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. خامنه ای امام، مرجع عالی مقام به لطف خود نگهدار. رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما. دیدار روی مهد ی نصیب ما بگردان. آمین یا رب العالمین.

شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی فرزند معنوی امام روح الله در نیمه خرداد پر حادثه در انتظار فرج ماند تا آنکه آسمانی شد و آنچنان در آتش عشق ابا عبدالله سوخت که یک پلاک سوخته تنها یادگاری است که خانواده اش از او دارند، مادری که نتوانست صورت پسرش را ببیند و با پیکرش وداع کند، فرزندی که در آرزوی آغوش پدرش ماند و پدری که در تشییع جنازه پسر حتی لباس مشکی نپوشید و می گفت من با خدا معامله کرده ام . پیکر سوخته شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی سند زنده ای است برای اهل دنیا که اگر می خواهی خود را به امام زمان برسانی باید در راه ولایت خون دل بخوری و بسوزی تا زمینه ساز ظهور امام مهدی (عج) شوی.

منبع: ویژه نامه راز پلاک سوخته

شهید حاج قاسم سلیمانی:

 من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همهء روزنامه های  ما باید این جمله باشد که “فاتح خرمشهر شهید شد”. همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات ، در هنر و در هرچیزی که از بین ما میرود بلافاصله تیتر میزنیم “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت. فکر میکنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت از حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند دارند، کمتر نباشد. ما در مرحله اول جنگ یعنی در آن سلسله عملیات های اصلی جنگ که دشمن را در داخل خاک خودمان شکست دادیم، بر میخوریم به چهره های محدودی که اینها محور اصلی جنگ بودند و مشهور هم هستند بین اهل جبهه، اما شاید در جامعه ما غریب باشند. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود،خب شهید کاظمی محور چندین فتح بزرگ بود، می توانم بگویم شاه کلید فتوحات جنگ او بود. یکی از برجستگیهای شهید کاظمی هم همین بود.یعنی اگر گفته بشود که زیرک ترین فرمانده ما در جنگ احمد بود حتما سخن گزافی گفته نشده است.

من یادم هست توی عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد  فکر می کنم روز پانزدهم، شانزدهم بودکه تقریبا” جبهه شمالی رسیده بود به کوشک. جبهه میانی از سمت دارخوئین رسیده بود به ایستگاه حسینیه و از طرف مرز به پاسگاه زید.یعنی محدوده خرمشهر کامل باقی مانده بود.

اما دشمن عقبه اش از دو جهت وصل بود، هم از سمت شلمچه وصل بود، هم از سمت اروند و می توانست بیاید داخل شهر و آنجا تردد کند. در آن نقطه هم عرض رودخانه اروند سیصد،الی چارصد متر بیشتر نیست.خب همه خسته شده بودند. چون تقریبا” شانزده روز هیچ کس پلک نزده بود.بچه ها شبانه روز درگیر جنگ بودند. احساس می شد که نیاز به تجدید قوا دارند. فکر می کنم بدون استثنا همه ی فرماندهان در سطح عالی زخمی شده بودند. یعنی حسین خرازی زخمی شده بود.خود احمد زخمی شده بود.متوسلیان زخمی شده بود که با برانکارد توی آمبولانس عملیات را هدایت می کرد.جنگ سختی بود.توی این موقعیت،  شب همه جمع شده بودند توی قرارگاه فتح. بحث اصلی این بود که ما نیاز به تجدید قوا داریم و باید بنشینیم تصمیم بگیریم و یکی دوهفته استراحت بکنیم و بعضی هم می گفتند عملیات طول نکشد و سریعا” انجام بدیم.باید نیروهای جدید بیایند تا بتوانیم آزادسازی خرمشهر را تمام کنیم.چون تمام قدرت و مقاومت دشمن برای حفظ خرمشهر بود و هم این که برای دشمن حیثییتی بود و هم در واقع از نظر نظامی اهمیت داشت.آن جا خدا رحمت کند شهید حسن باقری یک سخنرانی معروف کرد. همه نشسته بودند، بلند شد و گفت:”ما به مردم قول دادیم و هی گفتیم خرمشهر در محاصره است و مردم ما تصورشان این بود که امروز و فردا خرمشهر را آزاد می کنیم ما مگر می توانیم برگردیم پشت جبهه تا این که بتوانیم تجدید قوا کنیم؟” و شروع کرد به استدلال کردن.  

صحبت حسن بر همه تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتند ادامه عملیات انجام شود.آن جا سه لشگر برای فتح خرمشهر انتخاب شدند که یکی شان تیپ ۸ نجف اشرف بود و شهید کاظمی فرمانده آن بود.در فتح خرمشهراحمد در واقع محوری را انتخاب می کرد که سخت ترین محور بود. احمد فلشی را انتخاب کرد که هم برای خودش خطرناک بود و هم این که یک ضربه مهلکی بر دشمن بود. او می توانست بیاید و عقبه ی خودش را بدهد به جبهه ی خودمان که حداقل اگر گیر افتاد برگردد عقب و از روبه رو به دشمن بزند. یا این که محوری بگیرد که اصلا” از کنار جاده برود جلو اما این کار را نکرد. آمد بین دشمن و در نزدیکی خرمشهر مستقر شد و عقبه ی دشمن در شرق شلمچه که وصل می شد به بصره  را، که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود را یک شکاف ایجاد کرد و آمد از همین شکاف باریک وارد شد و از کنار نهر عرایض رفت به طرف خرمشهر. شهررا کامل دور زد و اولین فرمانده ای که وارد شهر شد، احمد بود و خرمشهر را فتح کرد.فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت‌المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عملیات بیت‌ المقدس یکی از بزرگ‌ترین و استراتژیک‌ترین عملیات‌های هشت سال دفاع مقدس است که طی چهار مرحله مختلف نهایتاٌ منجر به آزادسازی خرمشهر شد. این عملیات از دهم اردیبهشت ماه سال 61 آغاز شد و یک ماه به طول انجامید. شهید احمد کاظمی یکی از فرماندهان یگان‌هایی بود که آزادسازی خرمشهر را رقم زدند. سلحشوری این فرماندهان نهایتاٌ باعث فتح خرمشهر شد.

روایت ترفندهای خاص نظامی شهید کاظمی به عنوان فرمانده در مرحله دوم و سوم عملیات بیت المقدس که راه رسیدن به خرمشهر را آسان‌تر کرد و دشمن را فراری داد، خواندنی است. محمدرضا بایرامی این روایت را در سخنانی با یکی از همرزمان شهید که فرماندهی گردانی تحت امر شهید کاظمی را بر عهده داشت در «پرواز؛ همیشه» روایت کرده است. این روایت حماسی در ادامه می آید:

من نمی‌دانم حاج احمد کاظمی چقدر روی نقشه‌هایش فکر می‌کرد و آیا آنها را از قبل طراحی می‌کرد یا نه اما نکته جالب این بود که نقشه‌‌هایش همیشه نتیجه خوبی به بار می‌آورد. همه می‌دانند که موقع عملیات یک اصل مهم اختفاست اما حاج احمد گاهی این اصل را هم زیر پا می‌گذاشت و تعمد داشت که نیروهایش را به رخ دشمنان بکشد.

در عملیات بیت المقدس من فرمانده گردان بودم. مرحله دوم عملیات بود. شب روی جاده اهواز-خرمشهر در حال حرکت بودیم که فرمانی از سوی حاج احمد رسید: «به نیروهای زرهی بگویید چراغ‌های همه تانک‌هایشان را روشن کنند.» فکر کردم اشتباه شنیده‌ام. ما سعی می‌کردیم از تاریکی شب استفاده کنیم و دیده نشویم و حاجی دستور می‌داد که چراغ‌ها را روشن کنیم برای اطمینان پرسیدم: «متوجه نشدم حاجی، چه کار کنیم؟» تکرار کرد: «چراغ‌های همه تانک‌ها را روشن کنید. پروژکتور و هر چیزی را که دارند.» گفتم: «برای چه؟ این جوری موضع ما لو می‌رود.» گفت: «شما به دستور عمل کنید و نگرانی نداشته باشید.»

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

یادم آمد که در عملیات تنگه رقابیه نیروهایی که قرار بود روی تنگه عملیات کنند آن را پیدا نمی‌کردند. چند بار از مقابل تنگه گذشته بودند بی آنکه بدانند کجا هستند و آخر سر روز از راه رسیده و هوا روشن شده بود و تازه آن وقت بود که متوجه شده بودند تنگه مقابل‌شان است. اما حاجی دستور داده بود حمله را شروع کنند. و شاید این اولین حمله ما بود که در روز شروع می‌شد و هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که آن‌طور نتیجه مطلوب بدهد. حاجی قاعده بازی را به هم زده بود و حالا هم می‌خواست همین کار را بکند.

به تانک‌ها دستور دادم که چراغ‌هایشان را روشن کنند و با تمام سرعت رو به جلو بروند این کار تأثیر شگفت‌انگیزی ایجاد کرد. از یک طرف دشمن به وحشت افتاد و از طرف دیگر نیروهای پیاده چنان نیرویی گرفتند که نمی‌شد جلوی ایشان را گرفت و این طوری بود که رسیدیم پشت اولین دژ. دژ بعدی یک و نیم تا دو کیلومتر با ما فاصله داشت و دشمن پشت آن پناه گرفته بود. چیزی از شب نمانده بود و به زودی هوا روشن می‌شد. به‌ طور طبیعی باید پشت دژ پناه می‌گرفتیم و روز را در آنجا استراحت می‌کردیم تا شب بعد عملیات را ادامه بدهیم اما حاجی می‌دانست که هجوم تانک‌های چراغ روشن و رسیدن به دژ اول، روحیه دشمن را خراب کرده است و نباید به او فرصت ترمیم داد. بنابراین به شهید صالحی که فرمانده یکی دیگر از گردان‌ها بود، دستور داد پیشروی کرده و دژ دوم را تسخیر کند.

حاجی گفت: «قبل از اینکه بتوانند دست و پایشان را جمع کنند، باید دژ را تسخیر کنیم والا چنان آتشی روی ما می‌ریزند که نمی‌توانیم مقاومت کنیم. الان سازمانشان از هم پاشیده است. نباید فرصت سازماندهی بهشان داد.» نیروهای شهید صالحی به شدت خسته بودند اما اعتراضی نکردند و تکبیرگویان راه افتادند. حاج احمد درخواست کمک کرد اما قبل از رسیدن کمک، دژ می‌بایست تسخیر می‌شد. ما هم پیش‌روی را شروع کردیم.

در این بین آرپی جی زنی را دیدم که خیلی جلب توجه می‌کرد. او مرتب جای خود را عوض می‌کرد. هر تانکی که می‌زد، باعث می‌شد که روحیه افراد به سرعت بالا برود. در اطرافش عده‌ای را می‌شد دید که رفت و آمد می‌کنند. جلوتر که رفتم دیدم خود حاجی است. داد زدم: «شما چرا؟» گفت‌: «اگر از اینجا عقب‌نشینی کنیم، همه چیز از دست می‌رود. تا رسیدن نیروهای دیگر باید دشمن را کلافه کنیم که متوجه نشود ما چقدر خسته و کم تعداد هستیم.» بچه‌های زیادی شهید و مجروح شده بودند و ما واقعاً در تنگنا بودیم. سرانجام نیروهای دیگر هم از راه رسیدند و ما توانستیم موضع خود را تثبیت کنیم.

بعد مرحله سوم عملیات بیت المقدس شروع شد. در پنج کیلومتری خرمشهر بودیم. اینجا هم حاج احمد ترفند زیبایی را به کار گرفت. ترفندی که باعث شد نتیجه بسیار خوبی بگیریم. یادم هست که دقیقاٌ ساعت 9 شب بود که ناگهان حاج احمد دستور داد هر پنج گردان هرچه منور دارند شلیک کنند روی خرمشهر. نمی‌دانستیم منظور حاجی از این کار چیست. قبضه‌ها را آماده کردیم و هر چه منور داشتیم شلیک کردیم به طرف شهر. شهر کاملاً روشن شد. آتش بازی عجیبی بود. از دور نیروهای دشمن را می‌دیدیم که چطور وحشت می‌کردند و این طرف و آن طرف می‌رفتند. لابد فکر می‌کردند عملیاتی که این همه منور در آن شلیک می‌شود، خیلی بزرگ خواهد بود. معلوم بود که به وحشت افتاده‌اند.

بار دیگر ترفند حاج احمد کاملاً نتیجه داد و حداقل 50 درصد از نیروهای آنها روحیه‌شان تخریب شد. طوری که قبل از حمله نهایی دسته دسته شروع کردند به تسلیم شدن و حمله اصلی که آغاز شد، ما با مقاومت کمتری روبرو شدیم. خود حاجی اولین نفری بود که سوار بر یک نفربر وارد شهر شد و بعد نیروهایش خرمشهر را تصرف کردند. حاجی دوری در خیابان‌های اصلی شهر زد. توی فکر بود و نمی‌دانستیم که به چه فکر می‌کند؟ آسمان را نگاه می‌کرد و سمت غرب را. بعد رفت سمت مسجد جامع؛ جایی که صدای تکبیر همه‌جا را برداشته بود. کمی ایستاد و به گلدسته‌ها نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود.

به نفربر گفت دور بزند و مرا صدا کرد و گفت: «سریع نیروهایت را از شهر ببر بیرون.» تعجب کرده بودم با این همه زحمت شهر را تسخیر کرده بودیم و حالا او دستور می‌داد که تخلیه‌اش کنیم. گفتم: «برای چه حاجی؟» در حالی که راه می افتاد گفت: «وقت چون و چرا نیست. الان به سایر گردان‌ها هم می‌گویم که شهر را تخلیه کنند.» گیج شده بودم اما می‌دانستم کارش بی‌حکمت نیست. شروع کردیم به خالی کردن شهر. خود حاجی آخرین نفری بود که بیرون رفت و در همین موقع بمباران بسیار سنگین دشمن شروع شد. جنگنده‌ها می‌آمدند و هر بمبی که داشتند می‌ریختند روی شهر. غافل از آنکه آن موقع ما بیرون شهر بودیم. اگر توی شهر بودیم تلفاتمان بسیار سنگین می‌شد. به خصوص که از پدافند هوایی مناسبی هم برخوردار نبودیم. حاجی دست عراقی‌ها را خوانده بود. آنقدر صبر کردیم تا بمباران تمام شود، بعد دوباره برگشتیم به شهر و باز حاجی اولین نفر بود.

مهمترین ویژگی شهید کاظمی این است که برای سایر فرماندهان معلم و مربی بود. خیلی از فرماندهان نگاه می کردند که او یگان را چگونه اداره می کند . در جنگ چه فنونی را به کار می برد . چه تاکتیک هایی به خرج می دهد . احمد یک فرمانده تیزهوش که ابتکار و خلاقیت دارد ، همیشه مورد توجه فرماندهان قرار داشت . همه ا زاو کار یاد می گرفتند .

بعد از شکست حصر آبادان برجستگی و توانمندی شهید کاظمی برای همه روشن شده بود ، ماموریت های مهمی به او واگذار می شد به نحو احسن انجام می داد . مراحل کمال را در دوره حیات طی کرد و به شهادت رسید . به لحاظ ایمانی و اخلاقی و معرفتی ، به لحاظ پشت سر گذاشتن آزمایشات متعدد خیلی مراحل زیادی را طی کرد تا به مرحله شهادت رسید .

منبع: سردار شهید سید محمد حجازی – ماهنامه شاهد یاران – دیماه 90 – ص 28

مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر شهید سردار سرتیپ پاسدار سید محمد حسین زاده حجازی، جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰ در شهر اصفهان و با حضور خانواده و هم‌رزمان شهید برگزار شد.
جانباز عالیقدر سرتیپ پاسدار سید محمد حسین زاده حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پس از سال‌ها مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر در عرصه‌های مختلف پاسداری از انقلاب و نظام اسلامی ، بر اثر عوارض شیمیایی روز یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

محمد باقری:

در عملیات فتح‌المبین آقای غلامعلی رشید، آقای رحیم صفوی و حسن باقری تصمیم گرفتند که من مسؤول اطلاعات‌عملیات قرارگاه فتح باشم. قرارگاه فتح عمل‌کنندة بخش جنوبی فتح‌المبین یعنی رقابیه، میشداغ و تنگة ذلیجان بود. تیپ‌های 8 نجف به فرماندهی احمد کاظمی و 25 کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی و از ارتش هم بخش اعظم لشکر 92 و تیپ 55 هوابرد حضور داشتند. منتهی تیپ 25 کربلا تقریباً 20 گردان داشت، یعنی از لشکر ارتش سنگین‌تر بود. تیپ 8 نجف خودش دو محور داشت که یک محور 5، 6 گردان در تنگة ذلیجان مستقر بود که مهدی و حمید باکری[1] فرماندهان‌شان بودند. 5 گردان هم احمد کاظمی داشت.

فرماندة قرارگاه آقای صفوی بود. آقا رشید به‌دلیل این‌که از قبل در پاسگاه‌های مناطق دوسلک و برقازه از اول انقلاب علیه خلق‌عربی‌ها عملیات کرده بود، در کل جبهة فتح‌المبین از همه توجیه‌تر بود. به‌ همین‌ دلیل بخشش اعظم کار را پیش آقامحسن در قرارگاه کربلا بود. در عملیات فتح‌المبین چون مسؤول اطلاعات بودم در جریان بحث‌های قبل عملیات قرار داشتم. به‌خصوص بحث‌هایی در قرارگاه فتح با یگان‌ها و لشکر 92 داشتیم. شناسایی‌ بچه‌ها را کنترل می‌کردیم و همراه‌شان به شناسایی می‌رفتیم. نیازهایی مثل نقشه، عکس هوایی، دوربین و قطب‌نما را برای‌شان فراهم می‌‌کردیم. دو، سه نفر محلی راه بلد بودند. پیش آن‌ها می‌رفتم و برآورد اطلاعات و بررسی منطقه عملیات می‌نوشتیم.

سپاه در این عملیات تانک‌هایی را که در آبادان و طریق‌القدس غنیمت گرفته شده بود، سریع سازماندهی و استفاده ‌کرد. حسن باقری با همة گرفتاری کاری که داشت در سازماندهی یگان‌های تخصصی وقت زیادی می‌گذاشت و با دقت دنبال می‌کرد.

پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری

سردار سرلشکر شهید احمد کاظمی فرمانده «لشکر ۸ نجف»، ۱۵ دقیقه بامداد اول تیرماه سال ۱۳۶۶ را به عنوان زمان آغاز عملیات «نصر ۵» جهت تصرف ارتفاع «فرفری» در غرب سردشت اعلام کرد. پس از گذشت دو ساعت ارتفاعات «کله‌قندی» و «فرفری» سقوط کرد و رزمندگان مشغول پاکسازی شدند ولی در یال «کله قندی» نیروهای عمل کننده با مقاومت و انبوه آتش دشمن مواجه شدند که با تدبیر فرماندهی در روشنی هوا نیروهای عراقی مجبور به ترک منطقه و نیروهای خودی در آنجا مستقر می‌شوند.

روز دوم نیز با تصمیم عزیز جعفری فرمانده «قرارگاه قدس»، گردان «امام رضا (ع)» کار شناسایی و طراحی عملیات را برای تصرف یال ارتباطی بین دو ارتفاع کله قندی و فرفری که پایگاه دشمن در آن مستقر بود آغاز کرد. این گردان از لشکر ۸ نجف، با ۶ دسته از سه محور اصلی از سمت کله قندی و یک محور فریب از سمت فرفری به سمت هدف حرکت کردند و پس از درگیری شدید در ساعت ۲۲:۳۰، آتش نیروهای خودی کمک کرد تا قبل از روشنایی هوا به اهداف خود دست یابند و پس از آن دستگاه‌های مهندسی جهادسازندگی وارد منطقه شدند و اقدامات مهندسی را آغاز کردند.

صبح روز بعد دشمن با تمرکز آتش خمپاره روی نیروهای خودی مستقر در یال ارتباطی و ارتفاع فرفری سعی داشت خود را از یال صخره‌ای بالا بکشد که با دیدبانی و هدایت آتش خمپاره‌ها توسط احمد کاظمی و وارد شدن چند تانک «لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)» و شلیک به سمت دشمن فعالیت‌های نیروهای مهاجم کاملاً فروکش کرد.

ارتش عراق با جمع‌آوری نیروهای پیاده خود در منطقه عملیاتی نصر ۵، در ساعت ۱:۳۰ بامداد روز هشتم تیرماه ۶۶ پاتک سنگینی را علیه نیروهای ایرانی آغاز کرد. در این پاتک که تا ساعت ۸:۳۰ ادامه داشت نیروهای دشمن توانستند بخشی از یال ارتباطی را تصرف کرده و رزمندگان ایرانی را تحت فشار قرار دهند.

این عملیات با رمز مقدس «یا زهرا (س)» در استان کردستان توسط سپاه آغاز شد و در جریان آن، علاوه بر آزادسازی برخی روستاهای ایران، رزمندگان اسلام بر ارتفاعات منطقه مسلط شدند و راه نفوذ عناصر ضدانقلاب به داخل مرزهای ایران اسلامی در آن منطقه مسدود شد. همچنین ۲۰ کیلومتر از نوار مرزی تحت کنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت. استفاده از تاکتیک‌های ویژه جنگ‌های کوهستانی توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از خصوصیات بارز این عملیات می‌باشد.

به دنبال تکمیل عملیات «کربلای ۱۰»، سپاه پاسداران، دشمن بعثی را در این منطقه مورد حمله قرار دادند و ضربات مؤثری به آنها وارد آورند به گونه‌ای که سنگرهای آنان را که معروف به «حفره روباه» بود یکی پس از دیگری تسخیر کردند. دشمن شکست خورده به طرف مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کرد. طی این عملیات علاوه بر خارج کردن تعداد ۱۰ روستای ایران از زیر دید و تیر مستقیم عراق، تعداد ۱۹ روستای عراق در زیر دید و تیر رزمندگان اسلام قرار گرفت. با تسلط بر ارتفاعات منطقه، به ویژه بلندی‌های بوجار، راه نفوذ ضدانقلاب به داخل مرزهای ایران اسلامی مسدود شد و با تسخیر ارتفاعات مشرف به شهر «قلعه‌دیزه» عراق، این شهر در دید کامل رزمندگان قرار گرفت به طوری که با چشمان غیرمسلح قابل رؤیت می‌شد. با تأمین و تثبیت مواضع متصرفه، ۲۰ کیلومتر از نوار مرزی تحت کنترل سپاه اسلام در آمد.

از اهداف و ویژگی‌های بارز اجرای این عملیات می‌توان به تکمیل خطوط پدافندی نیروهای اسلام در منطقه غرب سردشت، بستن معابر نفوذی ضدانقلاب و «جاش» های (نیروهای دفاع وطنی عراق) دشمن و گسترش ارتباط با نیروهای تحت امر «قرارگاه رمضان» و استفاده از تاکتیک‌های ویژه جنگ‌های کوهستانی توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره کرد.

همچنین در این عملیات، دشت بوجار و تعدادی از روستاهای ایران که زیر دید و تیر مستقیم قوای دشمن بودند، آزاد شدند و طی آن یک گردان از «تیپ پیاده از لشکر ۲۴» ارتش عراق و یک گروهان مکانیزه از همین تیپ منهدم شد و یک گردان از نیروهای دفاع الوطنی «جاش» نیز به طور کلی تار و مار شدند.

منبع: سایت مشرق نیوز

حاجی حواسش به همه چیزبود؛ ازمحتوای سخنرانی و مداحی‌ها و نماز جماعت‌های ظهرعاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفش‌های عزاداران و گرفتن اسفند دم در و دقت در توزیع صبحانه وغذا ی ظهرعاشورا و تاسوعا که به بهترین شکل انجام شوند .

برگزاری هیأت ومراسم عزاداری در دهه اول محرم، برایش از اهم واجبات به شمارمی‌آمد وسنگ تمام می‌گذاشت، اما کیفیت اجرای آن برایش خیلی مهم‌ تر بود. طوریکه می‌توان ازهیأت عاشقان ثارالله (ع)، لشکر «۸ نجف اشرف» ، به‌عنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد. از چند وقت پیش بزرگ ‌ترها و معتمدین خود را در لشکر خبر می‌کرد؛ چندتا بسیجی و یکی،دوتا پیرغلام امام حسین(ع) . بعدهم تقسیم کارمی‌کرد. «حاج حسین ، حاج عباس، سیدناصر، حاج فاضل، حاج رضا ،حاج غلام‌علی، حاج‌آقا جنتیان، برادر احمدپور» و بسیجی‌ها،هرکدام براساس تخصص و توانشان، مسئولیتی را برعهده می‌گرفتند. آن‌ها هم حاجی را خوب می‌شناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدی ،منظم و ریزبین . اول کار تذکرات را می‌داد، سخنران و تک‌ تک موضوعات و مطالب قابل بحث برایش خیلی مهم بود و می‌گفت : انقلاب ما بر گرفته از قیام امام حسین (ع) وهمین مراسم‌ها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس باید محتوای این مراسم‌ها قوی باشد .

منبع: وبلاگ شهید کاظمی

فرزند شهید کاظمی

محمد مهدی کاظمی، فرزند شهید احمد کاظمی در مصاحبه با خبرنگار روزنامه جوان، در مورد اهمیت پست و مقام در نزد پدر شهیدشان، خاطره ای جالب نقل می کنند:

یادم هست هفته‌های آخر منتهی به شهادت ایشان بود. کمی مریض احوال و سرماخورده بودند. رفتند وسط هال و یک کاغذ A4 گذاشتند زیرپایشان. من و سعید و مادرم را هم صدا کردند. گفتند پست و مقام برای من، مثل این کاغذ می‌ماند، نه وجودش، من را بالا برده و نه بعداً‌ اگر از زیر پایم کشیده شود، زمین می‌خورم. کشیدنش و وجودش برایم هیچ فرقی ندارد. شما هم طوری زندگی کنیدکه مقام برایتان اینطوری باشد. این توصیه ایشان به ما بود وحالا حیف است ما بخواهیم با این مسائل دنیایی کمرنگش کنیم. 

منبع: سایت امیر نجف با نقل از مشرق نیوز