به گزارش فرهنگ به نقل از دفاع، محمد مهدی کاظمی فرزند شهید کاظمی از خاطراتش با شهید حسن طهرانی مقدم می گوید:

به عنوان يكي از كساني كه حاج حسن را دوست داشت وافتخار آشنايي با ايشان را داشتم هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم كه روزي برسد درباره ايشان بتوانم سخن بگويم.وقتي خبر شهادت ايشان را دادند باورم نمي‌شد وهنوز نيز باور نمي‌كنم چون كه خبر شهادت ايشان براي من سخت است، به خود تلقين مي‌كنم كه اين اتفاق نيفتاده است وهنوز حاج حسن در بين ما است.

نمي خواهم بگويم كه اين خبر عينا مثل خبر شهادت پدرم براي من سخت بود ولي كمتر از آن نيز نبود. حاج حسن هروقت مرا مي‌ديد با مهرباني خاصي با ما برخورد مي‌كرد و مي‌گفت: محمد چطوري؟ هركس حاج حسن را در آن حالت مي‌ديد فكر مي‌كرد هرگز انرژي او تمام نمي‌شود. ما هميشه گرماي حضورشان را حس مي‌كرديم، چون شهدا زنده هستند ولي ما آنها را نمي‌بينيم ومن با شهادت پدرم اين نكته را با تمام وجود درك مي‌كنم.

خاطره‌اي از ايشان به ياد دارم به هنگامي كه با شهيد كاظمي وحاج حسن به كوه رفتيم و چيزي كه در كوه ديدم رابطه‌اي خارج روابط كاري وسازماني بود و واقعا رابطه‌اي عاشقانه بود و كلماتي از سر عشق بين آنان رد وبدل مي‌شد. از كوه كه بر مي‌گشتيم حاج حسن وشهيد كاظمي فاصله زيادي با يكديگر داشتند، من كنار حاج حسن بودم وپدرم ته ستون بود وشهيد كاظمي فرياد مي‌زدم مخلصتيم حاج حسن وايشان پاسخ مي‌داد نوكرتيم حاج احمد واين صداي صميمانه وعاشقانه در كوه مي‌پيچيد.

يا روزي مي‌خواستيم پيرامون عمليات محرم (سال ۷۹ عليه منافقين) براي سالگرد شهيد كاظمي مطلبي را آماده كنيم، نخستين كسي كه به ذهنم رسيد حاج حسن بود، ايشان به من گفت اين كار را نكن، اين منافقان نامرد هستند و مي‌خواهند انتقام بگيرند وچون الان دستشان به پدرت نمي‌رسد از تو وخانواده ات انتقام مي‌گيرند وبايد مواظب باشيد. واقعاٌ مثل پدر دلسوزانه مراقب ما بود، بالاخره ايشان درباره عمليات با ما صحبت كردند ولي بعد از پايان مصاحبه گفت فيلمها را بده و برو، من گفتم اين زحمات كشيده شده تا از آن استفاده كنيم.

ولي ايشان آن نگراني را مجددا ابراز كردند، آن موقع خيلي ناراحت شدم ولي بعدها ديدم ايشان چه دلسوز ونگران ما هستند كه اتفاقي براي ما نيفتد ومن به اين افتخار مي‌كنم. او هروقت مارا مي‌ديد مي‌گفت: من نوكر حاج احمد بودم والان هركاري از دستم برآيد برايتان انجام مي‌دهم. در سفر كوهنوردي به الموت در مسيري كه مي‌رفتيم به جايي كه مي‌خواستيم نرسيديم چون تاريك شده بود وهمه جا را مه فرا گرفته بود واحتمال گم شدن ما بود، نگراني را در چهره ايشان مي‌ديدم.

ايشان نخستين نفر دسته بود و مي‌ترسيد بچه‌ها به دره بيفتند، در مسير رفتيم تا به كلبه شكاري رسيديم، چشمانم به ايشان افتاد كه دست درجيب خود كردند ودسته‌اي پول برداشتند وشروع به صلوات فرستادن كردند چون نيت كرده بودند كه اگر به سلامت به مقصد برسيم صدقه دهند، ايشان پس از رسيدن به مقصد گفتند براي شادي روح شهدا صلوات.

يك بار حاج حسن با همسرشان به منزل ما آمدند، تقريبا يك سال بعد از شهادت شهيد كاظمي، هميشه مي‌گفت منزل شما نمي‌آيم مگر اين‌كه خبر خوبي ازفعاليتهايم براي شما بياورم، آن شب كه آمدند فيلمي از فعاليت‌هاي جديدشان براي ما گذاشتند كه واقعاٌ فعاليتهاي شبانه روزي ايشان تاثيرگذار بود.

حاج حسن در هفته شهادت شهيد كاظمي شهيد شد يعني هفت روز پس از ششمين سالگرد شهادت حاج احمد، وقتي خبر شهادت حاج حسن را شنيدم پشت فرمان بودم وبه‌شدت ناراحت ومتاثر شدم، من در مسير بازگشت از اصفهان به تهران بودم وپس از تاكيد صحت خبر در طول مسير به‌شدت متاثر بوديم وآن لحظات برما سخت گذشت. پس از شهادت پدرم حاج حسن همواره به ما روحيه مي‌داد ودر برخوردش با ما وحتي در آغوش گرفتن صميمانه‌اش احساس مي‌كرديم تنها نيستيم.

آخرين باري كه حاج حسن را ديدم من كمي ناراحت بودم چون براي مباحث بزرگداشت شهيد كاظمي با ما همكاري نمي‌شد وداشتم اين موضوع را به حاج حسن مي‌گفتم تا كمي آرام شوم، ايشان به من گفت: محمد هر كسي لياقت كار كردن براي شهيد كاظمي را ندارد. حاج حسن واقعا بعد از شهادت شهيد كاظمي براي من تكيه گاه بود،

من هميشه در حاج حسن افسوسي درباره شهيد كاظمي مي‌ديدم چون اين دو مثل دو كبوتر عاشق هميشه با هم بودند وحاج حسن پس ازشهادت حاج احمد يك غمي در چهره‌اش بود، حاج حسن معتقد بود حاج احمد بعد از شهادتش هست وحضور دارد وحاج حسن نيز كارهاي ايشان را ادامه مي‌داد و مي‌گفت ما ايستاده‌ايم تا كارهايي را كه حاج احمد به ما گفته انجام دهيم.

سردار سرتیپ پاسدار نور علی شوشتری در سال 1327 در روستای سر ولایت شهرستان نیشابور به دنیا آمد.

وی که از فرماندهان پر افتخار و یارگاران نامدار دفاع مقدس محسوب می شود در دوران قبل از انقلاب با ارادت ویژه ای که نسبت به مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای داشت و به طور مرتب در جلسات ایشان شرکت می نمود و بدین طریق با فضای مبارزه ارتباط داشت. در دوران بعد از انقلاب و مخصوصاً در زمان دفاع مقدس نیز در عملیات های مختلف – خصوصاً در جبهه جنوب – حضور فعال داشت. سردار شوشتری که افتخار همرزمی شهیدان بزرگواری همچون شهید باکری و شهید برونسی را در کارنامه زرین خود دارد در اکثر عملیات ها با مسئولیت های مختلف به ویژه فرماندهی محورهای عملیاتی حضوری فعال داشت که هفت بار جراحت شدید و تحمل رنج و درد ناشی از آن ماحصل این حضور فعال و مخلصانه بود و بدین ترتیب افتخار جانبازی را چون برگ زرین دیگری برای کتاب زندگی سراسر مجاهدت او به ارمغان آورد.

با وقوع عملیات مرصاد وی به توصیه مقام معظم رهبری مسئولیت این عملیات غرور آفرین را بر عهده گرفت و به نقل از شهید صیاد شیرازی فرماندهی خوبی از خود به نمایش گذاشت تا جایی که در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می فرمایند:در این دنیاکه نمی توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد.\”

فرماندهی لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیت های این فرمانده بزرگ و شهید والا مقام است. وی از اول فروردین 88 نیز با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را عهده دار شد و موفق گردید با تلاشی پیگیرو مجاهدتی خستگی ناپذیر ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی را در این استان به افتخارات خود بیفزاید. سردار شهید نورعلی شوشتری که سال های متمادی منصب خادمی افتخاری بارگاه ملکوتی امام رضا را نیز عهده دار بود بارها در جمع همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه تکه شود.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

روایت فرمانده قرارگاه شمالغرب سپاه از درگیری با پژاک/ خط قرمز ما «خط مرز» است

فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه اظهار داشت: در عملیات شمالغرب گفتیم که استثنائی نداریم و خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

 اواخر خردادماه سال 90 بود که نیروی زمینی سپاه دست به یک سلسله عملیات برای برقراری امنیت در منطقه شمالغرب زد.

اگرچه سابقه جهاد برای برقراری امنیت در مناطق کردنشین در انقلاب اسلامی به ماه‌های اول پیروزی انقلاب بر می‌گردد اما این بار با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن سالها، یک بار دیگر پاسداران انقلاب باید خون خود را برای امنیت هموطنان کُرد می‌دادند.

فتح قله‌های امنیت در شمال غرب البته به راحتی نبود چراکه گروهک‌های ضدانقلاب با حمایت‌های همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب (به سردمداری آمریکا) این بار با تمام توان آمده بودند تا خاک بخشی از ایران را به توبره بکشند.

این عملیات‌ها که در نیمه اول سال 90 انجام شد، تا اواخر شهریور به طول انجامید تا نهایتا با تقدیم ده‌ها شهید و جانباز در این عملیاتها، بار دیگر امنیت به منطقه بازگشت و گروهک‌های ضدانقلاب مجبور به ترک خاک ایران شدند.

آنچه در زیر می‌خوانید روایت سردار محمد‌تقی اوصانلو فرمانده قرارگاه حمزه(ع) سپاه در شمالغرب از درگیری با گروهک تروریستی پژاک است؛ قرارگاهی که در این عملیات‌ها در خط مقدم درگیری حاضر بود.

***

* نگاه شهید کاظمی به شمالغرب

منطقه شمالغرب شرایط خاص خودش را دارد. شهید کاظمی شش هفت سال اینجا بود، فرمانده هم بود. زمانی تشریف آوردند اینجا در قرارگاه حمزه گفت باید بررسی کنم. گفت: «اینطور نیست که یک نفر چند سال مسئول قرارگاه حمزه باشد برود مدتی بعد برگردد. باید به روز باشد.»

آن زمان من فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه استانی بودم، هر چند بی ارتباط با اینجا نبودم و رفت وآمد داشتم، وقتی آمدم بررسی کردم و متوجه شدم که چه مشکلاتی باید برطرف شود.

 

\"\"

 

 سردار اصانلو در کنار سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه در حال بازدید از منطقه

 * ضربات مهلک سپاه به 3 تیم سلفی و پ‌ک‌ک در فروردین 90

از جمله این مشکلات وجود خلاءهایی بود که در منطقه داشتیم.  سابقا در منطقه طوری رفتار می‌کردیم که دشمن اول هر سال ما را دنبال خود می‌کشید و این کش و قوس تا آخر ادامه داشت.

باید کار اساسی و زیربنایی انجام می‌شد. ما در سال 89 خلاءهای خودمان را پیدا و نسبت به آن برنامه‌ریزی کردیم.

خوشبختانه در سال 90 اقدامات جامعی انجام دادیم. هر چند آنها طبق سال‌های قبل از 3 فروردین، 3 تا تیم فرستادند و درگیری را آغاز کردند که این هم برای آن بود تا ما را در انفعال قرار بدهند.

مثل سال‌های قبل در اول کار ضربات مهلکی هم به تیمهای سلفی و هم پ.ک.ک زدیم و تلفات خوبی هم گرفتیم اما برنامه خودمان را به همین محدود نکردیم و برنامه‌های اساسی و زیر بنایی را انجام دادیم.

* غارهای زیرزمینی بزرگتر از یک میدان فوتبال

در بورالان ماکو، منطقه‌ای داریم به وسعت حدود 30 کیلومتر در 30 کیلومتر که همه‌اش سنگ‌های آذرین است و غارهای بزرگی در زیر زمین‌ دارد که وسعت بعضی از آنها از یک میدان فوتبال بزرگتر است ولی رها شده است. ورودی غارها به اندازه یک انسان هم نیست. سنگ‌های آذرین هم جزو سنگ‌های بسیار سخت است یعنی بالاتر از گرانیت و کمتر از الماس.

این مشکل باعث شده بود آنجا جاده نباشد و تردد امکان نداشت. برای تردد در میان آن سنگ‌ها نیاز به اعزام نیروی پیاده داشتیم که این هم آسیب پذیر بود و هم امکان پشتیبانی از آنها را سخت می‌کرد.

داخل آنجا، هم غار بود هم کانال‌های متعدد. سنگ‌ها هم طوری بود که هر کس اولین اقدام را می‌کرد، کاری نمی‌شد انجام داد.

پس اولین کار ما این بود که در این منطقه جاده بکشیم و فرمانده نیروی زمینی هم تاکید داشت که این کار انجام شود. برای همین گروهی از مهندسی وارد شد و احداث جاده را در دل این سنگ‌ها شروع کرد.

در آغاز، کار بسیار سخت بود و دو سه روز اول پیشرفتی حاصل نشد. چیزی نگذشت که ضدانقلاب متوجه شد که ما داریم سنگ ها را می شکافیم و جلو می‌آییم.

این منطقه موقعیت بسیار مهمی دارد چون بین ترکیه، ایران و ارمنستان واقع شده. یعنی از اینجا هم می‌توانستند به ارمنستان بروند، هم داخل ایران شوند و هم به ترکیه بروند.

* 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری برای جلوگیری از اقدامات مهندسی سپاه

ضدانقلاب وقتی این موضوع را دید، درگیری ها را شروع کردند البته ما هم می دانستیم که دست به این کار خواهند زد.

تیپ 36 انصار المهدی (عج) زنجان از قبل آنجا مستقر بودند. ضدانقلاب هر کاری کرد و به هر دری زد نتوانستند پیشروی کند و به در بسته خوردند.

حتی حدود 26 اقدام خرابکارانه و بمبگذاری انجام دادند که جلوی این کار بگیرند، اما نتوانستند و در کل، موفق به انجام 2 عملیات شدند که یکی از آنها هیچ تلفاتی نداشت و در یکی دیگر هم فقط 2 نفر مجروح داشتیم. این در حالی بود که هر روز مردم محلی را تهدید می‌کردند، بسیج را آزار می‌دادند، عشایری را که به کارگیری کرده بودیم، آزار می‌دادند و مدام تهدید می‌کردند اما باز هم نتوانستند مانع کار شوند.

خلاصه جاده را به داخل سنگ‌های آذرین بردیم و در مهمترین نقطه آن منطقه پاسگاه احداث کردیم. در بزتپه 50 کیلومتر جاده احداث شد و مردم منطقه را هم بسیج کردیم.

* بیمارستان صحرایی سپاه با پذیرش 15هزار نفر

همزمان، خدمات مردم یاری به مردم بومی منطقه هم انجام می‌شد. در واقع قبل از این کارها، آمدیم بیمارستان صحرایی زدیم تا به مردم آنجا که خیلی هم محروم هستند، خدمات رسانی کنیم.

امکانات حمل و نقل هم برای آنها فراهم شد تا مردم را از روستاهای اطراف به بیمارستان منتقل کنند. بیمارستان هم کامل بود و همه امکانات تخصصی را داشت. حتی عمل جراحی هم می‌توانستند انجام دهند.

کار بیمارستان که شروع شد، قرار بود 5 روز فعال باشد که 3 روز دیگر هم تمدید کردیم.

در این مدت، 15 هزار نفر مراجعه کننده داشتیم. اغلب مردم، مشکلات پوستی و مشکل قلب و عروق داشتند که رسیدگی می‌شد.

* کشف و انهدام 50 تونل ضدانقلاب

این کار که انجام شد، همان مردم که تا پیش از این، به سوال بچه‌ها در مورد حضور ضدانقلاب جواب سربالا می‌دادند بعد از درگیری و دادن تلفات، به ضدانقلاب برای انتقال مجروحین، ماشین نداده بودند.

این نشانگر این است که وقتی با مردم کار کنید، نتیجه می‌بینید. یک عده از ضدانقلاب، جوانان این منطقه را جذب کرده بودند اما این اقدام سپاه موجب شد پدرها و مادرها بروند دنبال فرزندانشان و آنها را برگردانند.

50 تونلی که ضد انقلاب به عنوان سنگر از آن استفاده می‌کردند، کشف و منهدم شد. آنها تجهیزات و سلاحی داشتند که با این اقدام سپاه از بین رفت.

ضدانقلاب بعد از این کار ما، وقتی دید کاری از دستش بر نمی‌آید، منطقه را رها کرد و رفت.

امروز جذب مردم توسط ضدانقلاب تقریبا از بین رفته و امنیت بر منطقه حکمفرماست و دیگر درگیری رخ نداد.

* محدود شدن جذب ضدانقلاب با اقدامات خدماتی سپاه

در مناطق دیگر مثل خوی و سلماس که مناطق محرومی دارند و زمین کشاورزی کم و منطقه صعب العبور است و دشمن هم به این مناطق علاقه دارد، ما در منطقه رازی، قطور و سلماس بیمارستان صحرایی راه انداختیم که به 8 تا 10 هزار نفر خدمات داده می‌شد.

در روستاها کارهای خدماتی خوبی انجام دادیم از جمله تهیه خانه برای علمای آنجا. غسالخانه هم‌ نداشتند که احداث کردیم. مساجد را مرمت کردیم. جاهایی نیاز به پل داشت که بچه‌های ما احداث کردند. جاده‌ها محدود و صعب العبور بود که انجام شد.

این کارها باعث شد جذب نیروی ضدانقلاب محدود شود در عوض، جذب بسیج زیاد داشتیم که این هم خیلی مهم بود.

* احداث پایگاه‌های مختلف بسیج در روستاهای مورد علاقه ضدانقلاب

به بسیجیان بومی هم آموزش دادیم و هم کارها را به خودشان سپردیم. امنیت را هم به دست خودشان دادیم. البته در بعضی جاها ضدانقلاب درگیر شد و بسیجیان از آنها تلفات گرفتند.

الان پای ضدانقلاب از این روستاها قطع شده. یعنی امکان ماندگاری آنها در این روستاها از بین رفته است.

در یکی از روستاها، ضدانقلاب با بچه‌های بسیج درگیر شد که مردم هم به پشتیبانی بسیج وارد شدند. درواقع دیگر صف ضدانقلاب از مردم جدا شده بود.

در روستاهایی که مورد علاقه ضدانقلاب بود، پایگاه بسیج زدیم. اوایل تهدید می‌کردند اما دیدند فایده‌ای ندارد چون مردم می‌آیند، پایگاه را تحویل می‌گیرند و مسلح می‌شوند.

ضدانقلاب در دو راهی قرار گرفت. اگر می‌خواست درگیر شود، باید با مردم روبرو می‌شد که پایگاه قبلی‌اش را از دست می‌داد، اگر هم درگیر نشوند باز هم کاری از پیش نمی‌برند، چون ما آنجا پایگاه داریم.

 

\"\"

 

 * دشت‌های حاصلخیز و مهم زیر دید و تیر ضدانقلاب

در منطقه ارومیه، بین اشنویه و ارومیه خلاءهایی داشتیم که سراغ آنها رفتیم. در اشنویه خلاءهایمان در مرز بود. از روزی که کار را شروع کردیم  تا پایان سال 90 هیچ درگیری نداشتیم و توانستیم جاده احداث کنیم و جاده‌های نامناسب را هم آسفالت کنیم. همین موجب می‌شد جلوی مین‌گذاری آنها گرفته شود.

با این کار، 40 کیلومتر از مشکلات مرزی پر شد.

خلاء بزرگی هم در سردشت و پیرانشهر وجود داشت که در حین کار در اشنویه متوجه آن شدیم. دیدیم استفاده زیادی از منطقه سردشت می‌کنند. از کترال تا جاسوسان منطقه بزرگی بود. دشمن بر صفر مرزی متمرکز داشت و 15 الی 20 کیلومتر از خاک ما را زیر دید و تیر خود می‌گرفت.

دشت‌های حاصلخیز و مهم را زیر دید و تیر داشتند. ما در دشت وزینه در منطقه کترال یک پاسگاه داشتیم. پاسگاه می‌گفت، مهمات که می‌آمد، ضدانقلاب بلند می‌شدند و اسلحه‌هاشان را بلند می‌کردند و با این کار قصد تحقیر ما را داشتند. کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آمد. در مقابل این همه مرز یک پاسگاه بود آن هم با فاصله 6-7 کیلومتر از صفر مرزی. اسم پاسگاه، پاسگاه کنه مشکه بود.

* تصرف کترال ظرف یک روز و غافلگیری ضدانقلاب

قرارگاه‌های دوله کوکه یکی از مراکز مهم پژاک بود چون آموزش‌های نظامی آنها در این منطقه انجام می‌شد و تشکیلات فرماندهی‌شان هم آنجا قرار داشت.

ما هم می‌دانستیم دوله کوکه مقر مهمی برای پژاک است. وقتی  هم که وارد شدیم، اطلاعات مهم و زیادی به دستمان آمد.

خدا رحمت کند، شهید موسوی مسئول اطلاعات لشکر 17 که روی مین رفت، در عرض 15 روز اطلاعات و گزارش‌های مهمی به دست آورد.

با این تفاسیر، مسیرمان را از اشنویه  تغییر دادیم و به سراغ کترال آمدیم و تقریبا سه چهار روز بعد از دستیابی به اطلاعات منطقه در آنجا مستقر شدیم.

کترال منطقه وسیع و پرفراز و نشیبی بود که کاملا به محل‌های ورودی ضدانقلاب اشراف داشت. توانستیم از اول صبح و بعد از ظهر، یعنی در یک روز، کترال را تصرف کنیم.

دشمن چون غافلگیر شده بود، زیاد درگیر نشد و عقب نشینی کرد. در واقع این اولین درگیری ما بود. اصلا آنها فکر نمی‌کردند ما این همه مسیر طولانی منطقه را رها کنیم و به سراغ کترال برویم.

عقبه بین قندیل و دوله کوکه بسته شد. این خیلی کار مهم بود. با تصرف کترال، ارتفاعات پیش رو هم عملا به تصرف ما درآمد و با این کار توانستیم حدود 18 تا 20 کیلومتر از منطقه در عمق را تصرف کنیم.

بلافاصله جاده‌ها را آماده کردیم، پایگاه زدیم و به سراغ ارتفاعات مروان که الان به نام شهید رحمت است رفتیم. قسمتی از ارتفاع که سمت راست زیروینه بود، با درگیری محدود و بدون تلفات فتح شد.

* درگیری 12 ساعته و انهدام یک واحد نظامی ضدانقلاب

در سمت چپ که در قسمت اصلی زیروینه بود، درگیری سختی رخ داد به شکلی که از ساعت 9 صبح تا تا 8:30 شب یعنی حدود 12 ساعت طول کشید.

ضدانقلاب با تمام وجود در حال مقاومت بود. بعد از این ساعت، آنجا سقوط کرد و بچه‌ها توانستند قله اصلی را تصرف و تونل‌ها را کشف کنند.

آنها تا آخرین لحظه مقاومت کردند و هرچه در توان داشتند گذاشتند. دست آخر 4 نفر باقی مانده بودند که آنها هم خودکشی کردند و یک نفر را هم توانستیم زنده دستگیر کنیم. ضدانقلاب تقریبا یک واحد نظامی کاملش را از دست داد و حدود 38 نفرشان هم کشته شدند.

نیروهای زخمی و کشته را به دوله کوکه می‌بردند و از آنجا نیروهای تازه‌نفس را می‌فرستادند. نفری که دستگیر کردیم هم این را تائید کرد.

تا آن موقع ما دوله کوکه را نمی‌دیدیم. وقتی منطقه شهید رحمت را تصرف کردیم، تنها یک نفر شهید دادیم و 5 نفر مجروح.

شهید رحمت اواخر درگیری تیر خورد و شهید شد. قاتلش هم به محض تیراندازی، توسط دوست شهید رحمت به هلاکت رسید.

 

 * شهید رحمت، اولین شهید عملیات در درگیری مستقیم بود

با وجود پرتاب 200 نارنجک و مصرف بالای مهمات، ما تنها یک شهید دادیم. این دقت و هوشیاری بچه‌ها را نشان می‌داد که با دشمن درگیر می‌شدند.

بالا که رسیدیم، دوله کوکه زیر پای ما افتاد. آنها حتی نمی‌توانستند تکان بخورند. بعد از حضور ما، آنجا را هم تخلیه کردند. زاغه مهمات، قرارگاه و … داشتند که همه را رها کردند و رفتند.

فردای آن روز به سمت بال جاسوسان رفتیم که الان به آن موقعیت شهید جان‌نثاری می‌گوئیم.

با تصرف و تثبیت این موقعیت، دشمن امکان دور زدن ما را از دست می‌داد. ساعت 3 بعدازظهر و بعد از درگیری زیاد و سنگین، آنجا را تصرف کردیم و 8 کیلومتر پاکسازی شد.

دشمن یک گروهان دختر داشت و بقیه‌شان پسر بودند. تلفات محدودی دادند، اما بیشترشان مجروح شدند، ما اصلا در تصرف موقعیت شهید جان‌نثاری تلفاتی ندادیم.

نهایتا مجبور شدیم 3 پایگاه احداث کنیم، که خیلی سریع این کار انجام شد. روی ارتفاعات زیروینه و شهید رحمت هم پایگاه زدیم و منطقه تثبیت شد.

* تانک‌ها را شبانه به منطقه گسیل دادیم

به سراغ ارتفاع کناری کترال و زیروینه به نام گوئیدزه رفتیم. این محل ارتفاع مهم و تیزی بود که دشمن از آنجا تسلط کافی بر جاده‌های ما داشت. وقتی می‌خواستیم به کترال برسیم باید از زیر پای آنها رد می‌شدیم.

گاهی تیراندازی می‌کردند، گاهی هم می‌ترسیدند. ولی خب، محدودیت زیادی برای عبور از پایگاه داشتیم.

پشت آن هم پایگاه دوله کوکه 2 و 3 دشمن فعال بود. سراغ گوئیدزه آمدیم و از بچه‌های بومی لشکر 3 استفاده کردیم. یک تیم هم از صابرین تهران آمدند که با شهید جعفرخانی آنجا بودند. ولی یکی از کارهای مهم، استفاده از تانک بود. شبانه تانک‌ها را به منطقه آوردیم و آماده کردیم، که فردا صبح برای عملیات آماده باشند.

تانکه در درگیری خیلی موثر بودند. دشمن مقاومت سختی می‌کرد اما ما هم آتش خوبی روی ارتفاع داشتیم.

آنها روی ارتفاع بودند و تونل‌های دست‌نیافتنی داشتند. تقریبا سه بار ارتفاع دست به دست شد و ما در آن درگیری یک شهید دادیم، از ساعت 6 صبح تا 2:30 بعدازظهر طول کشید.

* شهید جعفرخان جلوی دهانه تونل ضدانقلاب ایستاد تا ارتفاع را تصرف کردیم

در گوئیدزه مسایلی دست‌مان آمد. اول اینکه توانمندی‌های بچه‌های ما فوق‌العاده بود. از حیث آمادگی جسمانی و آمادگی روحی روانی بچه‌های ما دست‌بردار نبودند. 3 بار قله را از دست دادیم ولی دوباره برگشتند که این خیلی موضوع مهمی بود.

بعد از 3 بار متوجه خلاءها شدیم. شهید جعفرخان خیلی خوب عمل کرد. چون متوجه مسیر عبوری آنها شد و جلوی دهانه تونل عبورشان ایستاد تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر ارتفاع گوئیدزه تصرف شد. دشمن حدود 38 نفر تلفات داشت. ما هم روی هم رفته 3،4 مجروح و یک شهید داشتیم.

* تصرف دوله کوکه پس از 40 تا 50 سال

این باعث شد کل دوله کوکه به دست ما بیفتد. دوله کوکه‌ای که از 40 تا 50 سال پیش دست اینها بود.

جلال طالبانی از پیش از انقلاب اینجا پایگاه داشت. بارزانی‌ها یک مدت اینجا بودند. بعد از انقلاب هم دمکرات و کومله بود. خیلی منطقه مهمی است. منطقه پیچیده‌ای است و نمی‌شود آن را بمباران کرد. مشکلات زیادی دارد و ارتش کلاسیک هم نمی‌تواند وارد آن شود. توپخانه هم تاثیر ندارد. به شکلی است که شلیک‌های توپ را رد می‌کند. آنجا ضدانقلاب امکانات زیادی از جمله نیروگاه برق، زاغه مهمات و… داشتند ومحل زندگی خوبی هم برای خودشان درست کرده بودند.

* هلاکت 4 فرمانده ضدانقلاب در جاسوسان

بعد از آن سراغ جاسوسان رفتیم. در مرحله اول، تیپ 48 اقداماتی را شروع کرد که 2 شهید هم دادند. چون قبل از طرح‌ریزی تپه جلویی شهید جان نثاری کار را شروع کردند. ما اینها را عقب کشیدیم و در ادامه طرح‌ریزی کردیم تا جاسوسان را تصرف کنیم.

دشمن هم در صورت تصرف، جنوب قندیل را از دست می‌داد. آنها سراغ اقلیم کردستان عراق، ترکیه و سوریه رفتند که بیائید به دادمان برسید، نگذارید درگیر شویم و پادرمیانی کنید. اما حرف ما این بود که از مرز ما عقب بنشینید نیاز به صحبت ندارد.

خلاصه گفتند ما تخلیه نمی‌کنیم و ما هم طرح‌ریزی عملیات را آغاز کردیم. بچه‌های صابرین وارد عمل شدند که موجب شهادت جعفرخان و چند نفر از دیگر از بچه‌های صابری شد.

ساعت 2 بعدازظهر، جاده را که بالا برده بودیم، ادامه دادیم و قوطمان را تصرف کردیم،

دستگاه‌های زرهی را هم برده بودیم و شروع کردیم جاسوسان را از پشت زدن. خلاصه‌کاری نمی‌توانستند بکنند و تلفات سنگینی دادند. سنگین به این معنا که 4 فرمانده‌شان را از دست دادند و این خیلی برایشان سنگین بود. نیروهایی که برای نجاتشان می‌آمدند هم کشته می‌شدند.

* مداوای مجروحین پژاک در بیمارستان صحرایی سپاه

فردایش یک بیمارستان صحرایی به داخل روستای دولتو فرستادیم که مورد استقبال مردم واقع شد. جایی که 8-7 سال بود کسی از مسئولین دولتی پایش را نگذاشته بود، بیمارستان مستقر شد و ترددها هم به حالت عادی برگشت.

جالب است که برخی از مجروحین پژاک که به خانه هایشان برگشته بودند هم برای مداوا به بیمارستان مراجعه کردند. کاری با آنها نداشتیم و همین برخورد خیلی موثر بود.

با این کار، پای ضد انقلاب از روستا قطع شد و یک جزیره‌ای در وسط ماند. وقتی عملیات را می‌خواستیم انجام دهیم، بهترین مسیر را شناسایی کردیم. بچه‌های صابرین با وجود اینکه وضعیت هوا تاریک مطلق بود، از امکانات دید در شب استفاده کردند و مسیر را شناسایی کردند.

* تخلیه جاسوسان کمر ضذانقلاب را شکست

اولین شلیک را آنها کردند و همین اشکال ما بود چون در مرحله اول عملیات جاسوسان، تعدادی از بچه‌ها تا دهانه سنگر ضدانقلاب رفتند و متاسفانه اولین شلیک را آنها انجام دادند و بچه‌ها شهید شدند.

ضدانقلاب اصرار ما را برای تصرف آنجا دید و مجددا تلاش کرد واسطه بیندازد که درگیر نشود. خودشان هم اولین قدم را برای آتش‌ بس برداشتند.

ما گفتیم تنها راه آتش بس این است که اینجا را تخلیه کنید. تنها راهش همین است. می‌دانستند که ما اصرار داریم که اینجا را بگیریم و بالاخره هم می‌گرفتیم.

24 ساعت به آنها فرصت دادیم کهمنطقه را تخلیه کنند. روز موعد که شد عمل نکردند. ما هم در همان روز روشن همه بلدوزرها و تانک‌ها راحرکت دادیم. باز 5-6 ساعت مهلت خواستند و گفتند ما فردا صبح اینجا را تخلیه می‌کنیم. همین برای نیروهای رزمی‌شان شکننده بود. وقتی منطقه تخلیه شد، از چهره‌هایشان معلوم بود که چقدر ضربه خورده‌اند.

بعد از تخلیه در 26 شهریور، ما در منطقه مستقر شدیم که عملا از کترال تا جاسوسان آزاد و مقرهای دوله کوکه 1 و 2 و 3 آزاد شدند.

جاسوسان منطقه بسیار مهمی بود. 50 سال است که تمام سیاست‌های کردستان عراق در آنجا رقم می‌خورد. هر گروهی با دولت به مشکل برخورد کرده، اینجا بود. این شکست برای ضد انقلاب هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی شکست بزرگی محسوب می‌شد.

 

\"\"

 

* هوشیاری رزمندگان در قبال عملیات غافلگیرانه ضدانقلاب

اقداماتی هم در پیرانشهر انجام دادیم. از منطقه بردناز تا حاج ابراهیم، منطقه حساس و پیچیده‌ای بود که ضدانقلاب تسلط کاملی روی آن داشت.

گفتیم باید جاده بکشیم، پاسگاه بزنیم و مستقر شویم. در داخل صخره‌ها که کار را شروع کردیم، ضدانقلاب شروع کرد به تیر اندازی. این کار همزمان با کارهایی بود که در سردشت و اشنویه انجام می‌دادیم.

بچه‌های سپاه پیرانشهر در آنجا درگیر شدند. یک گروه مهندسی هم می‌خواست این جاده را در مدت 45 روز تا 2ماه ببرد تا قله حاج ابراهیم که این کار را کرد.

ضد انقلاب، در مسیر با آنها درگیر شد و به پایگاه ما حمله کردند ولی کاری نتوانست بکنند. بلافاصله مستقر شدیم و لشکر 14 را در منطقه استقرار دادیم.

ما در این درگیری یک شهید دادیم و 5 مجروح و ضد انقلاب 8 کشته داد.

سعی کرده بودند تا عملیاتشان غافلگیر کننده باشد. طوری هم حرکت کرده بودند که اول صبح و طلوع آفتاب عملیاتشان را انجام دهند که با هوشیاری بچه‌های ما نقشه‌شان شکست خورد.

* سه شهید در زمستان برای کار عظیمی که در دفاع مقدس هم نشد

ما تا زمستان آنجا بودیم. یکی دو تا از پایگاه‌های بالا را تخلیه کردیم، اما پایگاه‌های پایین را تحت حفاظت داشتیم. واقعا در زمستان کار عظیمی انجام شد کاری که در دوران دفاع مقدس هم نشده بود.

در طول زمستان برف سنگینی می‌بارید اما بچه‌ها مقاومت کردند و در منطقه مستقر ماندند. البته در طول زمستان سه تن از رزمندگان را از دست دادیم و شهید شدند.

در منطقه حاج ابراهیم، بچه‌های سپاه پیرانشهر و لشکر 3 مستقر بودند که الحمدالله توانستند زمستان را به سر کنند. مطمئن بودیم اگر 10 متر هم برف می‌آمد و ما یک قدم عقب می‌گذاشتیم، آنها دوباره برمی‌گشتند.

اینجا برایشان خیلی مهم بود. ضدانقلاب هم می‌دانست جایی که ما مستقر بودیم، پشتش از لحاظ برفگیر بودن، بسیار خطرناک است.

جایی که مستقر شده بودند، بهمن آمده بود و 16 نفر همزمان کشته شدند. 3-4 نفر هم در مسیر پایگاه‌هایشان کشته شدند. به خاطر اینکه ما مستقر بودیم و انها سرگردان و جایی را هم پیش بینی نکرده بودند چون سال‌های قبل اینجا تونل داشتند و حالا ما تونل‌های آنها را گرفته بودیم.

* 15 ساعت پیاده‌روی در برف برای تصرف شیخان

سال 91 کارمان انجام شد. برنامه‌ریزی اساسی کردیم و کارهای آموزشی انجام دادیم.

با وجود اینکه برف سنگینی باریده بوداما ما کارمان را شروع کردیم. بعضی از نقاط را ضدانقلاب از سالهای گذشته به عنوان نقاط طلایی حفظ کرده بود و نمی‌گذاشت لو برود و در آن مناطق هم درگیر نمی‌شد، چون محل ترددشان بود.

سال 91 سراغ آنها رفتیم و آنها را تصرف کردیم. منطقه وسیعی بود به نام شیخان که همه‌اش به تصرف ما در آمد.

منطقه حدود 400 کیلومتر مربع وسعت داشت و بعضی از جاها، بچه‌ها 15 ساعت پیاده روی در برف داشتند که توانستند به آن پایگاه‌ها برسند.

پیش دستی انجام دادیم و قبل از اینکه ضد انقلاب در منطقه بتواند حضور پیدا کند، آنجا مستقر شدیم و جاده‌هایمان را احداث کردیم.

الحمدالله در سال 91 اقداماتی که کردیم از لحاظ حجم تصرفاتمان حدود 2 برابر سال 90 و با کمترین تلفات بود.

از لحاظ وضعیت کیفی، نقاطی که تصرف کردیم خیلی مهمتر از نقاط سال گذشته بود. در اصل با تصرف پانه‌سر، قندیل جنوبی را تصرف کردیم که خیلی برای ما ارزش داشت. ما الان در پانه‌سر جاده کشیدیم و پایگاه زدیم؛ جاده‌ای که از پایین تا بالا در میان صخره‌ها راه دارد.

این کار در طول 30 سال گذشته بعد از انقلاب اتفاق نیفتاده بود. در آنجا هیچوقت در طول تاریخ اصلا جاده وجود نداشت.

حتی در این نقطه میله مرزی هم نبود و در خاک خودمان و مرز خودمان میله مرزی نصب نکرده بودیم. یک میله داشتیم و آن هم روی یک یال بود.

* خط قرمز ما «خط مرز» است

اگر همه کارهایی که ما پیش بینی کردیم، تحقق پیدا کند، آینده شمالغرب را متحول خواهد کرد و امنیت آنجا را به صورت کامل و دائمی رقم می‌زند زیرا مناطق بسیار مهم و ارزشمندی است و تمام تشکیلات پژاک و پ‌.ک.ک هم در همین نقطه‌ بود.

الحمدالله توانستیم قسمت زیادی از اینها را تصرف کنیم. ضدانقلاب هم به این رسیده که چه بخواهد و چه نخواهد، ما دیگر در این نقاط مستقر هستیم.

گفتیم استثنائی نداریم. خط قرمز ما خط مرز است. این پیام را عملا به ضدانقلاب دادیم که اجازه نمی‌دهیم دشمن یک متر هم در خاکمان مستقر شود.

* ایجاد 10 پایگاه سپاه در دل صخره‌ها

منطقه شهیدان کاملا بر منطقه ارومیه تسلط دارد و در مرز ترکیه است. جزو مناطق مهمی است که پ‌.ک.‌ک از سالهای 72 به بعد آنجا بوده و ما هیچ وقت آنجا جاده و پایگاه نداشتیم و حدود 35 کیلومتر کاملا خالی بود.

خلا مهمی بود که نه تنها ارتفاعات بلکه عمق آن هم خالی است، به همین دلیل قاچاق سوخت و … به وفور انجام می‌شد. روزانه بیش از 7-8 هزار اسب و قاطر آنجا تردد می‌کرد. از برنامه‌هایمان هم حل خلاء شهیدان بود.

الحمدالله از وقتی که اینکار را شروع کردیم، مقرهای ضدانقلاب کاملا دستمان افتاد و امروز قاچاق مطلقا قطع شده و خیلی‌ها هم ناراحت شدند.

اینجا حدود 40 کیلومتر در دل صخره‌ها جاده زدیم که جزو جاهای باور نکردنی بود که کسی بتواند جاده بزند. همچنین 10 پایگاه زدیم و بچه‌‌های لشکر 3 را آنجا مستقر کردیم. ماشین آلات مهندسی سپاه هم فعال شدند، چون این کار، امنیت را به منطقه می‌آورد.

* امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند

مقام معظم رهبری در کردستان فرمودند: «امنیت پایدار مردمی در منطقه باید ایجاد شود». ایشان سه کلمه گفتند اما دنیایی از مطلب در این سه کلمه نهفته است.

امنیت با زور سرنیزه به دست می‌آید، اما پایدار نمی‌ماند. پایداری امنیت، کارهای دیگری لازم دارد. امنیت پایدار مردمی، کارهای زیادی می‌خواهد.

ما اقدامات نظامی را انجام دادیم و گام اول را برداشتیم اما ادامه‌اش این است که امنیت را پایدار و مردمی کنیم.

تازه گام اول را برداشتیم و درست است که حساس و خطرناک بود اما ادامه کار خیلی سنگین‌تر است. برای پایدار بودن امنیت، دولت باید وارد شود و کارهای توسعه‌ای انجام شود ما حاضریم کمک کنیم. بستر آماده است و ما نقاط ضعف و قوت را می‌شناسیم.

دشمن به خیلی از این مناطق چشم دوخته، همه باید کمک کنند که نتیجه بگیریم، اگر کار نیمه کاره رها شود، زحمات به باد می‌رود.

این امنیت شکننده است، باید کارهای زیادی انجام شود، وظیفه داریم دستور آقا را اجرایی کنیم. حالا ببینید آقا چقدر دستور دادند که هنوز اجرایی نشده، سه کلمه‌اش (امنیت پایدار مردمی) این همه پیگیری داشت.

منبع : خبرگزاری فارس

شهید خرازی به روایت امام خامنه ای 

به بهانه هشتم اسفند سالگرد شهادت سردار شهید حاج حسین خرازی
آن روز كه جوانان ما چه در قالب بسیج، چه در قالب سپاه یا دیگر نیروهاى مسلح، وارد میدان شدند و فداكارانه جنگیدند، براى اكثرشان اهمیت مسأله معلوم بود؛ مى‌فهمیدند از چه و مقابل چه كسى دفاع مى‌كنند. آنهایى كه كنار نشستند و تماشا كردند، این‌جاى قضیه را كم داشتند و اهمیت موضوع برایشان معلوم نبود. مسأله، فقط شكستن مرز و تصرف قسمتى از خاك نبود. اولا مسأله‌ى عزت و شرف و شخصیت و هویت آبروى یك ملت مطرح بود؛ ملتى كه حرف نویى به میان آورده است و همه‌ى مستكبران جهان دست به دست هم داده‌اند تا آن حرف نو را در دهان او خفه كنند و نگذارند بیرون بیاید. ثانیا مسأله‌ى اسلام در میان بود. اگر ما در جنگ تحمیلى شكست خورده بودیم و دشمن ما به هدفهاى خود رسیده بود، اسلام در هیچ نقطه‌ى دنیا از خجالت نمى‌توانست سر بلند كند و طرفداران اسلام، دیگر آن جان و نفس و روحیه را نداشتند تا بتوانند با داعیه‌ى اسلام، مطالبه‌اى را در فضاى دنیا مطرح كنند. ایرانى كه پرچم اسلام را بر دوش گرفته بود و دنبال یك مسلمان والا، یك عالم دین و یك زاهد پارساى تارك دنیا – كه همه، این خصوصیات را در امام بزرگوار ما قبول داشتند – راه افتاده بود؛ اگر در آن قضیه، شكست مى‌خورد – جوانان ما، جبهه‌ى ما و ایران ما شكست مى‌خوردند – امروز صدها هزار نفر در كشورهاى دوردست اسلامى در خیابانها راه نمى‌افتادند تا صریح و علنى و على‌رغم حكومتهاى خودشان، به نفع یك كشور مسلمان – مستضعفان افغانستان – فریاد بزنند.

\"\"

این جرأت، این اعتماد به نفس اسلامى، این‌كه ملت مسلمانى براى خود این حق را داشته باشد كه در قضایاى ملتهاى مسلمان و قضایاى اسلام فریاد بزند، در زیر سایه‌ى هیبت و عظمت و شكوه سربرافراشته‌ى ایران اسلامى پدید آمد. این گردن برافراشته را جوانان ما به وجود آوردند؛ مى‌فهمیدند چه كار مى‌كنند؛ لذا سختیها براى آنها هموار بود.

شهید خرازى به رفقایش گفته بود: «من اهمیت نمى‌دهم درباره‌ى ما چه مى‌گویند؛ من مى‌خواهم دل ولایت را راضى كنم.» او مى‌دانست كه آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعه‌ى یك ملت نمى‌اندیشد؛ به دنیاى اسلام مى‌اندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت.

بیانات در دیدار خانواده‌هاى شهدا و جانبازان استان اصفهان 1380/8/9
منبع : خامنه ای دات ای ار

تصاویر مراسم تشییع شهید حسن شاطری رو مرور می کردم ، تصویر حاج قاسم سلیمانی نظرم را جلب کرد ، یادم نمی رود در فراق حاج احمد چقدر اشک ریخت ، یکی از صمیمی ترین یارانش سال 84 پر کشیده بود و این بار با چشمانی اشک بار در فراق شهید شاطری اشک می ریخت …حاج قاسم گریه نکن … انشاالله به آرزوی دلت (شهادت ) می رسی … اما ایادی آمریکا و اسرائیل بدانند دستشان به حاج قاسم نمی رسد … ما همه قاسم سلیمانی هستیم ….

\"\"

\"\"

جهت دیدن ادامه تصاویر اینجا را کلیک کنید .

به اعتقاد من هر کجا بحث امنیت،عزت و اقتدار جمهوری اسلامی است مجسمه حاج احمد باید آنجا نصب بشود. سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم

\"\"

اینتصویر متعلق است به میدان اذربایجان شهر تبریز که به همت شهرداري منطقه چهار این شهر به پاس رشادت های سردار شهید حاج احمد کاظمی در بهار سال 89  انجام گرفت .

سید حسن نصرالله دبیر کل حزب اله لبنان در پی شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی در سال 1384 پیام تسلیتی ارسال نمودند که متن آن به شرح ذیل می باشد :

جناب سرلشکر رحیم صفوی سلام علیکم
به نام خود و به نام کلیه برادران حزب‌الله به حضرتعالی و همه برادران سپاه پاسداران به خاطر شهادت برادر بسیار عزیزمان سرتیپ حاج احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه و جمعی از فرماندهان این نیرو تسلیت عرض می‌نمایم.
خبر شهادت حاج احمد کاظمی دل ما را به درد آورد و مصیبت بزرگی را در دلمان تکرار کرد. ما که از نزدیک حاج احمد کاظمی را می‌شناختیم اذعان می‌کنیم که او به حق فرماندهی نمونه و مجاهدی بزرگ و عبدی صالح و برادری وفادار برای ما بود. از خداوند متعال عاجزانه خواستاریم که حاج احمد کاظمی وشهدای همراه او را با حضرت امام حسین(ع) و اصحاب و یاران او محشور نماید و همچنین به حضرتعالی و خانواده داغدیده وی صبر جمیل و اجر جزیل عطا نماید.

برادر شما حسن نصرالله