همین هفته پیش بود که پیامکهای رگباریام به «سیروس دهقان مشیری» بالاخره سین شد؛ بالاخره جواب داد و صبح جمعه روزی که فقط پنج روز با شهادت سردارسلیمانی فاصله داشت، پیامش روی گوشیام آمد که «ظهر ساعت ۲ تماس بگیرید».
به گزارش اصفهان زیبا؛ همین هفته پیش بود که پیامکهای رگباریام به «سیروس دهقان مشیری» بالاخره سین شد؛ بالاخره جواب داد و صبح جمعه روزی که فقط پنج روز با شهادت سردارسلیمانی فاصله داشت، پیامش روی گوشیام آمد که «ظهر ساعت ۲ تماس بگیرید».
۲ شد ۳، ولی مصاحبه را انجام داد. شرط کرده بود بیست دقیقه بیشتر نشود اما گرم حرف زدن و خاطرات حاجقاسم که شد، خودش حساب ساعت و دقیقه و حتی شرطی که گذاشته بود از دستش رفت.
من سیروس دهقان را همینقدر میشناختم که به من معرفی شده بود: «یکی از همراهان حاجی است» ؛ اما سرصحبت که باز شد فهمیدم قضیه جدیتر از این حرفهاست و دهقان مشیری خیلی بیشتر از یک همراه برای حاج قاسم بوده است.
او دست راست حاجی بوده و فردی بسیار نزدیک به او، حتی به اشکها و دلتنگیهایش بیشتر. «چه روزها و شبهایی که توی ماشین، اشک میریخت و من اشکهایش را میدیدم، اشکهایی که هیچ کسی آنها را ندید.» حرفهایمان اما وقتی به حاج احمد کاظمی رسید، همان رفیق دیرینه حاجی، روایت آن اشکها و دلتنگیها برایش سختتر شد.
وقتی از سفرهایی گفت که دونفری شب و نیمه شب با هم به اصفهان میآمدند تا بلکه آبی بر آتش دلتنگیهای حاجی برای احمد باشد و استخوان سبک کند و برگردد. «از موقعی هم که احمد رفت، بیشتر دلش هوای شهادت و رفتن میکرد. یعنی از رفتن حاج احمد به بعد، من کمتر موقعی حاجی را میدیدم که در حال اشک ریختن نباشد. دلتنگیهایش که زیاد میشد، حتی اگر کار یا برنامهای داشت، برنامهریزی میکرد و میرفت سری به مزار حاج احمد میزد و برمیگشت.»
این سفرها به اصفهان و این همراهی با حاجی برای دهقان مشیری، بارها و بارها اتفاق افتاده است ولو اینکه برای یکی دو ساعت و خیلی کوتاه. «حاج قاسم هر وقت دلتنگ حاج احمد میشد، و هروقت این دلتنگی اذیتش میکرد به من میگفت پاشو بریم اصفهان پیش احمد. یا با ماشین راهی میشدیم یا با پرواز. مستقیم میرفتیم گلستان شهدا. حتی از فرودگاه. عادت داشت یک ساعت و نیم سر مزار احمد کاظمی تنها بنشیند. بیشتر هم ساعتهای آخرشب یا نیمههای شب خودش را میرساند آنجا که خلوت باشد. یک پتو داشت پهن میکرد روبهروی مزار شهید خرازی و شهید کاظمی. با این که به سرما هم حساس بود اما اصلا توجهی نمیکرد و مدتی که آنجا بود را قرآن میخواند، درددل میکرد، دعایی زمزمه میکرد. بعد هم از همانجا یکراست برمیگشت سمت تهران.»
سیروس دهقان مشیری با احمد کاظمی از همان روزهای اول همراهی با حاج قاسم آشنا میشود. همان روزهایی که سرباز و راننده حاجی بوده و در جریان این رفاقت و دوستی حاجاحمد و حاج قاسم قرار میگیرد. «احمد کاظمی بسیار متواضع بود. همان شاخصههایی را داشت که من آن را در حاج قاسم، شهید تهرانیمقدم، شهید شوشتری و مابقی شهدایی که در طی یک دهه گذشته شهید شده بودند، دیدم. خالص بود و بیادعا. خاطرم هست یک مقطعی شهید کاظمی داخل ماشین ما نشسته بود. خیلی هم ناراحت بود. از جلسه فرماندهی کل سپاه میآمدند. حاج احمد بیهیچ مقدمهای یکدفعه برگشت به سمت حاج قاسم و گفت: قاسم سهم ما از دوران دفاعمقدس این درجههایی که الان روی شونهمون هست، نیست. باکری و همت و خرازی و … به کجا رسیدند و ما به کجا رسیدیم.
گفت: میترسم از روزی که من و تو و مرتضی (قربانی) توی رختخوابمان سکته کنیم و بمیریم. سهم ما اما این نیست. سهم ما شهادت است. آن روز جفتشان دست گذاشته بودند روی شانه هم و آنقدر توی مسیر این دو نفر اشک ریختند تا رسیدیم به مقصد. میخواهم این را بگویم که لحظه به لحظه زندگیشان یاد شهادت بودند. خدا را شاهد میگیرم که این آدمها فکر درجه و جایگاه نبودند و هرکدامشان هرجایی بودند خالصانه برای کشورشان کار میکردند. دانه به دانه خصلتهایشان مثل هم بود.»
- زینب تاجالدین دبیر گروه پایداری