۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۴ بود که هواپیمای سرداران و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامیدر ارومیه سقوط کرد. در میان شخصیتهایی که در این سانحه به شهادت رسیدند، نام یکی از سرداران سپاه به نام احمد کاظمیبه چشم میخورد که حال، لقب زیبای شهید در کنار نام او خودنمایی میکرد. به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام در ادامه برشی کمتر شنیده شده از زندگی او را که همانا کمک به مردم زلزله زده بم بود، مرور میکنیم. هر ۱۲ دقیقه یک پرواز سردار کاظمیروز جمعه ۵ دی ماه ۱۳۸۲ اول وقت تماس گرفتند و گفتند همه هواپیما و بالگردهای بزرگی که میتوانند امداد رسانی کنند آماده بشوند. زلزله در ساعت ۵:۲۶ بامداد اتفاق افتاده بود، اولین بالگرد ما حدود …
توضیحات بیشتر »ناگفته ها
خاطره یک آزاده از شهید کاظمی
خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی باقری ، آزاده اردوگاه ۱۲ که از ناحیه یک دست جانباز شد . یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمیرا دیدم .ایشان از من پرسیدند : حاج مرتضی مواظب دستت هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصبهای قطع شده دستم آسیبی نرسد . حاج احمد گفت: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگویم. میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه ایی ، پست و مقامیتعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. ایشان ادامه دادند :اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا دستت را داخل جیبت میکنی که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؛ …
توضیحات بیشتر »هشت سال جنگ، هشت شب هم نجفآباد نبود…!
از کودکی تا شهادت «حاج احمد» به روایت پسر دوم خانواده «کاظمینجفآبادی» زینب تاج الدین «حاج حسن» ده سال از «حاج احمد» بزرگتر است و پسر دوم خانواده «کاظمینجفآبادی»! روایت دلدادگیاش به حاجی را هم از چشمهایش میتوان خواند، هم از در و دیوار خانهاش… خانهای که چپ و راست و بالا و پایین آن با قاب عکسهای زیادی از حاج احمد قُرُق شده و حتی رد نفسهای او در چهاردیواریاش حاکم است. با لهجه شیرین نجفآبادیاش میگوید: «ما چهار برادریم و هفت خواهر. حاج احمد، پسر آخر خانواده و تنها غایب جمع خواهر برادری ماست.» با اینکه دوازده سال از رفتن برادرش میگذرد، شروع به حرف زدن که میکند انگار همین دیروز بوده که تلویزیون را روشن میکند …
توضیحات بیشتر »روزی شهادت (روایتی جدید و خواندنی از متن وصیت نامه شهید حاج احمد کاظمی)
وصیت نامه شهدا را هر بار که بخوانید باز هم نکات جدیدی را میتوان از آن برداشت نمود و گویی که برای همین زمان حال نگاشته شده اند وصیت نامه شهید کاظمیهم بعد از ۱۲ سال این بار روایتی جدید و خواندنی دارد. این روایت که زاویه ای جدید از متن وصیت نامه شهید کاظمیاست به پیشنهاد فرزند شهید کاظمی(محمد مهدی) نگاشته شده است. سردار شهید حاج کاظمیدر جمله ای معروف در وصیت نامه اش اینگونه قلم زده است: خدایا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت تعبیر عامیانه همه ما بر این است که او در ایامیشهادت را میخواهد که دیگر در این روزگار از شهادت و میدانهای نبردی برای شهادت خبری نیست. این در …
توضیحات بیشتر »قهرمان گمنام بم که بود؟
در ساعات اولیه تمامیسیستم اداری و خدماترسانی فرمانداری بم و استانداری کرمان از کار افتاد. دولتیها با یک تأخیر ۲۴ ساعته از خود عکسالعمل نشان دادند. او اما همان روز زلزله تمام امکانات هوایی، از هواپیما گرفته تا هلیکوپتر نیروی هوایی سپاه را به منطقه برد و خودش در آنجا مستقر شد. با تدبیر وی هر دوازده دقیقه یک هواپیما یا بالگرد حامل آسیب دیدگان به پرواز در آمد و بیش از سی هزار نفر مجروح را با بیش از ۶۰۰ پرواز از بم خارج کرد و به بیمارستانهای سایر شهرستانها رساند و جان هزاران نفر را نجات داد. شخصا و با چشمان اشکبار در عملیات نجات مردم از زیر آوار نیز حضور یافت. محسن رضایی درباره …
توضیحات بیشتر »هشت نکته مدیریتی حاج احمد به روایت شهید طهرانی مقدم
در زمانی که احمد کاظمیفرمانده نیروی هوایی بود، سردار شهید حسن تهرانی مقدم به عنوان جانشین حاج احمد معرفی شد. وقتی از احمد دم میزند به آتشفشانی میماند که کلمات آتشین از درونش فوران میکنند. او میخواهد از خدمات احمد در نیروی هوایی بگوید و کارهایی که او در این مدت انجام داد. میگوید در رابطه با جنگ خیلیها صحبت کردند ولی این بعد احمد ناشناخته مانده است. بیشتر حرفهایش، به دلایل امنیتی ناگفته میماند و فقط به این بسنده میکند که احمد در نیروی هوایی تحولی به وجود آورد که تا آن زمان فرماندهای نتوانسته این چنین کاری بکند. میگفت هنوز هست، جاری است. آثار وجودش، برکاتش، میگفت «بعد از شهادتش حضور مستمرش در کارها «عند ربهم یرزقون» …
توضیحات بیشتر »خاطراتی خواندنی از ارتباط شهیدحججی و شهیدکاظمی
خاطراتی خواندنی از ارتباط شهیدحججی و شهیدکاظمی/محسن با نوجوانان رفیق میشد و بر آنها تاثیر میگذاشت مهدی جهانگیری نیز از دوستان نزدیک شهید محسن حججی است که درگفتوگو با تسنیم، از او میگوید: تسنیم: ظاهراً آشنایی شما از مؤسسۀ شهید کاظمیشکل گرفته است. این دوستی چقدر قدمت دارد؟ جهانگیری: بله. محسن از سال ۸۵ در مؤسسه شهید کاظمیبود. یعنی اولین اردویی که برگزار شد، اردوی راهیان نور بود که یادبود شهدای عرفه و شهید کاظمیبود و عدهای از دبیرستانیها در آن شرکت کردند. بعد از این اردو بچهها دور هم جمع شدند و مؤسسۀ شهید کاظمیرا تشکیل دادند و آغاز به کار فرهنگی و تربیتی کردند؛ یعنی قبل از آن اردو، مؤسسهای نبود. البته ایشان بعد از آن، دو سه سالی …
توضیحات بیشتر »روایتی متفاوت از پنج سال زندگی مشترک با شهید حججی از زبان همسر شهید
گروه جهاد و مقاومت مشرق – شنبه بیست و یکم مرداد نودوشش؛ آفتاب هنوز در آسمان است که به نجفآباد میرسیم. اینجا دیواری نیست که عکس «محسن» بر روی آن نباشد؛ اصلا انگار همه کوچهها و خیابانها را با نگاه نافذش قُرُق کرده است! وجب به وجب این شهر او را فریاد میزند. از قلبهای مردمانش بگیر تا شیشه خودروها! آنقدر با «سر»ش دلنوازی کرده است که حالا حالاها نامش از سرزبان مردمان این دیار نمیافتد! به خانهشان که میرسیم جمعیت پشت جمعیت نشسته است. گروهی میروند و گروهی تازه از راه میرسند. صدای آقا محسن هم از بلندگوهای داخل حیات به گوش میرسد: «سلام علی آقا، سلام باباجان، سلام پسر گلم ….» گوشه به گوشه نشانهای از قهرمان این خانه …
توضیحات بیشتر »ناگفتههای زندگی شهید حججی | از ازدواج تا شهادت حججی
ناگفتههای زندگی شهید حججی | محسن حججی راه شهادت را برگزیده بود، سالها پیش از آن که گذرش به عراق و سوریه بیفتد، راهش روشن بود. یکی از دوستان نزدیک شهید حججی حمید خلیلی مدیر مؤسسه حاج احمد کاظمیاست. او از ناگفتههای زندگی محسن حججی از ازدواج تا شهادت میگوید… حمید خلیلی مدیر مؤسسه سردار شهید حاج احمد کاظمیناگفتههایی از زندگی شهید مدافع حرم بی سر «محسن حججی» را بیان میکند. حمید خلیلی مدیر مؤسسه سردار شهید حاج احمد کاظمیکه سالهای متمادی یا شهید مدافع حرم «محسن حججی» ارتباط داشت و رابطه صمیمیمیانشان وجود داشت در گفتوگو با تسنیم در خصوص این مؤسسه و ورود شهید حججی به مؤسسه شهید کاظمی میگوید: مؤسسه شهید احمد کاظمییک مؤسسه فرهنگی تربیتی …
توضیحات بیشتر »رعایت بیت المال
آن روز ظاهراً همسر حاجی جایی رفته بود و حاجی مجبور شده بود، محمد مهدی را همراه خود بیاورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا از او نیز پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدی هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتی بچه را دید چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ چیزی نخورده یک موز که بیشتر به او نداده ایم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش …
توضیحات بیشتر »